فرهنگ فارسی ساره

<hr> برابر پارسی : راه دسترسی

برابر پارسی : راه دسترسی

جاده مواصلاتی

<hr> مترادف جاذبه : جذب، جذبه، جلب، گیرایی، کشش، ملاحت <hr> متضاد جاذبه : دافعه <hr> برابر پارسی : کشش، ربایش، گرانش

مترادف جاذبه : جذب، جذبه، جلب، گیرایی، کشش، ملاحت متضاد جاذبه : دافعه برابر پارسی : کشش، ربایش، گرانش

جاذبه

<hr> مترادف جاسوس : خبرآور، خبرچین، خبرگیر، راید، کارآگاه، مفتش، منهی <hr> برابر پارسی : اَنیشه، اَبیشه، انیشه، دم دزد، سخن چین

مترادف جاسوس : خبرآور، خبرچین، خبرگیر، راید، کارآگاه، مفتش، منهی برابر پارسی : اَنیشه، اَبیشه، انیشه، دم دزد، سخن چین

جاسوس

<hr> مترادف جاعل : جعل کننده، سندساز، سازنده، واضع، متقلب <hr> برابر پارسی : برساز

مترادف جاعل : جعل کننده، سندساز، سازنده، واضع، متقلب برابر پارسی : برساز

جاعل

<hr> برابر پارسی : برسازها

جاعلین

<hr> مترادف جالب : جاذب، گیرا، رباینده <hr> برابر پارسی : چشمگیر، دلچسب، دلکش، دلنشین، گیرا، نغز

مترادف جالب : جاذب، گیرا، رباینده برابر پارسی : چشمگیر، دلچسب، دلکش، دلنشین، گیرا، نغز

جالب

<hr> برابر پارسی : نگریستنی

جالب توجه

<hr> مترادف جامد : جماد، سخت، سفت، منجمد <hr> برابر پارسی : دج، سفت و سخت، خشک

مترادف جامد : جماد، سخت، سفت، منجمد برابر پارسی : دج، سفت و سخت، خشک

جامد

<hr> مترادف جامع : تام، فراگیر، کامل، مستوفا، مشروح، مفصل <hr> متضاد جامع : ناقص <hr> برابر پارسی : فراگیر، فراخ، فرآراسته، گردآور

مترادف جامع : تام، فراگیر، کامل، مستوفا، مشروح، مفصل متضاد جامع : ناقص برابر پارسی : فراگیر، فراخ، فرآراسته، گردآور

جامع

<hr> مترادف جامعه : اجتماع، جمعیت، سازمان، گروه، مجمع <hr> برابر پارسی : همبودگاه، انجمن، توداک، چبیره، چپیره، هازه، همبود، همزیستگاه

مترادف جامعه : اجتماع، جمعیت، سازمان، گروه، مجمع برابر پارسی : همبودگاه، انجمن، توداک، چبیره، چپیره، هازه، همبود، همزیستگاه

جامعه

<hr> برابر پارسی : سویه، گوشه، گونه

برابر پارسی : سویه، گوشه، گونه

جانبه

<hr> برابر پارسی : پهلویی، کناری

برابر پارسی : پهلویی، کناری

جانبی

<hr> مترادف جاهل : بی دانش، بی علم، بی معرفت، غافل، نادان، لات، لوطی <hr> متضاد جاهل : دانا <hr> برابر پارسی : نادان، بی خرد، کوراندیش، ناآگاه

مترادف جاهل : بی دانش، بی علم، بی معرفت، غافل، نادان، لات، لوطی متضاد جاهل : دانا برابر پارسی : نادان، بی خرد، کوراندیش، ناآگاه

جاهل

<hr> مترادف جایز : حلال، روا، شایست، مباح، مجاز، روان، نافذ <hr> متضاد جایز : ناروا <hr> برابر پارسی : درخور، پسندیده، روا، سزاوار، شایسته

مترادف جایز : حلال، روا، شایست، مباح، مجاز، روان، نافذ متضاد جایز : ناروا برابر پارسی : درخور، پسندیده، روا، سزاوار، شایسته

جایز

<hr> مترادف جایزه : اجر، انعام، پاداش، جزا، خلعت، صله، عطیه، مدال <hr> برابر پارسی : پاداش

مترادف جایزه : اجر، انعام، پاداش، جزا، خلعت، صله، عطیه، مدال برابر پارسی : پاداش

جایزه

<hr> مترادف جبار : بیدادگر، جابر، ستم پیشه، ستمکار، ستمگر، ظالم، قاهر، قهار <hr> متضاد جبار : دادگر <hr> برابر پارسی : ستمکار، بیدادگر، ستمگر

مترادف جبار : بیدادگر، جابر، ستم پیشه، ستمکار، ستمگر، ظالم، قاهر، قهار متضاد جبار : دادگر برابر پارسی : ستمکار، بیدادگر، ستمگر

جبار

<hr> مترادف جبران : تاوان، ترمیم، تلافی، عوض، غرامت، مغرم <hr> برابر پارسی : تاوان، بازپرداخت، بازنهش ، برگرداندن، شیان

مترادف جبران : تاوان، ترمیم، تلافی، عوض، غرامت، مغرم برابر پارسی : تاوان، بازپرداخت، بازنهش ، برگرداندن، شیان

جبران

<hr> برابر پارسی : توختن

جبران کردن

<hr> مترادف جثه : اندام، بدن، پیکر، تن، هیکل <hr> برابر پارسی : پیکر، تن، اندام، تنه

مترادف جثه : اندام، بدن، پیکر، تن، هیکل برابر پارسی : پیکر، تن، اندام، تنه

جثه

<hr> مترادف جدار : پوسته، قشر، دیواره، دیوار <hr> برابر پارسی : پوسته، دیوار، دیواره

مترادف جدار : پوسته، قشر، دیواره، دیوار برابر پارسی : پوسته، دیوار، دیواره

جدار

<hr> مترادف جدل : پیکار، جنگ، خصومت، داوری، ستیزه، مباحثه، محاجه، منازعه، مناقشه، نزاع <hr> برابر پارسی : درگیری، پیکار، ستیزه، گفتاورد

مترادف جدل : پیکار، جنگ، خصومت، داوری، ستیزه، مباحثه، محاجه، منازعه، مناقشه، نزاع برابر پارسی : درگیری، پیکار، ستیزه، گفتاورد

جدل

<hr> مترادف جدول : طرح، نمودار، جو، جویبار، نهر <hr> برابر پارسی : چهار خانه، زیگ

مترادف جدول : طرح، نمودار، جو، جویبار، نهر برابر پارسی : چهار خانه، زیگ

جدول

<hr> مترادف جدید : اخیر، تازه، طری، موخر، نو، نوین <hr> متضاد جدید : قدیم <hr> برابر پارسی : تازه، نو، نوباوه، نوین

مترادف جدید : اخیر، تازه، طری، موخر، نو، نوین متضاد جدید : قدیم برابر پارسی : تازه، نو، نوباوه، نوین

جدید

<hr> مترادف جدیدا : اخیراً، بتازگی، تازگی، مجدداً | ( جدیداً ) اخیراً، بتازگی، مجدداً <hr> متضاد جدیدا : دور، گذشته <hr> برابر پارسی : به تازگی | ( جدیداً ) تازگیها، به تازگی

مترادف جدیدا : اخیراً، بتازگی، تازگی، مجدداً | ( جدیداً ) اخیراً، بتازگی، مجدداً متضاد جدیدا : دور، گذشته برابر پارسی : به تازگی | ( جدیداً ) تازگیها، به تازگی

جدیدا

<hr> برابر پارسی : تازه چاپ

جدیدالانتشار

<hr> مترادف جدیدالتاسیس : تازه بنیاد، نوبنیاد <hr> متضاد جدیدالتاسیس : قدیم، قدیم التاسیس، قدیمی <hr> برابر پارسی : نوساز، تازه ساز، نوبنیاد | نوبنیاد، نوساز

مترادف جدیدالتاسیس : تازه بنیاد، نوبنیاد متضاد جدیدالتاسیس : قدیم، قدیم التاسیس، قدیمی برابر پارسی : نوساز، تازه ساز، نوبنیاد | نوبنیاد، نوساز

جدیدالتاسیس

<hr> برابر پارسی : تازه ترین

برابر پارسی : تازه ترین

جدیدترین

<hr> مترادف جذابیت : دلربایی، گیرایی، ملاحت <hr> برابر پارسی : گیرایی، گیرایش

مترادف جذابیت : دلربایی، گیرایی، ملاحت برابر پارسی : گیرایی، گیرایش

جذابیت

<hr> مترادف جذب : انجذاب، جاذبه، ربایش، کشش <hr> برابر پارسی : ربایش، کشش، گیرش

مترادف جذب : انجذاب، جاذبه، ربایش، کشش برابر پارسی : ربایش، کشش، گیرش

جذب

<hr> برابر پارسی : پذیرش دانشجو

برابر پارسی : پذیرش دانشجو

جذب دانشجو

<hr> مترادف جذبه : دلربایی، گیرایی، ملاحت، انجذاب، سلطه، خلسه <hr> برابر پارسی : گیرایی

مترادف جذبه : دلربایی، گیرایی، ملاحت، انجذاب، سلطه، خلسه برابر پارسی : گیرایی

جذبه

<hr> مترادف جذر : بن، پایه، ریشه <hr> برابر پارسی : ریشه، مَکَند

مترادف جذر : بن، پایه، ریشه برابر پارسی : ریشه، مَکَند

جذر

<hr> مترادف جر و بحث : گفت وگو، مباحثه، مجادله، مکابره <hr> برابر پارسی : بگو مگو، چرند و چار، گفتگو

مترادف جر و بحث : گفت وگو، مباحثه، مجادله، مکابره برابر پارسی : بگو مگو، چرند و چار، گفتگو

جر و بحث

جرأت

<hr> مترادف جرات : بی باکی، بی پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه <hr> برابر پارسی : گستاخی، یارا

مترادف جرات : بی باکی، بی پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه برابر پارسی : گستاخی، یارا

جرات

<hr> برابر پارسی : یارستن

جرات داشتن

<hr> برابر پارسی : کاردپزشک، کرنتگر

برابر پارسی : کاردپزشک، کرنتگر

جراح

<hr> برابر پارسی : کاردپزشکی، کَرِنت

برابر پارسی : کاردپزشکی، کَرِنت

جراحی

<hr> مترادف جراید : روزنامه ها، مطبوعات، دفاتر، دفترها، نیزه ها <hr> برابر پارسی : روزنامه ها

مترادف جراید : روزنامه ها، مطبوعات، دفاتر، دفترها، نیزه ها برابر پارسی : روزنامه ها

جراید

<hr> برابر پارسی : گرانکش، سنگینبَر

برابر پارسی : گرانکش، سنگینبَر

جرثقیل

<hr> مترادف جرقه : اخگر، بارقه، برق، شراره، شرار، شرر، شعله <hr> برابر پارسی : اخگر، ریزه آتش، خوارگ

مترادف جرقه : اخگر، بارقه، برق، شراره، شرار، شرر، شعله برابر پارسی : اخگر، ریزه آتش، خوارگ

جرقه

<hr> مترادف جریان : روانی، ریزش، سیلان، تداول، رواج، روند، حیص وبیص، خلال، قضیه، ماجرا، سیر، کوران، گردش <hr> برابر پارسی : گردش، روان بودن، روایی، روند، گذران

مترادف جریان : روانی، ریزش، سیلان، تداول، رواج، روند، حیص وبیص، خلال، قضیه، ماجرا، سیر، کوران، گردش برابر پارسی : گردش، روان بودن، روایی، روند، گذران

جریان

<hr> مترادف جزء : پاره، تکه، قطعه، شمه، عنصر <hr> متضاد جزء : کل <hr> برابر پارسی : بخش، بند، پاره، لخت

مترادف جزء : پاره، تکه، قطعه، شمه، عنصر متضاد جزء : کل برابر پارسی : بخش، بند، پاره، لخت

جزء

<hr> برابر پارسی : بند به بند، مو به مو

برابر پارسی : بند به بند، مو به مو

جزء به جزء

<hr> برابر پارسی : ریزگان

جزئیات

<hr> مترادف جزا : بادافره، پاداش، تادیب، تلافی، تنبیه، جایزه، سزا، عقوبت، عوض، مجازات، مزد، مکافات <hr> برابر پارسی : کیفر، سزا، پادافره، بادافره

مترادف جزا : بادافره، پاداش، تادیب، تلافی، تنبیه، جایزه، سزا، عقوبت، عوض، مجازات، مزد، مکافات برابر پارسی : کیفر، سزا، پادافره، بادافره

جزا

<hr> برابر پارسی : کیفری

جزایی

<hr> مترادف جزیره : آبخست، آبخوست، آبخو، آداک <hr> برابر پارسی : آبخوست

مترادف جزیره : آبخست، آبخوست، آبخو، آداک برابر پارسی : آبخوست

واژه های حرف "ج" - فرهنگ فارسی ساره