چارهجو

چارهجویی

چارهجویی کردن

چارهساز

چارهسازی

چارهپذیر

چارهپذیری

چارهگر

<hr> مترادف چاروا : چارپا، چهارپا، حیوان بارکش، الاغ، خر، شتر، قاطر، ستور، چهارپایان <hr> متضاد چاروا : دوپا

مترادف چاروا : چارپا، چهارپا، حیوان بارکش، الاغ، خر، شتر، قاطر، ستور، چهارپایان متضاد چاروا : دوپا

چاروا

<hr> مترادف چاروادار : چهارپادار، مکاری

مترادف چاروادار : چهارپادار، مکاری

چاروادار

چاروناچار

<hr> مترادف چارپا : چاروا، حیوان بارکش، ستور، استر، خر، الاغ، قاطر <hr> متضاد چارپا : دوپا

مترادف چارپا : چاروا، حیوان بارکش، ستور، استر، خر، الاغ، قاطر متضاد چارپا : دوپا

چارپا

<hr> مترادف چارپاره : گلوله نامنظم، پاره آجر، پاره خشت

مترادف چارپاره : گلوله نامنظم، پاره آجر، پاره خشت

چارپاره

چارپایان اهلی

چارپایان پرواری

<hr> مترادف چارپایه : کرسی

چارپایه

چارپایه زیر مستراح دستی

<hr> مترادف چارچوب : چهارچوب، چهارچوبه، چارچوبه، قالب، کادر، اسکلت، بدنه، قاب، حیطه، قلمرو

مترادف چارچوب : چهارچوب، چهارچوبه، چارچوبه، قالب، کادر، اسکلت، بدنه، قاب، حیطه، قلمرو

چارچوب

چارچوب اهنی

چارچوب گرفتن

<hr> مترادف چارک : ربع، یک چهارم، چاوش، نقیب

مترادف چارک : ربع، یک چهارم، چاوش، نقیب

چارک

<hr> مترادف چارگوش : چاربر، مربع، چهارضلعی، چهارگوشه

مترادف چارگوش : چاربر، مربع، چهارضلعی، چهارگوشه

چارگوش

<hr> مترادف چاشت : ناهار، ناهاری ، طعام چاشت، صبح هنگام، چاشتگاه، میانه روز <hr> متضاد چاشت : شام

مترادف چاشت : ناهار، ناهاری ، طعام چاشت، صبح هنگام، چاشتگاه، میانه روز متضاد چاشت : شام

چاشت

چاشتگاه

<hr> مترادف چاشنی : طعم، مزه، رب، سس، ماده منفجره، نمودار، نمونه

مترادف چاشنی : طعم، مزه، رب، سس، ماده منفجره، نمودار، نمونه

چاشنی

چاشنی روی غذا

چاشنی زدن

چاشنی زدن به

چاشنی زده

چاشنی غذا

<hr> مترادف چاق : پروار، تنومند، خپل، خپله، سمین، فربه، گوشتالو، مسمن ، تندرست، سالم، سرحال، قبراق ، پرحجم، درشت، ضخیم، باارزش، بزرگ، پرمایه، کله گنده، ثروتمند، معتبر، بااعتبار <hr> متضاد چاق : لاغر، مردنی، بیمار، مریض، مریض احوال <hr> برابر پارسی : فربه

مترادف چاق : پروار، تنومند، خپل، خپله، سمین، فربه، گوشتالو، مسمن ، تندرست، سالم، سرحال، قبراق ، پرحجم، درشت، ضخیم، باارزش، بزرگ، پرمایه، کله گنده، ثروتمند، معتبر، بااعتبار متضاد چاق : لاغر، مردنی، بیمار، مریض، مریض احوال برابر پارسی : فربه

چاق

<hr> مترادف چاق شدن : فربه شدن، گوشتالو شدن ، پروار شدن، پرواری شدن ، بهبود یافتن، به شدن، معالجه شدن <hr> متضاد چاق شدن : لاغر شدن

مترادف چاق شدن : فربه شدن، گوشتالو شدن ، پروار شدن، پرواری شدن ، بهبود یافتن، به شدن، معالجه شدن متضاد چاق شدن : لاغر شدن

چاق شدن

چاق و تپلی بودن

چاق و خپل

چاق و فربه

<hr> مترادف چاق و چله : گوشتالو، فربه، سالم، تندرست، قبراق، سرحال

مترادف چاق و چله : گوشتالو، فربه، سالم، تندرست، قبراق، سرحال

چاق و چله

<hr> مترادف چاق کردن : فربه کردن، پروار کردن، بهبودی بخشیدن، معالجه کردن

مترادف چاق کردن : فربه کردن، پروار کردن، بهبودی بخشیدن، معالجه کردن

چاق کردن

<hr> مترادف چاقالو : بسیار چاق، فربه گوشتالو، مسمن

مترادف چاقالو : بسیار چاق، فربه گوشتالو، مسمن

چاقالو

چاقسلامتی

<hr> مترادف چاقو : تیغ، خنجر، دشنه، سنان، شفره، شمشیر، کارد، سکین <hr> برابر پارسی : کارد کوچک

مترادف چاقو : تیغ، خنجر، دشنه، سنان، شفره، شمشیر، کارد، سکین برابر پارسی : کارد کوچک

چاقو

چاقو زدن

<hr> مترادف چاقو کشی : چاقوزنی، زخم زنی، شرارت، اوباشیگری، باج گیری

مترادف چاقو کشی : چاقوزنی، زخم زنی، شرارت، اوباشیگری، باج گیری

چاقو کشی

چاقو یا شمشیر بزرگ

چاقوچله

<hr> مترادف چاقوکش : چاقوزن، زخم زن، شریر، باج گیر، اوباش

مترادف چاقوکش : چاقوزن، زخم زن، شریر، باج گیر، اوباش

واژه های حرف "چ" - مترادف و متضاد