خاسته

<hr> مترادف خاستگاه : خاستنگاه، مبدا ، سرچشمه، منشا، منبع، تجلی گاه، تجلی گه <hr> متضاد خاستگاه : مقصد

مترادف خاستگاه : خاستنگاه، مبدا ، سرچشمه، منشا، منبع، تجلی گاه، تجلی گه متضاد خاستگاه : مقصد

خاستگاه

<hr> مترادف خاسر : متضرر، زیان دیده، زیان کار، زیانمند، ضررکرده <hr> متضاد خاسر : منتفع

مترادف خاسر : متضرر، زیان دیده، زیان کار، زیانمند، ضررکرده متضاد خاسر : منتفع

خاسر

خاسی ء

خاش

<hr> مترادف خاشاک : آخال، آشغال، خار، خاکروبه، خس، زباله، گل، علف، کاه، چوب ریزه

مترادف خاشاک : آخال، آشغال، خار، خاکروبه، خس، زباله، گل، علف، کاه، چوب ریزه

خاشاک

<hr> مترادف خاشع : افتاده، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع ، خداترس، متقی، پرهیزگار <hr> متضاد خاشع : مغرور، متکبر

مترادف خاشع : افتاده، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع ، خداترس، متقی، پرهیزگار متضاد خاشع : مغرور، متکبر

خاشع

خاشه

خاشک

<hr> مترادف خاص : اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه ، یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز، ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره ، اصیل، پاک نژاد، نژاده <hr> متضاد خاص : عام، ناسره <hr> برابر پارسی : ویژه، برجسته، برگزیده

مترادف خاص : اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه ، یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز، ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره ، اصیل، پاک نژاد، نژاده متضاد خاص : عام، ناسره برابر پارسی : ویژه، برجسته، برگزیده

خاص

<hr> مترادف خاصره : تهیگاه <hr> برابر پارسی : تهیگاه

مترادف خاصره : تهیگاه برابر پارسی : تهیگاه

خاصره

<hr> مترادف خاصه : صفت خاص، مخصوص، ویژه، مخصوصبیگانه، غریبه، خلق، خوی، داب، سجیه، طبیعت، عادت، شیعه ، برگزیده <hr> متضاد خاصه : عامه | سنی، عامه <hr> برابر پارسی : ویژه

مترادف خاصه : صفت خاص، مخصوص، ویژه، مخصوصبیگانه، غریبه، خلق، خوی، داب، سجیه، طبیعت، عادت، شیعه ، برگزیده متضاد خاصه : عامه | سنی، عامه برابر پارسی : ویژه

خاصه

خاصه گرفتن

<hr> مترادف خاصگی : کنیز، سریه، ندیمه، محرم، مصاحب، ندیم، مقرب، معین، مشخص

مترادف خاصگی : کنیز، سریه، ندیمه، محرم، مصاحب، ندیم، مقرب، معین، مشخص

خاصگی

<hr> مترادف خاصیت : اثر، خواص، فایده، خو، سجیه، صفت، طبیعت، خصال، خصلت، خصیصه، مختصه، ویژگی <hr> برابر پارسی : ویژگی، سودبخشی

مترادف خاصیت : اثر، خواص، فایده، خو، سجیه، صفت، طبیعت، خصال، خصلت، خصیصه، مختصه، ویژگی برابر پارسی : ویژگی، سودبخشی

خاصیت

<hr> مترادف خاضع : افتاده، خاشع، خاکسار، خاکی، فروتن، متواضع <hr> متضاد خاضع : متکبر، مغرور <hr> برابر پارسی : فروتن، نرم رفتار، افتاده

مترادف خاضع : افتاده، خاشع، خاکسار، خاکی، فروتن، متواضع متضاد خاضع : متکبر، مغرور برابر پارسی : فروتن، نرم رفتار، افتاده

خاضع

<hr> مترادف خاطب : خطبه خوان، خطیب، سخن ران، خواستار، خواستگار، طالب، خواهان

مترادف خاطب : خطبه خوان، خطیب، سخن ران، خواستار، خواستگار، طالب، خواهان

خاطب

<hr> مترادف خاطر : حافظه، یاد، اندیشه، فکر، دل، ذهن، ضمیر، قلب، طبع، قریحه <hr> برابر پارسی : یاد، ویر، دل، هوش، برای

مترادف خاطر : حافظه، یاد، اندیشه، فکر، دل، ذهن، ضمیر، قلب، طبع، قریحه برابر پارسی : یاد، ویر، دل، هوش، برای

خاطر

خاطر آزرده

خاطر ازرده

<hr> مترادف خاطر جمع : آسوده، آسوده خاطر، بی تشویش، بی دغدغه، فارغ البال، مطمئن <hr> متضاد خاطر جمع : پریشان خاطر <hr> برابر پارسی : آسوده دل

مترادف خاطر جمع : آسوده، آسوده خاطر، بی تشویش، بی دغدغه، فارغ البال، مطمئن متضاد خاطر جمع : پریشان خاطر برابر پارسی : آسوده دل

خاطر جمع

خاطرآسوده

خاطرآشفته

<hr> مترادف خاطرات : خاطره ها <hr> برابر پارسی : گذشته، یادمان ها، یادبودها

مترادف خاطرات : خاطره ها برابر پارسی : گذشته، یادمان ها، یادبودها

خاطرات

خاطراسوده

خاطراشفته

خاطرجمع

<hr> مترادف خاطرخواه : دلباخته، دلشده، دوستدار، عاشق، محب، مفتون <hr> متضاد خاطرخواه : بیزار <hr> برابر پارسی : دلباخته | شیفته، خواهان

مترادف خاطرخواه : دلباخته، دلشده، دوستدار، عاشق، محب، مفتون متضاد خاطرخواه : بیزار برابر پارسی : دلباخته | شیفته، خواهان

خاطرخواه

<hr> مترادف خاطرخواهی : تعشق، دل بستگی، دلدادگی، شیفتگی، عشق، علاقه، علاقه مندی، محبت، مهر <hr> متضاد خاطرخواهی : بیزاری

مترادف خاطرخواهی : تعشق، دل بستگی، دلدادگی، شیفتگی، عشق، علاقه، علاقه مندی، محبت، مهر متضاد خاطرخواهی : بیزاری

خاطرخواهی

<hr> مترادف خاطرنشان : اعلام، تفهیم، حالی، گوشزد، متذکر، یادآور <hr> برابر پارسی : گوشزد، یادآور، یادآوری | یادآوری

مترادف خاطرنشان : اعلام، تفهیم، حالی، گوشزد، متذکر، یادآور برابر پارسی : گوشزد، یادآور، یادآوری | یادآوری

خاطرنشان

<hr> مترادف خاطره : حافظه، ذهن، یاد، یادبود، یادگار <hr> برابر پارسی : یادبود، یادمان، یادنامه، دل گذشت

مترادف خاطره : حافظه، ذهن، یاد، یادبود، یادگار برابر پارسی : یادبود، یادمان، یادنامه، دل گذشت

خاطره

<hr> مترادف خاطف : خیره کننده، پرتلالو، درخشان

مترادف خاطف : خیره کننده، پرتلالو، درخشان

خاطف

<hr> مترادف خاطی : بزهکار، خطاکار، خلافکار، گناهکار، گنهکار، متخلف، مجرم، مقصر <hr> متضاد خاطی : درستکار، صالح، مصیب <hr> برابر پارسی : گناهکار، بزه کار، لغزشکار

مترادف خاطی : بزهکار، خطاکار، خلافکار، گناهکار، گنهکار، متخلف، مجرم، مقصر متضاد خاطی : درستکار، صالح، مصیب برابر پارسی : گناهکار، بزه کار، لغزشکار

خاطی

خافض

خافق

خافقین

<hr> برابر پارسی : شاه

خاقان

<hr> مترادف خال : نقطه سیاه، نقطه، لکه، نقش ورق بازی، خالو، دائی، دایی ، خاله <hr> متضاد خال : عم، عمو <hr> برابر پارسی : فند

مترادف خال : نقطه سیاه، نقطه، لکه، نقش ورق بازی، خالو، دائی، دایی ، خاله متضاد خال : عم، عمو برابر پارسی : فند

خال

<hr> برابر پارسی : فند کوبی

خال کوبی

خالب

<hr> مترادف خالد : پایدار، پاینده، جاودان، جاوید، مخلد ، بهشتی، خلدنشینی، خلدآشیان <hr> متضاد خالد : فانی، ناپایا

مترادف خالد : پایدار، پاینده، جاودان، جاوید، مخلد ، بهشتی، خلدنشینی، خلدآشیان متضاد خالد : فانی، ناپایا

خالد

<hr> مترادف خالص : بی آمیغ، بی غش، پاک، رحیق، زبده، ساده، سارا، سره، صاف، صافی، غیرمخلوط، مروق، مصفی، مطلق، ناب، ناپالوده ، بی شائبه، بی ریا، بی آلایش، ناآلوده، ویژه، خرج دررفته، وزن بی ظرف <hr> متضاد خالص : ناخالص، ناسره <hr> برابر پارسی : ناب، بی آلایش، پالیده، زدوده، سره

مترادف خالص : بی آمیغ، بی غش، پاک، رحیق، زبده، ساده، سارا، سره، صاف، صافی، غیرمخلوط، مروق، مصفی، مطلق، ناب، ناپالوده ، بی شائبه، بی ریا، بی آلایش، ناآلوده، ویژه، خرج دررفته، وزن بی ظرف متضاد خالص : ناخالص، ناسره برابر پارسی : ناب، بی آلایش، پالیده، زدوده، سره

خالص

خالصه

<hr> مترادف خالق : آفریدگار، آفرینشگر، آفریننده، جان آفرین، خدا، صانع، سازنده <hr> متضاد خالق : مخلوق، مبدع، موجد <hr> برابر پارسی : آفریدگار، آفرینشگر، آفریننده، دادار

مترادف خالق : آفریدگار، آفرینشگر، آفریننده، جان آفرین، خدا، صانع، سازنده متضاد خالق : مخلوق، مبدع، موجد برابر پارسی : آفریدگار، آفرینشگر، آفریننده، دادار

خالق

<hr> مترادف خاله : خواهر مادر ، لک، لکه، تک خال <hr> متضاد خاله : خال، خالو، دایی، عم، عمو، عمه <hr> برابر پارسی : مادرتای، دایزه، مِرخا

مترادف خاله : خواهر مادر ، لک، لکه، تک خال متضاد خاله : خال، خالو، دایی، عم، عمو، عمه برابر پارسی : مادرتای، دایزه، مِرخا

خاله

<hr> مترادف خاله زنک : بی سروپا، فضول، خاله وارس، سخن چین، حرف زن، مرد غیرجدی

مترادف خاله زنک : بی سروپا، فضول، خاله وارس، سخن چین، حرف زن، مرد غیرجدی

خاله زنک

<hr> مترادف خالو : خال، دایی ، سورنا <hr> متضاد خالو : عمو، خاله <hr> برابر پارسی : دایی، کاکو

مترادف خالو : خال، دایی ، سورنا متضاد خالو : عمو، خاله برابر پارسی : دایی، کاکو

واژه های حرف "خ" - فرهنگ معین