ارده
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( آرده ) ( اسم ) آرد کنجد. سفید ارده.
آرده کنجده سپید
ارده: کنجد آردشده، ارده شیره نیزگویند، کنجدکوبیده که آنراباشیره یاعسل مخلوط کنند، آرده: کنجد آردشده، کنجدکوبیده که
( اسم ) کنجد آسیا کرده که روغن آنرا نگرفته اند و با شیره یا عسل میخورند.
تندرو دلیر
آرده کنجده سپید
ارده: کنجد آردشده، ارده شیره نیزگویند، کنجدکوبیده که آنراباشیره یاعسل مخلوط کنند، آرده: کنجد آردشده، کنجدکوبیده که
( اسم ) کنجد آسیا کرده که روغن آنرا نگرفته اند و با شیره یا عسل میخورند.
تندرو دلیر
فرهنگ معین
( آرده ) (دِ ) ( اِ. ) آرد کنجد سفید، ارده .
(اَ دِ ) (اِ. ) کنجد کوبیده که با شیره یا عسل می خورند.
(اَ دِ ) (اِ. ) کنجد کوبیده که با شیره یا عسل می خورند.
(اَ دِ) (اِ.) کنجد کوبیده که با شیره یا عسل می خورند.
لغت نامه دهخدا
ارده . [ اَدَ / دِ ] (اِ) کنجد کوبیده . کنجد آردشده که روغن آن نگرفته اند. کنجد آسیاکرده که روغن آن نگرفته باشند. (بحر الجواهر). کنجد پوست گرفته ٔ سائیده با روغن . نان خورش که از کنجد سازند و با شیره و یا عسل مخلوط کرده با نان خورند. کنجد را در آسیای مخصوص که آنرا ارده آسیا گویند آس کنند و چیزی بقوام عسل از آن حاصل نمایند و آنرا با قند و نبات و خرما و شیره آمیخته خورند و حلوائی که از آن سازند، آنرا حلوای ارده گویند. چون آب در ارده ریزند چشمه چشمه شکفتگی از آن ظاهرشود و مجدالدین علی قوس نوشته که آرد آس کرده مثل آرد گندم و جو و مانند آن آرد است و آرد مایع مثل کنجدو مغز بادام ارده . (بهار عجم ). حلوائی که از خرما وکنجد سازند. کنجد کوفته ٔ بروغن نشسته . کنجد کوفته با شیره . آرده . آرد کنجده ٔ سپید. طحین . طحینه . رُور. رَهش . رَهشی . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). راشی . بُزیشه . سمسم کوبیده . سمسم مطحون . کُسپه . کنجاره :
کاسه ٔ ارده و دوشاب گرت پیش نهند
چون لران از سر رغبت بخور و شرم مدار.
و حسو از آرد باقلی و ارده ٔ تخم کتان و شکر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و دفع مضرت او [ مضرت تخم کتان ] نزدیک باشد بدفع مضرت کنجد و ارده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || کفگیری که شکر بدان صافی کنند :
آنچنان از ثنای ارده شکفت
که سخن های چرب و شیرین گفت .
و مؤلف بهار عجم گوید: به معنی کفگیر آردن بالمد و آخر نون است (کما فی الرشیدی ).
کاسه ٔ ارده و دوشاب گرت پیش نهند
چون لران از سر رغبت بخور و شرم مدار.
بسحاق اطعمه .
و حسو از آرد باقلی و ارده ٔ تخم کتان و شکر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و دفع مضرت او [ مضرت تخم کتان ] نزدیک باشد بدفع مضرت کنجد و ارده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || کفگیری که شکر بدان صافی کنند :
آنچنان از ثنای ارده شکفت
که سخن های چرب و شیرین گفت .
ملامنیر (در هجو اکول بنقل مصطلحات ).
و مؤلف بهار عجم گوید: به معنی کفگیر آردن بالمد و آخر نون است (کما فی الرشیدی ).
ارده .[ اَ دَ ] (پهلوی ، ص ) تندرو. تیزرو. || دلیر : نبیند کس مر آن نامخواست هزاران را که آید و رزم توزد و گناه کند و بکشد آن پت خسرو، ارده ٔ مزدیسنان [ دلیر مزدیسنان ] برادرت را. (یادگار زریران ترجمه ٔ بهار مجله ٔ تعلیم و تربیت سال پنجم ).
( آرده ) آرده. [ دَ / دِ ] ( اِ ) آرد کنجده سپید. ارده. لکد.
ارده. [ اَدَ / دِ ] ( اِ ) کنجد کوبیده. کنجد آردشده که روغن آن نگرفته اند. کنجد آسیاکرده که روغن آن نگرفته باشند. ( بحر الجواهر ). کنجد پوست گرفته سائیده با روغن. نان خورش که از کنجد سازند و با شیره و یا عسل مخلوط کرده با نان خورند. کنجد را در آسیای مخصوص که آنرا ارده آسیا گویند آس کنند و چیزی بقوام عسل از آن حاصل نمایند و آنرا با قند و نبات و خرما و شیره آمیخته خورند و حلوائی که از آن سازند، آنرا حلوای ارده گویند. چون آب در ارده ریزند چشمه چشمه شکفتگی از آن ظاهرشود و مجدالدین علی قوس نوشته که آرد آس کرده مثل آرد گندم و جو و مانند آن آرد است و آرد مایع مثل کنجدو مغز بادام ارده. ( بهار عجم ). حلوائی که از خرما وکنجد سازند. کنجد کوفته بروغن نشسته. کنجد کوفته با شیره. آرده. آرد کنجده سپید. طحین. طحینه. رُور. رَهش. رَهشی. ( تحفه حکیم مؤمن ). راشی. بُزیشه. سمسم کوبیده. سمسم مطحون . کُسپه. کنجاره :
کاسه ارده و دوشاب گرت پیش نهند
چون لران از سر رغبت بخور و شرم مدار.
آنچنان از ثنای ارده شکفت
که سخن های چرب و شیرین گفت.
ارده.[ اَ دَ ] ( پهلوی ، ص ) تندرو. تیزرو. || دلیر : نبیند کس مر آن نامخواست هزاران را که آید و رزم توزد و گناه کند و بکشد آن پت خسرو، ارده مزدیسنان [ دلیر مزدیسنان ] برادرت را. ( یادگار زریران ترجمه بهار مجله تعلیم و تربیت سال پنجم ).
ارده. [ اَدَ / دِ ] ( اِ ) کنجد کوبیده. کنجد آردشده که روغن آن نگرفته اند. کنجد آسیاکرده که روغن آن نگرفته باشند. ( بحر الجواهر ). کنجد پوست گرفته سائیده با روغن. نان خورش که از کنجد سازند و با شیره و یا عسل مخلوط کرده با نان خورند. کنجد را در آسیای مخصوص که آنرا ارده آسیا گویند آس کنند و چیزی بقوام عسل از آن حاصل نمایند و آنرا با قند و نبات و خرما و شیره آمیخته خورند و حلوائی که از آن سازند، آنرا حلوای ارده گویند. چون آب در ارده ریزند چشمه چشمه شکفتگی از آن ظاهرشود و مجدالدین علی قوس نوشته که آرد آس کرده مثل آرد گندم و جو و مانند آن آرد است و آرد مایع مثل کنجدو مغز بادام ارده. ( بهار عجم ). حلوائی که از خرما وکنجد سازند. کنجد کوفته بروغن نشسته. کنجد کوفته با شیره. آرده. آرد کنجده سپید. طحین. طحینه. رُور. رَهش. رَهشی. ( تحفه حکیم مؤمن ). راشی. بُزیشه. سمسم کوبیده. سمسم مطحون . کُسپه. کنجاره :
کاسه ارده و دوشاب گرت پیش نهند
چون لران از سر رغبت بخور و شرم مدار.
بسحاق اطعمه.
و حسو از آرد باقلی و ارده تخم کتان و شکر. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و دفع مضرت او [ مضرت تخم کتان ] نزدیک باشد بدفع مضرت کنجد و ارده. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || کفگیری که شکر بدان صافی کنند : آنچنان از ثنای ارده شکفت
که سخن های چرب و شیرین گفت.
ملامنیر ( در هجو اکول بنقل مصطلحات ).
و مؤلف بهار عجم گوید: به معنی کفگیر آردن بالمد و آخر نون است ( کما فی الرشیدی ).ارده.[ اَ دَ ] ( پهلوی ، ص ) تندرو. تیزرو. || دلیر : نبیند کس مر آن نامخواست هزاران را که آید و رزم توزد و گناه کند و بکشد آن پت خسرو، ارده مزدیسنان [ دلیر مزدیسنان ] برادرت را. ( یادگار زریران ترجمه بهار مجله تعلیم و تربیت سال پنجم ).
فرهنگ عمید
( آرده ) "
۱. کنجد آردشده.
۲. کنجد کوبیدۀ مخلوط با شیره یا عسل.
۱. کنجد آردشده.
۲. کنجد کوبیدۀ مخلوط با شیره یا عسل.
۱. کنجد آردشده.
۲. کنجد کوبیدۀ مخلوط با شیره یا عسل.
دانشنامه عمومی
ارده (ابهام زدایی). ارده ممکن است به یکی از موارد زیر اطلاق شود:
ارده (پره سر) در استان گیلان
ارده (غذا) نوعی خوراکی که از کنجد کوبیده شده به دست می آید
ارده (پره سر) در استان گیلان
ارده (غذا) نوعی خوراکی که از کنجد کوبیده شده به دست می آید
wiki: بخش پره سر شهرستان رضوانشهر استان گیلان. این روستا مرکز دهستان ییلاقی ارده است.روستای نمونه گردشگری ارده در یک درهٔ سرسبز کوهستانی واقع شده است.بیشتر اهالی این روستا از طریق کشاورزی و دامپروری امرار معاش می کنند و زنان روستا با نخ ریسی و بافتن شال و جوراب و چادر شب، به وسیله ابزار سنتی، اوقات فراقت خودرا سپری می کنند.مردم این روستا به زبان تالشی سخن می گویند.
wiki: ارده (پره سر)
گویش مازنی
/arde/ ساییده و نرم شده - آردی که پودر آن درشت باشد
۱ساییده و نرم شده ۲آردی که پودر آن درشت باشد
پیشنهاد کاربران
کنجد آسیاب شده
ارده ماله مرده
ارده ماله مرده
در گویش محلی مردم مهاباد اصفهان واژه ارده به عنوان اصطلاحی در بازی گوک ( نوعی بازی شبیه بازی بیس بال ) به کار می رود. از دو گروه بازی کن در مورد گروهی که مقابل گروه گوک زن است گفته می شود که ارده می خورد!در واقع به کار بردن این اصطلاح برای گروه مقابل جنبه دادن شعار به نفع خود و تضعیف روحیه گروه ارده خور را هم دارد.
کلمات دیگر: