کلمه جو
صفحه اصلی

نص


مترادف نص : حکم صریح، کلام روشن، متن

برابر پارسی : سخن آشکار، سخن روشن، سخن بی پرده

فارسی به انگلیسی

text, letter

text


letter, text


عربی به فارسی

متن


مترادف و متضاد

text (اسم)
مفاد، متن، نص، کتاب درسی

حکم‌صریح، کلام‌روشن، متن


فرهنگ فارسی

کلام معتبر، کلام صریح و آشکارکه یک معنی از آن دارد
( اسم ) ۱ - عین عبارت . ۲ - کلام صریح لفظ آشکار: و اقتدا باداب ایزدی کند و نص تنزیل عزیز را امام سازد : و ان من شئ الاعندنا خزائنه و ما ننزله الابقدر معلوم... توضیح نص در کلام آنست که جز احتمال یک معنی در آن نرود و تاویل در آن جایز نباشد . ۳ - حکم آشکار . یا نص صریح . ۱ - کلام آشکار . ۲ - حکم آشکار .
هر کلام صریح که واضح و آشکار باشد . یا آنچه که جز یک معنی احتمال نکند و گفته اند آنچه که تاویل بردار نباشد . یا هر آیه از قر آن مجید که به طور وضوح دلالت بر مقصود کند .

فرهنگ معین

(نَ صّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - صریح و آشکار. ۲ - اصل و عین مطلب . ج . نصوص .

لغت نامه دهخدا

نص. [ ن َص ص ] ( ع مص ) برداشتن حدیث را به سوی کسی. ( منتهی الارب ). برداشتن حدیث را. ( از زوزنی ). رفع حدیث. ( فرهنگ خطی ). برگردانیدن حدیث را به سوی کسی که حدیث کرده بود. ( از ناظم الاطباء ).برداشتن و اسناد دادن حدیث را به کسی. ( از متن اللغة ). رفع و اسناد دادن حدیث را به کسی که حدیث کرده است. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || اسناد کردن به سوی رئیس بزرگ. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسناد دادن. ( از ناظم الاطباء ). نص الی رئیس الاکبر. || برداشتن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). بلند کردن چیزی. ( غیاث اللغات ). || گردن بلند کردن. ( از المنجد ). || آشکار کردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). آشکارا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ). آشکار کردن حدیث. ( زوزنی ). || آشکار شدن چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || واقف گردانیدن بر چیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || معین نمودن برچیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). تعیین کردن چیزی را. ( از ناظم الاطباء ). تعیین کردن کسی را بر چیزی. ( از اقرب الموارد ). || بر منصه نشاندن عروس را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نشانیدن عروس را بر کرسی.( از ناظم الاطباء ). || نیک باریکی کردن درپرسیدن تا غایت آن را بدانی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). نیک پرسیدن از چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). دقت کردن در پرسیدن چیزی تا غایت آن. ( از ناظم الاطباء ). استقصاکردن در سؤال از چیزی تا نهایت آن را به دست آوردن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || سخت شدن کار. نص الامر؛ اشتد. ( متن اللغة ). || نیک راندن. ( تاج المصادر بیهقی ) . نیک راندن شتر را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از المنجد ). نیک براندن. ( زوزنی ). برانگیختن و راندن ناقه را به آخرین سرعتش. ( از اقرب الموارد ). نص الدابه ؛ تا هنگامی که تک داشت راند آن ستور را. ( از ناظم الاطباء ). || رفتن شتر. ( از منتهی الارب ). رفتن. ( آنندراج ). || جنبانیدن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). حرکت دادن چیزی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). گویند: نص انفه غضبا و هو نصاص الانف. ( متن اللغة ). || سرجنبانیدن. ( آنندراج ). || بر یکدیگر نهادن رخت را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). گذاردن متاع را بالای همدیگر. ( فرهنگ خطی ). کالاها را بر روی یکدیگر گذاشتن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || آواز کردن کباب و بریانی بر آتش . ( از متن اللغة ). نصیص. رجوع به نصیص شود. || جوشیدن دیگ . ( از متن اللغة ).نصیص. رجوع به نصیص شود. || ( اِ ) نهایت هر چیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || حدیث مرفوع. ( مهذب الاسماء ). کلام منصوص. ( المنجد ). || رفع. ظهور. ( ناظم الاطباء ) . || اسناد به سوی رئیس بزرگتر. ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). || توقیف بر چیزی ( ناظم الاطباء ). توقیف. ( متن اللغة ). || تعیین. ( ناظم الاطباء ). تعیین بر چیزی. ( ازمتن اللغة ). || نص الحقاق ؛ کنایت از نهایت بلوغ عقلی. ( از متن اللغة ). منتهی بلوغ عقل. ( اقرب الموارد ). و نیز رجوع به منتهی الارب شود. || ( ص ) سیر نص ، رفتار بنهایت تیز و رفیع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رفتار تند و تیز و شتاب. ( از ناظم الاطباء ). جِدّ رفیع. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).

نص . [ ن َص ص ] (ع اِ) هر کلام صریح که واضح و آشکار باشد. (ناظم الاطباء) : و مهیاشد امیرالمؤمنین از برای ایستادگی در آن کار که به او حواله نمود خدا وی را واجب شد به موجب نص از امام پاک قادر بالله . (تاریخ بیهقی ص 311). انتدب امیرالمؤمنین للقیام بما وکله اﷲ الیه و وجب علیه بالنص من الامام الطاهر القادر بالله . (تاریخ بیهقی ص 301).
همه اخبار در بزرگی او
به بر عقل نص و مأثور است .

مسعودسعد.


|| در اصطلاح درایه ، صریح الدلالة را گویند که احتمال خلاف در آن نباشد. || آنچه که جز یک معنی احتمال نکند و گفته اند آنچه که تأویل بردار نباشد. (تعریفات ). || در اصطلاح اصول ، نوعی از آیات قرآنی که ظاهر و ممتاز گرداند دو کار متشابه را که این نیکوست و آن بد، چنانکه قوله تعالی :احل اﷲ البیع و حرم الربوا ، چرا که کفار می گفتند که بیع و ربا هر دو برابر است . و گاهی اطلاق نص بر آیت ظاهر کنند که به وضاحت بر معنی مقصود دلالت داشته باشد. بلکه فارسیان هر کلام صریح و ظاهر را نص گویند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). || هر آیه از قرآن مجید که به طور وضوح دلالت بر مقصود کند. (ناظم الاطباء).
- نص قرآن ؛ : گفتم غلط کردی که موافق نص قرآن است . (گلستان ).
حجاب دست و صورت هم یقین است
که ضد نص قرآن مبین است .

ایرج .



فرهنگ عمید

کلام صریح و آشکار که جز یک معنی از آن استنباط نشود، کلام معتبر.

دانشنامه عمومی

نص که گاهی با پسوند شرعی به کار می رود اصطلاحی در فقه است و به حکمی برگرفته از ظاهر قرآن، یا احادیث پیامبر و امامان گفته می شود.
در اصول فقه، نصّ لفظی است که فقط بر یک معنا دلالت دارد (فقط یک معنا از آن به ذهن می رسد) و احتمال معنای دیگری در آن وجود ندارد.

نص (ابهام زدایی). نص به معانی گوناگون به کار می رود:
نص شرعی در فقه اسلامی سیره یا اجماع نص شرعی
نص در اصول فقه شیعه هر کلامی که به دلیل واضح بودن فاقد بیش از یک معنی باشد

دانشنامه آزاد فارسی

نَصّ (فقه)
هرگاه دلالت یک عبارت بر مقصود گوینده چنان صریح و روشن باشد که احتمال خلاف در آن نباشد در آن صورت، آن عبارت را نسبت به آن مدلول نص گویند. مانند این عبارت «نماز باران واجب است». این عبارت نصّ است و از آن وجوب نماز به صراحت فهم می شود. اما این عبارت که «نماز باران بخوان» صریح در وجوب نماز باران نیست، چون احتمال مستحب بودن آن نیز می رود. به عبارت اوّلی نص، و به عبارت دوّمی ظاهر گویند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نص (علوم قرآنی). کلام آشکار در معنای واحد، بدون احتمال خلاف و تاویل را نص گویند.
الفاظ قرآن کریم به لحاظ صراحت محتوا و عدم آن یا «نص» است یا «ظاهر».
تعریف
«نص» در لغت به معنای آشکار ، آشکارشدن و آشکارکردن، و در اصطلاح ، کلامی صریح و آشکار است که احتمال خلاف و تاویل در آن نباشد و جز یک معنا از آن بر نیاید؛ به طوری که غیر آن معنا در کلام احتمال داده نمی شود.
← ظاهر
متکلمان گفته اند وجود نص در قرآن و سنّت ، بسیار کم است؛ ولی امام الحرمین می گوید: غرض از نص، معنای قطعی مستقل است که هیچ گونه جهات احتمال و تاویل در آن راه نیابد، و این گرچه در صورت رجوع به معنای لغوی، کم حاصل می شود، اما با قرائن حالیه و مقالیه زیاد خواهد بود.
← مثال
...

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) ست به معناى کلام معتبر و عین و اصل مطلب. . بجاى آن میتوان از ساخته پیشنهادى اُستْواژ : Ostvaj اُسْت به اضافه ى واژ ( اُست در پهلوى : استوار ، محکم ، معتبر و واژ در پهلوى: واژه ، کلام ، قول ) به معناى واژه ى استوار ، کلام محکم و معتبر
بهره جست. این واژه تازى به نگر مى رسد که از واژه ى " نسک " Nask ( پهلوى: کتاب ) برداشته و ساخته شده است.

صریح و اشکارو روشن


صریح، واضح، کلامی که احتمال خطا درآن نباشد.

قانون، متن قانون


کلمات دیگر: