کلمه جو
صفحه اصلی

تفاخر


مترادف تفاخر : افتخار، غرور، فخر، لاف، مباهات، ناز، نازش، نازیدن، فخر کردن، بالیدن، مباهات کردن

برابر پارسی : نازیدن بالیدن، بالیدن، خودستایی، نازیدن

فارسی به انگلیسی

show


vying with each other in glory, self-glorification, froufrou, show

vying with each other in glory, self - glorification


عربی به فارسی

خرده الماسي که براي شيشه بري بکار رود , لا ف , مباهات , باليدن , خودستايي کردن , سخن اغراق اميز گفتن , به رخ کشيدن , رجز خواندن , لا ف زدن , فخرکردن , باتکبر راه رفتن , بادکردن


مترادف و متضاد

self-glorification (اسم)
لاف، خود ستایی، تفاخر، بزرگ شماری خود

افتخار، غرور، فخر، لاف، مباهات، ناز، نازش


نازیدن، فخر کردن، بالیدن، مباهات کردن


۱. افتخار، غرور، فخر، لاف، مباهات، ناز، نازش،
۲. نازیدن، فخر کردن، بالیدن، مباهات کردن


فرهنگ فارسی

به یکدیگرفخرفروختن، نازیدنبخودنازیدن
۱ - ( مصدر ) بر هم نازیدن نازیدن بهم فخرکردن . ۲ -( اسم )نازش . جمع : تفاخرات .

فرهنگ معین

(تَ خُ ) [ ع . ] (مص م . ) به یکدیگر فخر کردن ، به خود نازیدن .

لغت نامه دهخدا

تفاخر. [ ت َ خ ُ ] ( ع مص ) با یکدیگر فخر کردن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). همدیگر نازیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مباهات و فخر کردن بعض قوم بر بعضی دیگر و یا نازیدن همه آنان به مفاخر خویش : تفاخرت انا و صاحبی الی فلان فافخرنی علیه. ( از اقرب الموارد ). با هم نازیدن به صله ای ازو. با لفظ بودن و کردن مستعمل. ( آنندراج ).فخر و فخریه و لادش و نازش و لاف. ( ناظم الاطباء ) : اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال. ( قرآن 57 / 20 ).
همه تفاخر آنان به جود و دانش بود
همه تفاخر اینان بغاشیه است و جناغ.
منجیک.
وآن نامه کان بنام ملک ارسلان بود
دست شرف از آن به تفاخر نشان کند.
مسعودسعد.
گر تفاخر بود ز خدمت تو
آن تفاخر علی الخصوص مراست.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
قاف تا قافم تفاخر میرسد
کز حجاب قاف عنقا دیده ام.
خاقانی.
چرخ را خود همین تفاخر بس
کآخور خاص ابلقش دانند.
خاقانی.
این تفاخر نقطه دل راست وین دم زان اوست.
ورنه من خود را در این میدان ز مردان نشمرم.
خاقانی.
از تفاخر همچو گردون فارغیم
وز تغیر همچو دریا ایمنیم.
عطار.
چه عجب بود ز عطار اگر آیدش تفاخر
به جواهری که از دل به سر زبان فرستی.
عطار.
بر خلق جهان تفاخر امروز
خاقانی را مسلم آمد.
امام مجدالدین خلیل.

فرهنگ عمید

۱. بر یکدیگر فخر کردن، به یکدیگر نازیدن.
۲. به خود نازیدن.
۳. به چیزی یا کسی فخر کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خود ستایی و فخر فروشی بر یکدیگر را تفاخر گویند.
تفاخر از ریشه «ف-خ-ر» به معنای فخر فروختن، خود بزرگ بینی، به خویش بالیدن، خود ستایی کردن به صفات (خصال)، مباهات کردن به مکارم و مناقبی چون اصل و نسب و غیر آن ، ادعای عظمت و بزرگی و شرافت در امور ذاتی یا خارج از ذات است.
برخی تفاخر را مخصوص مباهات به امور بیرون از ذات انسان از قبیل مال، جاه و اولاد دانسته اند.
تَفاخَرَ القومُ یعنی جمعیت بر یکدیگر فخرفروختند.
این کلمه در اصل به معنای بزرگی است، چنان که به درخت خرمای تناور، نخله فخور گفته اند.
و فخور، کسی است که مناقب و خوبیهای خود را برای خود نمایی برمی شمرد.

تعداد واژه تفاخر در قرآن
واژه تفاخر در قرآن کریم فقط یک بار در آیه ۲۰ سوره حدید در وصف زندگی دنیا به کار رفته است.
ولی هم خانواده آن یعنی فخور که از صفات رذیله است ۴ بار در سوره های آمده است.
همچنین از همین ریشه واژه «فخّار» فقط یک بار در به کار رفته و به معنای گِل خشک و پخته شده است.
در وجه نامگذاری آن گفته شده است: گویا با زبان حال بر سایر خاکها به سبب پخته شدن فخر می فروشد.

نکوهش تفاخر در قرآن
افزون بر این، آیات دیگری نیز از این عمل ناپسند یاد و آن را نکوهش می کنند، هرچند در آنها صریح از تفاخر یا واژه های هم معنای آن استفاده نشده است.
بنا به تفسیری معروف که سخنان امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز آن را تأیید می کنند واژه «تکاثر» در سوره تکاثر درباره این صفت ناپسند فرود آمده است.

← تفاخر در جاهلیت
...

[ویکی شیعه] تَفاخُر یا فَخْرفروشی مباهات و خودنمایی و به زبان آوردن کمال خود در مقابل دیگران است. قرآن چنین شخصی را خیال باف معرفی کرده است. تفاخر در روایات، آفت دین داری دانسته شده و در کتب اخلاقی، آن را از انواع تکبر شمرده اند.
احساس حقارت و جهل از عوامل شکل گیری تفاخر و در مقابل پرداختن به اعمالی مانند احسان به دیگران، تواضع، صبر و اعمال صالحانه از راه های درمان تفاخر است. محرومیت از محبت خداوند، کفر، دنیاگرایی و کفران نعمت از آثار تفاخر محسوب شده است.
تفاخر در آیات و روایات، سرزنش شده اما مباهات در روز قیامت به مسائلی نظیر فقر و همچنین مباهات خداوند به برخی از اعمال صالح انسان، تفاخری مطلوب دانسته شده است.

[ویکی اهل البیت] کلیدواژه: تفاخر، مباهات، تکبّر، تواضع
انسان اعجوبه ای است مرکب از دو عالم: یکی عالم ظاهری که بدن گویند و مربوط به این عالم خاکی است و آن دیگری گوهری است بس گرانقدر از جنس ملائکه مقدسه که روحش نامند، این بدن حکم مرکبی را برای روح ایفاء می کند که بر آن سوار شده از جایگاه اصلی خود به این عالم فانی قدم نهاده برای خود سودی کرده زاد و توشه ای جمع آورد و خود را به انواع کمالات بیاراید؛ آنگاه به زادگاه خود رجعت کند، از جمله موانع راه ترقّی روح، صفت زشت و رذیله تفاخر است.
تفاخر بنا به گفته اهل لغت «بر همدیگر نازیدن» است و در اصطلاح علمای اخلاق، تفاخر افتخار یا مباهات به زبان است به واسطه چیزی که آن را کمال خود می پندارد، مباهات هم غالباً در حد باوری است که بیرون از وجود مباهات کننده است و از اقسام تکبّر بشمار می رود بنابراین آنچه که در مذمت متکبّران بیان شده در مورد اینان نیز صادق است.
چنانکه خدای تعالی می فرماید: «أدخُلو أبوابَ جهنّم خالدین فیها فَبئسَ مَثویَ المتکبّرین» داخل شوید در درهای جهنم، در حالتی که جاودانه و همیشه در آن خواهید بود که متکبران را (دوزخ) بسیار بدمنزلگاهی است.
امام جعفرصادق علیه السلام می فرماید: «إنّ المتکبّرین یُجعَلون فی صور الذّرّ، یتوطّأهم الناس حتی یفرغ الله من الحساب» متکبرین در روز قیامت به صورت مورچگان محشور خواهند شد و مردم ایشان را پایمال خواهند نمود تا خدا از حساب بندگان فارغ شود.
اسباب تفاخر بسیار است که برگشت همه آنها به این است که شخص متکبر و فخر فروش بخاطر کوچکی افق فکر و پستی همت و کم ظرفیتی خود، کمالی را در خویش توهم می کند که باعث عجب و خودبزرگ بینی او می شود. چه بسا عارف نمایی که به دیگران با دیده حقارت می نگرد و حال آن که آنچه در دست اوست مشتی مفاهیم و اصطلاحاتی است که همه حجاب و بی ارتباط با معارف الهیه هستند.
با اندک دقتی در احوال صاحبان چنین صفتی بدست می آید که این رذیله و صفت زشت، انسان را از کمالات ظاهری و باطنی و از لذائذ دنیوی و اخروی باز می دارد و تولید بغض و عداوت کرده، انسان را از چشم خلائق انداخته و ناچیز می کند. علاوه بر این که موجب ذلت در آخرت و خواری در آن عالم می گردد همچنان که از آیه شریفه و فرمایش امام صادق علیه السلام و روایات دیگر نمایان است.

[ویکی الکتاب] معنی تَفَاخُرٌ: فخر فروشی
ریشه کلمه:
فخر (۶ بار)

[ویکی فقه] تفاخر (قرآن). تفاخر از ریشه «ف-خ-ر» به معنای فخر فروختن، خود بزرگ بینی، به خویش بالیدن، خود ستایی کردن به صفات (خصال)، مباهات کردن به مکارم و مناقبی چون اصل و نسب و غیر آن ، ادعای عظمت و بزرگی و شرافت در امور ذاتی یا خارج از ذات است. برخی تفاخر را مخصوص مباهات به امور بیرون از ذات انسان از قبیل مال، جاه و اولاد دانسته اند. تَفاخَرَ القومُ یعنی جمعیت بر یکدیگر فخرفروختند. این کلمه در اصل به معنای بزرگی است، چنان که به درخت خرمای تناور، نخله فخور گفته اند. و فخور، کسی است که مناقب و خوبیهای خود را برای خود نمایی برمی شمرد.
۱. ↑ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج ۵، ص ۴۸، «فخر».
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۸، ص۲۴۳، برگرفته از مقاله «تفاخر»
...


کلمات دیگر: