کلمه جو
صفحه اصلی

ابوالخطاب

فرهنگ فارسی

محدث است

لغت نامه دهخدا

ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) صحابی است .


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) عبداﷲ. محدث است و از شهربن حوشب روایت کند.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) عمربن ابی ربیعه . رجوع به ابوالخطاب عمربن عبداﷲبن ابی ربیعه ...، و رجوع به عمر... شود.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) عبدالحمیدبن عبدالمجید، یکی از موالی اهل هجر، ملقب به اخفش اکبر. رجوع به اخفش ابوالخطاب ... شود.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) عتکی . او از ثابت و مسلم از او روایت کند.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) عمربن عبداﷲبن ابی ربیعةبن المغیرةبن عبداﷲ القرشی المخزومی ، شاعر. رجوع به عمر... شود.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) عمروبن عامر بهدلی مملوک . شاعری راجز و فصیح و راویه از عرب . اصمعی شعر او را روایت کند و حجت آرد. (از ابن الندیم ).


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) قتادةالاکمه بن دعامة السدوسی . رجوع به قتاده ... شود.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) کلوذانی . رجوع به محفوظبن احمد... شود.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) ابن عمربن عبدالعزیز. عتبةبن مبارک از وی روایت کند.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) ابن محرز. رجوع به ابن محرز ابوالخطاب مسلم شود.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) احمدبن محمد صلحی . رجوع به احمد... شود.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) الهجری . از ابوغنیه و علی بن عابس روایت کند.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) او از ابوزرعه و لیث بن سلیم از وی روایت کند.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) جبلی . از مردم جبل ، شهرکی مابین بغداد و واسط. شاعری مشهور است و میان او و ابوالعلاء معری مشاعراتی است . وفات او به سال 439 هَ . ق . در ذی القعده بود.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) محمدبن ابی زینب الاسدی ، ملقب به اجدع . پیشوای فرقه ای از غلات که به نسبت به ابوالخطاب خطابیه نام داشته اند. ابوزینب پدراو در اول از پیروان امام جعفر صادق علیه السلام بود سپس مدعی الوهیت آن حضرت گردید و امام علیه السلام از وی تبری جست و لعن کرد و مردمان را از متابعت او نهی فرمود. و ابن الندیم گوید ابوالخطاب دعوت بخدائی امیرالمؤمنین علی میکرد و میمون قداح نخست از اتباع وی بود. در ملل و نحل شهرستانی ذکر عقاید او آمده است وگویند پس از برائت جستن ِ جعفر صادق از او، او خود را خدا خواند و باز گویند که او ائمه را خدا گفت و نیز بدو نسبت کنند که می گفت در هر دوری رسولی ناطق و رسولی صامت باشد، رسول صامت محمد صلی اﷲعلیه وسلم و رسول ناطق علی علیه السلام است . عاقبت عیسی بن موسی والی کوفه به سال 143 هَ . ق . وی را دستگیر کرده و بکشت .


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) محمدبن سواء. محدث است .


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) محمدبن محمدبن ابیطالب طبیب . رجوع به محمد... شود.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) معافری عبدالاعلی بن سمح . یکی از پیشوایان خوارج اباضیه . وی به سال 141 هَ . ق . درطرابلس غرب قیام کرد و نواحی قیروان را متصرف گشت ، ابوجعفر منصور سپاهی بحرب وی فرستاد و او کشته شد.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) نعمان . محدث است و اسماعیل بن ابی خالد از وی روایت کند.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) یحیی بن عمروبن عمارة الدمشقی . محدث است .


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ](اِخ ) اخفش کبیر. رجوع به اخفش ابوالخطاب ... شود.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ](اِخ ) او از ابوسعید و ابوالخیر از او روایت کند.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ](اِخ ) بهدلی . رجوع به ابوالخطاب عمروبن عامر شود.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ](اِخ ) عمربن حسن بن علی حافظ. رجوع به عمر... شود.


ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا] (اِخ ) ابن فرات جعفربن محمد. بعضی کنیت او را ابوعبداﷲ گفته اند. رجوع به ابن فرات ابوعبداﷲ... شود.


ابوالخطاب . [ اَبُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) حرب بن میمون الانصاری یا عبدی .بدل بن المحبر از او و وی از نضربن انس روایت کند.


ابوالخطاب . [اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) معروف الخیاط. محدث است .


ابوالخطاب .[ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) نهاش بن فهم . محدث است .


ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) صحابی است.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) او از ابوزرعه و لیث بن سلیم از وی روایت کند.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ]( اِخ ) او از ابوسعید و ابوالخیر از او روایت کند.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) ابن عمربن عبدالعزیز. عتبةبن مبارک از وی روایت کند.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا] ( اِخ ) ابن فرات جعفربن محمد. بعضی کنیت او را ابوعبداﷲ گفته اند. رجوع به ابن فرات ابوعبداﷲ... شود.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) ابن محرز. رجوع به ابن محرز ابوالخطاب مسلم شود.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) احمدبن محمد صلحی. رجوع به احمد... شود.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ]( اِخ ) اخفش کبیر. رجوع به اخفش ابوالخطاب... شود.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ]( اِخ ) بهدلی. رجوع به ابوالخطاب عمروبن عامر شود.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) جبلی. از مردم جبل ، شهرکی مابین بغداد و واسط. شاعری مشهور است و میان او و ابوالعلاء معری مشاعراتی است. وفات او به سال 439 هَ. ق. در ذی القعده بود.

ابوالخطاب. [ اَبُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) حرب بن میمون الانصاری یا عبدی.بدل بن المحبر از او و وی از نضربن انس روایت کند.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) عبدالحمیدبن عبدالمجید، یکی از موالی اهل هجر، ملقب به اخفش اکبر. رجوع به اخفش ابوالخطاب... شود.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) عبداﷲ. محدث است و از شهربن حوشب روایت کند.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) عتکی. او از ثابت و مسلم از او روایت کند.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) عمربن ابی ربیعه. رجوع به ابوالخطاب عمربن عبداﷲبن ابی ربیعه...، و رجوع به عمر... شود.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ]( اِخ ) عمربن حسن بن علی حافظ. رجوع به عمر... شود.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) عمربن عبداﷲبن ابی ربیعةبن المغیرةبن عبداﷲ القرشی المخزومی ، شاعر. رجوع به عمر... شود.

ابوالخطاب. [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] ( اِخ ) عمروبن عامر بهدلی مملوک. شاعری راجز و فصیح و راویه از عرب. اصمعی شعر او را روایت کند و حجت آرد. ( از ابن الندیم ).


دانشنامه عمومی

ابوالخطاب محمد بن ابی زینب (یا محمد بن ابی ثور یا محمد بن ابی یزید) مقلاص اسدی، از غلاة و انقلابیون عصر عباسی و مؤسس فرقهٔ خطابیه به حساب آمده است. وی که با کنیه های ابا اسماعیل و ابا ظبیان نیز شناخته شده از موالی بنی اسد بوده و با لقب «برّاد اجدع» نیز مورد اشاره قرار گرفته است. لقب مزبور ظاهراً از این روی بر وی اطلاق شده که وی فروشنده «بُرد» بوده و در کار خویش نیز علی رغم زحمت زیاد نفعی نبرده است. چراکه اجدع به معنای «دماغ بریده» از روی کنایه بر چنین شخصی نیز اطلاق می شود.
وی که اصالتاً کوفی بوده، گویا قبل از انحراف، از دُعات جعفر صادق امام ششم شیعیان بوده است. شیخ طوسی روایاتی را که او قبل از منحرف شدن نقل کرده مورد اعتماد دانسته است. وی ظاهراً در حوالی سال ۱۳۵هجری قمری از عقاید امامیه منحرف شده و احتمالاً عقاید غلوآمیز خویش را به عنوان فلسفه حرکت های انقلابی خویش مطرح ساخته است.ابوالخطاب در دوره خلافت منصور و در فاصله سال های ۱۳۲ تا ۱۴۷هجری قمری که دوره ولایت عیسی بن موسی در کوفه بوده، خروج کرده است. برخی خروج او و همراهان او که هفتاد نفر بوده اند را همراه با فریادهایی مبنی بر شهادت بر الوهیت امام صادق دانسته اند.وی توسط عیسی بن موسی احتمالاً در سال ۱۴۳ (یا ۱۳۸هـ. ق) به اتهام خروج از دین و قول به اباحی گری، گردن زده می شود. ابوالخطاب در فرقه نصیریه نیز دارای جایگاه معتبری است و از جمله ابواب شمرده می شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] ابوالخطاب، محمد بن ابی زینب مِقلاص اسدی، ملقب به بَرّاد اَجدَع که در منابع از او به عنوان بنیانگذار فرقۀ غالی خَطّابیه یاد شده است و می بایست او را در زمرۀ انقلابیون آغاز عصر عباسی به شمار آورد. همچنین از وی به عنوان یکی از پایه گذاران اسماعیلیه و نیز در شمار مرتبه «ابواب» در سلسله مراتب مقدس نصیریه نام برده اند.
مقریزی نام او را محمد بن ابی ثور، یا ابی یزید ضبط کرده که قطعا نادرست است. علامه حلی بنابر استنباطی اشتباه، به نقل از ابن بابویه او را زید می نامد. جز ابوالخطاب، در منابع گوناگون از وی به کنیه های ابواسماعیل و ابوالطیبات (یا ابوالظیبات و ابوالظیبان) نیز یاد شده است.
در برخی منابع به لقب بَرّاد که کشی بدان اشاره کرده واژه زرّاد به کار رفته است. به هر روی به نظر می رسد که لقب برّاد مشهورتر است. در منابع نصیری نیز از ابوالخطاب با عنوان کاهلی (و گاه کابل) نام برده شده است.


کلمات دیگر: