کلمه جو
صفحه اصلی

سکته


مترادف سکته : ایست قلبی، مغزی ، فجاه، توقف، درنگ، سکوت، صمت، مکث، وقفه، آسیب، لطمه

برابر پارسی : بازمان، دم ایستاد، درنگ

فارسی به انگلیسی

stoppage, standstill, pause in a verse, irrational syllable, apoplexy, [med.] apoplexy, stroke

stoppage, pause in a verse, [med.] apoplexy


stroke


فارسی به عربی

توقف , نوبة الغضب

مترادف و متضاد

halt (اسم)
سکته، ایست، مکی، درنگ

apoplexy (اسم)
سکته، سکتهء ناقص

infarct (اسم)
سکته، دچار انفارکتوس

heart attack (اسم)
سکته

rupture of heart (اسم)
سکته

ایست(قلبی، مغزی)، فجاه


توقف، درنگ، سکوت، صمت، مکث، وقفه


آسیب، لطمه


۱. ایست(قلبی، مغزی)، فجاه،
۲. توقف، درنگ، سکوت، صمت، مکث، وقفه
۳. آسیب، لطمه


فرهنگ فارسی

جابه‌جایی تأکیدات در ضرب‌های موسیقی


۱ - ( اسم ) سکوت صمت . ۲ - ( اسم ) اختلال ناگهانی شدید یکی از عروق اندامهای حیاتی که موجب به خطر انداختن حیات میشود. این اختلال ناگهانی ممکن است بر اثر انسداد یا اتساع زیاده از حد و یا پاره شدن یکی از عروق اعضای حیاتی ( مانند مغز قلب ریه یا کلیه ) باشد . در هر حال سکته خطر ناک است و غالبا منجر به مرگ میشود . یا سکته بلغمی . سکته ای است که بر اثر خیز زیاده از حد پرده های دستگاه مرکزی اعضای حیاتی حاصل میشود . معمولا این قبیل خیزهای پرده های مغزی بر اثر معالجات زیاد با ارسنیک دیده شده است سکته مائی . یا سکته دموی . قطع ناگهانی جریان خون در یکی از اعضا که ممکن است بر اثر انقباض شدید عروق آن ناحیه حاصل شده باشد . یا سکته ریه . انسداد قستی از عروق خونی ریه است که موجب تشمع و از بین رفتن حیات آن قسمت از نسج ریه میشود فجاه . یا سکته مائی . سکته بلغمی . ۳ - باز ماندن در قران خواندن . ۴ - نوعی از هائ که آنرا های سکته گویند. ۵ - توقفی اندک که در وزن شعر باشد و قبیح نماید . و بعضی آنرا ملیح پندارند .
آنچه بدان باز دارند بچه و غیر او را و خاموش کنندش .

فرهنگ معین

(سَ تَ یا تِ ) [ ع . سکتة ] ۱ - (اِمص . ) سکوت ناگهانی . ۲ - (اِ. ) بسته شدن ناگهانی بعضی رگ ها.

لغت نامه دهخدا

( سکتة ) سکتة. [ س ُ ت َ ] ( ع اِ ) آنچه بدان بازدارند بچه و غیر او را و خاموش کنندش. || بقیه که در آوند بماند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
سکته. [ س َ ت َ ] ( ع اِ ) مرضی است که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است. ( آنندراج ) ( غیاث ). بیماریی که بسبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضاء صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد. ( منتهی الارب ). اختلال ناگهانی و شدید یکی از عروق اندامهای حیاتی که موجب بخطر انداختن حیات شود. این اختلال ناگهانی ممکن است بر اثر انسداد یا اتساع زیاده از حد و یا پاره شدن یکی از عروق اعضای حیاتی ( مانند مغز، قلب ، ریه ، یا کلیه ) باشد در هرحال سکته خطرناک است و غالباً منجر به مرگ میشود. ( فرهنگ فارسی معین ) : و یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را. ( تاریخ بیهقی ).
سکته را ماند بیم و فزعش روز نبرد
که بیکساعت بر مرد فروگیرد دم.
فرخی ( دیوان ص 235 ).
- سکته بلغمی ؛ سکته ای که بر اثر خیز زیاده از حد پرده های دستگاه مرکزی اعضای حیاتی حاصل میشود معمولا این قبیل خیزهای پرده های مغزی بر اثر معالجات زیاد با ارسنیک دیده شده است ، سکته مائی.
- سکته دموی ؛ قطع ناگهانی جریان خون در یکی از اعضا که ممکن است بر اثر انقباض شدید عروق آن ناحیه حاصل شده باشد.
- سکته ریه ؛ انسداد قسمتی از عروق خونی ریه است که موجب تشمع و از بین رفتن حیات آن قسمت از نسج ریه میشود، فجاءة.
- سکته مائی ؛ سکته بلغمی. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| نوعی از هاء که آن را هاء سکته گویند. ( فرهنگ فارسی معین ). نوعی از حرف ها که آن را های سکته گویند. || در قرآن خواندن بازماندن است. ( از آنندراج ) ( غیاث ). || به اصطلاح شعرا آنکه در وزن اندکی توقف باشد که قبیح نماید و در بعضی جا ملیح پندارند. ( آنندراج ).

سکتة. [ س ُ ت َ ] (ع اِ) آنچه بدان بازدارند بچه و غیر او را و خاموش کنندش . || بقیه که در آوند بماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).


سکته . [ س َ ت َ ] (ع اِ) مرضی است که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است . (آنندراج ) (غیاث ). بیماریی که بسبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضاء صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد. (منتهی الارب ). اختلال ناگهانی و شدید یکی از عروق اندامهای حیاتی که موجب بخطر انداختن حیات شود. این اختلال ناگهانی ممکن است بر اثر انسداد یا اتساع زیاده از حد و یا پاره شدن یکی از عروق اعضای حیاتی (مانند مغز، قلب ، ریه ، یا کلیه ) باشد در هرحال سکته خطرناک است و غالباً منجر به مرگ میشود. (فرهنگ فارسی معین ) : و یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را. (تاریخ بیهقی ).
سکته را ماند بیم و فزعش روز نبرد
که بیکساعت بر مرد فروگیرد دم .

فرخی (دیوان ص 235).


- سکته ٔ بلغمی ؛ سکته ای که بر اثر خیز زیاده از حد پرده های دستگاه مرکزی اعضای حیاتی حاصل میشود معمولا این قبیل خیزهای پرده های مغزی بر اثر معالجات زیاد با ارسنیک دیده شده است ، سکته مائی .
- سکته ٔ دموی ؛ قطع ناگهانی جریان خون در یکی از اعضا که ممکن است بر اثر انقباض شدید عروق آن ناحیه حاصل شده باشد.
- سکته ٔ ریه ؛ انسداد قسمتی از عروق خونی ریه است که موجب تشمع و از بین رفتن حیات آن قسمت از نسج ریه میشود، فجاءة.
- سکته ٔ مائی ؛ سکته ٔ بلغمی . (فرهنگ فارسی معین ).
|| نوعی از هاء که آن را هاء سکته گویند. (فرهنگ فارسی معین ). نوعی از حرف ها که آن را های سکته گویند. || در قرآن خواندن بازماندن است . (از آنندراج ) (غیاث ). || به اصطلاح شعرا آنکه در وزن اندکی توقف باشد که قبیح نماید و در بعضی جا ملیح پندارند. (آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. (پزشکی ) عارضه ای ناگهانی به دنبال مسدود شدن رگ های خون رسان قلب یا مغز که با بیهوشی، بی حسی، فلج، و یا مرگ همراه است.
۲. درنگ، وقفه.
۳. (ادبی ) در عروض، ناهنجاری اندک و بر هم خوردن وزن شعر.
۴. سکوت نابه جا در آواز.
* سکتهٴ قلبی: (پزشکی ) عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن یا بسته شدن رگ های خون رسان قلب رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود.
* سکتهٴ مغزی: (پزشکی ) عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن، بسته شدن یا پاره شدن رگ های خون رسان مغز رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود.

۱. (پزشکی) عارضه‌ای ناگهانی به دنبال مسدود شدن رگ‌های خون‌رسان قلب یا مغز که با بیهوشی، بی‌حسی، فلج، و یا مرگ همراه است.
۲. درنگ؛ وقفه.
۳. (ادبی) در عروض، ناهنجاری اندک و بر هم خوردن وزن شعر.
۴. سکوت نابه‌جا در آواز.
⟨ سکتهٴ قلبی: (پزشکی) عارضه‌ای که به‌واسطۀ تنگ شدن یا بسته شدن رگ‌های خون‌رسان قلب رخ می‌دهد و گاه باعث مرگ می‌شود.
⟨ سکتهٴ مغزی: (پزشکی) عارضه‌ای که به‌واسطۀ تنگ شدن، بسته شدن یا پاره شدن رگ‌های خون‌رسان مغز رخ می‌دهد و گاه باعث مرگ می‌شود.


دانشنامه عمومی

سکته (یونانی apoplēxia/ἀποπληξία) در طب قدیم به حمله ناگهانی همراه با از دست رفتن هوشیاری و حواس بیمار گفته می شد که معمولاً به مرگ می انجامید. در پزشکی امروزی منظور از واژهٔ سکته ممکن است به سکتهٔ مغزی یا قلبی اشاره داشته باشد.

(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) بازمان. "سکتۀ قلبی" به پارسی می شود "گِشمان" یا "دِلمان". سکتۀ مغزی" به پارسی می شود "مغزمان".


دانشنامه آزاد فارسی

سکته (infarction)
25180300.jpg
(یا: انفارکتوس) مرگ بخشی از بافت یک عضو و تشکیل بافت جوشگاهی به جای آن. علت آن پرخونییا قطع خون رسانی است. انفارکتوس میوکارد (سکتۀ قلبی)اصطلاحی تخصصی برای حملۀ قلبیاست.

فرهنگستان زبان و ادب

{syncopation} [موسیقی] جابه جایی تأکیدات در ضرب های موسیقی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سکته در دو معنای گرفتگی رگهای قلب و سکوت اندک به کار رفته است.
سکته در دو معنا کاربرد دارد.معنای اول: گرفتگی و انسداد رگهای قلب یا وقفه در رسیدن خون به مغز و نرسیدن اکسیژن به سلولهای عصبی آن می باشد.معنای دوم: سکوت اندک می باشد.
کاربرد سکته در فقه
از سکته به معنای نخست به مناسبت در باب طهارت سخن گفته اند.تعجیل در تجهیز (غسل، کفن و دفن) میت مستحب است؛ لیکن در مواردی همچون سکته، در صورت مشکوک بودن مرگ، تاحصول اطمینان به آن، باید صبر کنند. زمان انتظار سه روز است و پس از سه روز باید میت تجهیز شود.

گویش اصفهانی

تکیه ای: sekta
طاری: sekta
طامه ای: sekta
طرقی: sekta
کشه ای: sekta
نطنزی: sekta


واژه نامه بختیاریکا

چُلمِه؛ سِدِه

پیشنهاد کاربران

سکتهیدن = سکته کردن.
سکتهاندن = باعث سکتهیدن کسی شدن.


کلمات دیگر: