کلمه جو
صفحه اصلی

ضجر


مترادف ضجر : بی آرام، بی قرار، تنگدل، غمگین، مغموم، نالش، ناله

برابر پارسی : رنجوری، درد و آزار، آزردگی

فارسی به انگلیسی

annoyance

مترادف و متضاد

۱. بیآرام، بیقرار
۲. تنگدل، غمگین، مغموم
۳. نالش، ناله


فرهنگ فارسی

نالیدن، بی قراری کردن، تنگدل شدن
۱ - ( صفت ) بیقرار بی آرام تفته . ۲ - تنگدل غمگین . ۳ - خشمگین غضبناک ۴ - ( اسم ) جای تنگ .
نالیدن ٠ طپیدن تنگ ٠ بیقراری کردن ٠ یا بانگ کردن شتر ماده در وقت دوشیدن ٠

فرهنگ معین

(ضَ جَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - نالیدن ، اظهار دلتنگی کردن . ۲ - بی قراری کردن .
(ضَ جِ ) [ ع . ] (ص . ) بی قرار، بی آرام .

(ضَ جَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نالیدن ، اظهار دلتنگی کردن . 2 - بی قراری کردن .


(ضَ جِ) [ ع . ] (ص .) بی قرار، بی آرام .


لغت نامه دهخدا

ضجر. [ ض َ ] ( ع ص ) جای تنگ. ( منتهی الارب ).

ضجر. [ ض َ ج َ ] ( ع اِمص ) تفتگی و بیقراری از اندوه و جز آن. ( منتهی الارب ). قلق و اضطراب از اندوه. ( بحر الجواهر ). بی آرامی از غم. ( منتخب اللغات ).تنگدلی. سرگشتگی. دهشت. ( دهار ). ستوهی :
کز ضجر خود را بدرّاند شکم
قصه آن بیمرادیها و غم.
مولوی.

ضجر. [ ض َ ج َ ] ( ع مص ) نالیدن. || طپیدن. ( منتهی الارب ). طپیدن دل. ( منتخب اللغات ). بیقراری کردن. تفته گردیدن از اندوه. ملول شدن. ( منتهی الارب ). تنگدل شدن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( تاج المصادر ). || بانگ کردن شتر ماده در وقت دوشیدن. ( منتخب اللغات ). بانگ کردن ناقه وقت دوشیدن یا بار کردن. ( منتهی الارب ).

ضجر. [ ض َ ج ِ ] ( ع ص ) بیقرار. ملول. تفته. ( منتهی الارب ). خشمگین. ضجور. ( مهذب الاسماء ). طپان. جَمَل ٌ ضجر؛ شتر طپان بابانگ. ( منتهی الارب ). دلتنگ. ( منتخب اللغات ) ( زمخشری ) : امیر ضجر شد اسب خواست و از پیل بر اسب سلاح پوشیده برنشست. ( تاریخ بیهقی ص 580 ). سخت ضجر شد از این سخن چنانکه اندک کراهیت در وی بدیدم. ( تاریخ بیهقی ص 687 ). روا نیست ما رابا ایشان سخن جز بشمشیر گفتن و ناصواب بود لشکر فرستادن و در این ابواب بونصر گواه من است که با وی گفته بودم اما چون خداوند ضجر شد و هر کسی سخنی نااندیشیده می گفت جز خاموشی روی نبود. ( تاریخ بیهقی ص 498 ).سلطان سخت ضجر می بود از بس اخبار گوناگون می رسید. ( تاریخ بیهقی ص 575 ). و تن او گران گردد و ضجر و دلتنگ شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). سلطان از قصور ارتفاعات و انکسار معاملات ضجر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 359 ). || مکان ضجر؛ جای تنگ. ( منتهی الارب ).

ضجر. [ ض َ ج ِ ] (ع ص ) بیقرار. ملول . تفته . (منتهی الارب ). خشمگین . ضجور. (مهذب الاسماء). طپان . جَمَل ٌ ضجر؛ شتر طپان بابانگ . (منتهی الارب ). دلتنگ . (منتخب اللغات ) (زمخشری ) : امیر ضجر شد اسب خواست و از پیل بر اسب سلاح پوشیده برنشست . (تاریخ بیهقی ص 580). سخت ضجر شد از این سخن چنانکه اندک کراهیت در وی بدیدم . (تاریخ بیهقی ص 687). روا نیست ما رابا ایشان سخن جز بشمشیر گفتن و ناصواب بود لشکر فرستادن و در این ابواب بونصر گواه من است که با وی گفته بودم اما چون خداوند ضجر شد و هر کسی سخنی نااندیشیده می گفت جز خاموشی روی نبود. (تاریخ بیهقی ص 498).سلطان سخت ضجر می بود از بس اخبار گوناگون می رسید. (تاریخ بیهقی ص 575). و تن او گران گردد و ضجر و دلتنگ شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سلطان از قصور ارتفاعات و انکسار معاملات ضجر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359). || مکان ضجر؛ جای تنگ . (منتهی الارب ).


ضجر. [ ض َ ] (ع ص ) جای تنگ . (منتهی الارب ).


ضجر. [ ض َ ج َ ] (ع مص ) نالیدن . || طپیدن . (منتهی الارب ). طپیدن دل . (منتخب اللغات ). بیقراری کردن . تفته گردیدن از اندوه . ملول شدن . (منتهی الارب ). تنگدل شدن . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر). || بانگ کردن شتر ماده در وقت دوشیدن . (منتخب اللغات ). بانگ کردن ناقه وقت دوشیدن یا بار کردن . (منتهی الارب ).


ضجر. [ ض َ ج َ ] (ع اِمص ) تفتگی و بیقراری از اندوه و جز آن . (منتهی الارب ). قلق و اضطراب از اندوه . (بحر الجواهر). بی آرامی از غم . (منتخب اللغات ).تنگدلی . سرگشتگی . دهشت . (دهار). ستوهی :
کز ضجر خود را بدرّاند شکم
قصه ٔ آن بیمرادیها و غم .

مولوی .



فرهنگ عمید

دلتنگی؛ بی‌قراری؛ بی‌آرامی.


۱. دلتنگ؛ بی‌قرار؛ بی‌آرام.
٢. عصبانی.


۱. دلتنگ، بی قرار، بی آرام.
٢. عصبانی.
دلتنگی، بی قراری، بی آرامی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ضَجَر حالت اضطراب ناشی از غم و اندوه می باشد.
ضجر از صفات نفسانی انسان به شمار می رود و عبارت است از حالت اضطراب و پریشانی ناشی از غم و اندوه که هنگام مواجهه با ناملایمات به سبب کمی ظرفیت در برابر مشکلات و سختی ها در نفس آدمی پدید می آید. صفت مقابل آن، حالت صبر و سعه صدر داشتن است. از آن به مناسبت در باب تجارت سخن گفته اند.
از نظر روایات
در روایات از ضجر نهی شده است؛ بدین جهت، داشتن این حالت مکروه شمرده شده است.

جدول کلمات

نالیدن, دلتنگی,

پیشنهاد کاربران

شکنجه


کلمات دیگر: