کلمه جو
صفحه اصلی

نوبهار

فرهنگ اسم ها

اسم: نوبهار (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: no (w) bahār) (فارسی: نوبهار) (انگلیسی: now bahar)
معنی: آغاز فصل بهار، گل و شکوفه ی تازه روییده، ( در قدیم ) سبزه ی نو رسته، نو بهار ( از سنسکریت ) ( در قدیم ) به معنی معشوق یا زن زیبا، ( اَعلام ) نام معبد بودایی در بلخ که به علت وجود بت های زیبا در آن، «مشبه به» زیبارویان و معشوقگان قرار گرفته است، ]در اصل نام معبد بودایی در بلخ بوده و به علت وجود بت های زیبا در آن، ' مشبه به ' زیبارویان و معشوقگان قرار گرفته است[، فصل بهار، نام آتشکده ای در بلخ

(تلفظ: no(w)bahār) آغاز فصل بهار ؛ (در قدیم) سبزه‌ی نو رسته ، گل و شکوفه‌ی تازه روییده ؛ نو بهار (از سنسکریت) (در قدیم) به معنی معشوق یا زن زیبا ؛ ]در اصل نام معبد بودایی در بلخ بوده و به علت وجود بت‌های زیبا در آن ، ' مشبه به ' زیبارویان و معشوقگان قرار گرفته است[ .


فرهنگ فارسی

نام معبدی بودائی در بلخ که خاندان برمکی تولیت آنرا داشته اند . این معبد اراضی وسیع و موقوفات بسیار داشته است . در اواخر قرن اول هجری برمکیان به اسلام گرویدند و بعدها در دربار خلفای عباسی به وزارت رسیدند . بعضی گفته اند که نوبهار نام آتشکده بلخ است چنانکه در گشتاسبنامه دقیقی آمده است : چو گشتاسب را داد لهر اسب تخت فرود آمد از تخت و بر بست رخت ببلخ گزین شد بر آن [ نوبهار ] که یزدان پرستان آن روزگار مر آن خانه را داشتندی چنان که مرمکه را تازیان این زمان
فصل بهار، اول بهار، آغازفصل بهار
( اسم ) ۱- آغاز فصل بهار: نو بهارست دران کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی . ( حافظ .۲ ) ۳۱۹- فصل بهار.۳- گل و شکوفه تازه درخت : چرنده گاوگیلی بر کنارش گهی آبش خورد گه نو بهارش. ( ویس ورامین .چا.مینوی .۲۹۴ )
دهی است از دهستان بالا رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه در ۳۷ هزار گزی شمال شرقی کد کن در دامن. معتدل هوائی واقع است ٠ آبش از قنات محصولش بنشن و غلات شغل مردمش زراعت و کرباس بافی است ٠

فرهنگ معین

(نُ بَ ) (اِمر. ) ۱ - آغاز فصل بهار. ۲ - نام آتشکده ای در بلخ .

لغت نامه دهخدا

نوبهار. [ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب )بهار نو. (انجمن آرا). ربیع. فصل بهار. (ناظم الاطباء). آغاز فصل بهار. فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین ). فصلی است از فصول اربعه . (از برهان قاطع) :
چون لطیف آمد به گاه نوبهار
بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز.

رودکی .


آمد این نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی .

رودکی .


همی نوبهار آیدو تیرماه
جهان گاه برنا بود گاه زر.

دقیقی .


آمد آن نوبهار توبه شکن
باز برگشت سوی توبه ٔ من .

فرخی .


تاابر نوبهار مهی را مطر بود
تا در زمین و روی زمی بر نفر بود.

منوچهری .


از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارابرون دمید.

منوچهری .


برچِد بنفشه دامن و از خاک برنوشت
چون بادنوبهار بر او دوش برگذشت .

منوچهری .


گهی نوبهار آید و گاه تیر
جوان است گیتی گه و گاه پیر.

اسدی .


آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست .

مسعودسعد.


تو بهاری و تیر حاسد تو
تو به از وی چو نوبهار از تیر.

سوزنی .


سبزه به عالم به نوبهار برآید
بر لب او سبزه بی بهار برآمد.

سوزنی .


قرارم شد ز هفت اندام کو هر هفت ناکرده
ز هفتم پرده رخ بنمود گوئی نوبهار است این .

خاقانی .


بسا محنت که دولت آخر اوست
که دی مه را نتیجه نوبهار است .

خاقانی .


جام می چون لوح طفلان سرخ و زرد
نوبهاری با خزان آمیخته .

خاقانی .


گلزار جوانیت به هنگام نوبهار فترت پذیرفته . (سندبادنامه ص 189).
همه فصلش چو خرم نوبهار است
مقام عشرت و جای شکار است .

نظامی .


این بوی نه بوی نوبهار است
بوی سر زلف آن نگار است .

نظامی .


نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی .

حافظ.


خوش نازکانه می چمی ای شاخ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی .

حافظ.


چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید.

حافظ.


|| کنایه از محبوب و معشوق زیباروی :
فرودآمد از تخت سام سوار
به پرده درآمد سوی نوبهار.

فردوسی .


چو آگه شد از عمه ٔ شهریار
کجا نوشه بُد نام آن نوبهار.

فردوسی .


|| سبزه ٔ نورسته :
در این باغ اگر نوبهاری بود
ز باد خزانش غباری بود.

فردوسی .


چریده گاو گیلی در کنارش
گهی آبش خورد گه نوبهارش .

فخرالدین اسعد.


به دستی گلی داشتی آبدار
به دست دگر دسته ای نوبهار.

شمسی (یوسف و زلیخا).


ز هر شاخی شکفته نوبهاری
گرفته هر گلی بر کف نثاری .

نظامی .


|| قسمی گل . (یادداشت مؤلف ) :
نوبهار از غنچه بیرون شد به یک تو پیرهن
بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین .

سعدی .


|| آتشکده . (جهانگیری ) (رشیدی ). بتخانه . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (رشیدی ). بتکده .(جهانگیری ). بهار. (رشیدی ). رجوع به بهار و نیز رجوع به نوبهار (اِخ ) شود. || نام ماه دوم است از سال ملکی . (جهانگیری ) (برهان قاطع).

نوبهار. [ ن َ / نُو ب َ ] ( اِ مرکب )بهار نو. ( انجمن آرا ). ربیع. فصل بهار. ( ناظم الاطباء ). آغاز فصل بهار. فصل بهار. ( فرهنگ فارسی معین ). فصلی است از فصول اربعه. ( از برهان قاطع ) :
چون لطیف آمد به گاه نوبهار
بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز.
رودکی.
آمد این نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.
رودکی.
همی نوبهار آیدو تیرماه
جهان گاه برنا بود گاه زر.
دقیقی.
آمد آن نوبهار توبه شکن
باز برگشت سوی توبه من.
فرخی.
تاابر نوبهار مهی را مطر بود
تا در زمین و روی زمی بر نفر بود.
منوچهری.
از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارابرون دمید.
منوچهری.
برچِد بنفشه دامن و از خاک برنوشت
چون بادنوبهار بر او دوش برگذشت.
منوچهری.
گهی نوبهار آید و گاه تیر
جوان است گیتی گه و گاه پیر.
اسدی.
آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست.
مسعودسعد.
تو بهاری و تیر حاسد تو
تو به از وی چو نوبهار از تیر.
سوزنی.
سبزه به عالم به نوبهار برآید
بر لب او سبزه بی بهار برآمد.
سوزنی.
قرارم شد ز هفت اندام کو هر هفت ناکرده
ز هفتم پرده رخ بنمود گوئی نوبهار است این.
خاقانی.
بسا محنت که دولت آخر اوست
که دی مه را نتیجه نوبهار است.
خاقانی.
جام می چون لوح طفلان سرخ و زرد
نوبهاری با خزان آمیخته.
خاقانی.
گلزار جوانیت به هنگام نوبهار فترت پذیرفته. ( سندبادنامه ص 189 ).
همه فصلش چو خرم نوبهار است
مقام عشرت و جای شکار است.
نظامی.
این بوی نه بوی نوبهار است
بوی سر زلف آن نگار است.
نظامی.
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی.
حافظ.
خوش نازکانه می چمی ای شاخ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی.
حافظ.
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید.
حافظ.
|| کنایه از محبوب و معشوق زیباروی :
فرودآمد از تخت سام سوار

نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، در 37 هزارگزی شمال شرقی کدکن در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 107 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش بنشن و غلات ، شغل مردمش زراعت و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شادکان بخش ششتمد شهرستان سبزوار، در 36هزارگزی جنوب شرقی ششتمد و 13 هزارگزی مشرق راه سبزوار به ششتمد، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 311 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و پنبه ، شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . مزرعه ٔ حسن آبادجزو این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالاولایت باخرزبخش طیبات شهرستان مشهد، در 42 هزارگزی شمال غربی طیبات و 4 هزارگزی غرب راه طیبات به شهرنو، در دامنه ٔمعتدل هوائی واقع است و 427 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و بنشن ، شغل مردمش زراعت و مالداری وقالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) نووه . وَهاره . نام هیکلی در بلخ از معابد بودائی . (یادداشت مؤلف ). نام آتشکده ٔ بلخ است ، و آن را برمک که نخستین ِ برامکه بود ساخت و سقف و دیوار آن را به دیبای الوان آراسته گردانید. و نام بتخانه ای هم هست ، و بعضی گویندهمان خانه ٔ بزرگ که در بلخ ساخته بودند و در آن عبادت ِ آتش می کردند. (از برهان قاطع). بعضی گفته اند نوبهار نام آتشکده ای است به بلخ که لهراسب بعد از وداع تخت و تاج مجاور آن شد و آبای برامکه تا ظهور اسلام هیربد آن بودند، و به معنی مطلق آتشکده نیست بلکه بهار به معنی مطلق آتشکده است . (رشیدی ). مردم ایران از شهرهای دور و نزدیک به زیارت و تماشای آن خانه می آمدند، در حوالی آن خانه ٔ رفیع و گنبد وسیع سیصدوشصت مقصوره ٔ معموره بود که خدام و سدنه در آنها مقام داشته اند و از زمینها و پوششها که در آن کرده بودند اولوالابصار در آن حیران بوده اند، از آن جمله گفته اند که باد چون وزیدی حریری که بر علم قبه ٔ آن کشیده بودندی چنان برآوردی که آن را در شهر ترمد بدیدندی و از بلخ تا ترمد دوازده فرسخ فاصله دارد، و متولی و خدمتکاران نوبهار را برمک می خواندند... و چون لهراسب پیر شدو شاهنشاهی ایران را به پسرش گشتاسب فراگذاشت از تختگاه خود که همانا شادیاخ نشابور بوده به نوبهار رفته به طاعت و عبادت یزدان پرداخت ... (از انجمن آرا). نوبهار خانه ای بود در بلخ و قبل از اسلام نزد فرس معظم و گرامی بود. (از تاج ص 99 و 303) : و اندر بلخ بناهای خسروان است ، نقش ها و کارکردهای عجب و ویران گشته و آن را نوبهار خوانند. (حدود العالم ). نوبهار بلخ که آتشکده ٔ قدیم است بر ایشان [ برمکیان ] وقف است . (تاریخ بخارا). نوبهار بلخ را دقیقی و نظامی و گروهی از مورخان عرب و ایران و فرهنگ نویسان آتشکده ای ازآن ِ زردشتیان پنداشته اند، و آن خطاست . نوبهار بدین مفهوم رابطه ای با بهار [ فصل نخستین ِ سال ] ندارد و اینکه عمربن الازرق کرمانی آن را «ربیع الجدید» ترجمه کرده درست نیست ، بلکه اصل آن نه وه وی هه ره است در سانسکریت . جزو اول هم ریشه و به معنی نو (تازه ٔ)فارسی است و جزو دوم که در فارسی «بهار» شده به معنی دیر و معبد است و جمعاً به معنی دیر نو و معبد جدید است . از اخبار برخی از مورخان مستفاد می گردد که نوبهار معبدی بودائی در بلخ بود، از آن جمله است خبر عمربن الازرق مذکور که یاقوت حموی و ابن الفقیه از او نقل کرده اند. خاندان برمکیان تولیت نوبهار را دارا بودند و در اراضی وسیع و موقوفات بسیار متعلق به دیر ریاست روحانی داشتند و آنان بودائی بودند و در اواخر قرن اول هجری به اسلام گرویدند و بعدها در دربار خلفای عباسی به وزارت رسیدند. گاهی «نوبهار» را به تخفیف «بهار» آورده اند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن درادبیات پارسی ص 317 و صص 320 - 327 و احوال و آثار رودکی ص 25 و فهرست اعلام آن و مجمل ص 51 و یشت ها ج 2 صص 32 - 34 و 266 و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 103 و الوزراء و الکتّاب ص 147 و معجم البلدان شود :
به بلخ ِ گزین شد [ لهراسب ] بر آن نوبهار
که یزدان پرستان بدان روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را این زمان تازیان .

دقیقی .


چنین گفت با موبدان شهریار
که انطاکیه ست این اگر نوبهار.

فردوسی .


نوبهار بلخ را در چشم من حشمت نماند
تا بهار گوزگانان پیش من بگشود بار.

فرخی .


آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست .

مسعودسعد.


ساحتت آب قندهار ببرد
صفه ات بیخ نوبهار بکند.

انوری .



نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 423 شود.


نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسحاق آباد بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، در 15 هزارگزی جنوب قدمگاه ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 349 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کُل تپه ٔ فیض اﷲبیگی از بخش مرکزی شهرستان سقز، در 27 هزارگزی شمال شرقی سقز و 4 هزارگزی مغرب قلعه گاه ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقعاست و 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه ، محصولش غلات و توتون و حبوبات و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه ٔ شهرستان فردوس ، در 36 هزارگزی مشرق فردوس بر سر راه نوغاب به فردوس در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و 151 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و زعفران و پنبه ، شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، در 4500 گزی مغرب نجف آباد بر سر راه بیجار به سنندج در منطقه ٔ پرتپه ماهور سردسیری واقع است و 95 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد، در51 هزارگزی شمال غربی مشهد در جنوب راه مشهد به قوچان ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و چغندر، شغل مردمش زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. اول بهار، آغاز فصل بهار.
۲. [قدیمی] گل، شکوفه، یا سبزۀ تازه روییده.
۱. معشوقۀ زیبا. &delta، در اصل، نام معبدی بودایی در بلخ بوده که بت های زیبا در آن قرار داشته است.
۲. شبستان، حرم سرا: فرودآمد از تخت سام سوار / به پرده درآمد سوی نوبهار (فردوسی: ۱/۱۶۵ ).

۱. معشوقۀ زیبا. Δ در اصل، نام معبدی بودایی در بلخ بوده که بت‌های زیبا در آن قرار داشته است.
۲. شبستان؛ حرم‌سرا: ◻︎ فرودآمد از تخت سام سوار / به پرده درآمد سوی نوبهار (فردوسی: ۱/۱۶۵).


۱. اول بهار؛ آغاز فصل بهار.
۲. [قدیمی] گل، شکوفه، یا سبزۀ تازه‌روییده.


دانشنامه عمومی

نوبهار ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نوبهار (بجستان)
نوبهار (بیجار)
نوبهار (تفرش)
نوبهار (چناران)
نوبهار (دیواندره)
نوبهار (رفسنجان)
نوبهار (سبزوار)
نوبهار (سرایان)
نوبهار (سقز)
نوبهار (نائین)
نوبهار (نیشابور)

دانشنامه آزاد فارسی

مکانی مقدس و معبد بودایی پیش از اسلام در بلخ، واقع در شمال افغانستان کنونی. این محل در حملۀ اعراب به خراسان بزرگ به کلی ویران شد، اما چون زادگاه برمکیان، وزیران و صاحبان مناصب عالی در دورۀ عباسیان بود، شهرت خود را چند قرن حفظ کرد. برمک، عنوان روحانی بزرگ نوبهار از معابد بوداییان ایران بود. از نوبهار و شکوه و زیبایی آن در سروده های شاعران متقدم فارسی زبان بسیار یاد شده است.

پیشنهاد کاربران

نام یکی از شاهزادگان ایرانی ، نام یکی از مجله های ملک الشعرای بهار و اتشکده ای باستانی در ایران

بهار نو، بهاری جدید

بهاری از اول

بهاری تازه ، اوایل بهار

اصطلاح زن زیبا رو

نوبهار :دکتر کزازی در مورد واژه ی " نو بهار" می نویسد : ( ( نوبهار در بیت زیر استعاره آشکار از بانوی سام است . و مام زال . "نوبهار " را در معنی بتخانه نیز می توانیم دانست: پرستشگاه های بودایی را که بتکده شمرده می شده اند ، در پارسی "بهار "می خوانده اند. بهار از ویهارای سانسکریت ستانده شده است و به گمان، بخارا نیز ریختی است از آن . از آن میان دو "بهار "بودایی آواز ه ای بلند داشته است و در پندارشناسی سخن پارسی نمونه ای برترین نگارینی و بزیوری شمرده می آمده است . نوبهار بلخ و فَرخار تبت . ) )
( فرود آمد از تخت سام سوار
به پرده درآمد سوی نوبهار ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۸۳. )


سرسبزی دوباره

نوبهار اینگیلیسیش میشه NOBAHAR

معنی نوبهار میشه =بهار جدید


کلمات دیگر: