برابر پارسی : زیر زنخ
غبغب
برابر پارسی : زیر زنخ
فارسی به انگلیسی
double chin
مترادف و متضاد
گونه، فک، غبغب، کله ماهی، ارواره زیرین پرنده
غبغب انسان، غبغب
فرهنگ فارسی
گوشت زیرگلو، گوشت زیرچانه، تکه گوشت آویخته زیرگلوی خروس وگاو، غبب هم میگویند
( اسم ) گوشت برجسته ای که زیر زنخ مردم فربه پدید آید . جمع : غباغب . یا غبغب خروس . گوشت پاره زیر گلوی خروس .
نام بتی کوهچه به منی کوهکی است در منی که محل نحر بوده است گویند معتب بن قیس خانه موسوم به غبغب داشته که نزد مردم مانند خانه کعبه محترم بود و در آن حج می کردند
( اسم ) گوشت برجسته ای که زیر زنخ مردم فربه پدید آید . جمع : غباغب . یا غبغب خروس . گوشت پاره زیر گلوی خروس .
نام بتی کوهچه به منی کوهکی است در منی که محل نحر بوده است گویند معتب بن قیس خانه موسوم به غبغب داشته که نزد مردم مانند خانه کعبه محترم بود و در آن حج می کردند
فرهنگ معین
(غَ غَ ) [ ع . ] (اِ. ) گوشت برجستة زیر چانه . ، باد به ~ انداختن قیافه گرفتن ، باد کردن .
لغت نامه دهخدا
غبغب . [ غ َ غ َ] (اِخ ) نام بتی . || کوهچه ای به منی . (منتهی الارب ). کوهکی است در منی که محل نحر بوده است . گویند معتب بن قیس خانه ای موسوم به غبغب داشته که نزد مردم مانند خانه ٔ کعبه محترم بود و در آن حج می کردند. || جایگاهی است در طایف که در آنجا برای لات و عزی شتر نحر می کردند و مخزن هدایایی که به این دو بت تقدیم می شده در این محل بوده است . (از معجم البلدان ). و قیل هو صنم کان مستقبل الرکن الاسود و له غبغبان اسودان من حجارة تذبح بینهما الذبائح و الغبغب . حجر بین یدی الصنم کان لمناف مستقبل رکن الحجر الاسود مثل الحجر الذی ینصب عند المیل منه الی المدینة ثلاثة فراسخ . قال ابوالمنذر: و کان للعزی منحر ینحرون فیه هدایاهم یقال له الغبغب فله یقول الهذلی یهجو رجلاً تزوَّج امراءة جمیلة یقال لها اسماء :
لقد نکحت اسماء لحی بقیرة
من الادْم اهداها امرؤ من بنی غنم
رأی قذعاً فی عینها اذ یسوقها
الی غبغب العزی فوضع بالقسم .
و کانوا یقسمون لحوم هدایاهم فیمن حضرها و کان عندها فلغبغب یقول نهیکة الفزاری لعامربن الطفیل :
یا عام لو قدرت علیک رماحنا
و الراقصات الی منی بالغبغب
للمست بالرصعاء طعنة فاتک
حران او لثویت غیر محسب .
و له یقول قیس بن منقذبن عبید ضاطربن حبشیة ابن سلول الخزاعی ولدته امراءة من بنی حداد من کنانة و ناس یجعلونها من حداد محارب و هو قیس بن الحدادیة الخزاعی :
تکساً ببیت اﷲ اول خلقه
والا فانصاب یسرن بغبغب .
رجوع به بت شود.
لقد نکحت اسماء لحی بقیرة
من الادْم اهداها امرؤ من بنی غنم
رأی قذعاً فی عینها اذ یسوقها
الی غبغب العزی فوضع بالقسم .
و کانوا یقسمون لحوم هدایاهم فیمن حضرها و کان عندها فلغبغب یقول نهیکة الفزاری لعامربن الطفیل :
یا عام لو قدرت علیک رماحنا
و الراقصات الی منی بالغبغب
للمست بالرصعاء طعنة فاتک
حران او لثویت غیر محسب .
و له یقول قیس بن منقذبن عبید ضاطربن حبشیة ابن سلول الخزاعی ولدته امراءة من بنی حداد من کنانة و ناس یجعلونها من حداد محارب و هو قیس بن الحدادیة الخزاعی :
تکساً ببیت اﷲ اول خلقه
والا فانصاب یسرن بغبغب .
(معجم البلدان ).
رجوع به بت شود.
غبغب . [ غ ُ غ ُ ] (ع اِ) بالغبغب ؛ پوشیده . نهان . (دزی ج 2 ص 200).
غبغب. [ غ َ غ َ ] ( ع اِ ) گوشت برجسته که بر زیر زنخ و زیر گلوی مردم فربه پدید آید. گوشت پاره فروهشته زیر حنک مردم. ( منتهی الارب ). آن پوست که آویخته بود زیر گلو. ( دهار ). گوشت آویخته زیر ذقن و آن مردم پرگوشت را از لوازم خوب صورتی است. ( غیاث ). گوشت آویخته زیر زنخ که آن را طوق گلو گویند. ( آنندراج ) :
خم اندر خم و مار بر مار برد
بر آن غبغبش تار برتار برد.
برو غبغبش ماز بر ماز بر.
لاله رخسار و یاسمین غبغب.
ای نوش لعل سیمین غبغب.
چو مهش چهره و زیرش چو هلالی غبغب.
گوی از آن چاه برون آمده ست.
دستارچه زآن زلف پریشان که تو داری.
صد شحنه راخون ریخته با طوق و فرمان تا کجا.
در آتش موی لبت باد مسیحا داشته.
صد ماه تصنعم نموده.
تاج لعل از سر و پیرایه ز بر بگشایید.
مرا نیز از آن زلف طوقی برافکن.
زنخ چون سیب و غبغب چون ترنجی.
سر خرمن ز طوق غبغبت دور.
رطبی ناگزیده کس لب او.
یکی مه را ز غبغب طوق بسته.
قوس قزح شد ز تف آفتاب.
غبغب سیمین چو ترنجی بکش.
ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود.
خم اندر خم و مار بر مار برد
بر آن غبغبش تار برتار برد.
فردوسی.
تنش بد همه ناز بر ناز بربرو غبغبش ماز بر ماز بر.
فردوسی ( از نسخه ای از لغت نامه اسدی ).
می ستان از کف بتان چگل لاله رخسار و یاسمین غبغب.
فرخی.
ای ماهروی سلسله زلفین ای نوش لعل سیمین غبغب.
مسعودسعد.
چو کمان ابرو و زیرش ز سنانها غمزه چو مهش چهره و زیرش چو هلالی غبغب.
سنایی.
آب گره بسته ببین غبغبش گوی از آن چاه برون آمده ست.
اثیرالدین اخسیکتی ( از آنندراج ).
بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب دستارچه زآن زلف پریشان که تو داری.
خاقانی.
غبغب چو طوق آویخته فرمان ز مشک انگیخته صد شحنه راخون ریخته با طوق و فرمان تا کجا.
خاقانی.
جان خاک نعل مرکبت در آب طوق غبغبت در آتش موی لبت باد مسیحا داشته.
خاقانی.
از مقنعه ماه غبغب توصد ماه تصنعم نموده.
خاقانی.
ای تذروان من آن طوق ز غبغب ببریدتاج لعل از سر و پیرایه ز بر بگشایید.
خاقانی.
تو را طوق سیمین درافکند غبغب مرا نیز از آن زلف طوقی برافکن.
خاقانی.
موکل کرده بر هر غمزه غنجی زنخ چون سیب و غبغب چون ترنجی.
نظامی.
دهان جز من از جام لبت دورسر خرمن ز طوق غبغبت دور.
نظامی.
آفتابی هلال غبغب اورطبی ناگزیده کس لب او.
نظامی.
یکی از طوق خود مه را شکسته یکی مه را ز غبغب طوق بسته.
نظامی.
غبغب سیمین که کمر بست از آب قوس قزح شد ز تف آفتاب.
نظامی.
زآن زنخ گرد چون نارنج خوش غبغب سیمین چو ترنجی بکش.
نظامی.
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود.
غبغب . [ غ َ غ َ ] (ع اِ) گوشت برجسته که بر زیر زنخ و زیر گلوی مردم فربه پدید آید. گوشت پاره ٔ فروهشته زیر حنک مردم . (منتهی الارب ). آن پوست که آویخته بود زیر گلو. (دهار). گوشت آویخته زیر ذقن و آن مردم پرگوشت را از لوازم خوب صورتی است . (غیاث ). گوشت آویخته زیر زنخ که آن را طوق گلو گویند. (آنندراج ) :
خم اندر خم و مار بر مار برد
بر آن غبغبش تار برتار برد.
تنش بد همه ناز بر ناز بر
برو غبغبش ماز بر ماز بر.
می ستان از کف بتان چگل
لاله رخسار و یاسمین غبغب .
ای ماهروی سلسله زلفین
ای نوش لعل سیمین غبغب .
چو کمان ابرو و زیرش ز سنانها غمزه
چو مهش چهره و زیرش چو هلالی غبغب .
آب گره بسته ببین غبغبش
گوی از آن چاه برون آمده ست .
بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب
دستارچه زآن زلف پریشان که تو داری .
غبغب چو طوق آویخته فرمان ز مشک انگیخته
صد شحنه راخون ریخته با طوق و فرمان تا کجا.
جان خاک نعل مرکبت در آب طوق غبغبت
در آتش موی لبت باد مسیحا داشته .
از مقنعه ماه غبغب تو
صد ماه تصنعم نموده .
ای تذروان من آن طوق ز غبغب ببرید
تاج لعل از سر و پیرایه ز بر بگشایید.
تو را طوق سیمین درافکند غبغب
مرا نیز از آن زلف طوقی برافکن .
موکل کرده بر هر غمزه غنجی
زنخ چون سیب و غبغب چون ترنجی .
دهان جز من از جام لبت دور
سر خرمن ز طوق غبغبت دور.
آفتابی هلال غبغب او
رطبی ناگزیده کس لب او.
یکی از طوق خود مه را شکسته
یکی مه را ز غبغب طوق بسته .
غبغب سیمین که کمر بست از آب
قوس قزح شد ز تف آفتاب .
زآن زنخ گرد چون نارنج خوش
غبغب سیمین چو ترنجی بکش .
بنوش جام صبوحی به ناله ٔ دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه ٔ نی و عود.
کشته ٔ چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است .
اگر به آب معلق بسنجم آن غبغب
چو روشن است که روغن به آب می سنجم .
گفتم شب گفت طره ٔ چون شب من
گفتم مه گفت غره ٔ غبغب من
گفتم تلخ است گفت شیرین سخن است
گفتم شکر است گفت خال لب من .
هلال غبغب جانان لطافتی دارد
که از اشاره ٔ انگشت آب می گردد.
هاله ٔ غبغب که پهلو میزند با ماه عید
موج دورافتاده ای از چشمه ٔ حیوان اوست .
از نگاه گرم خون می جوشد از لعل لبش
ازاشارت آب می گردد هلال غبغبش .
سیب غبغب اگر به دست افتد
بهتر از صد انار یاسین است [ کذا ].
زردرویی می کشد مهر ترنج از غبغبت
بوسه در پروازمی آید ز تحریک لبت .
بگشای زلف ورنگ خطا و ختن بریز
بنما سهیل غبغب و خون یمن بریز.
صوفی به هوای نرگس جادویی
همواره به خاک عجز دارد رویی
بهر دل من ترنج غبغب کافی است
صفرای مرا می شکند لیمویی .
مؤلف آنندراج گوید: غبب مخفف آن است و آن مردم پرگوشت را از لوازم خوب صورتی است :
از پی آفت هر چیز پدید است سبب
سبب آفت من فرقت آن سیم غبب .
چتر زر شاه چین گشت گرفتار هند
خیمه ٔ گلریز زو زنگی سیمین غبب .
و بر این قیاس ، خورشیدغبغب ، سمن غبب ، سیمین غبغب ، سیم غبب و آب گره بسته ، آب معلق ، روغن ، ترنج ، لیمون ، سیب ، خورشید، هلال ، غره ، هاله و طوق از تشبیهات اوست . - انتهی . (آنندراج ). رجوع به غبب شود. نعفة. (منتهی الارب ). || کنیزک فربه . (دهار). || طوق زیر گلوی گاو و خروس . (منتهی الارب ).
خم اندر خم و مار بر مار برد
بر آن غبغبش تار برتار برد.
فردوسی .
تنش بد همه ناز بر ناز بر
برو غبغبش ماز بر ماز بر.
فردوسی (از نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ).
می ستان از کف بتان چگل
لاله رخسار و یاسمین غبغب .
فرخی .
ای ماهروی سلسله زلفین
ای نوش لعل سیمین غبغب .
مسعودسعد.
چو کمان ابرو و زیرش ز سنانها غمزه
چو مهش چهره و زیرش چو هلالی غبغب .
سنایی .
آب گره بسته ببین غبغبش
گوی از آن چاه برون آمده ست .
اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج ).
بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب
دستارچه زآن زلف پریشان که تو داری .
خاقانی .
غبغب چو طوق آویخته فرمان ز مشک انگیخته
صد شحنه راخون ریخته با طوق و فرمان تا کجا.
خاقانی .
جان خاک نعل مرکبت در آب طوق غبغبت
در آتش موی لبت باد مسیحا داشته .
خاقانی .
از مقنعه ماه غبغب تو
صد ماه تصنعم نموده .
خاقانی .
ای تذروان من آن طوق ز غبغب ببرید
تاج لعل از سر و پیرایه ز بر بگشایید.
خاقانی .
تو را طوق سیمین درافکند غبغب
مرا نیز از آن زلف طوقی برافکن .
خاقانی .
موکل کرده بر هر غمزه غنجی
زنخ چون سیب و غبغب چون ترنجی .
نظامی .
دهان جز من از جام لبت دور
سر خرمن ز طوق غبغبت دور.
نظامی .
آفتابی هلال غبغب او
رطبی ناگزیده کس لب او.
نظامی .
یکی از طوق خود مه را شکسته
یکی مه را ز غبغب طوق بسته .
نظامی .
غبغب سیمین که کمر بست از آب
قوس قزح شد ز تف آفتاب .
نظامی .
زآن زنخ گرد چون نارنج خوش
غبغب سیمین چو ترنجی بکش .
نظامی .
بنوش جام صبوحی به ناله ٔ دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه ٔ نی و عود.
حافظ.
کشته ٔ چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است .
حافظ.
اگر به آب معلق بسنجم آن غبغب
چو روشن است که روغن به آب می سنجم .
کمال خجندی (از آنندراج ).
گفتم شب گفت طره ٔ چون شب من
گفتم مه گفت غره ٔ غبغب من
گفتم تلخ است گفت شیرین سخن است
گفتم شکر است گفت خال لب من .
امیرخسرو.
هلال غبغب جانان لطافتی دارد
که از اشاره ٔ انگشت آب می گردد.
صائب .
هاله ٔ غبغب که پهلو میزند با ماه عید
موج دورافتاده ای از چشمه ٔ حیوان اوست .
صائب .
از نگاه گرم خون می جوشد از لعل لبش
ازاشارت آب می گردد هلال غبغبش .
صائب .
سیب غبغب اگر به دست افتد
بهتر از صد انار یاسین است [ کذا ].
صائب .
زردرویی می کشد مهر ترنج از غبغبت
بوسه در پروازمی آید ز تحریک لبت .
صائب .
بگشای زلف ورنگ خطا و ختن بریز
بنما سهیل غبغب و خون یمن بریز.
محسن تأثیر (از آنندراج ).
صوفی به هوای نرگس جادویی
همواره به خاک عجز دارد رویی
بهر دل من ترنج غبغب کافی است
صفرای مرا می شکند لیمویی .
صوفی شیرازی (از آنندراج ).
مؤلف آنندراج گوید: غبب مخفف آن است و آن مردم پرگوشت را از لوازم خوب صورتی است :
از پی آفت هر چیز پدید است سبب
سبب آفت من فرقت آن سیم غبب .
رودکی .
چتر زر شاه چین گشت گرفتار هند
خیمه ٔ گلریز زو زنگی سیمین غبب .
بدر چاچی .
و بر این قیاس ، خورشیدغبغب ، سمن غبب ، سیمین غبغب ، سیم غبب و آب گره بسته ، آب معلق ، روغن ، ترنج ، لیمون ، سیب ، خورشید، هلال ، غره ، هاله و طوق از تشبیهات اوست . - انتهی . (آنندراج ). رجوع به غبب شود. نعفة. (منتهی الارب ). || کنیزک فربه . (دهار). || طوق زیر گلوی گاو و خروس . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۱. گوشت زیر گلو، گوشت زیر چانه.
۲. تکۀ گوشت آویخته زیرگلوی خروس و گاو.
۲. تکۀ گوشت آویخته زیرگلوی خروس و گاو.
دانشنامه عمومی
غبغب برجستگی یا آویزانی زیر چانه است که در اثر افتادگی عضلات و پوست صورت و گردن صورت می گیرد و ممکن است به صورت مادرزادی در فرد وجود داشته باشد یا در اثر چاقی فرد چربی زیر چانه جمع شود و غبغب را ایجاد کند. با این حال بیماری نیز می تواند باعث تجمع چربی در این ناحیه شده و خود را به شکل غبغب نشان دهد.
نقص ها و مشکلات ژنتیکی و مادرزادی
اضافه وزن و چربی انباشته شده در ناحیه گردن
ضعف عضلات گردن
کمبود ویتامین و پروتئین های مفید برای ایجاد حالت ارتجاعی عضلات و پوست گردن
عادت به گرفتن چانه به سمت پایین
بیماری
نقص ها و مشکلات ژنتیکی و مادرزادی
اضافه وزن و چربی انباشته شده در ناحیه گردن
ضعف عضلات گردن
کمبود ویتامین و پروتئین های مفید برای ایجاد حالت ارتجاعی عضلات و پوست گردن
عادت به گرفتن چانه به سمت پایین
بیماری
wiki: غبغب
واژه نامه بختیاریکا
تَلووِه
پیشنهاد کاربران
گوشت برجسته زیر گلو
چانه ی دوم
دوتا چونه ای
چانه ی دوتایی
دوتا چونه ای
چانه ی دوتایی
غبغب انداختن
غبغب=طوق گلو
گلوآویخته گوشت
بجای واژه ی از ریشه عربی �غبغب� می توان از آمیخته واژه ی پارسیِ �گلوآویخته گوشت� سود جست.
برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2019/02/blog - post_21. html
بجای واژه ی از ریشه عربی �غبغب� می توان از آمیخته واژه ی پارسیِ �گلوآویخته گوشت� سود جست.
برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2019/02/blog - post_21. html
کلمات دیگر: