کلمه جو
صفحه اصلی

شهرآباد

لغت نامه دهخدا

شهرآباد. [ ش َ ] (اِخ ) قریه ای است فرسخی میانه ٔ جنوب و مشرق ابرقوه فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).


شهرآباد. [ ش َ ] (اِخ ) شهری بوده است در سرزمین بابل که عظمت و جلالتی داشته و شهر ابراهیم خلیل (ع ) بوده که آب فرات از اینجا جریان داشته و موضعش تاکنون معروف است . (از معجم البلدان ).



شهرآباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان عشق آباد شهرستان نیشابور است و 307 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


شهرآباد. [ ش َ ] (اِخ ) نام دهی است میان همدان و کاشان که مولد فیروز ابولؤلؤ کشنده ٔ عمربن خطاب است . (از مجمل التواریخ و القصص ص 280).


شهرآباد. [ ش َ ] (اِخ ) نام شهر کوچکی است که در مجاورت (عقب ) خلیج یا جزیره ٔ «نیم مردان »= خلیج آشوراده قرار گرفته و تجارت و داد و ستد فراوانی داشته است . (از ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 401) (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 218). نام قصبه ای است ، قبادبن فیروز ساسانی ساخت و اکنون خراب است . (نزهة القلوب چ اروپا ج 3 ص 160).


شهرآباد. [ ش َ ] (اِخ ) نام شهری ایرانی وقدیم که «بلد« »اسکی موصل » (موصل کهنه ) در جای آن قرار دارد و در چهارفرسخی موصل کنونی است . یاقوت نویسد: در این شهر قبر یکی از علویان است و آن شهر در جای شهر ایرانی قدیم موسوم به شهرآباد قرار دارد. (از ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی تألیف لسترنج ص 107).


شهرآباد. [ ش َ] (اِخ ) نام محلی کنار راه آباده به شیراز میان خانخره و ده بید در 700700گزی طهران . (یادداشت مؤلف ).


شهرآباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاوه ٔ بخش داورزن شهرستان سبزوار است و 593 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


شهرآباد. [ ش َ ] (اِخ )از قرای بلوک شهریار تهران است . (یادداشت مؤلف ).


شهرآباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنارشهر تابع شهرستان کاشمر است و 797 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).



کلمات دیگر: