مترادف پر : آکنده، انباشته، جعودت، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، مشحون، ممتع، ممتلی، مملو، تمام، کامل، چاق، قوی، بس، بسیار، بیش، زیاد، بامعلومات | بال، پره، پرتو، شعاع، کناره، لبه، پهلو، ضلع، پرند، پرنیان
متضاد پر : تهی، خالی، کم |
feather
full, filled
wing
big, chockablock, clove , flush, fat, feather, ful _, full , heavy, high, plume, plump, pregnant, ptero-, replete, rife, section, solid, wealthy, y, fraught
آکنده، انباشته، جعودت، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، مشحون، ممتع، ممتلی، مملو ≠ تهی، خالی، کم
تمام، کامل
چاق، قوی
بس، بسیار، بیش، زیاد
بامعلومات
بال
پره
پرتو، شعاع
کناره، لبه
پهلو، ضلع
پرند، پرنیان
۱. آکنده، انباشته، جعودت، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، مشحون، ممتع، ممتلی، مملو
۲. تمام، کامل
۳. چاق، قوی
۴. بس، بسیار، بیش، زیاد
۵. بامعلومات ≠ تهی، خالی، کم
۱. بال
۲. پره
۳. پرتو، شعاع
۴. کناره، لبه
۵. پهلو، ضلع
۶. پرند، پرنیان
(پَ) [ په . ] ( اِ.) بال مرغ ، آن چه بر تن پرندگان روید. ؛~ و بال گرفتن شاد شدن ، به شوق آمدن . ؛~ و بال کسی را گرفتن از او حمایت کردن .
( ~.) (اِ.) = پرتو: شعاع ، پرتو.
و پا قرص ( ~. قُ) (ص مر.) 1 - نیرومند. 2 - پابرجا، استوار.
و بال (پَ رُ) (مص ل .)1 - توانایی ، قدرت . 2 - بال و پر.
زبان ریختن (پَ رِ زَ.تَ) (مص ل .) کنایه از: خاموش شدن .
(پُ) [ په . ] (ص .) 1 - سرشار، انباشته . 2 - تمام ، کامل (ماه ). 3 - پیشوندی است که بر سر اسم یافعل می آید و صفت می سازد. مانند پُرآب ، پُرکار.
( ~.) [ په . ] ( اِ.) 1 - پریدن ، پریدن با اسب . 2 - پرواز.
( ~.) ( اِ.) 1 - گوشة شال ، روسری . 2 - بخش پایین دامنة لباس . ؛به ~و پای کسی پیچیدن با ایرادها یا آزارهای پیاپی کسی را به ستوه آوردن .
پر. [ پ َ ] (اِ) (درخت ...) نوعی از سماق است و در باغهای ایران بنام پر غرس کنند و در قره داغ آذربایجان وحشی آن وجود دارد .
پر. [ پ ِ ] (اِ صوت ) در تداول اطفال ، آواز پریدن گنجشک و جز آن .
- || پر زدن ، در تداول اطفال ؛ پریدن . پرواز کردن . و رجوع به پِرپِر شود.
(فرهنگ اسدی نخجوانی ).
شهید.
رودکی .
رودکی .
رودکی .
رودکی .
بوشکور.
آغاجی .
منجیک .
منطقی .
طیان .
عماره .
عماره .
عماره .
کسائی .
بهرامی .
بهرامی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
عسجدی .
عسجدی .
عسجدی .
عنصری .
عنصری .
لبیبی .
منوچهری .
سنائی .
سعدی .
سعدی .
سنائی .
سعدی .
فردوسی .
فردوسی .
اسدی .
شمسی (یوسف و زلیخا).
سوزنی .
نظامی .
نظامی .
سعدی .
خواجو.
صائب .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
ادیب پیشاوری .
سعدی .
قطران .
خیام .
منسوب به خیام .
غیاث شیرازی .
رودکی .
ابوشکور.
شاه سار (از فرهنگ اسدی ).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
عنصری .
عسجدی .
ناصرخسرو.
اخسیکتی .
عطار.
مولوی .
جامی (از شعوری ).
وحشی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
مسعودسعد.
سنائی .
سیف اسفرنگ (از جهانگیری ).
ناصرخسرو.
انوری (از جهانگیری ).
فرخی .
مولوی .
سوزنی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی (از جهانگیری ).
ناصرخسرو.
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
اسدی .
اسدی .
مسعودسعد.
فردوسی .
انوری .
انوری .
نظامی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
؟ (از امثال و حکم دهخدا ص 47).
عطار.
فردوسی .
سوزنی .
عطار.
شرف شفروه (از جهانگیری ).
فردوسی .
فردوسی .
نظام قاری (دیوان البسه ).
نظام قاری (دیوان البسه ).
نظام قاری (دیوان البسه ).
نظام قاری (دیوان البسه ).
سنائی (سیرالعباد).
سعدی .
سوزنی .
مسعودسعد.
(از المعجم ).
عطار.
عطار.
معزی .
مسعودسعد.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
ادیب صابر.
وطواط.
پر. [ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) واسال بزرگ پادشاه (از دوازده پر شارلمانی ). || عضو شورای عالی فرانسه از 1815 تا 1847م . || عضو مجلس لُردهای انگلستان .
۱. (زیستشناسی) هریک از ساقههای توخالی با کرکهای نازکی روی آن که پوشش تن پرندگان و وسیلۀ پرواز آنها میباشد.
۲. (زیستشناسی) [مجاز] بال جانوران پرنده.
٣. [عامیانه، مجاز] واحد اندازهگیری هر چیز کم: دو پر چای، یک پر کاه.
٤. [قدیمی] کنار؛ کناره: پر بیابان، پر دامن.
٥. [قدیمی] برگ.
۶. (بن مضارعِ پریدن) = پریدن
٧. پرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تیزپر.
〈 پر افشاندن: (مصدر لازم)
۱. بالوپر زدن مرغ.
۲. [مجاز] ترک کردن کاری بهسبب عجز از آن؛ تسلیم شدن.
〈 پر افکندن: (مصدر لازم)
۱. = 〈 پر ریختن.
۲. [مجاز] اظهار خوف، عجز، و زبونی کردن.
〈 پر دادن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. کسی را آزادی دادن.
۲. دور کردن؛ گریزاندن.
〈 پر ریختن: (مصدر لازم)
۱. ریخته شدن پر پرندگان.
۲. [مجاز] تو لک رفتن.
۳. [مجاز] عاجز شدن؛ زبون گشتن: ◻︎ آنجا که عقاب پر بریزد / از پشّهٴ لاغری چه خیزد؟ (امثالوحکم: ۴۷).
۴. [مجاز] مقهور شدن.
۵. [مجاز] مجرد شدن.
〈 پر زدن: (مصدر لازم)
۱. بالوپر بر هم زدن پرنده.
۲. پرواز کردن؛ پریدن.
〈 پر کشیدن: (مصدر لازم)
۱. پَر باز کردن.
۲. پرواز کردن.
〈 پر گستردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. پر گشودن؛ پر باز کردن.
۲. [مجاز] فروتنی کردن.
〈 پروبال:
۱. بالوپر پرنده.
۲. [مجاز] توانایی؛ نیرو.
〈 پروبال زدن: (مصدر لازم)
۱. بال زدن پرنده.
۲. تمایل زیاد برای انجام کاری.
١. [مقابلِ تهی] سرشار؛ لبریز؛ آکنده؛ انباشته؛ لبالب.
٢. (قید) خیلی؛ بسیار: پر بیراه نیست.
٣. دارنده؛ دارای مقدار زیاد (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پرآب، پرآژنگ، پرتاب، پرچین، پرخم، پررنگ، پرکار، پرگل، پرآشوب، پرجوش، پرخور، پرگو.
〈 پر شدن: (مصدر لازم)
۱. بسیار شدن؛ فراوان شدن: ◻︎ پشّه چو پُر شد بزند پیل را / با همه مردیّ و صلابت که اوست (سعدی: ۱۲۴).
۲. لبریز شدن؛ لبالب شدن، ◻︎ سرچشمه شاید گرفتن به بیل / چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل (سعدی: ۶۱).
〈 پر کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. انباشتن.
۲. چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فراگیرد.
۳. بسیار کردن کاری: کار نیکو کردن از پر کردن است.
〈 پر گفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] زیاد حرف زدن؛ بسیار سخن گفتن.
〈 پروپیمان: ‹پرپیمان› [عامیانه] فراوان و بسیار از چیزی.
پِ - پدر - اصطلاح گیلکی
(برخی شهرهای استان فارس) پِر، چرخاندن.
تکیه ای: por
طاری: por
طامه ای: por
طرقی: por / mašt
کشه ای: por
نطنزی: por
تکیه ای: par
طاری: par
طامه ای: par
طرقی: par
کشه ای: par
نطنزی: par
پدر
پر پرنده
۱برگ ۲دامن ۳شاخه های درخت ۴جوانه کوچک
۱عسل موم نکشیده ۲کندوی عسل ۳مخفف پریروز،دو روز پیش
۱آغل ۲بخشی از مرتع محصور شده با صخره ها و پرتگاه های متعدد ...
۱گوشواره ۲لاله گوش
۱زیاد – فراوان ۲انباشته
کنار