کلمه جو
صفحه اصلی

بغی


مترادف بغی : ضلال، ضلالت، گم راهی، بدکاری، تبه کاری، فساد، تجاوز، تعدی، سرکشی، نافرمانی، تجاوز کردن، تعدی کردن، ستم کردن، ظلم کردن، ظلم، ستم

فارسی به انگلیسی

revolt, injustice, rebellion

revolt, rebellion, injustice


مترادف و متضاد

ضلال، ضلالت، گم‌راهی


بدکاری، تبه‌کاری، فساد


تجاوز، تعدی، سرکشی، نافرمانی


تجاوز کردن، تعدی کردن


ستم کردن، ظلم کردن


ظلم، ستم


۱. ضلال، ضلالت، گمراهی
۲. بدکاری، تبهکاری، فساد
۳. تجاوز، تعدی، سرکشی، نافرمانی
۴. تجاوز کردن، تعدی کردن
۵. ستم کردن، ظلم کردن
۶. ظلم، ستم


فرهنگ فارسی

ستم کردن، تعدی و تجاوزکردن، نافرمانی
( صفت ) بد کار بد کاره .

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) ستم کردن . ۲ - (اِمص . ) نافرمانی کردن ، سرکشی .

لغت نامه دهخدا

بغی. [ ب َغ ْی ْ ] ( ع مص ) خرامیدن و شتافتن. ( آنندراج ). خرامش و بناز رفتن اسب. ( ناظم الاطباء ). بناز خرامیدن اسب و سرعت نمودن آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نافرمانی نمودن کسی را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). گردنکشی کردن. ( آنندراج ).بیفرمانی و از اطاعت بیرون رفتن. ( غیاث ). شوریدن برکسی و برگشتن و گردن کشی کردن. ( فرهنگ نظام ). || ( اِ ) نافرمانی. ( از ناظم الاطباء ) :
بوقبیس آرامگاه انبیا بوده مقیم
باز غضبان گاه اهل بغی و عصیان آمده.
خاقانی.
و سیرت بغی و عنادآن گروه در نهاد وی متمکن نشده است. ( گلستان ).
- بغی کردن ؛ نافرمانی کردن و یاغی شدن. ( ناظم الاطباء ). سرکشی و عصیان کردن : چون موالی و خدم او بر وی بغی کردند... ( ترجمه تاریخ یمینی ).
|| ( اِمص ) گمراهی و ضلالت. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) ستم کردن. و تعدی نمودن. ( منتهی الارب )( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 27 ). ستم نمودن و تعدی کردن. ( ناظم الاطباء ). ستم کردن و ستمگری. ( کلیله چ مینوی ). ظلم و تعدی کردن : صلاح جویم و راه بغی نمی پویم. ( تاریخ بیهقی ).و عاقبت مکر و فرجام بغی چنین باشد. ( کلیله چ مینوی ص 156 ). ملک گفت موجب هلاک بوم مرا بغی می نماید و ضعف رای وزرا. ( همان کتاب ص 229 ). و محاسدت اهل بغی پوشیده نیست... ( همان کتاب ص 322 ).
گفتم بغداد بغی دارد و بیداد
دیده نه ای داد باغهای صفاهان.
خاقانی.
بَغَی ً، بُغاء، بَغْیَه ، بِغیَة. ( منتهی الارب ). و رجوع به مصادر مذکور شود.

بغی. [ ب ُ غ َن ْ ] ( ع مص ) جستن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). طلبیدن. ( از اقرب الموارد ). جستن کسی را و اعانت کردن وی را در طلب. ( از منتهی الارب ). || بر طلب چیزی داشتن کسی را. || آماس کردن ریش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بیاماسیدن جراحت و ریم دار شدن آن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بتأمل نگریستن بسوی چیزی و انتظار کردن آنرا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نظر کردن بچیزی و چشم داشتن. ( آنندراج ). || سخت باریدن باران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیک باران باریدن و پر شدن آب رودخانه. ( تاج المصادر بیهقی ). || تجاوز کردن از حد. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). از حد درگذشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 27 ). || عدول کردن از حق. ( منتهی الارب ). تعهد کردن و عدول کردن از حق. ( ناظم الاطباء ). از حق برگشتن. ( آنندراج ). طلب بناحق. ( یادداشت مؤلف ). تجاوز از حق ودست درازی کردن. ( از اقرب الموارد ). || دروغ گفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || زنا کردن. بُغاء، بُغْیَة، بِغْیَة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و رجوع به همین مصادر شود.

بغی . [ ب َغ ْی ْ ] (ع مص ) خرامیدن و شتافتن . (آنندراج ). خرامش و بناز رفتن اسب . (ناظم الاطباء). بناز خرامیدن اسب و سرعت نمودن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نافرمانی نمودن کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گردنکشی کردن . (آنندراج ).بیفرمانی و از اطاعت بیرون رفتن . (غیاث ). شوریدن برکسی و برگشتن و گردن کشی کردن . (فرهنگ نظام ). || (اِ) نافرمانی . (از ناظم الاطباء) :
بوقبیس آرامگاه انبیا بوده مقیم
باز غضبان گاه اهل بغی و عصیان آمده .

خاقانی .


و سیرت بغی و عنادآن گروه در نهاد وی متمکن نشده است . (گلستان ).
- بغی کردن ؛ نافرمانی کردن و یاغی شدن . (ناظم الاطباء). سرکشی و عصیان کردن : چون موالی و خدم او بر وی بغی کردند... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
|| (اِمص ) گمراهی و ضلالت . (ناظم الاطباء). || (مص ) ستم کردن . و تعدی نمودن . (منتهی الارب )(تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (ترجمان علامه جرجانی ص 27). ستم نمودن و تعدی کردن . (ناظم الاطباء). ستم کردن و ستمگری . (کلیله ٔ چ مینوی ). ظلم و تعدی کردن : صلاح جویم و راه بغی نمی پویم . (تاریخ بیهقی ).و عاقبت مکر و فرجام بغی چنین باشد. (کلیله چ مینوی ص 156). ملک گفت موجب هلاک بوم مرا بغی می نماید و ضعف رای وزرا. (همان کتاب ص 229). و محاسدت اهل بغی پوشیده نیست ... (همان کتاب ص 322).
گفتم بغداد بغی دارد و بیداد
دیده نه ای داد باغهای صفاهان .

خاقانی .


بَغَی ً، بُغاء، بَغْیَه ، بِغیَة. (منتهی الارب ). و رجوع به مصادر مذکور شود.

بغی . [ ب ُ غ َن ْ ] (ع مص ) جستن چیزی را. (ناظم الاطباء). طلبیدن . (از اقرب الموارد). جستن کسی را و اعانت کردن وی را در طلب . (از منتهی الارب ). || بر طلب چیزی داشتن کسی را. || آماس کردن ریش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیاماسیدن جراحت و ریم دار شدن آن . (تاج المصادر بیهقی ). || بتأمل نگریستن بسوی چیزی و انتظار کردن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نظر کردن بچیزی و چشم داشتن . (آنندراج ). || سخت باریدن باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیک باران باریدن و پر شدن آب رودخانه . (تاج المصادر بیهقی ). || تجاوز کردن از حد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). از حد درگذشتن . (ترجمان علامه جرجانی ص 27). || عدول کردن از حق . (منتهی الارب ). تعهد کردن و عدول کردن از حق . (ناظم الاطباء). از حق برگشتن . (آنندراج ). طلب بناحق . (یادداشت مؤلف ). تجاوز از حق ودست درازی کردن . (از اقرب الموارد). || دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || زنا کردن . بُغاء، بُغْیَة، بِغْیَة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به همین مصادر شود.


بغی . [ ب َ غی ی ] (ع ص ) داه و زن زناکار. ج ، بغایا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پلیدکار. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). کنیزک و زن فاجره . ج ، بغایا. (آنندراج ). زن تبه کار. ج ، بغایا. (مهذب الاسماء) : پس گفتند: یا اخت هرون ماکان ابوک امرء سوء و ما کانت امک بغیا (قرآن 28/19)؛ یا خواهر هرون هرگز پدر توبدکار نبود و مادر تو هم بد نبود. (قصص العلماء).
تو بزیر آن چو زن بغنوده ای
ای بغی تو خود مخنث بوده ای .

مثنوی .


|| بسیارجستجوکننده و ریزه کاری نماینده در دیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زن جستجوکننده و ریزه کاری نماینده در دیدن . (آنندراج ). || صیغه ٔ صفت مشبهه ، بمعنی بیفرمان . (غیاث ).

بغی . [ ب َغ ْی ْ ] (ع اِ) ظلم و ستم . || جرم و جنایت . || نافرمانی و عصیان . || باران بسیار. || هر تجاوز و افراط بر مقداری که حد چیز است . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. ایجاد فساد کردن، بدکاری.
۲. ستم کردن، تعدی.
۳. سرکشی، نافرمانی، گردنکشی.

دانشنامه عمومی

تجاوز از حدودالله ، بی عدالتی ، بی انصافی ، زیاده خواهی ، به حقّ خود قانع نبودن ، قانون شکنی ، بی حرمتی به احکام الله


بغی به معنی تجاوز و تعدی به حقوق دیگران است.
محاربه
در مفردات راغب به معنای تجاوز نمودن یا درگذشتن از حد اعتدال و همچنین به معنای تکبر آمده است. از نظر راغب اصفهانی، بغی بر دو گونه است: نخست، بغی پسندیده، یعنی درگذشتن از عدل به احسان و از امور واجب به مستحبات و دوم، تجاوز ناپسند و ناروا، یعنی از حق به باطل و به شک و شبهه رفتن. حسن مصطفوی می گوید بغی در اصل و ریشه به معنای طلب شدید و اراده مؤکَّد است. محمدحسین طباطبایی در تفسیر المیزان می گوید «کلمه «بغی» … به معنای ظلم و تعدی بدون حق است.»
در فقه تعاریف مختلفی برای بغی ارائه شده است که قدر مشترک همه آن ها «شورش مسلحانه علیه امام یا حاکم اسلامی» است. برخی از فقهای مذهب جعفری بغی را خروج بر امام معصوم می دانند اما اکثریت مخالفت با نایب وی را نیز بغی شمرده اند. کاشف الغطاء می گوید «هر کس علیه امام معصوم یا نایب او خروج کند و از فرمان او سرپیچی نماید و امر او را اطاعت نکند و نهی او را ترک ننماید یا با او از راه ترک زکات یا خمس مخالفت ورزد یا حقوق شرعی او را ندهد باغی است.»
در قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲، قیام مسلحانه علیه حکومت و اساس نظام جمهوری اسلامی ایران را در ردیف جرایم حدی و تحت عنوان «بغی» جرم انگاری نموده است و طی مواد ۲۸۷ و ۲۸۸ برای آن مجازات اعدام و تحت شرایطی حبس تعزیری پیش بینی کرده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بَغْی ، تعبیری قرآنی به معنای تجاوزگری که زمینه ساز اصطلاحی فقهی به معنای سرکشی گروهی از مسلمانان در برابر امام مشروع بوده است .
مرتکب بغی ، باغی جمع : بغات خوانده شده است . در منابع ، در مقابل اصطلاح «اهل بغی »، «اهل عدل » به کار رفته (برای مثال به این منبع رجوع کنید که گویای مفهوم تاریخی بغی است . هر چند معنای اصلی واژه بغی ، گونه ای طلب است ، اما در فرهنگ ها با توجه به معنای اصلی و کاربردها، معانی گوناگونی چون تعدی ، تجاوز از حد، ظلم ، حسد و کذب نیز برای آن ذکر شده است . ریشه ثلاثی این واژه به دو صورت مجرد و مزید به کار رفته ، و معمولاً صیغه ثلاثی مزید آن ، «ابتغاء» به معنای خواستن ، و مجرد آن بیشتر به معنای ظلم و تجاوز از حد آمده است . گرچه معانی برشمرده برای این واژه بر محور طلب و ظلم استوار است ، اما بی تردید تفاوت معنایی بغی با این دو واژه قابل توجه است ، چنان که راغب و ابوهلال عسکری به این تفاوت ها توجه کرده ، و مقوله معنایی بغی را با طلب و ظلم متفاوت دانسته اند. از آن جا که معنای یک واژه ممکن است تحت تأثیر واژه هایی که متعلق به همان حوزه معنایی است ، قرار گیرد و ارزش معنایی آن ها را کسب کند، واژه بغی نیز همواره تحت تأثیر واژه هایی چون ظلم ، حسد و تعدی قرار گرفته است و ساختمان معنایی آن به روشنی قابل تشخیص نیست و غالباً آن چه جزو عوارض یا علل بغی به شمار می رود، جای گزین واژه های مترادف با بغی شده است . مفسران نیز غالباً برداشت روشنی از مفهوم بغی و تفاوت معنایی آن با مفاهیمی چون ظلم و تعدی و حسد ندارند و معمولاً در ارائه معنای بغی به یکی از این واژه ها اشاره می کنند (برای مثال ، به این منابع رجوع کنید ).
معنی در فرهنگ عصر نزول
بر پایه آن چه از برخی روایات برداشت می شود، بغی در فرهنگ عصر نزول قرآن مفهومی آشنا داشته ، و به همان معنای تجاوز به حدود دیگری بوده است .
کاربرد قرآنی
در قرآن کریم کاربردهای بغی می تواند تا حدودی معنای واژه را روشن نماید. می توان دریافت که معنای بغی در قرآن ، عبارت است از رفتار ظالمانه با دیگران تحت تأثیر هوای نفس و برخلاف قانون ، برای رسیدن به خواسته ای شخصی یا گروهی . در قرآن کریم دو گونه کاربرد بغی ، در حوزه فردی و اجتماعی قابل تشخیص است : نمونه هایی از کاربرد فردی آن در آیاتی آمده است . اما کاربرد اجتماعی بغی به معنی بغی گروهی نسبت به جامعه یا گروهی دیگر در سوره حجرات ملاحظه می شود. هر چند اسباب نزول متفاوتی برای این آیه ذکر شده ، اما این آیه همواره آیه محوری در فهم معنای اجتماعی بغی در قرآن بوده است . مفسران متقدم و معاصر، غالباً از دریچه این آیه به پدیده بغی نگریسته اند و آن را به درگیری دو گروه از مسلمانان و تجاوز یکی به دیگری تفسیر کرده اند و بر مبنای بیان همین آیه ، وظیفه دیگر مسلمانان را جلوگیری از ادامه غائله و مبارزه با متجاوز تا دست کشیدن از تجاوز دانسته اند (برای مثال ، به این منابع رجوع کنید ). برخی از مفسران معتقدند که دستور آن آیه ناظر به هر نوع برخورد و تنش در جامعه نیست ، بلکه یا مربوط به درگیری های پیش از تشکیل حکومت در جامعه مسلمانان است که خود تأکیدی بر تشکیل حکومت به شمار می آید، یا ناظر به درگیری های دو حکومت مستقل است که می توان کارکردی در عرصه روابط بین المللی نیز داشته باشد. در همین راستا، عبدالملک منصور حسن با تألیف اثری با عنوان البغی السیاسی چ صنعا، ۰۰۲م منازعات نظامی درون جهان اسلام را از منظر قرآن و احکام اسلامی بررسی کرده است . گذشته از این آیه - که چگونگی برخورد با گروهی متجاوز به گروهی دیگر را تشریح می کند - در آیات دیگر قرآن در مواجهه با پدیده بغی فردی ، به دستور عملی متفاوت بر می خوریم و آن ، مقابله به مثل است اما در کنار آن ، توصیه هایی به صبر، عفو، غفران ، صلح و اصلاح روابط به جای مقابله به مثل نیز وجود دارد که بر مبنای جهان بینی خدامحور و آخرت گرای قرآن استوار است .
کاربرد حدیثی
...

پیشنهاد کاربران

بَغْی ، تعبیری قرآنی به معنای تجاوزگری که زمینه ساز اصطلاحی فقهی به معنای سرکشی گروهی از مسلمانان در برابر امام مشروع بوده است .

از طغیان میاید به معنای سرکشی کردن وآشوب طلبی و قد علم کردن وسلاح کشیدن در نقابل حکومت مشروع

معنی بغی یعنی تجاوز از حد پس میشه به کسی که جمعه هاهم علاوه بر روزای عادی هفته کار میکنه یا میکشه از زیردست گفت چون روایت داریم کسی که جمعه کار کنه تجاوز کرده

در قانون مجازات: سلاح کشیدن گروهی علیه حکومت مشروع ک مجازاتش اعدامه


کلمات دیگر: