کلمه جو
صفحه اصلی

نسب


مترادف نسب : اصل، اولاد، تبار، تخمه، دودمان، دوده، گوهر، نژاد، نژاده، خویشاوندی، قرابت

برابر پارسی : نژاد، تبار، دودمان، خویشاوندی

فارسی به انگلیسی

birth, derivation, descent, genealogy, lineage, parentage

lineage, parentage


birth, derivation, descent, genealogy, lineage


فارسی به عربی

علم الانساب , هبوط

عربی به فارسی

سويه , دودمان , اصل ونسب , اجداد , اعقاب


مترادف و متضاد

origin (اسم)
سر، ماخذ، سنخیت، اصل، عنصر، خاستگاه، منشاء، مبدا، سرمایه، سر چشمه، نسب، مصدر، اصل بنیاد

genealogy (اسم)
دودمان، سلسله، نسب، شجره نامه، شجره النسب

filiation (اسم)
نسل، نسب، رابطه پدر و فرزندی

parentage (اسم)
نسب

stirps (اسم)
دودمان، نژاد، نسب

اصل، اولاد، تبار، تخمه، دودمان، دوده، گوهر، نژاد، نژاده


خویشاوندی، قرابت


۱. اصل، اولاد، تبار، تخمه، دودمان، دوده، گوهر، نژاد، نژاده
۲. خویشاوندی، قرابت


فرهنگ فارسی

قرابت، خویشی، خویشاوندی، انساب جمع
( اسم ) جمع نسبت .یانسب اربعه .روابط محمولات ومفاهیم رابامصادیق خارجی نسب اربعه گوینداز آن جهت که ازچهارصورت خارج نیستندو بالجمله هردومفهومی راکه بایکدیگر مقایسه کنیم .ازیکی ازچهارحال خارج نخواهد بود: یا هریک از آنهابمصداق ومصادیق دیگری بطورکلی صادق آیدیعنی مصداق هریک عین مصداق دیگری باشددراین صورت آن دورا [ متساویان ] خوانند مانند: مفهوم ناطق وانسان در[ کل ناطق انسان وبالعکس ] ( هرناطقی انسان است وبعکس )واگرهیچ یک صادق برافراددیگری نباشدومیان افراد آن دومفهوم کلی تباین و جدایی کلی باشددرین صورت آن دورا [ متباینان ] گویندمانند[ کل انسان لیس بحجروکل حجرلیس بانسان ] ( هیچ انسانی سنگ نیست وهیچ سنگی انسان نیست ) واگریکی از آن دومفهوم بطورکلی برافرادیگری صادق باشدومفهوم دیگربرمصادیق آن دیگرصادق نباشددرین صورت [عموم وخصوص مطلق] گویند مانند: [ کل انسان حیوان ولیس کل حیوان انسان ] ( هرانسانی جانوراست وهرجانوری انسان نیست ) واگرهیچ یک بطورکلی برافراد دیگری صادق نباشدبلکه هریک بربعضی ازافراد دیگری صادق باشددرین صورت [ عموم وخصوص من وجه ] گویندمانند: [ بعض الحیوان ابیض وبعض الابیض حیوان وبعض الحیوان لیس بابیض وبعض الابیض لیس بحیوان ] ( بعضی جانوران سفیدند: وبعضی سفیدها جانورند وبعض جانوران سفیدنیستندوبعض سفیدهاجانور نیستند )

فرهنگ معین

(نَ سَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نژاد، خاندان . ۲ - خویشاوندی ، قرابت . ج . انساب .

لغت نامه دهخدا

نسب.[ ن َ س َ ] ( ع اِ ) نژاد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). اصل. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( غیاث اللغات ). نسل. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). خاندان. سلسله. ( ناظم الاطباء ). رگ و ریشه. رگ و پیوند. گوهر. گهر.پروز. بنه. ( یادداشت مؤلف ). ج ، انساب :
مرد را اول بزرگی نفس باید پس نسب.
فرخی.
گردانید او را به پاکی فاضل تر قریش از روی حسب و کریم تر قریش از روی اصالت نسب. ( تاریخ بیهقی ص 308 ). نسب پیرایه روی حسب است. ( تاریخ بیهقی ).
گر ندارد حرمتم جاهل مرا کمتر نشد
سوی دانا نه نسب نه جاه و قدر و نه حسب.
ناصرخسرو.
آن را که ندانی نسب و نسبت و حالش
او را نبود هیچ گواهی چو فعالش.
ناصرخسرو.
شرف در علم و فضل است ای پسر عالم شو و فاضل
به علم آور نسب ماور چو بی علمان سوی بلعم.
ناصرخسرو.
کسی را کو نسب پاکیزه باشد
به فعل اندر نیارد زود زشتی.
سنائی.
پادشاه عالی نسب شریف حسب. ( سندبادنامه ص 11 ). به سبب نسب و سلف شرف مباهات مینمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 400 ).
نسب را در جهان پیوند میخواست
به قربان از خدا فرزند میخواست.
نظامی.
نسب گوئی به نام ایزد ز جمشید
حسب پرسی بحمداﷲ ز خورشید.
نظامی.
این گروه ارچه آدمی نسب اند
همه دیوان آدمی لقب اند.
نظامی.
نسب صاحب قران عالی نسب امیر تیمور گورکان. ( حبیب السیر ).
- مجهول النسب ؛ کسی که خاندان وی نکره باشد و معین نبود. ( ناظم الاطباء ).
- نسب از... داشتن ؛ بدو منتسب بودن. بدو منسوب بودن. از نسل و نژاد او بودن :
نسب از دو سو دارد این نیک پی
ز افراسیاب و زکاوس کی.
فردوسی.
توئی ز گوهر محمود و گوهر داود
کدام شاه نسب دارد از چنین دو نژاد.
مسعودسعد.
سعدی خویشتنم خوان که به معنی به توام
گر به صورت نسب از آدم و حوا دارم.
سعدی.
- نسب به... رساندن ؛ خود را بدو منتسب ساختن.
- نسب کردن ؛منتسب داشتن. منسوب کردن :
اگر در هنرها هنر دیدمی
به خاقانی آن را نسب کردمی.
خاقانی.
- نسب و حسب ؛ اصل و نژاد و کار و شغل. ( ناظم الاطباء ).

نسب . [ ن ُ س َ ] (ع اِ) ج ِ نُسْبة.


نسب .[ ن ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ نِسْبة. رجوع به نِسْبة شود.
- نِسَب ِ اربع ؛ روابطی که بین دو امر کلی ممکن است برقرار گردد و اینها عبارت است از: تباین کلی ، تساوی ، عموم و خصوص مطلق ، عموم و خصوص مِن وجه . رجوع به هر یک از این اصطلاحات شود.


نسب .[ ن َ س َ ] (ع اِ) نژاد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). اصل . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (غیاث اللغات ). نسل . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). خاندان . سلسله . (ناظم الاطباء). رگ و ریشه . رگ و پیوند. گوهر. گهر.پروز. بنه . (یادداشت مؤلف ). ج ، انساب :
مرد را اول بزرگی نفس باید پس نسب .

فرخی .


گردانید او را به پاکی فاضل تر قریش از روی حسب و کریم تر قریش از روی اصالت نسب . (تاریخ بیهقی ص 308). نسب پیرایه ٔ روی حسب است . (تاریخ بیهقی ).
گر ندارد حرمتم جاهل مرا کمتر نشد
سوی دانا نه نسب نه جاه و قدر و نه حسب .

ناصرخسرو.


آن را که ندانی نسب و نسبت و حالش
او را نبود هیچ گواهی چو فعالش .

ناصرخسرو.


شرف در علم و فضل است ای پسر عالم شو و فاضل
به علم آور نسب ماور چو بی علمان سوی بلعم .

ناصرخسرو.


کسی را کو نسب پاکیزه باشد
به فعل اندر نیارد زود زشتی .

سنائی .


پادشاه عالی نسب شریف حسب . (سندبادنامه ص 11). به سبب نسب و سلف شرف مباهات مینمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 400).
نسب را در جهان پیوند میخواست
به قربان از خدا فرزند میخواست .

نظامی .


نسب گوئی به نام ایزد ز جمشید
حسب پرسی بحمداﷲ ز خورشید.

نظامی .


این گروه ارچه آدمی نسب اند
همه دیوان آدمی لقب اند.

نظامی .


نسب صاحب قران عالی نسب امیر تیمور گورکان . (حبیب السیر).
- مجهول النسب ؛ کسی که خاندان وی نکره باشد و معین نبود. (ناظم الاطباء).
- نسب از... داشتن ؛ بدو منتسب بودن . بدو منسوب بودن . از نسل و نژاد او بودن :
نسب از دو سو دارد این نیک پی
ز افراسیاب و زکاوس کی .

فردوسی .


توئی ز گوهر محمود و گوهر داود
کدام شاه نسب دارد از چنین دو نژاد.

مسعودسعد.


سعدی خویشتنم خوان که به معنی به توام
گر به صورت نسب از آدم و حوا دارم .

سعدی .


- نسب به ... رساندن ؛ خود را بدو منتسب ساختن .
- نسب کردن ؛منتسب داشتن . منسوب کردن :
اگر در هنرها هنر دیدمی
به خاقانی آن را نسب کردمی .

خاقانی .


- نسب و حسب ؛ اصل و نژاد و کار و شغل . (ناظم الاطباء).
|| قرابت . (المنجد). خویشی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99) (مهذب الاسماء) (دهار). قرابت آبائی خاصةً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خویشاوندی . (یادداشت مؤلف ). قرابت آبائی و خویشاوندی از سوی پدر و یا از سوی پدر و مادر هر دو. (ناظم الاطباء). خویشاوندی و آن دو قسم است ، نسب طولی که بین پدران و فرزندان است و نسب عرضی که بین برادران و برادرزادگان و عموزادگان است . (از محیط المحیط). رجوع به اقرب الموارد شود. ج ، انساب . گویند: بینهما نسب ؛ أی قرابة، سواء جاز بینهما التناکح أم لا. گویند: نسبه فی بنی فلان ؛ یعنی از اولاد فلان است و از بنی فلان می باشد. (ناظم الاطباء). || (مص ) یاد کردن نژاد کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ذکر کردن نسب و نژاد کسی را. (ناظم الاطباء). نسبة. (منتهی الارب ). وصف کردن کسی را و نسب او را یاد کردن . (از المنجد) (ازاقرب الموارد). || به کسی بازخواندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). منتسب کردن کسی را به دیگری . عَزْو. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نسبه الی ابیه ؛ نامزد کرد او را به پدرش . (ناظم الاطباء). نسبة. (اقرب الموارد) (المنجد). || خواستن ازکسی که منتسب گردد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تشبیب کردن [ به زن ] در شعر و غزل گفتن و صفت جمال [ زن ] نمودن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). صفات جمال معشوقه در شعر یاد کردن . (زوزنی ). نسیب . منسبة. (از اقرب الموارد) (المنجد) (از منتهی الارب ). گویند: نسب بالمراءة. (منتهی الارب ). رجوع به نسیب شود.

فرهنگ عمید

۱. نژاد.
۲. قرابت خویشی، خویشاوندی.

دانشنامه عمومی

نسب (فرگشت). نسب فرگشتی زنجیره ای از گونه ها است که خطی از نیاکان را تشکیل می دهند و هر گونه جدید برآمده ای مستقیم از گونه های نیای خود است. نسب ها زیرشاخه های درخت فرگشتی حیات هستند و اغلب توسط روش های فیلوژنتیک مولکولی شناسایی می شوند.
درخت فیلوژنتیک

فرهنگ فارسی ساره

تبار، خویشاوند


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نسب، به روابط حاصل از عروض اَعراض بر موضوعات شان اطلاق می شود.
نسب، جمع نسبت و به معنای علقه و پیوند و رابطه میان دو چیز است، به گونه ای که تصور آن، به تصور دو طرف آن منوط باشد.در کتاب فوائد الاصول آمده است:«ان النسبة عبارة عن العلقة و الربط الحاصل من قیام احدی المقولات التسع بموضوعاتها» برای مثال، در قضیه «الجسم ابیض»، بیاض بر جسم عارض شده است، و در واقع، قضیه به این صورت است:«الجسم له البیاض»، که موضوع ، جسم، و محمول، بیاض است و بین جسم و بیاض رابطه ای وجود دارد که کلمه «له» از آن حکایت می کند.

واژه نامه بختیاریکا

بُنچک؛ رچیله

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
تَئوم taum ( پارسی باستان: تَئوما )
وَژنگ ( اوستایی: وَئِجَنگْه )

" پروز " در شاهنامه فردوسی بزرگ.


واژگان ایرانی نسپ ni - spā ن ( =فرود ) /سپ ( =انداختن ) به معنای به زیر انداختن در پایین گذاشتن و فرسپ fra - spā فرا ( =فراز ) /سپ ( =انداختن ) به معنای به جلو انداختن ، در بالا گذاشتن از ریشه اوستایی spā به معنای افکندن انداختن ساخته شده اند همانطور که واژه نسپه nispa در معنای لایه چینی و گذاشتن یک لایه گل بر دیوار به کار میرود. فرسپ امروزه در معنای تیر سقف خانه و نسپ در معنای کارگذاشتن و یا در قالب فشردن به کار میرود همانطور که لغت لاتین cast در دو معنای انداختن و قالب گرفتن به کار میرود. عرب از واژه ایرانی نسپ ریشه فرضی نصب را ستانده و سپس واژگان جعلی: نصاب، ناصب، منصوب، انتصاب و منتصب را به دست آورده است.
در واژه سنسکریت निक्षिप् niKSip به معنای نصب install نیز از پیشوند ن ( =فرود ) و واژه क्षिप kSipa به معنای انداختن استفاده کرده اند.
منبع :http://parsicwords. mihanblog. com/page/2

ارتباط نَسَب با دو کلمه ی سَبَب و حَسَب ( در هر سه کلمه حرف سین وجود دارد )
ارتباط نسب با سبب:
در باب قرابت، خویشاوندی دو گونه است ۱. نسبی ( خونی ) ۲. سببی ( به سبب نکاح یا شیر دادن یک زن به کودک دیگری )
شاید شنیده اید که می گویند آیا با فلانی فامیل هستید جواب می دهد بله یک نسبتی داریم یعنی یک رابطه خونی وجود دارد اما سببی با نکاح فامیل می شود اگر مثلا فرد به جای این زن، زن دیگری گرفته بود این خویش و قومی فعلی با این زن را دیگر نداشت چون سبب نداشت.
ارتباط ارتباط نَسَب با دو کلمه ی حَسَب و سَبَب ( در هر سه کلمه حرف سین وجود دارد )
ارتباط نسب با سبب:در باب قرابت، خویشاوندی دو گونه است ۱. نسبی ( خونی ) ۲. سببی ( به سبب نکاح یا شیر دادن یک زن به کودک دیگری )
شاید شنیده اید که می گویند آیا با فلانی فامیل هستید جواب می دهد بله یک نسبتی داریم یعنی یک رابطه خونی وجود دارد اما سببی با نکاح فامیل می شود اگر مثلا فرد به جای این زن، زن دیگری گرفته بود این خویش و قومی فعلی با این زن را دیگر نداشت چون سبب نداشت.
ارتباط نسب با حسب:
در زبان فارسی، نسب به فضایل غیر اکتسابی و حسب به فضایل اکتسابی گفته می شود یعنی این دو متضاد یکدیگرند و مشخص است که حسب بهتر از نسب است چون برای نسب زحمتی نکشیده اما حسب فضیلتی است که با تلاش و کوشش بدست آمده است
نسب گوئی بنام ایزد ز جمشید
حسب پرسی بحمداﷲ چو خورشید. ( نظامی )
اما در زبان عربی نسب به معنای اصل، گوهر و نژاد است و گاهی ترکیب دو واژه ی اصل و نسب به معنای نژاد و تبار در متون استفاده می شود اما حسب به معنای شرافت و بزرگی، بزرگی و شرف از آباء و اجداد ( از روی نسب ) ، از مال، جاه و دین یا به عبارتی هرچه حساب کنند از گوهر و بزرگی مردم.
حَسَب و نَسَب ( دو واژه همراه با هم ) اشاره به شرافت و بزرگی هم از ناحیه نژاد و تبار هم دیگر بزرگی ها مانند ابرو و دین دارد. ( ممکن است کسی دارای حسب باشد اما حسب از ناحیه ی نسب نداشته باشد، ترکیب دو واژه می گوید آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری )



کلمات دیگر: