کلمه جو
صفحه اصلی

اضطراب


مترادف اضطراب : آشوب، التهاب، اندوه، بی تابی، بیقراری، بیم، پریشانی، تپش دل، ترس، تشویش، توهم، خوف، دغدغه، دل واپسی، دلهره، رنج، سراسیمگی، قلق، ناراحتی، واهمه، هیجان

برابر پارسی : بیتابی، دلشوره، دلواپسی، آسیمه سری، پریشانی، سرآسیمگی، آشفتگی

فارسی به انگلیسی

agitation, anguish, anxiety, flutter, perturbation, solicitude, disturbance of mind

agitation, disturbance of mind


agitation, anguish, anxiety, flutter, perturbation, solicitude


فارسی به عربی

اضطراب , الم , خمیرة , غضب , قلق ، عدم استقرار

عربی به فارسی

اشوب , اضطراب , جنبش , اغتشاش , هياهو , اختلا ل , مزاحمت , سراسيمه کردن , گيج کردن , گرم شدن کله (در اثر مشروب) , دست پاچه کردن , عصباني کردن , اشفتن , مضطرب کردن , سراسيمگي , دست پاچگي , هنگامه , همهمه , غوغا , شلوغ , جنجال , التهاب , اغتشاش کردن , جنجال راه انداختن , ناارامي , اشفتگي , بيقراري , بيتابي


مترادف و متضاد

ferment (اسم)
مایه، اضطراب، جوش، ماده تخمیر

worriment (اسم)
پریشانی، غم زدگی، ناراحتی، اضطراب، اشکال

feeze (اسم)
هراس، اضطراب

anguish (اسم)
عذاب، غم و اندوه، اضطراب، جفا، سینه سوزی، غرامت، دل تنگی

unrest (اسم)
اشفتگی، اشوب، اضطراب، ناارامی، بی قراری، بی تابی

commotion (اسم)
جنبش، اشوب، اغتشاش، اضطراب، هیاهو

fury (اسم)
شدت، اشوب، خشم، غضب، غیظ، اضطراب، درنده خویی، هیجان شدید و تند، روح انتقام

anxiety (اسم)
تمایل، اضطراب، نگرانی، تشویش، دلواپسی، اشتیاق، اندیشه، غم، ارنگ، خوف

worry (اسم)
اضطراب، نگرانی، دلواپسی، اندیشه، بی قراری، بی آرامی، شورش، اندیشناکی

disquietude (اسم)
اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، بی قراری

inquietude (اسم)
اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، دلواپسی، بی قراری

discomposure (اسم)
پریشانی، اضطراب

آشوب، التهاب، اندوه، بی‌تابی، بیقراری، بیم، پریشانی، تپش‌دل، ترس، تشویش، توهم، خوف، دغدغه، دل‌واپسی، دلهره، رنج، سراسیمگی، قلق، ناراحتی، واهمه، هیجان


فرهنگ فارسی

هیجانی مبهم و ناخوشایند که با بی‌قراری و پریشانی همراه است


جنبیدن، لرزیدن، تپیدن، پریشانحال شدن، یکدیگرراباچیزی زدن، بهم واکوفتن ، آشفتگی، بی تابی، بی آرامی
۱ - ( مصدر ) پریشان شدن . ۲ - لرزیدن جنبیدن . ۳ -( اسم ) پریشانی بی تابی سراسیمگی تاسه . جمع : اضطرابات . یا اضطراب قلب . تپش دل . یا دراضطراب انداختن . مشوش کردن پریشان ساختن .

فرهنگ معین

(اِ طِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پریشان حال شدن . ۲ - لرزیدن . ۳ - (اِمص . )آشفتگی ، بی تابی .

لغت نامه دهخدا

اضطراب. [ اِ طِ ] ( ع مص ) اضطراب چیزی ؛ تحرک و موج زدن و برخی از آن برخوردن یا زدن به برخی است. ( از اقرب الموارد ). تحرک و موج زدن. ( از لسان العرب ). جنبیدن و حرکت نمودن. ( منتهی الارب ). جنبیدن و حرکت کردن. ( ناظم الاطباء ). جنبیدن و لرزیدن و طپیدن. ( آنندراج ). سخت جنبان شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلا ) ( زوزنی ). جنبیدن. ( لطائف اللغه ، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). طپیدن. ( غیاث ). تپیدن. طپش. اهتزاز. حرکت. ( لسان العرب ). هیش. هوشة. هیط. ( منتهی الارب ). || اضطراب بحر و نحو آن ؛ موج زدن دریا و مانند آن. ( ناظم الاطباء ). || اضطراب موج ؛ به هم خوردن موجها. ( از ناظم الاطباء ) ( از لسان العرب ). مأج. ( منتهی الارب ). || اضطراب برق در ابر؛ تحرک آن. ( از لسان العرب ). || اضطراب مرد؛ دراز شدن با نرمی و فروخفتگی. ( از منتهی الارب ). دراز شدن مرد با سستی و فروهشتگی. ( از ناظم الاطباء ). اضطراب رجل ؛ طول مع رخاوة. ( اقرب الموارد ).و در لسان : اضطراب ؛ طول مع رخاوة. || اضطراب امر کسی ؛ اختلال آن. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). مختل شدن کار کسی.( ناظم الاطباء ). خلل یافتن کار. ( آنندراج ). خلل یافته شدن. ( لطائف اللغة ). || اضطراب مرد؛ اکتساب وی ، گویند: ضرب مناقب جمة و اضطربها؛ اذا حازها. ورزیدن. ( منتهی الارب ). اضطراب فلان ؛ کسب کردن فلان. ( ناظم الاطباء ) :
رحب الفناء اضطراب المجد رغبته
والمجد انفع مضروب لمضطرب.
کمیت ( از لسان العرب ).
|| خواستن کسی که بخش نمایند جهت او. ( از منتهی الارب ). اضطراب فلان ؛ پرسیدن که برای او بیان و وصف کنند. ( از اقرب الموارد ). || اضطراب حبل در میان قوم ؛ پدید آمدن اختلاف کلمه در میان آنان. ( از لسان العرب ). اختلاف کلمه. ( از اقرب الموارد ). مختلف گردیدن کلمه قوم. ( ناظم الاطباء ). مختلف و پراکنده شدن سخن قوم. ( منتهی الارب ). || جنبیدن کودک در شکم. ( از لسان العرب ). || زدن شمشیرو جز آن با یکدیگر. ( غیاث ) ( آنندراج ). با همدیگر شمشیر زدن. ( لطائف اللغة ). با یکدیگر شمشیر زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( مؤید الفضلا ). بشمشیر یکدیگر را زدن. ( از اقرب الموارد ). || بهم واکوفتن. ( زوزنی ) ( لطائف اللغة ). هم واکوفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). با هم واگرفتن. ( مؤید الفضلا ). واگفتن به همدیگر. ( آنندراج ) . اضطراب قوم ؛ زدن یکدیگر را. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). جنگ و خصومت نمودن قوم با یکدیگر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). التدام. ( تاج المصادر بیهقی ). نصو. ( منتهی الارب ) : حاجبان و غلامان در وی آویختند، و خوارزمشاه آواز داد که یله کنید، در آن اضطراب از ایشان لگدی چند به خایه وی رسید و او را بخانه بازبردند و نماز پیشین فرمان یافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324 ). چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد...دانست که فرصتی یابد و شری بپا کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343 ). || اضطراب مرد در کار خود؛ تردد و شک وی و رفت و آمد او. ( از اقرب الموارد ). دودله و تَیّاه گردیدن. ( منتهی الارب ). || اضطراب مرد خاتم طلا را؛ امر کردن وی که خاتمی از طلا درکالبد ریزند برای وی. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || آشفتگی. ( ناظم الاطباء ). آشفتن. ( تفلیسی ). پریشان حال شدن. ( لطائف اللغة ) ( آنندراج ). نابسامانی :

