مترادف عطارد : تیر، سنبل الطیب
برابر پارسی : ستاره تیر، تیر، دبیرسپهر
۱. تیر
۲. سنبلالطیب
نزدیکترین سیاره به خورشید، و دومین سیاره ازلحاظ کوچکی در منظومۀ شمسی که به دلیل نزدیکی به خورشید، کمتر در آسمان دیده میشود متـ . تیر 3
عطارد. [ ع ُ رِ ] (اِخ ) ابن بکر. تابعی است . رجوع به ابوالعشراء شود.
عطارد. [ ع ُ رِ] (اِخ ) ابن محمد. حاسب و منجم . او راست : کتاب الجفر الهندی . العمل بالاسطرلاب . العمل بذات الحلق . ترکیب الافلاک . المرایا المحرقة. (از الفهرست ابن الندیم ).
عطارد. [ ع ُ رِ ] (اِخ ) ابن حاجب بن زراره ٔ تمیمی . وی خطیب و از بزرگان بنی تمیم بود. گویند در عهد جاهلیت او بنزد کسری رفت و کمان پدر خویش را از وی خواست . کسری آن کمان را به وی باز پس داد و حله ای از دیبا بر وی پوشاند. پس از ظهور اسلام به سال نهم هجرت به پیغمبر اسلام (ص )گروید و خطیب وی گشت و پیغمبر (ص ) او را بر صدقات بنی تمیم گماشت . پس از وفات پیامبر عطارد مرتد شد و به سجاح گروید و پس از اندکی دیگر بار اسلام آورد و در حدود سال 20 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی به نقل از الاصابة و البیان و التبیین و الاَّمدی ). و رجوع به منتهی الارب شود.
عطارد. [ ع ُ رِ ] (اِخ ) ابن عوف بن کعب . جدی است جاهلی از تمیم از عدنانیه . وکرب بن صفوان و بکیربن وساج از نسل او بشمار آیند. (از الاعلام زرکلی به نقل از جمهرة الانساب و اللباب ).
عطارد. [ ع ُ رِ ] (اِخ ) ابن قُرّان از بنی صدی بن مالک . شاعری نیکوپرداز و اندک شعر بود و از صعالیک بشمار می رفت . وی مدتی در نجران و حجر زندانی بود و اشعاری در این مورد دارد. عطارد معاصر جریر بود و آن دو یکدیگر را هجو کرده اند. وی در حدود سال 100 هَ . ق . درگذشته است . (از الاعلام زرکلی از المرزبانی و سمط اللالی ).
عطارد. [ ع ُ رِ ] (ع اِ) نام دوائی که آن را سنبل رومی گویند. (غیاث اللغات ). و آن بیخی باشد به رنگ شبیه مامیران و به شکل مانند عصارون . (آنندراج ). سنبل رومی است ، و آن بیخی باشد به رنگ شبیه مامیران و به شکل مانند اسارون . (برهان قاطع). سنبل رومی . (مخزن الادویة) (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). نوعی سنبل الطیب . سنبل اقلیطی . || عطری که از سنبل اقلیطی به دست آید. || جوشانده ٔ سنبل اقلیطی که در طب قدیم مصرف می شد. (فرهنگ فارسی معین ). || به اصطلاح کیمیاگران ، جمست است که یکی از فلزات باشد. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). به لغت اکسیریان ، روح توتیا است و بعضی زیبق را به این اسم می خوانند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از خارصینی است . (از مفاتیح العلوم خوارزمی ). به اصطلاح اهل صنعت زیبق است به اعتبار مناسبت طبیعت آن به طبیعت عطارد،که با هر کوکبی به مناسبت آن تأثیر می نماید و همچنین زیبق با هر فلزی و دوائی به مناسبت آن تأثیر می کند. (مخزن الادویه ). سیماب . جیوه . (یادداشت مرحوم دهخدا). جمست . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جمست شود.
فردوسی .
منوچهری .
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
مولوی .
مولوی .