مترادف چانه : چنه، حنک، ذقن، زنخدان، زنخ، چونه، گلوله خمیر، سخن منثور ، پرگویی، تخفیف گیری
متضاد چانه : شعر، چامه، سخن منظوم، مکاس
pat, ball or cake of dough, roll of dough
۱. چنه، حنک، ذقن، زنخدان، زنخ
۲. چونه، گلوله خمیر
۳. سخنمنثور ≠ شعر، چامه، سخن منظوم
۴. پرگویی
۵. تخفیفگیری ≠ مکاس
چنه، حنک، ذقن، زنخدان، زنخ ≠ شعر، چامه، سخن منظوم
چونه، گلوله خمیر
سخنمنثور
گلوله خمیر، چونه، کنجله
ناحیهای در زیر دماغۀ هواگَرد
چک و چانه
wrangling and haggling
( ~.) (اِ.) سخن منثور؛ مق . چامه .
(نِ) (اِ.) استخوان زنخ ، فک اسفل . ؛~ خود را خسته کردن حرف های بی نتیجه زدن .
( ~.)(اِ.) گلولة خمیر شده ؛ چونه .
قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین؛ زنخ.
〈 چانه انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
〈 چانه جنباندن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
〈 چانه زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
۱. بسیار سخن گفتن؛ پرحرفی کردن.
۲. حرف زدن زیاد در موقع خریدوفروش برای کم کردن یا زیاد کردن قیمت.
گلولۀ خمیر بهاندازهای که یک نان از آن پخته شود؛ زواله.
〈 چانه گرفتن: (مصدر لازم) گلوله کردن خمیر بهاندازۀ یک نان.
کام
تکیه ای: čuna / zenaqdun
طاری: čuna
طامه ای: zanaqdân
طرقی: azna
کشه ای: zenaqdun
نطنزی: čuna / zenaxdun