کلمه جو
صفحه اصلی

چانه


مترادف چانه : چنه، حنک، ذقن، زنخدان، زنخ، چونه، گلوله خمیر، سخن منثور ، پرگویی، تخفیف گیری

متضاد چانه : شعر، چامه، سخن منظوم، مکاس

فارسی به انگلیسی

chin

pat, ball or cake of dough, roll of dough


فارسی به عربی

ذقن , مساومة

مترادف و متضاد

۱. چنه، حنک، ذقن، زنخدان، زنخ
۲. چونه، گلوله خمیر
۳. سخنمنثور ≠ شعر، چامه، سخن منظوم
۴. پرگویی
۵. تخفیفگیری ≠ مکاس


haggle (اسم)
چانه

chap (اسم)
ترک، خراش، مرد، شکاف، جوانک، مشتری، چانه، فک

chin (اسم)
چانه، زنخدان، ارواره

chaffer (فعل)
چانه زدن، وراجی کردن، چانه، مبادله کردن

چنه، حنک، ذقن، زنخدان، زنخ ≠ شعر، چامه، سخن منظوم


چونه، گلوله خمیر


سخن‌منثور


فرهنگ فارسی

( اسم ) سخنن منثور مقابل چانه .
موضع ریش بر آوردن . محل ریش بر آوردن باشد . بعربی ذقن گویند . منه . زفر . استخوان زنخ . یا غبغب . یا گردا گرد دهان . یا گلول. خمیری که یک نان از آن پخته شود . یا سخن منش بود . یا سخن یاوه و سخن بی جا . یا جام و پیاله . یا تقطیر و چکانیدگی .

گلوله خمیر، چونه، کنجله


ناحیه‌ای در زیر دماغۀ هواگَرد



جملات نمونه

چک و چانه

wrangling and haggling


فرهنگ معین

(نِ ) (اِ. ) استخوان زنخ ، فک اسفل . ،~ خود را خسته کردن حرف های بی نتیجه زدن .
( ~. )(اِ. ) گلولة خمیر شده ، چونه .
( ~. ) (اِ. ) سخن منثور، مق . چامه .

( ~.) (اِ.) سخن منثور؛ مق . چامه .


(نِ) (اِ.) استخوان زنخ ، فک اسفل . ؛~ خود را خسته کردن حرف های بی نتیجه زدن .


( ~.)(اِ.) گلولة خمیر شده ؛ چونه .


لغت نامه دهخدا

چانه. [ن َ / ن ِ ] ( اِ ) فک اسفل. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). موضع ریش برآوردن. ( برهان ) ( آنندراج ). محل ریش برآوردن باشد. ( ناظم الاطباء ). بعربی ذقن گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). مَنَه. زَفَر. استخوان زنخ. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ). || غبغب. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گرداگرد دهان. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). زنخ.زنخدان. چونه ( به لهجه تهرانیان و مردم بعض ولایات ایران ). چَنَه ( در تداول اهالی خراسان ) :
شکر حق گوید ترا ای پیشوا
آن لب و چانه ندارم وآن نوا.
مولوی ( از انجمن آرا ).
|| گلوله خمیری که یک نان از آن پخته شود. ( برهان ). گلوله آرد خمیرکرده بود که از آن نان پزند.( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). وآن را زَوالَه نیز گویند. ( جهانگیری ). خمیری که برای نان پختن یا رشته بریدن گلوله کنند. گنده. چونه. || سخن منش بود. ( فرهنگ اسدی ). کنایه از حرف و سخن هم هست. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). حرف. ( ناظم الاطباء ). نثر در مقابل نظم :
یک شبانروز اندر آن خانه
گاه چامه سرود و گه چانه.
؟ ( از فرهنگ اسدی ).
|| سخن یاوه و سخن بی جا. || جام و پیاله. || تقطیر و چکانیدگی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین، زنخ.
* چانه انداختن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
* چانه جنباندن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
* چانه زدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
۱. بسیار سخن گفتن، پرحرفی کردن.
۲. حرف زدن زیاد در موقع خرید و فروش برای کم کردن یا زیاد کردن قیمت.
گلولۀ خمیر به اندازه ای که یک نان از آن پخته شود، زواله.
* چانه گرفتن: (مصدر لازم ) گلوله کردن خمیر به اندازۀ یک نان.

قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین؛ زنخ.
⟨ چانه‌ انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
⟨ چانه جنباندن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
⟨ چانه زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
۱. بسیار سخن گفتن؛ پرحرفی کردن.
۲. حرف زدن زیاد در موقع خرید‌و‌فروش برای کم کردن یا زیاد کردن قیمت.


گلولۀ خمیر به‌اندازه‌ای که یک نان از آن پخته شود؛ زواله.
⟨ چانه گرفتن: (مصدر لازم) گلوله کردن خمیر به‌اندازۀ یک نان.


دانشنامه عمومی

کام


در کالبدشناسی انسان، به پایین ترین بخش صورت، چانه گفته می شود.
تورفتگی میان چانه، زَنَخ نام دارد و در ادبیات به چانه زنخدان نیز گفته می شود.
چانه دو قسمت آرواره زیرین را به هم چسبانده و نگه می دارد. بر روی چانه مردان ریش می روید.

فرهنگستان زبان و ادب

{chin} [حمل ونقل هوایی] ناحیه ای در زیر دماغۀ هواگَرد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یکی از عناوینی است از آن در بابهای طهارت، صلات و حج مطرح می شود
چانه به بخش پایینی صورت در زیر دهان رامی گویند .
کاربردواحکام چانه درفقه
طهارت: حدّ شستن صورت در وضو از بالای پیشانی تا چانه است که از بالا به پایین شسته می شود و عکس آن صحیح نیست. چیدن افزونِ بر یک قبضه از موهای محاسن مستحب است؛ بدین گونه که دست خود را بر چانه می نهد و مازاد بر قبضه را می چیند. صلات: چانه جزء صورت است؛ بنابر این، پوشاندن آن در نماز بر زن واجب نیست و در پوشاندن آن از نامحرم در غیر نماز، اختلاف است. بنابر قول به وجوب پوشاندن صورت بر زن، چانه نیز باید پوشانده شود.آن مقدار از زیر چانه که معمولا با بستن روسری پوشانده می شود بنابر قول مشهور- که پوشاندن گردن را در نماز بر زن واجب می دانند- در نماز باید پوشانده شود؛ لیکن افزون بر آن در اینکه جزء صورت به شمار می رود تا پوشاندنش لازم نباشد یا نه، اختلاف است. بنابر قول دوم، پوشاندن آن مقدار نیز در نماز واجب است. درصورت عدم امکان سجده با پیشانی در نماز، بنابر قول مشهور با یکی از دو طرف پیشانی (جبینین) و در صورت عدم امکان آن، با چانه سجده می کند. بر این قول ادعای اجماع شده است. حج: از محرمات احرام برای زن، پوشاندن صورت خود با نقاب و روبند است. در اینکه بعض صورت، مانند چانه در حکم تمام آن است تا پوشاندن آن با مقنعه حرام باشد یا نه، اختلاف است.بنابر قول دوم، پوشاندن بعض صورت مانند چانه تا زیر لب، به گونه ای که نقاب و روبند بر آن صدق نکند، جایز خواهد بود.

گویش اصفهانی

تکیه ای: čuna / zenaqdun
طاری: čuna
طامه ای: zanaqdân
طرقی: azna
کشه ای: zenaqdun
نطنزی: čuna / zenaxdun


واژه نامه بختیاریکا

چَک؛ ایلِوار؛ چِنَووِه؛ کَپ؛ کَچِه
مُچِه

جدول کلمات

زنخ, حنک

پیشنهاد کاربران

فک

چنه، حنک، ذقن، زنخدان، زنخ، چونه، گلوله خمیر، سخن منثور، پرگویی، تخفیف گیری

زنخدان . . . . . .

چنته. چانتا. چانه. چنه. چیدن. چرخیدن. . . . تورکی هستند. . در عربی و لهجه هایش حروف گچپژ وجود ندارد. وگچپژ مخصوص زبان تورکی است


کلمات دیگر: