مترادف ضجر : بی آرام، بی قرار، تنگدل، غمگین، مغموم، نالش، ناله
برابر پارسی : رنجوری، درد و آزار، آزردگی
۱. بیآرام، بیقرار
۲. تنگدل، غمگین، مغموم
۳. نالش، ناله
(ضَ جَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نالیدن ، اظهار دلتنگی کردن . 2 - بی قراری کردن .
(ضَ جِ) [ ع . ] (ص .) بی قرار، بی آرام .
ضجر. [ ض َ ج ِ ] (ع ص ) بیقرار. ملول . تفته . (منتهی الارب ). خشمگین . ضجور. (مهذب الاسماء). طپان . جَمَل ٌ ضجر؛ شتر طپان بابانگ . (منتهی الارب ). دلتنگ . (منتخب اللغات ) (زمخشری ) : امیر ضجر شد اسب خواست و از پیل بر اسب سلاح پوشیده برنشست . (تاریخ بیهقی ص 580). سخت ضجر شد از این سخن چنانکه اندک کراهیت در وی بدیدم . (تاریخ بیهقی ص 687). روا نیست ما رابا ایشان سخن جز بشمشیر گفتن و ناصواب بود لشکر فرستادن و در این ابواب بونصر گواه من است که با وی گفته بودم اما چون خداوند ضجر شد و هر کسی سخنی نااندیشیده می گفت جز خاموشی روی نبود. (تاریخ بیهقی ص 498).سلطان سخت ضجر می بود از بس اخبار گوناگون می رسید. (تاریخ بیهقی ص 575). و تن او گران گردد و ضجر و دلتنگ شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سلطان از قصور ارتفاعات و انکسار معاملات ضجر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359). || مکان ضجر؛ جای تنگ . (منتهی الارب ).
ضجر. [ ض َ ] (ع ص ) جای تنگ . (منتهی الارب ).
ضجر. [ ض َ ج َ ] (ع مص ) نالیدن . || طپیدن . (منتهی الارب ). طپیدن دل . (منتخب اللغات ). بیقراری کردن . تفته گردیدن از اندوه . ملول شدن . (منتهی الارب ). تنگدل شدن . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر). || بانگ کردن شتر ماده در وقت دوشیدن . (منتخب اللغات ). بانگ کردن ناقه وقت دوشیدن یا بار کردن . (منتهی الارب ).
دلتنگی؛ بیقراری؛ بیآرامی.
۱. دلتنگ؛ بیقرار؛ بیآرام.
٢. عصبانی.