کلمه جو
صفحه اصلی

موشح


مترادف موشح : توشیح شده، امضاشده، تاییدشده، آراسته، مزین

فارسی به انگلیسی

adorned, acrostic, [adj.] adorned, [n.] acrostic

adorned, [n.] acrostic


مترادف و متضاد

۱. توشیحشده
۲. امضاشده، تاییدشده
۳. آراسته، مزین


acrostic (اسم)
موشح، جابجا شونده

توشیح‌شده


امضاشده، تاییدشده


آراسته، مزین


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - حمایل بگردن افکنده . ۲ - زینت داده شده آراسته . ۳ - شعری که در آن توشیح باشد .

فرهنگ معین

(مُ وَ شَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - حمایل به گردن افکنده . ۲ - زینت داده شده ، آراسته .

لغت نامه دهخدا

موشح . [ م ُ وَش ْ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از توشیح . زاجل . زجال . وشاح . کاری . سرای . حراره گوی . تصنیف ساز. ترانه سرا. (یادداشت مؤلف ).


موشح . [ م ُ وَش ْ ش َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از توشیح . وشاح به گردن افکنده . زینت داده شده و آراسته شده . (ناظم الاطباء). زیور داده شده و آراسته . (از غیاث ) (از آنندراج ). آراسته . آرایش داده شده . (یادداشت مؤلف ) : امیر مروان شاه را قبای دیبای سیاه پوشانیدند موشح به مروارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535). و آن درجت شریف و رتبت عالی و منیف را سزاوار و موشح گشت . (کلیله و دمنه ). ما ازآن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود. (کلیله و دمنه ). مثالی فرستاد موشح به توقیع. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 130). یکی مشحون از ذکر جمیل او و یکی موشح به عدل جزیل وی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 448).
- موشح گردانیدن ؛ زینت دادن . آراستن : خطابت به ذکر خلفای راشدین و امیرالمؤمنین مطرز و موشح گردانید. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
|| حمایل و گلوبند مرصع به گردن انداخته شده . (ناظم الاطباء). باوشاح . پیرایه در گردن کرده . وشاح در گردن انداخته . (یادداشت مؤلف ).
- موشح رومی ؛ نوعی نسیج بافت روم :
خیمه ٔ دولت کن از موشح رومی
پوشش پیلان کن از پرند ملون .

فرخی .


|| (اصطلاح بدیعی ) در شعرصنعتی است که شاعر در اول ابیات یا در میانه ، حروفی یا کلماتی آرد که اگر آن حروف یا کلمات را عیناً یابه تصحیف جمع کنند، بیتی یا مثلی یا نامی یا لقب کسی بیرون آید و آن را فروع و شعب بسیار است . اگر توشیح بر شکل درختی کرده شود، مشجر خوانند و اگر بر شکل حیوانی باشد مجسم خوانند و مصور، و اگر به شکل دایره کرده شود مدور خوانند. (از حدائق السحر فی دقائق الشعر). شعری را گویند که از سر هر مصرع از او یا از سر هر بیت حرفی جمع کنند، اسم شخصی و یا مصرعی حاصل آید. (ناظم الاطباء). نوعی از اقسام معماست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). نام صنعتی است در شعر که اگر یک حرف از سر هر مصرع یا از سر هر بیت گرفته جمع کنند، اسم شخص یا مصرعی حاصل شود و آن حروف را از جهت ایضاح و سهولت به شنگرف یا طلا یا رنگ دیگر نویسند، مانند رباعی زیر که از حروف اول مصراعهای آن نام «محمد» استخراج شود:
من بر دهنت به موی بستم دل تنگ
حاصل ز لبت نیست برون از نیرنگ
من با تو و تو با من مسکین شب و روز
دارم سر آشتی تو داری سر جنگ .

؟ (از آنندراج ).


قطعه شعری که اگر حروف اول ابیات یا مصاریع آن راجمع کنی نام کس یا چیزی فراهم آید؛ مانند رباعی زیرکه از اجتماع حروف نخستین مصراعهای آن ، کلمه ٔ «بوسه » حاصل شود:
بردی دل من ، من از تو آن می طلبم
وز گم شده ٔ خویش نشان می طلبم
سر مصرع هر کلام حرفی دارد
هر چیز که شد من ازتو آن می طلبم .

؟ (یادداشت لغت نامه ).


و رجوع به موشحة شود.
- موشح یمانیه ؛ بحری از بحور شعری که آن را حمینی نیز گویند. (یادداشت مؤلف ).
|| به توشیح پادشاه رسیده . به امضاء و تأیید پادشاه رسیده . امضأشده وسیله ٔ پادشاه . فرمان یا قانونی که پادشاه آن را امضاء کند، موشح گردیده به صحه ٔ شاه . (ازیادداشت مؤلف ) : به هر یک مثالی فرستاد موشح به توقیع. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 130).

موشح. [ م ُ وَش ْ ش َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از توشیح. وشاح به گردن افکنده. زینت داده شده و آراسته شده. ( ناظم الاطباء ). زیور داده شده و آراسته. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). آراسته. آرایش داده شده. ( یادداشت مؤلف ) : امیر مروان شاه را قبای دیبای سیاه پوشانیدند موشح به مروارید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535 ). و آن درجت شریف و رتبت عالی و منیف را سزاوار و موشح گشت. ( کلیله و دمنه ). ما ازآن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود. ( کلیله و دمنه ). مثالی فرستاد موشح به توقیع. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 130 ). یکی مشحون از ذکر جمیل او و یکی موشح به عدل جزیل وی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 448 ).
- موشح گردانیدن ؛ زینت دادن. آراستن : خطابت به ذکر خلفای راشدین و امیرالمؤمنین مطرز و موشح گردانید. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
|| حمایل و گلوبند مرصع به گردن انداخته شده. ( ناظم الاطباء ). باوشاح. پیرایه در گردن کرده. وشاح در گردن انداخته. ( یادداشت مؤلف ).
- موشح رومی ؛ نوعی نسیج بافت روم :
خیمه دولت کن از موشح رومی
پوشش پیلان کن از پرند ملون.
فرخی.
|| ( اصطلاح بدیعی ) در شعرصنعتی است که شاعر در اول ابیات یا در میانه ، حروفی یا کلماتی آرد که اگر آن حروف یا کلمات را عیناً یابه تصحیف جمع کنند، بیتی یا مثلی یا نامی یا لقب کسی بیرون آید و آن را فروع و شعب بسیار است. اگر توشیح بر شکل درختی کرده شود، مشجر خوانند و اگر بر شکل حیوانی باشد مجسم خوانند و مصور، و اگر به شکل دایره کرده شود مدور خوانند. ( از حدائق السحر فی دقائق الشعر ). شعری را گویند که از سر هر مصرع از او یا از سر هر بیت حرفی جمع کنند، اسم شخصی و یا مصرعی حاصل آید. ( ناظم الاطباء ). نوعی از اقسام معماست. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). نام صنعتی است در شعر که اگر یک حرف از سر هر مصرع یا از سر هر بیت گرفته جمع کنند، اسم شخص یا مصرعی حاصل شود و آن حروف را از جهت ایضاح و سهولت به شنگرف یا طلا یا رنگ دیگر نویسند، مانند رباعی زیر که از حروف اول مصراعهای آن نام «محمد» استخراج شود:
من بر دهنت به موی بستم دل تنگ
حاصل ز لبت نیست برون از نیرنگ
من با تو و تو با من مسکین شب و روز
دارم سر آشتی تو داری سر جنگ.
؟ ( از آنندراج ).
قطعه شعری که اگر حروف اول ابیات یا مصاریع آن راجمع کنی نام کس یا چیزی فراهم آید؛ مانند رباعی زیرکه از اجتماع حروف نخستین مصراعهای آن ، کلمه «بوسه » حاصل شود:

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) شعری که در اول هر مصراع یا بیت آن حرفی آورده باشند که از مجموع آن ها اسم کسی یا چیزی یا جمله ای تشکیل شود.
۲. [قدیمی] حمایل در گردن افکنده، زیور داده شده.

دانشنامه عمومی

موشّح یا توشیح یکی از آرایه های ادبی در شعر است که اگر حروف اول هر بیت یا مصرع به دنبال یکدیگر قرار گیرند نام یا لقب کسی یا واژه ای یا بیت و جمله ای دیگر تشکیل شود. توشیح در لغت به معنی حمایل افکندن و زیور بستن یا زینت داده شده و آراسته شده است و در اصطلاح صنایع شعری آن است که شاعر در ابتدای ابیات یا در میانه آن ها، حروف یا کلماتی می آورد که اگر آن ها را عیناً یا به تصحیف (خطا در کتابت یا قرائت) جمع کنند، بیتی یا مثلی یا نامی یا لقب کسی پدید می آید. این آرایه را می توان نوعی از اقسام معما به شمار آورد.
سرواژه
یادیار
پنهان نگاری
برای اشاره به این آرایه و سهولت کار مخاطبان، در گذشته اغلب حروف مورد نظر را به رنگی دیگر مانند شنگرف یا طلا می نوشته اند و در کتاب های چاپی امروزی و امکانات جدید حروفچینی افزون بر رنگ می توان از حروف سیاه یا ضخیم یا درشت تر استفاده کرد.
این آرایه و این شکل خاص از نوشتن، می تواند به عنوان وسیله ای برای کمک به بازیابی حافظه و به یادآوردن کل شعر یا متن استفاده شود.
موشح یا توشیح انواع و شعب زیادی دارد. اگر توشیح شکل درختی را بسازد به آن «مشجر» می گویند و اگر به شکل حیوانی باشد به آن «مجسم» یا «مصور» می گویند و اگر شکل دایره را بسازد به آن «مدور» گفته می شود.

موشح (یمن). موشح به عربی ( المُوَشَح )، روستایی است در عزلهٔ (بنی الموشح)، ناحیهٔ (دیار الهمدان)، از توابع استان
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۲۱۶) نفر (۵ خانوار) می باشد.


کلمات دیگر: