مترادف عریض : پرعرض، پهن، پهنادار، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع
متضاد عریض : باریک، کم پهنا، کم عرض
برابر پارسی : پهن، پَهن، پهناور، گسترده، گشاد
wide, broad, extensive
broad, wide
پهن , عريض , گشاد , فراخ , وسيع , پهناور , زياد , پرت , کاملا باز , عمومي , نامحدود
پرعرض، پهن، پهنادار، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ≠ باریک، کمپهنا، کمعرض
فرخی .
فرخی .
سوزنی .
عریض . [ ع َ رِی ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میربچه ٔ بخش رامهرمز شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 110 تن . آب آن ازرودخانه ٔ گوپال . محصول آن غلات ، برنج ، کنجد و بزرک است . ساکنان این ده از طایفه ٔ زبید هستند و آن را «بنه زبید» هم نامند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
عریض . [ ع ِرْ ری ] (ع ص ) کسی که شر و فساد پیش آرد مردم را، و آنکه کار بی فایده کند و در پی باطل رود. (منتهی الارب ). آنکه برای مردم شر پیش آورد. (از اقرب الموارد).
عریض . [ ع َ ] (اِخ ) تپه ای است بسوی نیر بنی غاضرة. و گویند کوهی است . و گویند نام یک وادی است . و گویند جایگاهی است در نجد. (از معجم البلدان ).
عریض . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) وادیی است به مدینه و در آن شتران اهل مدینه باشند. (منتهی الارب ). یک وادی است در مدینه و نام آن در غزوات آمده است . (از معجم البلدان ). دیهی است از دیههای مدینه به یک فرسخی آن ، و این ده ملک باقر علیه السلام بوده است و صادق علیه السلام این ده را وصیت کرد در حق پسرش علی ، و او در وقت وفات صادق دوساله بوده است و چون بزرگ شد بدان دیه رفت و ساکن گشت و فرزندان او را عریضیة بدین سبب میخوانند. (تاریخ قم ص 224).