اضطراب . [ اِ طِ ] (ع مص ) اضطراب چیزی ؛ تحرک و موج زدن و برخی از آن برخوردن یا زدن به برخی است . (از اقرب الموارد). تحرک و موج زدن . (از لسان العرب ). جنبیدن و حرکت نمودن . (منتهی الارب ). جنبیدن و حرکت کردن . (ناظم الاطباء). جنبیدن و لرزیدن و طپیدن . (آنندراج ). سخت جنبان شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلا) (زوزنی ). جنبیدن . (لطائف اللغه ، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). طپیدن . (غیاث ). تپیدن . طپش . اهتزاز. حرکت . (لسان العرب ). هیش . هوشة. هیط. (منتهی الارب ). || اضطراب بحر و نحو آن ؛ موج زدن دریا و مانند آن . (ناظم الاطباء). || اضطراب موج ؛ به هم خوردن موجها. (از ناظم الاطباء) (از لسان العرب ). مأج . (منتهی الارب ). || اضطراب برق در ابر؛ تحرک آن . (از لسان العرب ). || اضطراب مرد؛ دراز شدن با نرمی و فروخفتگی . (از منتهی الارب ). دراز شدن مرد با سستی و فروهشتگی . (از ناظم الاطباء). اضطراب رجل ؛ طول مع رخاوة. (اقرب الموارد).و در لسان : اضطراب ؛ طول مع رخاوة. || اضطراب امر کسی ؛ اختلال آن . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). مختل شدن کار کسی .(ناظم الاطباء). خلل یافتن کار. (آنندراج ). خلل یافته شدن . (لطائف اللغة). || اضطراب مرد؛ اکتساب وی ، گویند: ضرب مناقب جمة و اضطربها؛ اذا حازها. ورزیدن . (منتهی الارب ). اضطراب فلان ؛ کسب کردن فلان . (ناظم الاطباء) :
رحب الفناء اضطراب المجد رغبته
والمجد انفع مضروب لمضطرب .

کمیت (از لسان العرب ).


|| خواستن کسی که بخش نمایند جهت او. (از منتهی الارب ). اضطراب فلان ؛ پرسیدن که برای او بیان و وصف کنند. (از اقرب الموارد). || اضطراب حبل در میان قوم ؛ پدید آمدن اختلاف کلمه در میان آنان . (از لسان العرب ). اختلاف کلمه . (از اقرب الموارد). مختلف گردیدن کلمه ٔ قوم . (ناظم الاطباء). مختلف و پراکنده شدن سخن قوم . (منتهی الارب ). || جنبیدن کودک در شکم . (از لسان العرب ). || زدن شمشیرو جز آن با یکدیگر. (غیاث ) (آنندراج ). با همدیگر شمشیر زدن . (لطائف اللغة). با یکدیگر شمشیر زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مؤید الفضلا). بشمشیر یکدیگر را زدن . (از اقرب الموارد). || بهم واکوفتن . (زوزنی ) (لطائف اللغة). هم واکوفتن . (تاج المصادر بیهقی ). با هم واگرفتن . (مؤید الفضلا). واگفتن به همدیگر. (آنندراج ) . اضطراب قوم ؛ زدن یکدیگر را. (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). جنگ و خصومت نمودن قوم با یکدیگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). التدام . (تاج المصادر بیهقی ). نصو. (منتهی الارب ) : حاجبان و غلامان در وی آویختند، و خوارزمشاه آواز داد که یله کنید، در آن اضطراب از ایشان لگدی چند به خایه ٔ وی رسید و او را بخانه بازبردند و نماز پیشین فرمان یافت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324). چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد...دانست که فرصتی یابد و شری بپا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343). || اضطراب مرد در کار خود؛ تردد و شک وی و رفت و آمد او. (از اقرب الموارد). دودله و تَیّاه گردیدن . (منتهی الارب ). || اضطراب مرد خاتم طلا را؛ امر کردن وی که خاتمی از طلا درکالبد ریزند برای وی . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || آشفتگی . (ناظم الاطباء). آشفتن . (تفلیسی ). پریشان حال شدن . (لطائف اللغة) (آنندراج ). نابسامانی :
خلق نبینی همه خفته ز علم
عدل نهان گشته و فاش اضطراب .

ناصرخسرو.


و آخر استقامت امور پادشاهی و دولت فرس روزگار اپرویز بود و بعد از آن در اضطراب و فترت افتاد و هیچ نظام نگرفت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 108).
از قدمش چون فلک رقص کنان شد زمین
همچو ستاره بصبح خانه گرفت اضطراب .

خاقانی .


|| اندوه و ملال و آزردگی . (ناظم الاطباء). دلتنگی . غم و غصه : دانست که اضطراب در محنت جز محنت نیفزاید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چاپی ص 215).
شاخ گل از اضطراب بلبل
با آنهمه خار در سر آورد.

سعدی .


|| پریشانی و تشویش و سرگردانی و بیقراری و بی آرامی و حیرانی . (ناظم الاطباء). دغدغه . نگرانی . پریشانی خاطر.قَلَق . بی تابی . تلواسه . غرنگ . تبعّص . تبعصص :
از خون دو چشم من چو دو چشم غراب و دل
آویخته غرابی گشته ز اضطراب .

مسعودسعد.


دشمنان ملک تو زین خیمه ٔ سیماب رنگ
همچو بر آیینه سیمابند اندر اضطراب .

سوزنی .


ای شده بدخواه تو مضطرب اضطراب
همچو بداندیش تو ممتحن امتحان .

خاقانی .


تا خاطرم خزینه ٔ گوگرد سرخ شد
چون زیبق است در تب سرد اضطرابشان .

خاقانی .


|| شوریدن . شوریدگی . طغیان و سرکشی . شورش : به خوارزم اضطراب بزرگ افتاد به کشتن هرون ممکن نبود آنجای رفتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 478). میشنود که چند اضطراب است و هرون عاصی مخذول پسر خوارزمشاه میساخته بود که به مرو آید با لشکر بسیار تا خراسان بگیرد و هر دو جوان با یکدیگر بساختند و کار راست کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 472). || شتابزدگی . (ناظم الاطباء). || و در مثنوی معنوی اضطراب بمعنی مضطرب نیز آمده . (آنندراج ) (غیاث از منتخب و بهار عجم و لطائف ). و در لطائف و شرح لغات مثنوی که نسخه ٔ خطی آن در کتابخانه ٔ مؤلف هست نیز چنین است ، و نیز در مثنوی معنوی بعضی جاها بمعنی مضطرب است که بمعنی فاعل (اسم فاعل ) واقع شده . و شعر آن را نیاورده است .
- اضطراب افکندن ؛ بیقراری ایجاد کردن . تشویش و غصه و بی آرامی و نگرانی و پریشانی تولید کردن :
خط برآوردی ّ و افکندی بجانم اضطراب
ملک معمور از برات بی محل گردد خراب .

قاضی ناصر بخاری (ازآنندراج ).


- اضطراب باریدن ؛ پدید آمدن هیجان و دغدغه و بی آرامی و تشویش و بیقراری :
چنان کز آن لب خامش عتاب می بارد
به آرمیدن ما اضطراب می بارد.

صائب (از آنندراج ).


- اضطراب دادن ؛ به موج درآوردن . به جنبش درآوردن . پریشان کردن :
شکیبم اضطرابی داد درپای شهادت را
که چون موج از سر شوریده ام فتراک میلرزد.

اسیری (از آنندراج ).


- اضطراب داشتن ؛ نگرانی داشتن . تشویش داشتن :
خواجه یک هفته اضطرابی داشت
دوشش افتاد چرخ ازرق را.

خاقانی .


اضطراب سختی از تمکین او داریم ما
موج سیلاب از رگ سنگ است در کهسار او.

تأثیر (از آنندراج ).


ورجوع به اضطراب شود.
- اضطراب ریختن ؛پریشانی و بی تابی و نگرانی پدید آمدن :
کنون کز مو بمویم اضطراب تازه می ریزد
نسیمی گر وزد اوراق هم شیرازه می ریزد.

طالب آملی (از آنندراج ).


- اضطراب کردن ؛ التباط. ملط. کصیص . تترتر. دلدلة. (منتهی الارب ): ارتکاض ؛ اضطراب کردن در کاری . (تاج المصادر بیهقی ).
- || نگرانی کردن . تشویش نمودن : مثال داده بود [محمود] تادر نامه حضرت خلافت اول نام برادر ما نبشته بودند، وما هیچ اضطراب نکردیم و گفتیم جز چنین نشاید تا بهانه نیارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215). چند سر از آنکه نخواسته بودند اضطراب می کرد آنگاه بدان آسانی فروگذاشت و برفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316).
من آن غریبم و بیکس که تا بروز سپید
ستارگان زبرای من اضطراب کنند.

مسعودسعد.


ماده چون آن بدید اضطراب کرد. (کلیله و دمنه ).
در این محیط که طوفان نوح ابجد اوست
بهر نسیم چو موج اضطراب نتوان کرد.

صائب (از آنندراج ).


هنوز اول عشق است اضطراب مکن .

؟


قَمس ؛ اضطراب کردن بچه در شکم . موج ؛ اضطراب کردن مردم . (منتهی الارب ).
- اضطراب کشیدن ؛ پریشانی تحمل کردن . بی تابی کردن :
غالب شریک حاصل عمر آفت است از آن
بیهوده اضطراب تلف می کشیم ما.

؟ (از آنندراج ).


- اضطراب نمودن ؛ اضطراب کردن . رجوع به اضطراب کردن شود.
- || پریشانی نشان دادن .
- || بی تابی نشان دادن : سَهف ؛ در خون طپیدن کُشته و اضطراب نمودن آن در حالت نزع و جان دادن . (منتهی الارب ).
- به اضطراب آمدن ؛ به جنبش آمدن . به جوش آمدن . به حرکت درآمدن . رجوع به اضطراب شود.
- به اضطراب آوردن ؛ مضطرب کردن . اغتشاش کردن . رجوع به مضطرب و اضطراب شود.

فرهنگ عمید

۱. جنبیدن.
۲. لرزیدن، تپیدن.
۳. پریشان حال شدن، آشفتگی، بی تابی، بی آرامی.
۴. یکدیگر را با چیزی زدن، به هم واکوفتن.
۵. (روان شناسی ) پریشانی ذهن براثر ترسی مبهم.

دانشنامه عمومی

پریشانی.


آشفتگی، بی تابی


اضطراب یا تشویش یا دلشوره عبارت است از یک احساس منتشر، ناخوشایند و مبهم هراس و نگرانی با منشأ ناشناخته، که به فرد دست می دهد و شامل عدم اطمینان، درماندگی و برانگیختگی فیزیولوژی است. وقوع مجدد موقعیت هایی که قبلاً استرس زا بوده اند یا طی آن ها به فرد آسیب رسیده است باعث اضطراب در افراد می شود. همهٔ انسان ها در زندگی خود دچار اضطراب می شوند، ولی اضطراب مزمن و شدید غیرعادی و مشکل ساز است.تحقیقات و بررسی ها نشان می دهند که اضطراب در طبقات کم درآمد و افراد میان سال و سال خورده نسبت به بقیه افراد بیشتر دیده می شود.
عوامل زیست شناختی و جسمانی:
استرس و اضطراب در لغت جنبیدن، لرزیدن، تپیدن، پریشان حال شدن، یکدیگر را با چیزی زدن، به هم واکوفتن، آشفتگی، بی تابی، ناآرامی است؛ این ها کلماتی هستند که در زندگی روزمرّه، برای توصیف حالات، احساسات و هیجانات می شوند. به طور مثال: هنگام سخنرانی در برابر جمع، هنگام امتحان، به خاطر مشکلات مالی، به دلیل تاُخیر سر یک قرار و ….امّا هنگامی که از این دو کلمه استفاده می کنیم، توجّه چندانی به تفاوت موجود میان آن دو نداریم؛ به عنوان مثال: هنگام سخن گفتن از مشکلات روانیِ شایع در کودکان و نوجوانان، باید دقیق تر بود و تفاوت میان استرس و اضطراب را به خوبی درک کرد. در روان شناسی، اضطراب مرحلهٔ پیشرفتهٔ استرس مزمن است و هنگامی به صورت یک مشکل بهداشت روانی در می آید که مثلاً برای فرد یا اطرافیانش رنج و ناراحتی به وجود آورد یا مانع رسیدن شخصی به اهدافش شود و همچنین مواقعی که انجام کارهای روزانه و عادّی مختل شوند.
اضطراب هنگامی در فرد بروز می کند که شرایط استرس زا در زندگی او بیش از حد طولانی شود یا به طور مکرّر رخ دهد، همچنین اگر دستگاه عصبی بدن نتواند به مرحلهٔ مقاومت تنیدگی پایان دهد و بدن برای مدّتی طولانی همچنان بسیج باقی بماند، در این صورت بدن فرسوده و در برابر بیماری های جسمی و روانی (مانند اضطراب) آسیب پذیر می شود.
به طور کلی علل اضطراب به چهار

اضطراب (فیلم). اضطراب فیلمی به کارگردانی ساموئل خاچیکیان و نویسندگی امیر قویدل محصول سال ۱۳۵۴ است.
بهزاد جوانبخش
سپیده
لیلا فروهر
ایرن زازیانس
عبداله بوتیمار
هوشنگ منصورخاکی
خشایار (بازیگر)
عباس ناظری نیک
چنگیز
معتمد
جلالی
شیرین
آرش
وارطان توماس
ژانت وسکانیان
معصومیان
داریوش فخرایی
ماشاءاله کفایی
ادوین خاچیکیان
شهمیر حسابدار شرکتی است که به دروغ متهم به اختلاس می شود، و قبل از دست گیری رئیس حسابداری را، که مجرم اصلی است، به قتل می رساند و به زندان می افتد...

دانشنامه آزاد فارسی

اِضطراب (anxiety)
احساسی ناخوشایند و آزاردهنده. معمولاً باید از ترس تفکیک داده شود. ترس براثر احساس خطر واقعی یا تهدید به خطر ایجاد می شود، ولی اضطراب ناشی از خطری خیالی یا موهوم، شناسایی ناپذیر یا نامشخص است. اضطراب در شرایط پرتنش واکنشی طبیعی است، اما در بسیاری از بیماری های روانی هم مشاهده می شود. اضطراب به صورت احساس تعلیق، بیچارگی یا امیدواری و ناامیدی متناوب مشاهده می شود که با هوشیاری بیش از حد و تغییرات جسمی مشخص همراه است، ازجمله احساس گرفتگی گلو (خفگی)، اشکال در تنفس، تپش قلب، تعریق، و اسهال. در روان پزشکی، اضطراب نوعی روان نژندی است که در آن احساس اضطراب بدون علت ایجاد می شود یا شدت آن با عامل ایجادکننده اش تناسبی ندارد. اضطرابِ هراسی ترسی بدون علت و از ویژگی های اختلال هراس است. زیگموند فروید، بنیاد گذار روان کاوی، دو شکلِ اضطراب را شناسایی کرد: اضطراب نشانه، که «خودآگاه» را از تهدیدهایی آگاه می سازد که تعادلش را مختل می کنند، و اضطراب اولیه، که در صورت بر هم خوردن تعادل خودآگاه ایجاد می شود. حالت دوم، در مواردی مثل آسیب دیدگی یا کابوس دیده می شود. فروید معتقد بود اضطراب از عدم ارضای غریزۀ جنسی و سرکوب آن ناشی می شود. ابتدایی ترین شکل اضطراب از تجربیات فرد حین تولد سرچشمه می گیرد.

فرهنگ فارسی ساره

دلواپسی، پریشانی، آسیمه سری، سرآسیمگ


فرهنگستان زبان و ادب

{anxiety} [روان شناسی] هیجانی مبهم و ناخوشایند که با بی قراری و پریشانی همراه است

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اضطراب یک نوع پریشانی روانی بدنی است که بر اثر ترسی مبهم و احساس ناایمنی و تیره روزی در فرد به وجود می آید. روان شناسان برای کنترل و درمان اضطراب راه کارهای متعددی را بیان کرده اند. که عمده ترین شیوه درمان، روان درمانی است. روش آن بکارگیری شیوه عاطفی، با استفاده از فنون روان شناختی توسط فردی متخصص برای میل به اهداف ویژه است.
اضطراب یک نوع پریشانی روانی بدنی است که بر اثر ترسی مبهم و احساس ناایمنی و تیره روزی در فرد به وجود می آید.
انواع اضطراب
روان شناسان اضطراب را به دو گروه تقسیم کرده اند:
← اضطراب طبیعی و نرمال
«احساس تنهائی»، «احساس نداشتن پناهگاه»، «احساس پوچی و بی هدف بودن زندگی»، «تصویر جان کاهی از دوران پیری»، «تصویر وحشتناکی از چهره مرگ داشتن»، «داشتن احساس ناخوشایند و عدم اشباع کامل»، «بدبینی آزار دهنده»، «ترس از آینده»، «احساس گناه و شرمساری»، «روی آوردن به زندگی تجملی»
رفع و درمان اضطراب
...

جدول کلمات

تب

پیشنهاد کاربران

قلق

مردن و زنده شدن

تپ

استرس

نگرانی

ذکر اختصاصی کاهش اضطراب � حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ�

و ذکر اختصاصی کاهش افسردگی ذکر یونسیه �لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِین�است.

در آیه 173 آل عمران آمده است: �الَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ�؛ مؤمنان کسانی هستند که ( چون ) مردم ( منافق ) به ایشان گفتند: بی شک مردم ( کافر مکّه ) بر ضد شما گرد آمده ( و بسیج شده ) اند، پس از آنان بترسید، ( آنها به جاى ترس ) بر ایمانشان بیافزود و گفتند: خداوند ما را کفایت می کند و او چه خوب نگهبان و یاورى است.

در آیه 40 سوره انفال نیز خداوند چنین می فرماید: �وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصیر�؛ و اگر ( باز هم ) سرپیچى کرده و روى بگردانند، بدانید که خداوند، مولی و سرپرست شما است، چه خوش مولایی و چه نیکو یاورى است.

کلمه حسب که در آیات متعدد با عبارات مختلف �حسبی الله�، �حسبک الله� و �حسبنا الله� به کار رفته است، به معنای کافی بودن است؛ یعنی خداوند برای حمایت انسان کافی است. مسلمانان واقعی، بدون هیچ ترس و هراسی، با آرامش خاطر و با توکّل به خداوند، در مقابل دشمنان و در مقابل ناملایمات ایستادگی می کنند.

در مورد همین قدرت توکل، امام صادق ( علیه السلام ) فرمودند: تعجّب می کنم از کسی که می ترسد؛ چرا به گفته ى خداوند �حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ� پناه نمی برد؟!

اضطراب : دل واپسی، دلهره .

تن لرزه

بیقراری ؛ پریشان حال شدن

پریشان حالی . بی تابی

اضطراب یعنی:خارج شدن از حاشیه امن خود.

دل شوره، دلشوره

دل نگرانی. [ دِ ن ِ گ َ ] ( حامص مرکب ) حالت و کیفیت دل نگران :
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ورنه از جانب ما دل نگرانی دانست.
حافظ.
|| انتظار. || اندوه و ملالت. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به دل نگران شود.

کرب. . .

تازی ها این واژه را از stress انگلیسی گرفته اند

دل هُره= اضطراب

استراب=اضطراب =استراپ

دلشوره، استرس

بنا بر صریح آیات ما دو الهام یکی شر و دیگری خیر داریم �و نفس وما سواها، فألهما فجورها و تقواها� که الهام خیر نمادش خداوند است و الهام شر نمادش شیطان است و هر وقت سبک زندگی ما عجین شده با کارهایی که الهام خیر است، فرد خوشحال تر و با اخلاق تر می شود. به دلیل تأیید آن الهام خیر از درونت، حالت خوب پیدا می کند و اگر سبک زندگی اتخاذ کرده باشی که الهام شر را تداعی کند، حالت بد به انسان دست می دهد و این هیچ ربطی به مذهب ندارد بلکه زبان فطرت است.
ریشه درمان ترس ها و یأس های کوچک انرژی های متراکم تر و افسردگی اقتضایی و اضطراب وجودی هستند. مجموعه ترس ها و غم ها تعادل روانی هر آدم را به هم می زنند. تمام غم ها اسمش افسردگی و همه ترس ها اسمش اضطراب است و ترس ها و یأس های کوچک قطراتی از دریای مواج که ما را به یاد نگرانی مبنایی و فقدان ذاتی خودمان می اندازند. اینها ناشی از دوری از خدا و نزدیکی شیطان به تو است و در شفای با ذکر گفته می شود که نگرانی های بنیادی را از طریق ذکر درمان کن و خود به خود قدرت تمام تنش های تو پایین می آید.

�الله تنها منبع ایمن کننده بشریت است� چهار کار درباره خدا انجام می دهیم؛ شناخت، حسی که به خدا داریم، گفت و گویی که با خدا می کنیم و عبودیت خدا یعنی هرچه تو می گویی چشم، اگر در رابطه با خدا کاسب کارانه برخورد کنیم در آن هنگام از خداوند طلب دایم و اگر اعتقاد داشته باشیم که رابطه عاشقانه با خداوند داشته باشیم هرچی که او می گوید، می گوییم چشم. هنگامی که دچار خطر ذهنی می شوید بخشی از مغر هورمونی سمی بنام آدرنالین تولید می کند که برای بدن ضرر دارد و موجب بیماری هایی چون خارش، لکه در پوست، کم اشتهایی، بی اشتهایی، فشار خون بالا می شود و آدم ها بیمار می شوند و می میرند نه اینکه پیر شوند و بمیرند.
�ما نیازمند سه پاکسازی در بدن هستیم پاکسازی جسم، روح و ذهن�
خداوند در آیاتش پنج استرس را بیان می کند � وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ؛ و قطعاً شما را به چیزی از قبیلِ‏ ترس و گرسنگی، و کاهشی در اموال و جانها و محصولات می‏ آزماییم و مژده ده شکیبایان را�.

ضربات مهلکی که در زندگی به ما می خورد خداوند ما را محکم نگه دارد تا بتوانیم به راحتی آن ها را هضم کنیم. اما اینها واقعیت های زندگی است که چیزی که می تواند ما را محکم کند در برابر آنها ذکر است. چنانکه حضرت علی ( ع ) فرمودند �من خداوند را در شکسته شدن تصمیم هایم شناختم�.

بدترین نشانه اضطراب ریتم تنفس و قلب بهم می خورد، تصریح کرد: ذکر هوش معنوی برای مقابله با شرایط استرس زا است و معنای ذکر عبارت است از خود قرآن همانطور که آمده است � إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ� و دوم به معنای نماز است همانطور که فرمودند � إِنَّنی‏ أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنی‏ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْری� و سومین معنای آن به معنای واژه الله این اسم که جمیع صفات جلالیه خداوند است.


کلمات دیگر: