معنی: آغاز فصل بهار، گل و شکوفه ی تازه روییده، ( در قدیم ) سبزه ی نو رسته، نو بهار ( از سنسکریت ) ( در قدیم ) به معنی معشوق یا زن زیبا، ( اَعلام ) نام معبد بودایی در بلخ که به علت وجود بت های زیبا در آن، «مشبه به» زیبارویان و معشوقگان قرار گرفته است، ]در اصل نام معبد بودایی در بلخ بوده و به علت وجود بت های زیبا در آن، ' مشبه به ' زیبارویان و معشوقگان قرار گرفته است[، فصل بهار، نام آتشکده ای در بلخ
نوبهار
فرهنگ اسم ها
معنی: آغاز فصل بهار، گل و شکوفه ی تازه روییده، ( در قدیم ) سبزه ی نو رسته، نو بهار ( از سنسکریت ) ( در قدیم ) به معنی معشوق یا زن زیبا، ( اَعلام ) نام معبد بودایی در بلخ که به علت وجود بت های زیبا در آن، «مشبه به» زیبارویان و معشوقگان قرار گرفته است، ]در اصل نام معبد بودایی در بلخ بوده و به علت وجود بت های زیبا در آن، ' مشبه به ' زیبارویان و معشوقگان قرار گرفته است[، فصل بهار، نام آتشکده ای در بلخ
(تلفظ: no(w)bahār) آغاز فصل بهار ؛ (در قدیم) سبزهی نو رسته ، گل و شکوفهی تازه روییده ؛ نو بهار (از سنسکریت) (در قدیم) به معنی معشوق یا زن زیبا ؛ ]در اصل نام معبد بودایی در بلخ بوده و به علت وجود بتهای زیبا در آن ، ' مشبه به ' زیبارویان و معشوقگان قرار گرفته است[ .
فرهنگ فارسی
فصل بهار، اول بهار، آغازفصل بهار
( اسم ) ۱- آغاز فصل بهار: نو بهارست دران کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی . ( حافظ .۲ ) ۳۱۹- فصل بهار.۳- گل و شکوفه تازه درخت : چرنده گاوگیلی بر کنارش گهی آبش خورد گه نو بهارش. ( ویس ورامین .چا.مینوی .۲۹۴ )
دهی است از دهستان بالا رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه در ۳۷ هزار گزی شمال شرقی کد کن در دامن. معتدل هوائی واقع است ٠ آبش از قنات محصولش بنشن و غلات شغل مردمش زراعت و کرباس بافی است ٠
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
چون لطیف آمد به گاه نوبهار
بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز.
رودکی .
آمد این نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی .
رودکی .
همی نوبهار آیدو تیرماه
جهان گاه برنا بود گاه زر.
دقیقی .
آمد آن نوبهار توبه شکن
باز برگشت سوی توبه ٔ من .
فرخی .
تاابر نوبهار مهی را مطر بود
تا در زمین و روی زمی بر نفر بود.
منوچهری .
از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارابرون دمید.
منوچهری .
برچِد بنفشه دامن و از خاک برنوشت
چون بادنوبهار بر او دوش برگذشت .
منوچهری .
گهی نوبهار آید و گاه تیر
جوان است گیتی گه و گاه پیر.
اسدی .
آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست .
مسعودسعد.
تو بهاری و تیر حاسد تو
تو به از وی چو نوبهار از تیر.
سوزنی .
سبزه به عالم به نوبهار برآید
بر لب او سبزه بی بهار برآمد.
سوزنی .
قرارم شد ز هفت اندام کو هر هفت ناکرده
ز هفتم پرده رخ بنمود گوئی نوبهار است این .
خاقانی .
بسا محنت که دولت آخر اوست
که دی مه را نتیجه نوبهار است .
خاقانی .
جام می چون لوح طفلان سرخ و زرد
نوبهاری با خزان آمیخته .
خاقانی .
گلزار جوانیت به هنگام نوبهار فترت پذیرفته . (سندبادنامه ص 189).
همه فصلش چو خرم نوبهار است
مقام عشرت و جای شکار است .
نظامی .
این بوی نه بوی نوبهار است
بوی سر زلف آن نگار است .
نظامی .
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی .
حافظ.
خوش نازکانه می چمی ای شاخ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی .
حافظ.
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید.
حافظ.
|| کنایه از محبوب و معشوق زیباروی :
فرودآمد از تخت سام سوار
به پرده درآمد سوی نوبهار.
فردوسی .
چو آگه شد از عمه ٔ شهریار
کجا نوشه بُد نام آن نوبهار.
فردوسی .
|| سبزه ٔ نورسته :
در این باغ اگر نوبهاری بود
ز باد خزانش غباری بود.
فردوسی .
چریده گاو گیلی در کنارش
گهی آبش خورد گه نوبهارش .
فخرالدین اسعد.
به دستی گلی داشتی آبدار
به دست دگر دسته ای نوبهار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ز هر شاخی شکفته نوبهاری
گرفته هر گلی بر کف نثاری .
نظامی .
|| قسمی گل . (یادداشت مؤلف ) :
نوبهار از غنچه بیرون شد به یک تو پیرهن
بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین .
سعدی .
|| آتشکده . (جهانگیری ) (رشیدی ). بتخانه . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (رشیدی ). بتکده .(جهانگیری ). بهار. (رشیدی ). رجوع به بهار و نیز رجوع به نوبهار (اِخ ) شود. || نام ماه دوم است از سال ملکی . (جهانگیری ) (برهان قاطع).
چون لطیف آمد به گاه نوبهار
بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز.
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.
جهان گاه برنا بود گاه زر.
باز برگشت سوی توبه من.
تا در زمین و روی زمی بر نفر بود.
چندین هزار لاله ز خارابرون دمید.
چون بادنوبهار بر او دوش برگذشت.
جوان است گیتی گه و گاه پیر.
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست.
تو به از وی چو نوبهار از تیر.
بر لب او سبزه بی بهار برآمد.
ز هفتم پرده رخ بنمود گوئی نوبهار است این.
که دی مه را نتیجه نوبهار است.
نوبهاری با خزان آمیخته.
همه فصلش چو خرم نوبهار است
مقام عشرت و جای شکار است.
بوی سر زلف آن نگار است.
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی.
کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی.
به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید.
فرودآمد از تخت سام سوار
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، در 37 هزارگزی شمال شرقی کدکن در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 107 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش بنشن و غلات ، شغل مردمش زراعت و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شادکان بخش ششتمد شهرستان سبزوار، در 36هزارگزی جنوب شرقی ششتمد و 13 هزارگزی مشرق راه سبزوار به ششتمد، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 311 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و پنبه ، شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . مزرعه ٔ حسن آبادجزو این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالاولایت باخرزبخش طیبات شهرستان مشهد، در 42 هزارگزی شمال غربی طیبات و 4 هزارگزی غرب راه طیبات به شهرنو، در دامنه ٔمعتدل هوائی واقع است و 427 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و بنشن ، شغل مردمش زراعت و مالداری وقالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
به بلخ ِ گزین شد [ لهراسب ] بر آن نوبهار
که یزدان پرستان بدان روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را این زمان تازیان .
دقیقی .
چنین گفت با موبدان شهریار
که انطاکیه ست این اگر نوبهار.
فردوسی .
نوبهار بلخ را در چشم من حشمت نماند
تا بهار گوزگانان پیش من بگشود بار.
فرخی .
آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست .
مسعودسعد.
ساحتت آب قندهار ببرد
صفه ات بیخ نوبهار بکند.
انوری .
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 423 شود.
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسحاق آباد بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، در 15 هزارگزی جنوب قدمگاه ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 349 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کُل تپه ٔ فیض اﷲبیگی از بخش مرکزی شهرستان سقز، در 27 هزارگزی شمال شرقی سقز و 4 هزارگزی مغرب قلعه گاه ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقعاست و 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه ، محصولش غلات و توتون و حبوبات و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه ٔ شهرستان فردوس ، در 36 هزارگزی مشرق فردوس بر سر راه نوغاب به فردوس در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و 151 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و زعفران و پنبه ، شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، در 4500 گزی مغرب نجف آباد بر سر راه بیجار به سنندج در منطقه ٔ پرتپه ماهور سردسیری واقع است و 95 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد، در51 هزارگزی شمال غربی مشهد در جنوب راه مشهد به قوچان ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و چغندر، شغل مردمش زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] گل، شکوفه، یا سبزۀ تازه روییده.
۱. معشوقۀ زیبا. &delta، در اصل، نام معبدی بودایی در بلخ بوده که بت های زیبا در آن قرار داشته است.
۲. شبستان، حرم سرا: فرودآمد از تخت سام سوار / به پرده درآمد سوی نوبهار (فردوسی: ۱/۱۶۵ ).
۱. معشوقۀ زیبا. Δ در اصل، نام معبدی بودایی در بلخ بوده که بتهای زیبا در آن قرار داشته است.
۲. شبستان؛ حرمسرا: ◻︎ فرودآمد از تخت سام سوار / به پرده درآمد سوی نوبهار (فردوسی: ۱/۱۶۵).
۱. اول بهار؛ آغاز فصل بهار.
۲. [قدیمی] گل، شکوفه، یا سبزۀ تازهروییده.
دانشنامه عمومی
نوبهار (بجستان)
نوبهار (بیجار)
نوبهار (تفرش)
نوبهار (چناران)
نوبهار (دیواندره)
نوبهار (رفسنجان)
نوبهار (سبزوار)
نوبهار (سرایان)
نوبهار (سقز)
نوبهار (نائین)
نوبهار (نیشابور)
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان بجستان قرار داشته و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۰، جمعیت آن ۳۳ نفر (۱۴ خانوار) بوده است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان اسحق آباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۹ نفر (۱۳خانوار) بوده است.
دانشنامه آزاد فارسی
پیشنهاد کاربران
( فرود آمد از تخت سام سوار
به پرده درآمد سوی نوبهار ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۸۳. )