جملات نمونه

abdominoplasty

<hr> (عضله) دور کننده، ورا برنده، ازمرکزدورکننده طب مبعد

(عضله) دور کننده، ورا برنده، ازمرکزدورکننده طب مبعد

abducent

<hr> معنی : ربودن، دزدیدن، دور کردن، ادم دزدیدن، سرقت کردن، از مرکز بدن دور کردن <hr> معانی دیگر : آدم ربایی کردن، آدم دزدیدن، (زیست شناسی) از محور بدن دور کردن، ورا بردن، جدا کردن، دزدیدن شخص، ازمرکز بدن دور کردن طب

معنی : ربودن، دزدیدن، دور کردن، ادم دزدیدن، سرقت کردن، از مرکز بدن دور کردن معانی دیگر : آدم ربایی کردن، آدم دزدیدن، (زیست شناسی) از محور بدن دور کردن، ورا بردن، جدا کردن، دزدیدن شخص، ازمرکز بدن دور کردن طب

abduct

<hr> (verb - transitive) ربودن، دزدیدن (شخص)، دور کردن، آدم دزدیدن، ازمرکز بدن دور کردن (پزشکی)

(verb - transitive) ربودن، دزدیدن (شخص)، دور کردن، آدم دزدیدن، ازمرکز بدن دور کردن (پزشکی)

abducted

<hr> معنی : ربایش، سرقت، عمل ربودن، دورشدگی، دوری از مرکز بدن، قیاسی، قیاس <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) دور سازی از محور بدن، ورابری، آدم ربایی، آدم دزدی، عمل ربودن زن و بچه و غیره، طب دوری از مرکز بدن

معنی : ربایش، سرقت، عمل ربودن، دورشدگی، دوری از مرکز بدن، قیاسی، قیاس معانی دیگر : (زیست شناسی) دور سازی از محور بدن، ورابری، آدم ربایی، آدم دزدی، عمل ربودن زن و بچه و غیره، طب دوری از مرکز بدن

abduction

<hr> معنی : عضله دور کننده، دور کننده، ادم ربا، ادم دزد <hr> معانی دیگر : طب عضله دور کننده

معنی : عضله دور کننده، دور کننده، ادم ربا، ادم دزد معانی دیگر : طب عضله دور کننده

abductor

<hr> عمود بر درازای کشتی، عمود بر درازای کشتی واقع در وسط و پهلوی کشتی

عمود بر درازای کشتی، عمود بر درازای کشتی واقع در وسط و پهلوی کشتی

abeam

<hr> معنی : ابجدخوان، ابجداموز، مبتدی، ابتدایی، مبادی <hr> معانی دیگر : ابجدآموز، نوآموز، تازه کار، اولیه، آغازین

معنی : ابجدخوان، ابجداموز، مبتدی، ابتدایی، مبادی معانی دیگر : ابجدآموز، نوآموز، تازه کار، اولیه، آغازین

abecedarian

<hr> معنی : در بستر، در رختخواب <hr> معانی دیگر : در تختخواب، بستری

معنی : در بستر، در رختخواب معانی دیگر : در تختخواب، بستری

abed

<hr> هابیل (فرزند آدم و حوا)، هابیل فرزند ادم ابوالبشر که برادرش قابیل یاقائن او را بقتل رسانید

هابیل (فرزند آدم و حوا)، هابیل فرزند ادم ابوالبشر که برادرش قابیل یاقائن او را بقتل رسانید

abel

abend

<hr> معنی : انحراف، گمراهی، کجراهی <hr> معانی دیگر : ضلالت

معنی : انحراف، گمراهی، کجراهی معانی دیگر : ضلالت

aberrance

<hr> معنی : نابجا، منحرف، گمراه، کجراه، بی راه <hr> معانی دیگر : نامعمول، ناهنجار، غیر عادی، نابهنجار، کج رو، ابیراه

معنی : نابجا، منحرف، گمراه، کجراه، بی راه معانی دیگر : نامعمول، ناهنجار، غیر عادی، نابهنجار، کج رو، ابیراه

aberrant

<hr> معنی : انحراف، گمراهی، کجراهی، ضلالت، فریفتگی، غلط، عدم انطباق کانونی <hr> معانی دیگر : ابیراهی، بیراهی، کج روی، نابهنجاری، غیر عادی یا غیر معمول بودن، نقص، اختلال، جنون، دیوانگی، طب عدم انطباق کانونی

معنی : انحراف، گمراهی، کجراهی، ضلالت، فریفتگی، غلط، عدم انطباق کانونی معانی دیگر : ابیراهی، بیراهی، کج روی، نابهنجاری، غیر عادی یا غیر معمول بودن، نقص، اختلال، جنون، دیوانگی، طب عدم انطباق کانونی

aberration

<hr> معنی : تشویق کردن، جرات دادن، تربیت کردن، معاونت کردن، بر انگیختن <hr> معانی دیگر : شریک جرم کسی شدن، تحریک به عمل بد کردن، به معاونت جرم واداشتن، همدستی کردن، تشویق به عمل بد کردن، معاونت کردن درجرم، تقویت، ترغیب به کار بد

معنی : تشویق کردن، جرات دادن، تربیت کردن، معاونت کردن، بر انگیختن معانی دیگر : شریک جرم کسی شدن، تحریک به عمل بد کردن، به معاونت جرم واداشتن، همدستی کردن، تشویق به عمل بد کردن، معاونت کردن درجرم، تقویت، ترغیب به کار بد

abet

<hr> معنی : فتنه انگیزی، تشویق، تقویت <hr> معانی دیگر : حمایت ازعمل بد، معاونت درجرم، پشتی، مساعدت

معنی : فتنه انگیزی، تشویق، تقویت معانی دیگر : حمایت ازعمل بد، معاونت درجرم، پشتی، مساعدت

abetment

abetter

abetting

abettor

<hr> معنی : بیتکلیفی، وقفه، تعلیق <hr> معانی دیگر : سکون، (حقوق) بلاتکلیفی

معنی : بیتکلیفی، وقفه، تعلیق معانی دیگر : سکون، (حقوق) بلاتکلیفی

abeyance

<hr> معنی : تنفر داشتن از، بیم داشتن از، ترس داشتن از، ترساندن، ترسیدن، منزجر شدن از <hr> معانی دیگر : تنفر داشتن، منزجر بودن، نفرت داشتن، بیزار بودن، احتراز کردن، پرهیز کردن، دوری کردن

معنی : تنفر داشتن از، بیم داشتن از، ترس داشتن از، ترساندن، ترسیدن، منزجر شدن از معانی دیگر : تنفر داشتن، منزجر بودن، نفرت داشتن، بیزار بودن، احتراز کردن، پرهیز کردن، دوری کردن

abhor

<hr> معنی : انزجار، تنفر، بیزاری، وحشت <hr> معانی دیگر : نفرت

معنی : انزجار، تنفر، بیزاری، وحشت معانی دیگر : نفرت

abhorrence

<hr> معنی : شنیع، زشت، منزجر، مکروه، مغایر، نا سازگار، فرومایه، بیم ناک <hr> معانی دیگر : تنفرآور، منزجر کننده، نفرت انگیز، فجیع، مشمئز کننده، مخالف، ضد، برخلاف، متنفر

معنی : شنیع، زشت، منزجر، مکروه، مغایر، نا سازگار، فرومایه، بیم ناک معانی دیگر : تنفرآور، منزجر کننده، نفرت انگیز، فجیع، مشمئز کننده، مخالف، ضد، برخلاف، متنفر

abhorrent

<hr> معنی : رفتار بر طبق توافق، ایستادگی، دوام، ثبات قدم <hr> معانی دیگر : سکنی

معنی : رفتار بر طبق توافق، ایستادگی، دوام، ثبات قدم معانی دیگر : سکنی

abidance

<hr> معنی : ماندن، ایستادگی کردن، پایدارماندن، ساکن شدن، ایستادن، منتظر شدن، وفا کردن، تاب اوردن، ساکن بودن <hr> معانی دیگر : پابرجا ماندن، باقی ماندن، دوام آوردن، تحمل کردن، تاب آوردن، چشم به راه چیزی بودن، به سر بردن، (قدیمی) اقامت کردن، منتظر ماندن، منزل کردن

معنی : ماندن، ایستادگی کردن، پایدارماندن، ساکن شدن، ایستادن، منتظر شدن، وفا کردن، تاب اوردن، ساکن بودن معانی دیگر : پابرجا ماندن، باقی ماندن، دوام آوردن، تحمل کردن، تاب آوردن، چشم به راه چیزی بودن، به سر بردن، (قدیمی) اقامت کردن، منتظر ماندن، منزل کردن

abide

<hr> 1- به وعده وفا کردن، به قول خود عمل کردن 2- پیروی کردن از، گردن نهادن به، اطاعت کردن

1- به وعده وفا کردن، به قول خود عمل کردن 2- پیروی کردن از، گردن نهادن به، اطاعت کردن

abide by

<hr> معنی : وفق کننده، پایدار، تاب اور، تحمل کننده، پایا <hr> معانی دیگر : همیشگی، ابدی، جاودانه، برقرار، ماندگار، مانا، ساکن، وفا کننده

معنی : وفق کننده، پایدار، تاب اور، تحمل کننده، پایا معانی دیگر : همیشگی، ابدی، جاودانه، برقرار، ماندگار، مانا، ساکن، وفا کننده

abiding

<hr> معنی : ندیمه، مستخدمه <hr> معانی دیگر : اسم خاص مونث، اسم خاص مونک ندیمه

معنی : ندیمه، مستخدمه معانی دیگر : اسم خاص مونث، اسم خاص مونک ندیمه

abigail

abilities

<hr> معنی : توانایی، قابلیت، شایستگی، لیاقت، استطاعت، صلاحیت، سررشته <hr> معانی دیگر : توانمندی، قدرت، استعداد، مهارت، عرضه، استطاعت <hr> ability _ پسوند (اسم ساز): توانایی، تمایل، ظرفیت

معنی : توانایی، قابلیت، شایستگی، لیاقت، استطاعت، صلاحیت، سررشته معانی دیگر : توانمندی، قدرت، استعداد، مهارت، عرضه، استطاعت ability _ پسوند (اسم ساز): توانایی، تمایل، ظرفیت

ability

ability to pay

<hr> معنی : تولید خود بخود، ایجاد موجود زنده از مواد بیجان <hr> معانی دیگر : (نظریه ی منسوخ تولید موجود زنده از موجود بی جان) نازیست زایی (spontaneous generation هم می گویند)

معنی : تولید خود بخود، ایجاد موجود زنده از مواد بیجان معانی دیگر : (نظریه ی منسوخ تولید موجود زنده از موجود بی جان) نازیست زایی (spontaneous generation هم می گویند)

abiogenesis

<hr> (زیست شناسی) نازیو، نازیوا

(زیست شناسی) نازیو، نازیوا

abiotic

<hr> طب تحلیل و فساد عضو بدون علت مشهود

طب تحلیل و فساد عضو بدون علت مشهود

abiotrophy

<hr> معنی : سرافکنده، فرومایه، خسیس، خوار، پست، خفیف <hr> معانی دیگر : ذلیل، زبون، حقیر، حقیرانه، وابسته به پایین ترین درجه، مفرط، زیاده، نکبت بار، رقت انگیز، ناشی از حقارت، خفت آور، مطرود، روی برتافتن، پست کردن، کوچک کردن، تحقیرکردن

معنی : سرافکنده، فرومایه، خسیس، خوار، پست، خفیف معانی دیگر : ذلیل، زبون، حقیر، حقیرانه، وابسته به پایین ترین درجه، مفرط، زیاده، نکبت بار، رقت انگیز، ناشی از حقارت، خفت آور، مطرود، روی برتافتن، پست کردن، کوچک کردن، تحقیرکردن

abject

<hr> معنی : خواری، ذلت، پستی <hr> معانی دیگر : تحقیر

معنی : خواری، ذلت، پستی معانی دیگر : تحقیر

abjection

abjectly

<hr> معنی : عهد شکنی، نقض عهد، ارتداد، سوگند شکنی، نقض عهد کردن، ترک عقیده، انکار <hr> معانی دیگر : پیمان شکنی، نق­ عهد

معنی : عهد شکنی، نقض عهد، ارتداد، سوگند شکنی، نقض عهد کردن، ترک عقیده، انکار معانی دیگر : پیمان شکنی، نق­ عهد

abjuration

<hr> معنی : برای همیشه ترک گفتن، سوگند شکستن، مرتد شدن، رافضی شدن <hr> معانی دیگر : منکر شدن، نقض عهد کردن، مرتد کردن، (قول یا حرف خود را آشکارا) پس گرفتن، استغفار کردن، (عادت و غیره را) با سوگند ترک کردن، نق­ عهد کردن

معنی : برای همیشه ترک گفتن، سوگند شکستن، مرتد شدن، رافضی شدن معانی دیگر : منکر شدن، نقض عهد کردن، مرتد کردن، (قول یا حرف خود را آشکارا) پس گرفتن، استغفار کردن، (عادت و غیره را) با سوگند ترک کردن، نق­ عهد کردن

abjure

<hr> معنی : از شیر گیری، شیر واگیران <hr> معانی دیگر : از شیر گرفتن

معنی : از شیر گیری، شیر واگیران معانی دیگر : از شیر گرفتن

ablactation

<hr> معنی : بریدن و خارج کردن، از بیخ کندن، قطع کردن <hr> معانی دیگر : برداشتن، درآوردن، وابریدن، (فیزیک نجومی) سائیده شدن یا ذوب شدن سطح موشک یا سفینه در اثر برخورد با هوا، از بی&nbsp; کندن، جراحی بریدن و خارج کردن

معنی : بریدن و خارج کردن، از بیخ کندن، قطع کردن معانی دیگر : برداشتن، درآوردن، وابریدن، (فیزیک نجومی) سائیده شدن یا ذوب شدن سطح موشک یا سفینه در اثر برخورد با هوا، از بی کندن، جراحی بریدن و خارج کردن

ablate

<hr> معنی : فرسایش، قطع، ریشه کنی، قطع عضوی از بدن، طرد <hr> معانی دیگر : ساییدگی، طب قطع عضوی از بدن، جغ، فرساب

معنی : فرسایش، قطع، ریشه کنی، قطع عضوی از بدن، طرد معانی دیگر : ساییدگی، طب قطع عضوی از بدن، جغ، فرساب

ablation

<hr> معنی : مفعول به، مفعول عنه، مفعول منه، کاهنده، رافع، اازا، صیغه الت، مربوط به مفعول به یا مفعول عنه <hr> معانی دیگر : سایا، ساییده، فرسایشی، سایشی، فرسایش پذیر، (دستور زبان) مفعول به، ازی

معنی : مفعول به، مفعول عنه، مفعول منه، کاهنده، رافع، اازا، صیغه الت، مربوط به مفعول به یا مفعول عنه معانی دیگر : سایا، ساییده، فرسایشی، سایشی، فرسایش پذیر، (دستور زبان) مفعول به، ازی

ablative

<hr> معنی : مشتعل، درخشان، برافروخته، فروزان، سوزان <hr> معانی دیگر : شعله ور، زبانه کش، مشتاق، هیجان زده، نورانی، نور افشان، غرق در نور

معنی : مشتعل، درخشان، برافروخته، فروزان، سوزان معانی دیگر : شعله ور، زبانه کش، مشتاق، هیجان زده، نورانی، نور افشان، غرق در نور

ablaze

<hr> معنی : توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق <hr> معانی دیگر : قادر، دارای استطاعت، حق داشتن، قابل ... بودن، ماهر، چیره دست، ماهرانه، vi ,، vt : توانابودن، شایستگی داشتن، لایق بودن، مناسب بودن، اماده بودن، ارایش دادن، لباس پوشاندن، قوی کردن، مطیع، دارای صلاحیت قانونی <hr> able_ پسوند:، قادر، - شدنی [perishable]، -پذیر [manageable]، درخور، - داشتنی [lovable]، دارای خصوصیات ویژه [comfortable]

معنی : توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق معانی دیگر : قادر، دارای استطاعت، حق داشتن، قابل ... بودن، ماهر، چیره دست، ماهرانه، vi ,، vt : توانابودن، شایستگی داشتن، لایق بودن، مناسب بودن، اماده بودن، ارایش دادن، لباس پوشاندن، قوی کردن، مطیع، دارا

able

able-bodied

<hr> معنی : پر شکوفه، شکوفان، غنا <hr> معانی دیگر : شکوفا، پر گل

معنی : پر شکوفه، شکوفان، غنا معانی دیگر : شکوفا، پر گل

واژه های حرف "a" - جملات نمونه