کلمه جو
صفحه اصلی

سبب


مترادف سبب : انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب، باعث، مسبب، واسطه، وسیله، داعیه، طرز، طریق، منوال، خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه ، آلت، افزار، ابزار، طناب، ریسمان

متضاد سبب : بیگانگی، نسب

برابر پارسی : دست آویز، انگیزه

فارسی به انگلیسی

cause, means,


causation, cause, occasion, reason, why, productive, means

causation, cause, occasion, productive, reason, why


فارسی به عربی

حساب , دافع , سبب , مسبب

عربی به فارسی

سبب , علت , موجب , انگيزه , هدف , مرافعه , موضوع منازع فيه , نهضت , جنبش , سبب شدن , واداشتن , ايجاد کردن (غالبا بامصدر) , دليل , عقل , خرد , شعور , استدلا ل کردن , دليل و برهان اوردن


مترادف و متضاد

انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب ≠ بیگانگی، نسب


باعث، مسبب، واسطه، وسیله


داعیه


طرز، طریق، منوال


خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه


۱. انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب
۲. باعث، مسبب، واسطه، وسیله
۳. داعیه
۴. طرز، طریق، منوال
۵. خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه ≠ بیگانگی، نسب
۶. آلت، افزار، ابزار
۷. طناب، ریسمان


occasion (اسم)
تصادف، سبب، فرصت، مورد، روی داد، وهله، موقع، فرصت مناسب

ground (اسم)
پا، سبب، زمین، خاک، میدان، زمینه، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا

account (اسم)
پا، حساب، گزارش، شرح، صورت حساب، خبر، حکایت، سبب، بیان علت، داستان

cause (اسم)
سبب، جنبش، عنوان، هدف، جهت، علت، سرمایه، مرافعه، موجب، انگیزه، نهضت، باعی، موضوع منازع فیه، موری، منبع

reason (اسم)
سبب، عنوان، مایه، علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری

motive (اسم)
سبب، محرک، عنوان، علت، موجب، انگیزه، مناسبت، غرض

along of (حرف اضافه)
سبب

due to (حرف اضافه)
سبب، بسبب، بعلت

owing to (حرف اضافه)
سبب، زیرا، بعلت

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دست آویز علت وسیله . ۲ - علاقه خویشاوندی قرابت . ۳ - افزار آلت . ۴ - طریق منوال . ۵ - مقابل مسبب : وجود سبب موجب وجود مسبب است و عدم آن کاشف از عدم مسبب است .جمع اسباب . یا سبب اول . عله العلل ذات خدا . یا سبب غائی . علت غائی . ۶ - بر دو قسم است : خفیف و ثقیل . یا سبب ثقیل . دو متحرک متوالی است که با آن هیچ ساکن ملفوظ نگردد چنانکه ( همه ) و ( رمه ) که حرف ها در این کلمات ملفوظ نیست و آنرا از بهر آن ثقیل خوانند که دو متحرک متوالی در لفظ گرانتر از متحرک و ساکن آید . یا سبب خفیف . یک متحرک و یک ساکن است چنانکه ( نم ) و ( دم ) و آن را از بهر آن خفیف خوانند که سبک در لفظ آید و آلت نطق از تلفظ آن زود فارغ شود . یا بدان سبب . بدان علت بان جهت . یا بدین سبب . بدین علت باین جهت . یا به سبب ( باضافه ) . بعلت بواسطه . یا سبب ( باضافه ) بسبب بعلت : اکنون سبب تهمت یکدیگر و معایب اخلاق دیگر چنین خویش را خوار و خلق کردند .

علت یا منشأ بیماری یا اختلال


فرهنگ معین

(سَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - علت . ۲ - نسبتِ خویشاوندی . ۳ - وسیله . ۴ - طریق . ۵ - در عروض نوعی هجای بلند یا دو هجای کوتاه پیاپی . ۶ - طناب ، ریسمان .

لغت نامه دهخدا

سبب. [ س َ ب َ ] ( ع اِ ) رسن و هرچه بدان بدیگری پیوسته شود. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ).رسن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 56 ) :
این سبب چه بْوَد بتازی گو رسن
اندرین چَه ْ این رسن آمد بفن.
مولوی.
این رسنهای سبب ها در جهان
هان و هان زین چرخ سرگردان مدان.
مولوی.
|| علت. ( منتهی الارب ). جهت. باعث :
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به چیزی همی بپوشم ورد.
کسایی.
از لب جوی عدوی تو بر آمدز نخست
زین سبب کاسته و زرد و نوان باشد نال.
فرخی.
بازنموده است که سبب زوال دولت خاندان ایشان چه بوده است. ( تاریخ بیهقی ). بدان سبب مردم زبان فرا بوسهل گشادند. ( تاریخ بیهقی ).
بدین سبب متحیر شدند بی خردان
برفت خلق چو پروانه سوی هر نفری.
ناصرخسرو.
نسبت بدان سبب بگرفتند این گروه
کز جهل می نسب نشناسند از سبب.
ناصرخسرو.
سبب این بلند گفتن من
دولت توست فکرت من نیست.
مسعودسعد.
و قوی تر سببی در کارهای دنیا مشارکت مشتی دون عاجز است. ( کلیله و دمنه ). و بباید دانست که ایزد تعالی هر کاری را سببی نهاده است. ( کلیله و دمنه ).
شاددلم زآنکه دل من غمی است
کآمدن غم سبب خرمی است.
نظامی.
سبب چیست کامشب در این کنج غار
بنیک اختری رنجه شد شهریار.
نظامی.
رنج را باشد سبب بد کردنی
بد ز فعل خود شناس از بخت نی.
مولوی.
با توکل از سبب غافل مشو
رمز الکاسب حبیب اللَّه شنو.
مولوی.
موجب درجات این چیست و سبب درکات آن چه ؟ ( گلستان سعدی ).
و آن را هیچ منفذی و مجری نبوده است سبب آنکه گرد بر گرد آن کوهها بوده اند. ( تاریخ قم ص 73 ). بمیراث بدو نرسیده است بلکه از پدر یافته سبب آنکه رکن الدوله رضی اﷲ که پدر اوست کسی است که... ( تاریخ قم ص 7 ). || مایه. ( تفلیسی ). || پیوند. ( مهذب الاسماء ) ( مجمل اللغة ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 56 ). || ( ص ) اسب بسیاررو. ( مهذب الاسماء ). || ( اِ ) ( اصطلاح فقه اسلامی و حقوق جدید ایران ) در مبحث خسارت کسی را گویند که موجب ایراد خسارت بغیر شود ولی عمل او بتنهایی کافی برای ایراد خسارت نباشد بلکه شخص دیگری باید نقشه و اراده او را بانجام برساند. در حقیقت باید گفت که سبب ، پاره ای از اجزاء علت تامه را ایجاد می کند و شخص دیگر ( که اصطلاحاً او را «مباشر» مینامند ) جزء اخیر علت تامه را بوجود می آورد. || ( اصطلاح وراثت ) عبارتست از اتصال وارث بمورث ، بیکی از دو راه : 1 - بوسیله رابطه زناشوئی 2 - بوسیله ولاء که در مقابل نسب است و قرابتی را ایجاد میکند که قرابت آن را سببی میگویند. ( از فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی ). || ( اصطلاح اصول ) چیزی است که طریقه رسیدن بحکم غیر مؤثر در آن باشد. ( تعریفات کشاف اصطلاحات الفنون ). و آن دو قسم است ، سبب تام و سبب غیر تام : 1 - سبب تام آنست که ایجاد می شود مسبب بوجود او فقط 2 - سبب غیر تام ، آن است که متوقف می شود بوجود مسبب علیه ، لکن ایجاد نمیشود مسبب بوجود آن فقط. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح عروض ) از ارکان عروض و آن را دو نوع نهاده اند، خفیف و ثقیل : 1 - سبب خفیف ، یک متحرک و یک ساکن است چنانکه نم و دم و آن را از بهر آن خفیف خواندند که سبک در لفظ آید و آلت نطق از تلفظ آن زود فارغ شود. 2 - سبب ثقیل ، دو متحرک متوالی است که با آن هیچ ساکن ملفوظ نگردد چنانکه همه و رمه که حرف ها در این کلمات ملفوظ نیست و آن را از بهر آن ثقیل خواندند که دو متحرک متوالی در لفظ گران تر از یک متحرک و ساکنی آید. ( المعجم ص 25 ). 3 - سبب متوسط، یک متحرک و دو ساکن آورده اند چنانکه کار و یار. ( المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 29 ) . || ( اصطلاح پزشکی قدیم ) عبارتست از سبب فاعل دربدن انسان برای وجود افعال یا حفظ افعال چون غذا و دواء و حرارت و برودت. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح فلسفه ) هر چه لابدفیه باشد در وجودچیزی اعم از این که داخل در حقیقت آن باشد و آن ماده و صورت است یا خارج از حقیقت باشد و آن فاعل و غایت است. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. در اصطلاح حکما چیزی را گویند که موجود باشد فی نفسه و حاصل شود از آن وجود دیگری یعنی چیزی که وسیله حصول چیزی باشد. ( آنندراج ). رجوع به علت شود.

فرهنگ عمید

۱. وسیله، دست آویز.
۲. علت، جهت.
۳. طریق.
۴. [قدیمی] پیوند و علاقۀ خویشی و قرابت.
۵. (ادبی ) در عروض، از ارکان شعر.
* سبب ثقیل آوردن: (ادبی ) در عروض، که عبارت است از دو حرف متحرک، مانند همه و رمه یا سَرِ و دِلِ.
* سبب خفیف آوردن: (ادبی ) در عروض، یک حرف متحرک و یک حرف ساکن، مانند سر، در، غم و دم.
* سبب متوسط آوردن: (ادبی ) در عروض، یک حرف متحرک و دو حرف ساکن است، مانند کار و یار.

۱. وسیله؛ دست‌آویز.
۲. علت؛ جهت.
۳. طریق.
۴. [قدیمی] پیوند و علاقۀ خویشی و قرابت.
۵. (ادبی) در عروض، از ارکان شعر.
⟨ سبب ثقیل آوردن: (ادبی) در عروض، که عبارت است از دو حرف متحرک، مانند همه و رمه یا سَرِ و دِلِ.
⟨ سبب خفیف آوردن: (ادبی) در عروض، یک حرف متحرک و یک حرف ساکن، مانند سر، در، غم و دم.
⟨ سبب متوسط آوردن: (ادبی) در عروض، یک حرف متحرک و دو حرف ساکن است، مانند کار و یار.


دانشنامه عمومی

انگیزه ... پارسی را با پارسی گوئی پاس بداریم.


دانشنامه آزاد فارسی

سَبَب
(به معنی ریسمان؛ آنچه که به واسطۀ آن به مقصود رسند) در اصطلاح فلسفه، با اندکی تفاوت به معنی علت استعمال شده و فرق آن با علت در دو امر است: ۱. سبب چیزی است که شیء به واسطۀ آن به وجود می آید، برخلاف علت که شیء بی واسطه از آن موجود می شود. ۲. معلول بدون شرط از علت به وجود می آید برخلاف سبب که معلول با لحاظ شرط از آن پدید می آید. بنابراین سبب شرط العله است. سبب در اصطلاح فلسفی بر دو گونه است: الف. سبب تام که درین معنی مترادف علت است؛ ب. سبب غیرتام که شرط وجود مسبَّب است.

سبب (موسیقی). سَبَب (موسیقی)
از اصطلاحات قدیم موسیقی ایران برای تعیین وزن یا ریتم. از عبدالقادر مراغی نقل است که: «ریتم را نیز ارکانی است که دورهای ضربی از آن ها ساخته می شوند و آن ارکان سه گونه است: سَبب، وَتَد، و فاصله؛ و خود سَبب دو گونه است: یکی سَبَب ثقیل مانند «تَنَ» که از دو حرف متحرک درست شده، مانند «هَمِه»، «غَمِ»، «سَرِ»، «مَنِه» که در حقیقت از دو هجای کوتاه درست شده است.» ارزش زمانی آن ها با نشانه های نت نویسی امروز این گونه است: ♫. دوم سبب خفیف مانند «تَنْ» که از یک متحرک و یک ساکن درست شده است، مانند «دَرْ»، «هَرْ»، «مَنْ» و ارزش زمانی آن در موسیقی امروز با این نشانه برابر است: ♪. مثلاً دلِ مَنْ از دو گونه سَبَب درست شده است، «دِلِ» سبب ثقیل و برابر ♫ و مَنْ سبب خفیف و برابر ♪.

فرهنگستان زبان و ادب

{etiology} [پزشکی] علت یا منشأ بیماری یا اختلال

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ـــ سبب، وصف وجودی که حکم دائر مدار آن است، مقابل مباشر و مقابل نسب. مانند روزهای ماه رمضان که سبب وجوب روزه، و یا خویشاوندی که سبب ارث بردن است. ـــ سبب، اماره ثبوت حکم شرعی است.
در تعریف سبب حکم گفته شده: «امر آشکار و منضبطی است که شارع آن را اماره ثبوت حکم شرعی قرار داده است» مثل زوال شمس که علامت وجوب نماز ظهر قرار داده شده است.
نسبت سبب با علت حکم
اما درباره نسبت آن با علت حکم، برخی آن دو را مترادف تلقی کرده اند، ولی گروهی دیگر بین آن دو تمایز قائل شده اند و گفته اند بین علت حکم و خود حکم شرعی تناسب آشکاری هست و عقل این تناسب را درک می کند، به خلاف رابطه بین سبب حکم و خود حکم شرعی، که عقل نمی تواند بفهمد که چرا مثلا زوال شمس سبب وجوب نماز ظهر گشته است.
معرفی سبب
...

[ویکی الکتاب] معنی سَبَبٍ: وسیله - طریق - طناب (سبب به معنای هر چیزی است که با آن و به وسیله آن چیز دیگری را به دست میآورند و به همین جهت است که طناب را سبب میگویند چون به وسیله آن آب از چاه بیرون میآورند و طریق را سبب میگویند چون به وسیله آن به مقصد میرسند و " در" را سبب میگ...
معنی مُبْصِراً: روشنگر - نور دهنده - درخشنده - واضح و روشن - آنچه سبب بینایی می شود - بینا کننده (اسم فاعل از مصدر ابصار)
معنی مُبْصِرَةً: روشنگر - نور دهنده - درخشنده - واضح و روشن - آنچه سبب بینایی می شود - بینا کننده (اسم فاعل از مصدر ابصار)
معنی عَجِیبٌ: شگفت آور(صفت مشبهه از ماده عجب است ، و تعجب حالتی است که به انسان در هنگام دیدن چیزی که سبب آن را نمیداند دست میدهد )
معنی صِهْراً: خویشاوندان سببی - خویشاوندی که به سبب ازدواج با زنی با بستگان او ایجاد می شود (مراد از صهر محرمیت از ناحیه زن است)
معنی بِأَنَّهُ: به این (دلیل) که آن (در عبارت " ذَ ٰلِکَ بِأَنَّهُ کَانَت تَّأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِـﭑلْبَیِّنَاتِ:آن (عقوبت و عذاب درد ناک )به سبب آن است که پیامبرانشان همواره دلایل روشن برایشان آوردند ...")
معنی یَکْشِفُ: برطرف می کند - کنار می زند ( عبارت " بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شَاءَ " یعنی : بلکه فقط خدا را میخوانید، و او هم اگر بخواهد آسیبی که به سبب آن او را خواندهاید برطرف میکند)
معنی دُعَائِکَ: خواندن تو -طلب کردن ازتو(عبارت "وَلَمْ أَکُن بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیّاً " به این معنی است که : پروردگارا ! من همواره به سبب دعای خود قرین سعادت بودهام و هر وقت تو را میخواندم اجابتم میفرمودی ، بدون اینکه مرا شقی و محروم سازی )
معنی قَبْضَتُهُ: در دست او - در احاطه ی قدرت اوست (عبارت "وَﭐلْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ ﭐلْقِیَامَةِ "این معنا را خاطر نشان میکند که در روز قیامت تمامی اسباب از سببیت میافتند و دست خلق از همه آنها بریده میشود ، تنها یک سبب میماند و آن هم خدای مسبب الاسباب اس...
معنی مَفَازَتِهِمْ: ظفر یافتن و رسیدن به هدفشان - کامیابیشان (مفازة مصدر میمی از فوز به معنای ظفر یافتن و رسیدن به هدف . و در عبارت "وَیُنَجِّی ﭐللَّهُ ﭐلَّذِینَ ﭐتَّقَوْاْ بِمَفَازَتِهِمْ " حرف باء که بر سر این کلمه در آمده بای ملابست و یا سببیت است ، پس فوزی که خدا ...
معنی طَائِرُکُمْ: سبب نیکبختی و بدبختی شما ( طائر در اصل به معنی پرنده است اما معنی ذکر شده از این بابت است که اعراب اگر برای کاری می رفتند و در راه پرنده ای را می دیدند که از چپ به راست پرواز میکند آن را به فال نیک میگرفتند ، واگراز راست به چپ میپرید و آن را به فال ب...
معنی طَائِرُهُمْ: سبب نیکبختی و بدبختی آنها( طائر در اصل به معنی پرنده است اما معنی ذکر شده از این بابت است که اعراب اگر برای کاری می رفتند و در راه پرنده ای را می دیدند که از چپ به راست پرواز میکند آن را به فال نیک میگرفتند ، واگراز راست به چپ میپرید و آن را به فال ب...
تکرار در قرآن: ۱۱(بار)
وسیله. راغب گوید: سبب ریسمانی است که با آن به درخت خرما بالا می‏روند جمع آن اسباب. فرموده . یعنی در ریسمانها بالا روند این در معنی این در معنی اشاره است به آیه یا آنها را نردبانی است که در آن بالا رفته و گوش می‏دهند؟ آنگاه به هر وسیله سبب گفته‏اند. صحاح و قاموس و اقرب نیز معنای اولی آن را ریسمان و معنی دوّمی را وسیله گفته‏اند. ابن اثیر گوید: سبب ریسمانی که با آن آب می‏کشد. و به طور استعاره به هر وسیله سبب گفته شده. . هر که گمان می‏کند که خدا پیغمبرش را یاری نخواهد کرد ریسمانی به آسمان بکشد و سپس آن را قطع کند و بیافتد و ببیند آیا حیله‏اش غیظ و کینه او را از بین می‏برد. آیه در شرح حال کسانی نداشتند. به ذوالقرنین از هر چیز وسیله‏ای داده بودیم به یک وسیله از آنهاتابع شد و از آن استفاده نمود. . آیه راجع به قیامت است یعنی: وسائل دنیا بریده شد. . معنی آیه گذشت. . صرح بنای بلند است مراد از اسباب چنانکه از آیه روشن می‏شود وسیله‏های رسیدن به آسمانهاست و گوئی منظور از آنها راههاست یعنی بالای آن بنای بلند بروم و به راههای آسمان برسم تا به معبود موسی دست یابم فرعون برای فریب مردم این سخن را گفته است.

[ویکی فقه] سبب (اصول). سبب، اماره ثبوت حکم شرعی است.
در تعریف سبب حکم گفته شده: «امر آشکار و منضبطی است که شارع آن را اماره ثبوت حکم شرعی قرار داده است» مثل زوال شمس که علامت وجوب نماز ظهر قرار داده شده است.
نسبت سبب با علت حکم
اما درباره نسبت آن با علت حکم، برخی آن دو را مترادف تلقی کرده اند، ولی گروهی دیگر بین آن دو تمایز قائل شده اند و گفته اند بین علت حکم و خود حکم شرعی تناسب آشکاری هست و عقل این تناسب را درک می کند، به خلاف رابطه بین سبب حکم و خود حکم شرعی، که عقل نمی تواند بفهمد که چرا مثلا زوال شمس سبب وجوب نماز ظهر گشته است.
عناوین مرتبط
...

واژه نامه بختیاریکا

لَو

جدول کلمات

علت , وسیله

پیشنهاد کاربران

سبب، جمع اش اسباب، کلمات تورکی هستند.

( = وسیله ـ ابزار پدید آمدن چیزی یا رویدادی، فراهم کردن زمینه ی پیدایش چیزی یا رویدادی ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ویهان ( پهلوی )
پِرار ( پِر از سنسکریت: پْرَرَت= فراهم کردن + پسوند «ار» )
آجیتار ( اَجیت از سنسکریت: اَرجیتَ= فراهم کردن + پسوند «ار» )
یَماک ( سنسکریت: یَم = فراهم کردن + پسوند «اک» )
سَنو ( سنسکریت: سَن= فراهم کردن + پسوند «او» )

انگیزش، انگیزان، انگیزه

فراهم آورنده، پدید آور

الت . علت

در پهلوی " جتک jatak، وهان " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

در پهلوی یا پارسی میانه به جای واژه تازی سبب از چیم بهره برده میشده ک هم اکنون نیز در سیستان و بخشهایی از خراسان بجای واژه سبب از چیم بهره برده میشود

زمینه ساز

وجه

مورث

عِلَتیدن =
م. ث
جنگ، مرگ هزاران بیگناه را عِلَتید.

سَبَبیدن =
م. ث
این کُنش/ژیرش به کنش/ژیرش دیگری می سَبَبَد.


کلمات دیگر: