برابر پارسی : تاووس
طاووس
برابر پارسی : تاووس
فارسی به انگلیسی
peafowl
peacock
فارسی به عربی
طاووس
عربی به فارسی
طاووس , مزين به پر طاووس , خراميدن
فرهنگ اسم ها
(تلفظ: tāvus) (معرب از آرامی) پرندهای از خانوادهی کبک که پرهای رنگارنگ و زیبا دارد ؛ (در نجوم) یکی از صورتهای فلکی در نیمکرهی جنوبی آسمان .
اسم: طاووس (دختر) (عربی، یونانی) (پرنده، طبیعت) (تلفظ: tāvus) (فارسی: طاووس) (انگلیسی: tavus)
معنی: پرنده ای با پرهای رنگارنگ، پرنده ای از خانواده ی کبک که پرهای رنگارنگ و زیبا دارد، ( در نجوم ) یکی از صورت های فلکی در نیم کره ی جنوبی آسمان، میان صورتهای اکتان، تلسکوپ و هندی، طاوس، معرب از یونانی، نام یکی از صورتهای فلکی نیم کره جنوبی، نام همسر فتحعلی شاه قاجار
معنی: پرنده ای با پرهای رنگارنگ، پرنده ای از خانواده ی کبک که پرهای رنگارنگ و زیبا دارد، ( در نجوم ) یکی از صورت های فلکی در نیم کره ی جنوبی آسمان، میان صورتهای اکتان، تلسکوپ و هندی، طاوس، معرب از یونانی، نام یکی از صورتهای فلکی نیم کره جنوبی، نام همسر فتحعلی شاه قاجار
مترادف و متضاد
طاووس، طاوس
فرهنگ فارسی
صورت فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان
مرغی است ازنوع ماکیان باپرهایی زیبا
( اسم ) ۱ - پرنده ایست از راسته ماکیانها که اصلش از هندوستان و مالزی است . دارای پرهای زیباست و صدای بلند و تا حدی ناراحت کننده دارد . نر این پرنده چتر زیبایی با دم خود می سازد به سبب پرهای زیبا طاوس رابه عنوان یک پرنده زینتی نگهداری می کنند . طاوس در سال ۴ تا ۶ تخم می گذارد و جوجه ها همین که سه ماه شدند نر و مادگی آن ها قابل تشخیص است آنها پس از رسیدن به سن ۳ سالگی بالغ می شوند و جهت جفتگیری آماده می گردند طاوس در حدود ۳٠ سال عمر می کند . غیر از طاوسهای رنگین طاوس سفید ساده و طاوس آبی رنگ هم وجود دارد . ۲ - آلتی است از ذوی الاوتار معمول هندوستان . ۳ - تنور اجاق . یا ترکیبات اسمی : یا طاوس آبگون خضرا . آسمان . یا طاوس آتش پر . آفتاب . یا طاوس آتشین پر . آفتاب . یا طاوس پران اخضر . ۱ - فرشتگان . ۲ - ستارگان . یا طاوس خلد . ۱ - هر یک از حوریان . ۲ - هر یک از غلمان . یا طاوس مشرق خرام . ۱ - آفتاب . ۲ - آسمان . یا طاوس علیین . طاوس بهشتی . یا طاوس فلک . آفتاب . یا طاوس فلک . آفتاب . یا طاوس ملایک . جبرئیل امین . تعبیرات : یا مثل طاوس . رنگین و آراسته . یا مثل طاوس در خانه روستایی . چیزی گرانبها در تصرف مردی بینوا . یا مثل طاوس مست . آن که مانند طاوس نر خرامان و متکبرانه راه رود .
( اسم ) ۱ - پرنده ایست از راسته ماکیانها که اصلش از هندوستان و مالزی است . دارای پرهای زیباست و صدای بلند و تا حدی ناراحت کننده دارد . نر این پرنده چتر زیبایی با دم خود می سازد به سبب پرهای زیبا طاوس رابه عنوان یک پرنده زینتی نگهداری می کنند . طاوس در سال ۴ تا ۶ تخم می گذارد و جوجه ها همین که سه ماه شدند نر و مادگی آن ها قابل تشخیص است آنها پس از رسیدن به سن ۳ سالگی بالغ می شوند و جهت جفتگیری آماده می گردند طاوس در حدود ۳٠ سال عمر می کند . غیر از طاوسهای رنگین طاوس سفید ساده و طاوس آبی رنگ هم وجود دارد . ۲ - آلتی است از ذوی الاوتار معمول هندوستان . ۳ - تنور اجاق . یا ترکیبات اسمی : یا طاوس آبگون خضرا . آسمان . یا طاوس آتش پر . آفتاب . یا طاوس آتشین پر . آفتاب . یا طاوس پران اخضر . ۱ - فرشتگان . ۲ - ستارگان . یا طاوس خلد . ۱ - هر یک از حوریان . ۲ - هر یک از غلمان . یا طاوس مشرق خرام . ۱ - آفتاب . ۲ - آسمان . یا طاوس علیین . طاوس بهشتی . یا طاوس فلک . آفتاب . یا طاوس فلک . آفتاب . یا طاوس ملایک . جبرئیل امین . تعبیرات : یا مثل طاوس . رنگین و آراسته . یا مثل طاوس در خانه روستایی . چیزی گرانبها در تصرف مردی بینوا . یا مثل طاوس مست . آن که مانند طاوس نر خرامان و متکبرانه راه رود .
فرهنگ معین
[ معر. ] (اِ. ) = طاوس : مرغی است از نوع ماکیان که پرهای زیبا دارد به ویژه نر آن که دُم چتری بسیار زیبایی دارد. پاهای این مرغ زیبا نیست که بر اساس برخی از افسانه ها ابلیس به صورت ماری بر پای آن پیچید و وارد بهشت شد.
لغت نامه دهخدا
طاووس. [ وو ] ( معرب ، اِ ) رجوع به طاوس شود.
فرهنگ عمید
پرنده ای زیبا از خانوادۀ کبک که نر آن دم چتری بزرگ با پرهای رنگین دارد.
* طاووس آتش پر: [قدیمی، مجاز] آفتاب.
* طاووس مشرق خرام: = * طاووس آتش پر
* طاووس علیین: طاووس بهشتی.
* طاووس فلک: [قدیمی، مجاز] = * طاووس آتش پر
* طاووس آتش پر: [قدیمی، مجاز] آفتاب.
* طاووس مشرق خرام: = * طاووس آتش پر
* طاووس علیین: طاووس بهشتی.
* طاووس فلک: [قدیمی، مجاز] = * طاووس آتش پر
پرندهای زیبا از خانوادۀ کبک که نر آن دم چتری بزرگ با پرهای رنگین دارد.
〈 طاووس آتشپر: [قدیمی، مجاز] آفتاب.
〈 طاووس مشرقخرام: = 〈 طاووس آتشپر
〈 طاووس علیین: طاووس بهشتی.
〈 طاووس فلک: [قدیمی، مجاز] = 〈 طاووس آتشپر
دانشنامه عمومی
طاووس (به یونانی: ταὧς) (نام علمی: Pavo) نام یک گونه از سرده طاووس است. طاووس در فرهنگ اکثر قبائل به عنوان زیباترین پرنده و مظهر تجلل به شمار می رود . طاووس علی رغم سر و بدن زیبا پاهای زشتی دارد.
wiki: ایران است که در بین سال های ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۶ خورشیدی فعالیت داشت.
wiki: بخش مرکزی شهرستان هیرمند در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
wiki: طاووس (هیرمند)
دانشنامه آزاد فارسی
طاووس (peacock)
جنس نر هر یک از انواع قرقاولهای بزرگ، راستۀ ماکیان سانان. این نام اغلب برای طاووس معمولی Pavo cristatus به کار می رود که پرنده ای از خانوادۀ قرقاول، و بومی جنوب آسیا است. این پرنده اندکی بزرگ تر از قرقاول است. جنس نر دارای دم بادبزن مانند بزرگی به رنگ های روشن و دارای لکه های چشم مانند آبی، سبز و بنفش روی زمینه ای بلوطی است که هنگام جفت یابی ایستاده قرار می گیرد. جنس ماده قهوه ای رنگ، و دارای دمی کوتاه است. ماده در بهار چهار تا هشت تخم می گذارد و دورۀ خوابیدن روی تخم ها ۳۰ روز است. ماده هشت ماه با جوجه هایش باقی می ماند. طاووس سبز Pavo muticus بومی آسیای جنوب شرقی است و آزادانه با طاووس معمولی تولیدمثل می کند. گونۀ سوم، Afropavus congensis، در اواخر دهۀ ۱۹۳۰، در جنگل های کنگو کشف شد. این گونه بسیار کوچک تر از طاووس معمولی است و پرهای دمی قابل ایستادن ندارد.
جنس نر هر یک از انواع قرقاولهای بزرگ، راستۀ ماکیان سانان. این نام اغلب برای طاووس معمولی Pavo cristatus به کار می رود که پرنده ای از خانوادۀ قرقاول، و بومی جنوب آسیا است. این پرنده اندکی بزرگ تر از قرقاول است. جنس نر دارای دم بادبزن مانند بزرگی به رنگ های روشن و دارای لکه های چشم مانند آبی، سبز و بنفش روی زمینه ای بلوطی است که هنگام جفت یابی ایستاده قرار می گیرد. جنس ماده قهوه ای رنگ، و دارای دمی کوتاه است. ماده در بهار چهار تا هشت تخم می گذارد و دورۀ خوابیدن روی تخم ها ۳۰ روز است. ماده هشت ماه با جوجه هایش باقی می ماند. طاووس سبز Pavo muticus بومی آسیای جنوب شرقی است و آزادانه با طاووس معمولی تولیدمثل می کند. گونۀ سوم، Afropavus congensis، در اواخر دهۀ ۱۹۳۰، در جنگل های کنگو کشف شد. این گونه بسیار کوچک تر از طاووس معمولی است و پرهای دمی قابل ایستادن ندارد.
wikijoo: طاووس
طاووس (اخترشناسی). طاووس (اخترشناسی)(Pavo)
صورت فلکی نیمکرۀ جنوبی، به شکل طاووس.
صورت فلکی نیمکرۀ جنوبی، به شکل طاووس.
wikijoo: طاووس_(اخترشناسی)
فرهنگ فارسی ساره
تاووس
فرهنگستان زبان و ادب
{Pavo, Pav, Peacock} [نجوم] صورت فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان
نقل قول ها
طاووس
• « شگفت انگیزتر آن پرندگان در آفرینش ، طاووس است ... چون به سوى ماده پیش رود ، آن دُمِ در هم پیچیده را وا سازد و بر سر خود برافرازد ، که گویى بادبانى است برافراشته و کشتیبان زمام آن را بداشته . به رنگهاى خود می نازد ، و خرامان خرامان دم خود را بدین سو و آن سو می برد و سوى ماده می تازد ... و اگر آن را همانند کنى بدانچه زمین رویانیده ، گویى : گل هاى بهاره است ، از این سوى و آن سوى چیده ، و اگر به پوشیدنی اش همانند سازى ، همچون حلّه هاست نگارین ؛ و فریبا ، یا چون برد یمانى زیبا ، و اگر به زیورش همانند کنى ؛ نگین ها است رنگارنگ ، در سیم ها نشانده ،خوشنما چون نقش ارژنگ ... »• « چون خود بینى نازنده به راه می رود ، و به دم و پرهاى خویش مینگرد ، و از زیبایى پوششى که بر تن دارد و طوق ها که بر سر و گردن ، قهقهه سر مىدهد ، و چون نگاهش به پاهاى خود می افتد ، بانگى برآرد که گویى گریان است و آوازى کند چنانکه پندارى فریاد خواهان است . فریادش گواهى است راست ، بر اندوهى که او راست . چه پاهاى او لاغر است و سیهفام ، همانند خروسى که از هندى و فارسى زاده است زشت و نا به اندام ، و از تیزى استخوان ساق او خارکى خرد سر زده است ، و بر جایگاه یال او دستهاى موى سبز نگار بر زده ، و برآمدنگاه گردنش چون ابریقى است راست کشیده ، و فرو رفتنگاه آن ، تا به شکم رسد ، سیاه است ، چون وسمه یمانى سبز و به سیاهى رسیده ، یا پرنیانى است بر آینه صیقل زده افکنده ، یا با چادرى سیاه سر و گردن خویش را پوشیده ...»• « و کمتر رنگى است که طاووس را نصیبى از آن نه در پیکر است ، و رنگ او در رخشندگى و درخشندگى و آبدارى از آن رنگها برتر است . پس او با آن نقشهاى آگنده چون گلزارى است با گلهاى پراکنده ، نه باران بهارىاش پروریده ، و نه آفتاب گرم تابستان را به خود دیده ، و گاه پر خویش را بریزاند ، و خود را برهنه گرداند . پرهایش پیاپى بیفتد و پشت هم بروید . پرها چنان ریزد از ناى استخوان که برگها از شاخههاى درختان . پس پرها به هم پیوندد رویان ، و بازگردد به هیئتى که بود پیش از آن . نه رنگى با رنگ پیشین مخالف بود ، و نه در غیر جاى خود جایگزین شود . و اگر پرى از پرهاى ناى استخوان او را نیک بنگرى ، تو را رنگى سرخ گلگون نماید ، و گاه به رنگ سبز زبرجدى ، و گاه به رنگ زرناب درآید .»• «اما هرکه را آزمایی به کردار آزمای نه به گفتار که گنجشکی به نقد به که طاووسی.» -> قابوس نامه
• «از آشیان غراب طاووس نپرد.»• «جوان مجرد، طاووس را ماند؛ دوران نامزدی به سان شیر است؛ تأهل که گزید خری بیش نیست.» -> ضرب المثل اسپانیایی
• «گنجشک نقد به از طاووس نسیه.»• «هرکه را طاووس باید جور هندوستان کشد.»• «ای به دیدار فتنه چون طاووس// وی به گفتار غرّه چون کفتار// عالمت غافلست و تو غافل// خفته را خفته کی کند بیدار» -> سنایی
• «بگفتش کوتهی افسوس افسوس// تو پا می بینی و من پر طاووس» -> وحشی بافقی
• «پای مبین، پایه طاووس بین// جیفه مبین، کرکس کاووس بین» -> خواجوی کرمانی
• «چرا عمر طاووس و دراّ ج کوته// چرا مار و کرکس زید در درازی» -> مصیبی
• «چو طاووس عقابی باز بسته// تذروی بر لب کوثر نشسته» -> نظامی
• «دشمن طاووس آمد پر او// ای بسی شه را بکشته فر او» -> مولوی
• «طاووس جان به جلوه درآید ز خرمی// گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد» -> ظهیرالدین فاریابی
• «طاووس را به نقش و نگاری که هست، خلق// تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش» -> سعدی
• «طاووس رخش چو کرد یک جلوه// عقلم چو مگس دو دست بر سر زد» -> عطار نیشابوری
• «گرچه خوبی، به سوی زشت به خواری منگر// کاندر این ملک چو طاووس به کار است مگس» -> سنایی
• « شگفت انگیزتر آن پرندگان در آفرینش ، طاووس است ... چون به سوى ماده پیش رود ، آن دُمِ در هم پیچیده را وا سازد و بر سر خود برافرازد ، که گویى بادبانى است برافراشته و کشتیبان زمام آن را بداشته . به رنگهاى خود می نازد ، و خرامان خرامان دم خود را بدین سو و آن سو می برد و سوى ماده می تازد ... و اگر آن را همانند کنى بدانچه زمین رویانیده ، گویى : گل هاى بهاره است ، از این سوى و آن سوى چیده ، و اگر به پوشیدنی اش همانند سازى ، همچون حلّه هاست نگارین ؛ و فریبا ، یا چون برد یمانى زیبا ، و اگر به زیورش همانند کنى ؛ نگین ها است رنگارنگ ، در سیم ها نشانده ،خوشنما چون نقش ارژنگ ... »• « چون خود بینى نازنده به راه می رود ، و به دم و پرهاى خویش مینگرد ، و از زیبایى پوششى که بر تن دارد و طوق ها که بر سر و گردن ، قهقهه سر مىدهد ، و چون نگاهش به پاهاى خود می افتد ، بانگى برآرد که گویى گریان است و آوازى کند چنانکه پندارى فریاد خواهان است . فریادش گواهى است راست ، بر اندوهى که او راست . چه پاهاى او لاغر است و سیهفام ، همانند خروسى که از هندى و فارسى زاده است زشت و نا به اندام ، و از تیزى استخوان ساق او خارکى خرد سر زده است ، و بر جایگاه یال او دستهاى موى سبز نگار بر زده ، و برآمدنگاه گردنش چون ابریقى است راست کشیده ، و فرو رفتنگاه آن ، تا به شکم رسد ، سیاه است ، چون وسمه یمانى سبز و به سیاهى رسیده ، یا پرنیانى است بر آینه صیقل زده افکنده ، یا با چادرى سیاه سر و گردن خویش را پوشیده ...»• « و کمتر رنگى است که طاووس را نصیبى از آن نه در پیکر است ، و رنگ او در رخشندگى و درخشندگى و آبدارى از آن رنگها برتر است . پس او با آن نقشهاى آگنده چون گلزارى است با گلهاى پراکنده ، نه باران بهارىاش پروریده ، و نه آفتاب گرم تابستان را به خود دیده ، و گاه پر خویش را بریزاند ، و خود را برهنه گرداند . پرهایش پیاپى بیفتد و پشت هم بروید . پرها چنان ریزد از ناى استخوان که برگها از شاخههاى درختان . پس پرها به هم پیوندد رویان ، و بازگردد به هیئتى که بود پیش از آن . نه رنگى با رنگ پیشین مخالف بود ، و نه در غیر جاى خود جایگزین شود . و اگر پرى از پرهاى ناى استخوان او را نیک بنگرى ، تو را رنگى سرخ گلگون نماید ، و گاه به رنگ سبز زبرجدى ، و گاه به رنگ زرناب درآید .»• «اما هرکه را آزمایی به کردار آزمای نه به گفتار که گنجشکی به نقد به که طاووسی.» -> قابوس نامه
• «از آشیان غراب طاووس نپرد.»• «جوان مجرد، طاووس را ماند؛ دوران نامزدی به سان شیر است؛ تأهل که گزید خری بیش نیست.» -> ضرب المثل اسپانیایی
• «گنجشک نقد به از طاووس نسیه.»• «هرکه را طاووس باید جور هندوستان کشد.»• «ای به دیدار فتنه چون طاووس// وی به گفتار غرّه چون کفتار// عالمت غافلست و تو غافل// خفته را خفته کی کند بیدار» -> سنایی
• «بگفتش کوتهی افسوس افسوس// تو پا می بینی و من پر طاووس» -> وحشی بافقی
• «پای مبین، پایه طاووس بین// جیفه مبین، کرکس کاووس بین» -> خواجوی کرمانی
• «چرا عمر طاووس و دراّ ج کوته// چرا مار و کرکس زید در درازی» -> مصیبی
• «چو طاووس عقابی باز بسته// تذروی بر لب کوثر نشسته» -> نظامی
• «دشمن طاووس آمد پر او// ای بسی شه را بکشته فر او» -> مولوی
• «طاووس جان به جلوه درآید ز خرمی// گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد» -> ظهیرالدین فاریابی
• «طاووس را به نقش و نگاری که هست، خلق// تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش» -> سعدی
• «طاووس رخش چو کرد یک جلوه// عقلم چو مگس دو دست بر سر زد» -> عطار نیشابوری
• «گرچه خوبی، به سوی زشت به خواری منگر// کاندر این ملک چو طاووس به کار است مگس» -> سنایی
wikiquote: طاووس
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] طاووس، به پرنده ای معروف زیبا اطلاق می شود.
از آن به مناسبت در باب های طهارت ، تجارت و اطعمه و اشربه نام برده اند.
حکم گوشت طاووس
طاووس از پرندگان حرام گوشت و از مسخ شدگان بر شمرده شده است. لیکن برخی معاصران در حرمت آن اشکال کرده و بلکه برخی آنان، آن را از حلال گوشتان بر شمرده اند.
از آن به مناسبت در باب های طهارت ، تجارت و اطعمه و اشربه نام برده اند.
حکم گوشت طاووس
طاووس از پرندگان حرام گوشت و از مسخ شدگان بر شمرده شده است. لیکن برخی معاصران در حرمت آن اشکال کرده و بلکه برخی آنان، آن را از حلال گوشتان بر شمرده اند.
wikifeqh: طاووس
پیشنهاد کاربران
پرنده ای با بال های رنگارنگ که بال هایش باز میشود اما نمیتواندپرواز کند و فقط طاووس های نر میتوانند بال هایشان را باز کنند و طاووس ماده نمیتواند بال هایش را باز کند
طاووس بال هایش مانند دمی بزرگ و رنگارنگ است
طاووس بال هایش مانند دمی بزرگ و رنگارنگ است
طاووس نام قدیمی دخترانه است.
طاووس یک لغت عیلامی و اصل آن" با_ایس" است که در اثر مراودات چند هزار ساله عیلامیان با اقوام سامی نظیر اکاد، بابل، آشور و آرامی ها وارد زبانهای سامی گردیده و بعدا" وارد زبان فارسی و دیگر زبان های غربی که در طبیعت خود فاقد این پرنده بوده اند، شده است.
برابر پارسی تاووس یونانی, , , , فرش مرغ یا فرش مُرو و فیسا ( فیس کننده )
برابر های پارسی واژه ی یونانی تاووس , واژگان فرش مرغ, فرش مُرو و فیسا ( فیس کننده ) هستند
طاووس : طاووس، معرب از یونانی ، پرنده ای با پرهای رنگارنگ، نام یکی از صورتهای فلکی نیم کره جنوبی، نام همسر فتحعلی شاه قاجار .
طاووس ؛ در اصل ( تایوس ) فارسی و از ترکیب دو کلمه ( تا ؛ یوس ) درست شده که ( تا ) یعنی لنگه ؛جفت ؛ رقیب ؛ یوس یا یوز از مصدر ( یوزیدن ) یعنی جستجو کردن و رویهم به معنی ( جوینده همتا ) است
تاووس واژه ای ایرانی و پارسی است و نباید با واک ( واژ ) ( تکواژ ) ( بندواژ ) ط تازی نوشته شود چون ط پارسی نیست و پارسی آوای ط ندارد پس اگر تاووس خوانده می شود بایا ( لازم ) است که تاووس نیز نوشته شود
زربال
طاووس پارسی ان سیرمرغ وسور مرغ و سیمرغ و تووج و تاووج = تاجدار است تاج خروس را خوچ میناممند
هم از پهله ی پارس کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و براورده خوج
هم از پهله ی پارس کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و براورده خوج
کلمات دیگر: