کلمه جو
صفحه اصلی

الوان


مترادف الوان : رنگ ها، رنگارنگ، رنگین، ملون، نگارین، اقسام، انواع، گوناگون

برابر پارسی : رنگ وارنگ

فارسی به انگلیسی

parti-colored, varicolored, variegated, various


colours, [adj. infm] coloured, parti-colored, varicolored, variegated, various

colours, [adj. infm] coloured


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: alvān) (عربی) رنگ‌ها . نوع‌ها ، رنگارنگ ، رنگین ؛ (در قدیم) گوناگون ، گونه‌گون ؛ (در قدیم) اقسام ، انواع.


اسم: الوان (دختر) (عربی) (تلفظ: alvān) (فارسی: الوان) (انگلیسی: alvan)
معنی: رنگ ها، نوع ها، رنگارنگ، رنگین، ( در قدیم ) گوناگون، گونه گون، ( در قدیم ) اقسام، انواع، ( اَعلام ) نام شهری در شهرستان شوش در استان خوزستان

مترادف و متضاد

۱. رنگها
۲. رنگارنگ، رنگین، ملون، نگارین
۳. اقسام، انواع، گوناگون


رنگ‌ها


رنگارنگ، رنگین، ملون، نگارین


اقسام، انواع، گوناگون


فرهنگ فارسی

رنگها، جمع لون
( اسم ) جمع لون . ۱ - رنگها . ۲ - نوعها قسمها . ۳ - رنگارنگ رنگین .
دهی است از دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر .

فرهنگ معین

( اَ ) جِ لون ، رنگ ها.

لغت نامه دهخدا

الوان. [ اَل ْ ] ( ع اِ ) ج ِ لَون. رنگها. ( آنندراج ). رجوع به لون شود :
ز بهر دیدن جانت همی چشم دگر باید
که بی لونست چشم سر نبیند جز همه الوان.
ناصرخسرو.
آنرا به انواع الوان و اصباغ چون عرصه باغ بیاراستند. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 421 ).
- به الوان ؛ رنگارنگ :
زاید دلم مدیح به الوان از آنکه تن
پوشیده ام بکسوت خوب ملونش.
سوزنی.
- مختلف الالوان ؛ رنگارنگ.
- مختلف الوان ؛ رنگارنگ. مختلف الالوان :
مهندسان طبیعت ز جامه خانه غیب
هزار سلّه برآرند مختلف الوان.
سعدی.
|| قسمی از خرما در جیرفت. ( یادداشت مؤلف ). || قسمی انگور. ( یادداشت مؤلف ). || ( ص ) گاهی بمعنی گوناگون ورنگارنگ و متنوع و رنگین و به الوان آرند :
روزی شدم برز بنظاره دو چشم من
خیره شد از عجایب الوان که بنگرید.
بشار مرغزی.
خدای داند و تو کانچه هم بدو داری
ز پیل و فرش و زر و سیم و جامه الوان.
فرخی.
وز خاک سیه برون که آورد
این نعمت بیکران الوان ؟
ناصرخسرو.
مصور بکار است مر چینیان را
چو بغدادیان را صناعات الوان.
ناصرخسرو.
گهی الوان احوال عقاقیر
که چه گرمست از آن چه خشک و چه تر.
ناصرخسرو.
پریان رفته اندکه از برای تو طعامهای الوان آورند تا تو آنرا میخوری. ( اسکندرنامه نسخه خطی متعلق به سعید نفیسی ). پس گریان گریان آمد و شتابان در صومعه بازرفت. زمستان بود میوه های الوان دید پیش مریم نهاده. ( قصص الانبیاء چ سنگی ص 204 ).
یکچند کشید و داشت بخت بد
در محنت و در بلای الوانم.
مسعودسعد.
چند نان ریزه ٔخوانهای خسان
گرنه آبم خس الوان چه کنم.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 252 ).
از درختهای عود و تیغهای بلارک و فیلان جنگی آراسته به الوان ملابس و مناطق مرصع... ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 276 ).
دریغا که بر خوان الوان عمر
دمی چند خوردیم و گفتند بس.
( گلستان ).
آن صانع لطیف که بر فرش کائنات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.
سعدی.
- الوان نعمت ؛ انواع نعمتها. نعمتهای مختلف. ( ناظم الاطباء ) :
توانا که آن نازنین پرورد
به الوان نعمت چنین پرورد.

الوان . [ اَل ْ ] (ع اِ) ج ِ لَون . رنگها. (آنندراج ). رجوع به لون شود :
ز بهر دیدن جانت همی چشم دگر باید
که بی لونست چشم سر نبیند جز همه الوان .

ناصرخسرو.


آنرا به انواع الوان و اصباغ چون عرصه ٔ باغ بیاراستند. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 421).
- به الوان ؛ رنگارنگ :
زاید دلم مدیح به الوان از آنکه تن
پوشیده ام بکسوت خوب ملونش .

سوزنی .


- مختلف الالوان ؛ رنگارنگ .
- مختلف الوان ؛ رنگارنگ . مختلف الالوان :
مهندسان طبیعت ز جامه خانه ٔ غیب
هزار سلّه برآرند مختلف الوان .

سعدی .


|| قسمی از خرما در جیرفت . (یادداشت مؤلف ). || قسمی انگور. (یادداشت مؤلف ). || (ص ) گاهی بمعنی گوناگون ورنگارنگ و متنوع و رنگین و به الوان آرند :
روزی شدم برز بنظاره دو چشم من
خیره شد از عجایب الوان که بنگرید.

بشار مرغزی .


خدای داند و تو کانچه هم بدو داری
ز پیل و فرش و زر و سیم و جامه ٔ الوان .

فرخی .


وز خاک سیه برون که آورد
این نعمت بیکران الوان ؟

ناصرخسرو.


مصور بکار است مر چینیان را
چو بغدادیان را صناعات الوان .

ناصرخسرو.


گهی الوان احوال عقاقیر
که چه گرمست از آن چه خشک و چه تر.

ناصرخسرو.


پریان رفته اندکه از برای تو طعامهای الوان آورند تا تو آنرا میخوری . (اسکندرنامه نسخه ٔ خطی متعلق به سعید نفیسی ). پس گریان گریان آمد و شتابان در صومعه بازرفت . زمستان بود میوه های الوان دید پیش مریم نهاده . (قصص الانبیاء چ سنگی ص 204).
یکچند کشید و داشت بخت بد
در محنت و در بلای الوانم .

مسعودسعد.


چند نان ریزه ٔخوانهای خسان
گرنه آبم خس الوان چه کنم .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 252).


از درختهای عود و تیغهای بلارک و فیلان جنگی آراسته به الوان ملابس و مناطق مرصع... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 276).
دریغا که بر خوان الوان عمر
دمی چند خوردیم و گفتند بس .

(گلستان ).


آن صانع لطیف که بر فرش کائنات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.

سعدی .


- الوان نعمت ؛ انواع نعمتها. نعمتهای مختلف . (ناظم الاطباء) :
توانا که آن نازنین پرورد
به الوان نعمت چنین پرورد.

(بوستان ).


الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت
اسباب راحتی که ندانی شمار کرد.

سعدی .



الوان . [ اَل ْ ](اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، در 26 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 28هزارگزی راه ارابه رو ورزقان اهر. کوهستانی و معتدل مایل بگرمی است . سکنه ٔ آن 191 تن شیعه اند و بترکی سخن میگویند. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، سیب زمینی ،حبوب و ینجه و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب (چ لیدن ص 182) گوید: الوان محلی است که از برزند (میان قراباغ و تبریز از راه اهر) شش فرسنگ فاصله دارد. رجوع به کتاب مذکور شود.


فرهنگ عمید

لون#NAME?


= لون

دانشنامه عمومی

الوان ممکن است به یکی از موارد زیر اطلاق شود:
الوان (شهر) یکی از شهرهای استان خوزستان
الوان (جلفا) یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی
الوان (نیشابور)
الوان، ویرجینیای غربی

دانشنامه آزاد فارسی

اَلوان
(نام سابق: عبدالخان) شهری در استان خوزستان، شهرستان شوش. با ارتفاعی حدود ۵۰ متر، در دشتی در ۴۳کیلومتری جنوب شرقی شوش، سر راه شوش به اهواز، قرار دارد. رودخانۀ کرخه از کنار این شهر می گذرد. اقلیم آن گرم و خشک است.

جدول کلمات

رنگی

پیشنهاد کاربران

الوان کلمه ای است با ریشه ی عربی که جمع اون و به معنی رنگ ها است


کلمه ای عربی که به معنی رنگ ها و مفرد ان لون به معنی رنگ

یعنی رنگ ها


کلمات دیگر: