کلمه جو
صفحه اصلی

استبرق

فرهنگ اسم ها

اسم: استبرق (دختر) (عربی) (تلفظ: 'estabraq) (فارسی: اِستَبرق) (انگلیسی: estabragh)
معنی: پارچه نرم و لطیف

مترادف و متضاد

milkweed (اسم)
استبرق، انواع جلبکهای لیفی نرم، پادزهر رسمی

فرهنگ فارسی

معرب استبرک، دیبا، دیبای ستبر، پارچه زری، پارچهای که باابریشم وزربافته شود، درفارسی ستبرق هم گفته شده
( اسم ) ۱ - دیبای ستبر استبرک . ۲ - نام دو گونه درختچه از تیر. کتوسها که در هند و مالزی و در جنوب ایران در نقاط گرمسیر و سواحل دریای عمان و خلیج فارس میرویند و از گیاهان کاچوئی ایران هستند .استخر .
از درختان کائوچوکی ایران است

سرده‌ای از استبرقیان شیرابه‌دار که در مناطق گرمسیری و نیمه‌گرمسیری می‌رویند؛ گل‌های آنها معطر است و در برخی از کشورهای جنوب شرقی آسیا از آنها دسته‌‌گل درست می‌کنند


فرهنگ معین

(اِ تَ رَ ) (اِ. ) معرب استبرک . ۱ - دیبا، دیبای ستبر، پارچه ای که با زر و ابریشم بافته شود. ۲ - نام دو گونه درختچه که در نقاط گرمسیری می رویند. از گیاهان کائوچویی ایران هستند.

لغت نامه دهخدا

استبرق. [ اِ ت َ رَ ] ( معرب ، اِ ) معرب استبرک. ( منتهی الارب ). دیبا. ( مهذب الاسماء ). دیبای ستبر. ( ربنجنی ). دیبای سطبر یا دیبا که بزر ساخته باشند یا جامه حریر سطبر مانند دیبا یا برنداق سرخ مشابه زههای کمان. ( منتهی الارب ). دیبای سفت و گنده است مثل اطلس. ( غیاث اللغات ). دیبائی ستبر است چنانکه سندس دیبائی تُنُک است. دیباج غلیظ فمما اخذوه [ای العرب ] من الفارسیة الاستبرق ، غلیظالحریر و اصله استروه. ( از جمهره ابن درید بنقل سیوطی در المزهر ). و صاحب تاج العروس گوید ابن درید در جمهره استبرق را از الفاظ مأخوذه از سریانی گفته است. الاستبرق ، غلیظ الدیباج ، فارسی معرب ، و اصله «استفره » و قال ابن درید«استروه » و نقل من العجمیة الی العربیة، فلو حُقّر استبرق او کُسّر لکان فی التحقیر «ابیرق » و فی التکسیر«ابارق » بحذف التاء و السین جمیعاً. ( المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 15 ): عالیهم ثیاب سندس خضر و استبرق و حُلوا اساور من فضة و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً. ( 21/76 ). متکئین علی فرش بطائنها من استبرق و جنی الجنتین دان. ( قرآن 54/55 ). اولئک لهم جنات عدن تجری من تحتهم الانهار یحلون فیها من اساور من ذهب و یلبسون ثیاباً خضراً من سندس و استبرق متکئین فیها علی الارائک نعم الثواب و حسنت مرتفقاً. ( قرآن 31/18 ).
قاری صفت حله و استبرق و سندس
بر البسه بنویس که از اهل بهشتیم.
نظام قاری ( دیوان ص 96 ).
مخفف آن ، ستبرق :
تو گوئی بباغ اندرون روزبرف
صف ناژوان و صف عرعران
بسی خواهرانند بر راه رز
سیه موزگان و سمن چادران
بپوشیده در زیر چادرهمه
ستبرق ز بالای سر تا بران.
منوچهری.
صحرا گویی که خورنق شده ست
بستان همرنگ ستبرق شده ست.
منوچهری.

استبرق. [ اِ ت َ رَ ] ( اِ ) استبرک. از درختان کائوچوئی ایران است ودر نقاط گرمسیر و سواحل جنوبی و از خوزستان تا مکران و بلوچستان همه جا از ارتفاع 950 ( در منصورآباد لار ) تا 1100 ( در اطراف بم ) دیده شده است. ( گااوبا ). درختچه یا بوته ایست که به ارتفاع پنج گز میرسد و در نواحی خرماخیز ایران بسیار است و آنرا کائوچو هست. نامی است که در شیراز و دیگر قسمتهای فارس به عشر دهند.غَلبلب. عوشر. عُشّر. غَرق. کرک. خرگ. عشر. عِشار. اَکَرن. مَدار. اوشر. گویند با این گیاه در دوره هخامنشی دیبای شوشتری میکرده اند، یعنی جامه استبرق.

استبرق . [ اِ ت َ رَ ] (معرب ، اِ) معرب استبرک . (منتهی الارب ). دیبا. (مهذب الاسماء). دیبای ستبر. (ربنجنی ). دیبای سطبر یا دیبا که بزر ساخته باشند یا جامه ٔ حریر سطبر مانند دیبا یا برنداق سرخ مشابه زههای کمان . (منتهی الارب ). دیبای سفت و گنده است مثل اطلس . (غیاث اللغات ). دیبائی ستبر است چنانکه سندس دیبائی تُنُک است . دیباج غلیظ فمما اخذوه [ای العرب ] من الفارسیة الاستبرق ، غلیظالحریر و اصله استروه . (از جمهره ٔ ابن درید بنقل سیوطی در المزهر). و صاحب تاج العروس گوید ابن درید در جمهره استبرق را از الفاظ مأخوذه ٔ از سریانی گفته است . الاستبرق ، غلیظ الدیباج ، فارسی معرب ، و اصله «استفره » و قال ابن درید«استروه » و نقل من العجمیة الی العربیة، فلو حُقّر استبرق او کُسّر لکان فی التحقیر «ابیرق » و فی التکسیر«ابارق » بحذف التاء و السین جمیعاً. (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 15): عالیهم ثیاب سندس خضر و استبرق و حُلوا اساور من فضة و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً. (21/76). متکئین علی فرش بطائنها من استبرق و جنی الجنتین دان . (قرآن 54/55). اولئک لهم جنات عدن تجری من تحتهم الانهار یحلون فیها من اساور من ذهب و یلبسون ثیاباً خضراً من سندس و استبرق متکئین فیها علی الارائک نعم الثواب و حسنت مرتفقاً. (قرآن 31/18).
قاری صفت حله و استبرق و سندس
بر البسه بنویس که از اهل بهشتیم .

نظام قاری (دیوان ص 96).


مخفف آن ، ستبرق :
تو گوئی بباغ اندرون روزبرف
صف ناژوان و صف عرعران
بسی خواهرانند بر راه رز
سیه موزگان و سمن چادران
بپوشیده در زیر چادرهمه
ستبرق ز بالای سر تا بران .

منوچهری .


صحرا گویی که خورنق شده ست
بستان همرنگ ستبرق شده ست .

منوچهری .



استبرق . [ اِ ت َ رَ ] (اِ) استبرک . از درختان کائوچوئی ایران است ودر نقاط گرمسیر و سواحل جنوبی و از خوزستان تا مکران و بلوچستان همه جا از ارتفاع 950 (در منصورآباد لار) تا 1100 (در اطراف بم ) دیده شده است . (گااوبا). درختچه یا بوته ایست که به ارتفاع پنج گز میرسد و در نواحی خرماخیز ایران بسیار است و آنرا کائوچو هست . نامی است که در شیراز و دیگر قسمتهای فارس به عشر دهند.غَلبلب . عوشر. عُشّر. غَرق . کرک . خرگ . عشر. عِشار. اَکَرن . مَدار. اوشر. گویند با این گیاه در دوره ٔ هخامنشی دیبای شوشتری میکرده اند، یعنی جامه ٔ استبرق .


فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) گیاهی شیره دار با برگ های پَهن و گل های صورتی و سفید خوشه ای و معطر.
۲. [قدیمی] پارچه ای که با ابریشم و زر بافته می شد، دیبا: صحرا گویی که خورنق شده ا ست / بستان هم رنگ ستبرق شده است (منوچهری: ۱۶۲ ).

دانشنامه عمومی

استبرق، خرک، غلبلب (نام علمی: Calotropis procera) نام یک گونه از سرده خرک یا سرده استبرق است.

استبرق (زیرتیره). متن را ببینید.
ویکی پدیای انگلیسی.
عطری، مرتضی، واژه نامه علوم زیستی، دوجلدی، همدان: اداره انتشارات دانشگاه بوعلی سینا، ۱۳۸۴.
اِسْتَبْرَق (نام علمی: Asclepiadoideae) نام یکی از زیرتیره های گیاهی است.این زیرتیره پیش از این به عنوان تیره استبرقیان (نام علمی: Asclepiadaceae) شناخته می شد.
این سرده در راسته گل سپاسی سانان (نام علمی: Gentianales)، تیرهٔ خرزهره ایان (نام علمی: Apocynaceae)، قرار دارد.
استبرقیان به شکل درختچه و بالارونده، دارای شیرآبه و جام گل پیوسته منظم هستند.

دانشنامه آزاد فارسی

اِستَبرَق
درختچه ای با نام علمی Calotropis procera، از تیرۀ Asclepiadaceae. پوست این درختچه چوب پنبه ای و دارای شیرابه ای تلخ و شیری رنگ، برگ هایش بزرگ و گوشتی، متقابل و تقریباً بدون دُم برگ، گل آذین آن گَرزَن شبه چتر، و میوه اش برگه ای متورم است. شاخه های جوان غالباً پوشیده از کُرک های سفید پتویی اند. پراکنش جهانی این درخت در جنوب غرب آسیا و افریقای گرم، شبه گرم و مرطوب است. استبرق در استان های جنوبی ایران و نیز کرمان می روید و آن را غَلَبْلَب و خَرْک هم می نامند.

فرهنگستان زبان و ادب

{Calotropis} [زیست شناسی- علوم گیاهی] سرده ای از استبرقیان شیرابه دار که در مناطق گرمسیری و نیمه گرمسیری می رویند؛ گل های آنها معطر است و در برخی از کشورهای جنوب شرقی آسیا از آنها دسته گل درست می کنند

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی إِسْتَبْرَقٍ: حریر ضخیم وبرّاق
معنی بَطَائِنُهَا: آسترهایش -باطنها ودرونها -جمع بطانه (در عبارت "وقتی فراشی آسترش از أبریشم باشد واضح است که رویه آن گرانبهاتر و مافوق استبرق است
تکرار در قرآن: ۴(بار)


کلمات دیگر: