کلمه جو
صفحه اصلی

زعفرانی

فارسی به انگلیسی

saffron, flavoured with saffron, saffron-coloured, pale

flavoured with saffron, saffron-coloured, pale


saffron


مترادف و متضاد

saffron (صفت)
زعفرانی

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به زعفران ۲ - برنگ زعفران : زعفری .
حسن ابن محمد بن الصباح مکنی به ابو عبد الله فقیه از اصحاب شافعی و او مانند ربیع بن سلیمان مرادی مبسوط را از شافعی روایت کند .

لغت نامه دهخدا

زعفرانی. [ زَ ف َ ] ( ص نسبی ) منسوب به زعفران. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). منسوب به زعفران. فروشنده زعفران. دکان زعفران فروش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). منسوب به زعفران که زعفران فروش را افاده می کند. ( از انساب سمعانی ). || به رنگ زعفران. زعفری. ( فرهنگ فارسی معین ). رنگ زرد شبیه به رنگ زعفران. ( ناظم الاطباء ) رنگ شده به زعفران. به رنگ زعفران. زعفری. مزعفر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یک زعفرانی.
دقیقی.
می زعفرانی که چون خوردیش
رود سوی دل راست چون زعفران.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ج 2 ص 68 ).
جوان را عذار ارغوانی در تحمل مشاق فراق زعفرانی شد. ( سندبادنامه ص 188 ). || منسوب است به زعفرانیه که قریه ای است از قرای بغداد که در قسمت کلواذا واقع شده است. ( ازانساب سمعانی ) رجوع به زعفرانیه شود.

زعفرانی. [ زَ ف َ ] ( اِخ ) رجوع به عمربن جعفربن محمد زعفرانی شود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

زعفرانی. [ زَ ف َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 147 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

زعفرانی. [ زَ ف َ ] ( اِخ ) حسن بن محمدبن الصباح ، مکنی به ابوعبداﷲ فقیه از اصحاب شافعی و او مانند ربیعبن سلیمان مرادی مبسوطرا از شافعی روایت کند. ( از ابن الندیم ) وفات او بسال 260 هَ. ق. بوده است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 238 و تاریخ گزیده شود.

زعفرانی . [ زَ ف َ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن الصباح ، مکنی به ابوعبداﷲ فقیه از اصحاب شافعی و او مانند ربیعبن سلیمان مرادی مبسوطرا از شافعی روایت کند. (از ابن الندیم ) وفات او بسال 260 هَ . ق . بوده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 238 و تاریخ گزیده شود.


زعفرانی . [ زَ ف َ ] (اِخ ) رجوع به عمربن جعفربن محمد زعفرانی شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


زعفرانی . [ زَ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 147 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


زعفرانی . [ زَ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به زعفران . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). منسوب به زعفران . فروشنده ٔ زعفران . دکان زعفران فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به زعفران که زعفران فروش را افاده می کند. (از انساب سمعانی ). || به رنگ زعفران . زعفری . (فرهنگ فارسی معین ). رنگ زرد شبیه به رنگ زعفران . (ناظم الاطباء) رنگ شده به زعفران . به رنگ زعفران . زعفری . مزعفر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یک زعفرانی .

دقیقی .


می زعفرانی که چون خوردیش
رود سوی دل راست چون زعفران .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ج 2 ص 68).


جوان را عذار ارغوانی در تحمل مشاق فراق زعفرانی شد. (سندبادنامه ص 188). || منسوب است به زعفرانیه که قریه ای است از قرای بغداد که در قسمت کلواذا واقع شده است . (ازانساب سمعانی ) رجوع به زعفرانیه شود.

فرهنگ عمید

۱. رنگی شبیه رنگ زعفران، زرد.
۲. (صفت نسبی ) به رنگ زعفران.
۳. (صفت نسبی ) دارای زعفران: کباب زعفرانی.

دانشنامه عمومی

زعفران (#F4C430)
زعفران
زعفرانی Saffron نوعی رنگ است که از گروه طلایی محسوب می شود و نام آن برگرفته از زعفران است.
زعفرانی تیره (गेरुआ या भगवा) در پرچم هند نیز استفاده شده است.
زعفرانی (Hex: #F4C430) (RGB: 244, 196, 48) زعفرانی تیره (Hex: #FF9933) (RGB: 255, 153, 51)


کلمات دیگر: