( حنجرة ) حنجرة. [ ح َ ج َ رَ ] ( ع اِ )
نای گلو. خشک نای. نای حلقوم. ج ، حناجر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). آلت آواز حنجره است و اوسه
غضروف است : ورقی ، ما لا اسم له ، مکبی. و این آخری را طرجهالی نیز نامند. ( از ذخیره خوارزمشاهی ). سر قصبةالریه و آن عضوی است غضروفی و مرکب است از سه غضروف و آلت
صوت و حصرنفس است. ( از بحر الجواهر ) :
خاموش تو که گوش خرد کر کرد
بر زیر و بم حنجره مؤذنش.
ناصرخسرو.
خوش آوازی که بحنجره داوودی آب از جریان و مرغ از طیران بازدارد. ( گلستان ).
- حنجره غلطان ؛ خواننده خوش خوان. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) ( آنندراج ) :
حنجره غلطان کند شراب صبوحی
وقت سحر مقریان بی مزه خوان را.
طالب آملی ( از آنندراج ).
- حنجره غلطک ؛ خوش خواندگی سرود و نوعی از آوازی که صوت را بحلق غلطانیده برآرند. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- حنجره نما ؛ آینه که طبیب بدان درون حنجره بیند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| آوازی که از
حلق برآید. ( ناظم الاطباء ).
|| ( مص ) ذبح کردن. || حنجره چشم ؛ فروشدن بمغاک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
حنجره. [ ح َ ج َ رَ ] ( اِخ ) تیره ای است از طایفه کلباغی. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 62 ).