کلمه جو
صفحه اصلی

نقاب


مترادف نقاب : برقع، پیچه، حجاب، روبنده، روبند، غاشیه، مقصوره، مقنعه، ماسک

برابر پارسی : پیچه، روبنده، رخ پوشه

فارسی به انگلیسی

cover, disguise, mask, veil, black veil, persona

mask, black veil


cover, disguise, mask, veil


فارسی به عربی

حجاب , قناع

مترادف و متضاد

mask (اسم)
بالماسکه، شادمانی، ماسک، لفافه، نقاب، روبند، پوشانه

veil (اسم)
پرده، حجاب، خمار، نقاب، چادر

veiling (اسم)
نقاب

vizard (اسم)
نقاب، نقاب محافظ

برقع، پیچه، حجاب، روبنده، روبند، غاشیه، مقصوره، مقنعه


۱. برقع، پیچه، حجاب، روبنده، روبند، غاشیه، مقصوره، مقنعه
۲. ماسک


فرهنگ فارسی

ده دهستان رستاق بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر استان نهم . در ۶ کیلومتری جنوب خاوری خلیل آباد واقع است . جلگه و گرمسیر است و ۱٠۷٠ تن سکنه دارد. محصولش غلات منداب انار و انگور .
روبند، پارچهای که با آن روی چهره خودرابپوشانند، مردبانفوذوبسیارکنجکاودرامور
( اسم ) ۱ - پارچه ای که بوسیله آن روی خود را پوشانند ( مخصوصا زنان آنرا بکار بندند ) روبند مقنعه : بگاه آنکه شراب ...دماغها را گرم کرده مخدره دهشت نقاب حیا از چهره مکالمه ... برانداخت . ۲ - حجاب پرده . ۳ - آلتی بصورت حیوانات یا اشخاص مختلف که اشخاص بر چهره نصب کنند و شکل حقیقی صورت خود را بدان وسیله مخفی سازند ماسک . یا نقاب فرو گذاشتن . نقاب بصورت انداختن. یا نقاب نعلی . شب لیل . ۲ - (اسم ) جمع نقب شکافهای زمین نقبها: تا در بهار چرخ ببندد نقاب از ابر بگشاید آن نقاب ز گنج زمین نقاب . ( عثمان مختاری .چا.همائی .۲۸ )
دهی است از دهستان جعفر آباد فاروج بخش حوم. شهرستان قوچان ٠ در ۲٠ هزار گزی جنوب غربی قوچان در منطق. کوهستانی سردسیری واقع است ٠ آبش از رودخانه محصولش غلات و انگور شغل اهالی زراعت و مالداری است ٠

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] (اِ. ) روی بند، پارچه ای که با آن چهره را بپوشانند.

لغت نامه دهخدا

نقاب. [ ن ِ ] ( ع اِ ) پرده که به رخ آویزند یا بر چیز نفیس اندازند. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). روی بند. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( زوزنی ) ( آنندراج ). روی بند زنان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). زرایو.شامر. شامه. پرده مشبکی که به روی اندازند یا پرده ای که بر هر چیز نفیس اندازند. ( ناظم الاطباء ). برقع.روبند. روبنده. حجاب. ( یادداشت مؤلف ) :
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لاله سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب.
عنصری.
اگرت باید این بچه بزایم من
وین نقاب از تن و رویش بگشایم من.
منوچهری.
و آن نقاب عقیق رنگ ترا
کرد خوش خوش به زرّ ناب خضاب.
ناصرخسرو.
چو درگذشت ز عمر عزیز او صد و بیست
بشد نقاب بقایش از آن رخ چو قمر.
ناصرخسرو.
معنیْش روی خوب کنم وآنگهی
اندر نقاب لفظش پنهان کنم.
ناصرخسرو.
نقاب شرم چو لاله ز روی بردارند
چو ماه و مهر سر و روی در نقاب کنند.
مسعودسعد.
تا بپوشد زمین ز سبزه لباس
تا ببندد هوا ز ابر نقاب.
مسعودسعد.
به گاه رفتنم از در درآمد آن دلبر
ز بهر جنگ میان بسته و گشاده نقاب.
مسعودسعد.
شاه ستارگان... جمال جهان آرای به نقاب ظلام بپوشانید. ( کلیله و دمنه ). اما چون صورت انصاف نقاب حسد از جمال بگشاید. ( کلیله و دمنه ).
جبهه زرین نمود چهره صبح از نقاب
عطسه شب گشت صبح ، خنده صبح آفتاب.
خاقانی.
هم لوح و هم طویله و ارواح مرده را
اجسام دیو و چهره آدم نقابشان.
خاقانی.
چهره آن شاهد زربفت پوش
از نقاب آسمان آمد برون.
خاقانی.
هر که جز آن خشت نقابش نبود
گر چه گنه داشت عذابش نبود.
نظامی.
چون ندارد روی همچون آفتاب
او نخواهد جز شب همچون نقاب.
مولوی.
|| ماسک. صورتکی به شکل صورت جانوران یا آدمیان که بر صورت بندند و چهره خود را در پس آن پنهان کنند تا شناخته نشوند. رجوع به ماسک شود. || در اصطلاح صوفیه ، مانعی باشد که عاشق را از معشوق بازدارد به حکم اراده معشوق که عاشق را هنوز استعداد تجلی دست نداده. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || ج ِ نقب. رجوع به نقب شود :

نقاب . [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) سوراخ کننده . نقب کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زمین کن . نقب زن . (یادداشت مؤلف ). نقب زننده . شکاونده . شکاونه . (ناظم الاطباء) :
نقب زدم بر لبت روی تو رسوام کرد
کآفت نقاب هست صبحدم و آفتاب .

خاقانی .


به چار پاره ٔ زنگی به باد هرزه ٔ دزد
به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب .

خاقانی .


بس نقب کافکندم نهان بر حقه ٔ لعل بتان
صبح خرد چون شد عیان نقاب پنهان نیستم .

خاقانی .


گنجی که چنین حصار دارد
نقاب در او چکار دارد.

نظامی .


چرا می باید ای سالوک نقاب
در آن ویرانه افتادن چو مهتاب .

نظامی .


|| معدن چی . (ناظم الاطباء). || نافذ در کارها. (از المنجد) (از اقرب الموارد). دانا به کارهای پوشیده . (یادداشت مؤلف ). || بحث کننده و کاوش کننده از اخبار. (ناظم الاطباء). که در بحث و جستجو مبالغه کند. (از المنجد).

نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودمیان بخش خواف شهرستان تربت حیدریه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزاب بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد. در 38هزارگزی شمال غربی مشهد، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 387 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و چغندر است . شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


نقاب . [ ن ِ ] (ع اِ) پرده که به رخ آویزند یا بر چیز نفیس اندازند. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). روی بند. (دهار) (مهذب الاسماء) (زوزنی ) (آنندراج ). روی بند زنان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زرایو.شامر. شامه . پرده ٔ مشبکی که به روی اندازند یا پرده ای که بر هر چیز نفیس اندازند. (ناظم الاطباء). برقع.روبند. روبنده . حجاب . (یادداشت مؤلف ) :
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لاله ٔ سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب .

عنصری .


اگرت باید این بچه بزایم من
وین نقاب از تن و رویش بگشایم من .

منوچهری .


و آن نقاب عقیق رنگ ترا
کرد خوش خوش به زرّ ناب خضاب .

ناصرخسرو.


چو درگذشت ز عمر عزیز او صد و بیست
بشد نقاب بقایش از آن رخ چو قمر.

ناصرخسرو.


معنیْش روی خوب کنم وآنگهی
اندر نقاب لفظش پنهان کنم .

ناصرخسرو.


نقاب شرم چو لاله ز روی بردارند
چو ماه و مهر سر و روی در نقاب کنند.

مسعودسعد.


تا بپوشد زمین ز سبزه لباس
تا ببندد هوا ز ابر نقاب .

مسعودسعد.


به گاه رفتنم از در درآمد آن دلبر
ز بهر جنگ میان بسته و گشاده نقاب .

مسعودسعد.


شاه ستارگان ... جمال جهان آرای به نقاب ظلام بپوشانید. (کلیله و دمنه ). اما چون صورت انصاف نقاب حسد از جمال بگشاید. (کلیله و دمنه ).
جبهه ٔ زرین نمود چهره ٔ صبح از نقاب
عطسه ٔ شب گشت صبح ، خنده ٔ صبح آفتاب .

خاقانی .


هم لوح و هم طویله و ارواح مرده را
اجسام دیو و چهره ٔ آدم نقابشان .

خاقانی .


چهره ٔ آن شاهد زربفت پوش
از نقاب آسمان آمد برون .

خاقانی .


هر که جز آن خشت نقابش نبود
گر چه گنه داشت عذابش نبود.

نظامی .


چون ندارد روی همچون آفتاب
او نخواهد جز شب همچون نقاب .

مولوی .


|| ماسک . صورتکی به شکل صورت جانوران یا آدمیان که بر صورت بندند و چهره ٔ خود را در پس آن پنهان کنند تا شناخته نشوند. رجوع به ماسک شود. || در اصطلاح صوفیه ، مانعی باشد که عاشق را از معشوق بازدارد به حکم اراده ٔ معشوق که عاشق را هنوز استعداد تجلی دست نداده . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || ج ِ نقب . رجوع به نقب شود :
بوم چالندر است مرتع من
مار و رنگم درین نقاب و ثغور.

مسعودسعد.


|| راه در زمین درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بطن . (اقرب الموارد).
|| (ص ) مرد نیک دانای آزموده کار. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرد علامه . (از اقرب الموارد).
- فرخان فی نقاب ؛ در حق دو شخص هم شکل وشباهت گویند. (منتهی الارب ).
|| (مص ) ناگاه دچار شدن با کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد): لقیته نقابا. وردت الماء نقاباً؛ انبوهی کردم بر آن [ آب ] بی طلب . (منتهی الارب ). || مناقبه . (اقرب الموارد). رجوع به مناقبة شود.

نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) یکی از دهستان های بخش جغتای شهرستان سبزوار است . در جلگه ٔمعتدل هوائی واقع و محدود است از شمال به کوه هرده ، از مشرق به دهستان حکم آباد، از جنوب به دهستان کهنه ،از مغرب به دهستان آزادوار. محصول عمده ٔ آن زیره و کنجد و پنبه و انواع میوه ها است . شغل اهالی زراعت و تجارت و مالداری است . محصول پنبه ٔ این دهستان مشهور است . دهستان از 27 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 12550 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . در20هزارگزی جنوب غربی قوچان در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 516 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه تأمین می شود. محصولش غلات و انگور است . شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستاق بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر، در 6 هزارگزی جنوب شرقی خلیل آباد در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 1070 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و منداب و انار و انگور و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان نقاب بخش جغتای شهرستان سبزوار است . در 36 هزارگزی شمال شرقی جغتای ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 994 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش پنبه و غلات و کنجد و زیره و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

= نقب
نقب زننده، کاوش کننده.
۱. ماسک.
۲. پارچه ای که زنان با آن چهرۀ خود را می پوشانند، روبند.
۳. [مجاز] پوشش.

نقب‌زننده؛ کاوش‌کننده.


۱. ماسک.
۲. پارچه‌ای که زنان با آن چهرۀ خود را می‌پوشانند؛ روبند.
۳. [مجاز] پوشش.


نقب#NAME?


دانشنامه عمومی

نقاب ممکن است در معناهای زیر به کار رود:
روبنده پوشاننده ای از جنس پارچه ای یا دیگر مواد که برخی از زنان مسلمان با آن چهره خود را می پوشانند
صورتک یا ماسک، جسم مصنوعی به شکل صورت جانوران یا آدمیان که بر صورت بندند

نقل قول ها

نقاب (فیلم). نقاب فیلم ایرانی به کارگردانی کاظم راست گفتار که بر سر موضوع فیلم و اتفاقات حاشیه ای تولید و حواشی پس از اکران آن سر و صدای زیادی به پا شد. همچنین پخش لوح های فشرده فیلم به صورت غیرمجاز هم زمان با اکران فیلم باعث اعتراض عوامل فیلم و اهالی سینما شد. نام فیلم ابتدا «پوکر» انتخاب شده بود.

جدول کلمات

ماسک

پیشنهاد کاربران

این واژه تازی شده واژه پهلوی " نکاپ " به چم روپوش و روبند می باشد، در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
نکاپدار = نقابدار

نقاب ( اصطلاح خیاطی ) : بلیطی یا لبه اضافی زیرین زیپ شلوار را گویند

نقاب: [اصطلاح کوهنوردی]توده ای از برف که به وسیله باد بر بالای کوه به صورت آویزان فشرده می شود و هرآن احتمال شکسته شدن و فرو ریختن آن می رود ( در سنگنوردی به بالاترین نقطه شیب معکوس گفته می شود ) نقاب گفته می شود.
منبع https://sporton. ir


جناب شهریار آریابد این لغت پهلوی نمی باشد و عربی است.
نِقاب بر وزن فِعال از ریشه ن - ق - ب
البته اگر بهتان برخورد بند ه معذورم

روبند، ماسک، برقع، یاشماق

آقای مهدی دلیل شما دلیل خوبی نیست ، زبان عربی یک زبان بدوی بود که بدست ایرانی ها می شود گفت ساخته شده است و بیش از هفتاد درصد زبان عربی ایرانی و البته بقیه اش هم عبری و حبشی و آرامی است و چیزی که عربی باشه ، نیست ، مثلن حتا واژه الله عبری است که عرب ها از عبرانی ها گرفتند .
در خصوص باب های عربی ، میتوان گفت که بسیاری از آنها را ایرانی بر پایه واژه های ایرانی ، برای عرب ها ساختند
اگر نظرتان درست باشد گلاب ( به قول عرب ها جلاب ) هم باید عربی باشد مثلن از باب فعال باشد جلب و یجالب و جلاب
یا واژه خراب که ایرانی است بر پایه نظرتان باید از باب فعال باشد
باز تکرار می کنم باب های عربی رو ایرانی ها بر پایه واژه های ایرانی ساختند ، خود عرب ها زبانشان چیزی در حد زبان مثلن ، زبان بومی فلان روستای دور از فرهنگ بود ، که شاید شمار واژگانش بیش از هزار تا نبود

صورتک


کلمات دیگر: