کلمه جو
صفحه اصلی

بهرام


مترادف بهرام : مریخ

فارسی به انگلیسی

mars, masculine proper name, [astr.] mars, ares

[astr.] Mars


Ares


فرهنگ اسم ها

اسم: بهرام (پسر) (فارسی، کردی) (تاریخی و کهن، طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: bahrām) (فارسی: بَهرام) (انگلیسی: bahram)
معنی: پیروزمند، روز بیستم از هر ماه شمسی، نام دیگر سیاره مریخ، نام چند تن از پادشاهان ساسانی، در شاهنامه از پهلوانان ایرانی در زمان کیخسرو، به معنای «در هم شکننده مقاومت»، ( در گزارش پهلوی اوستا، varhrān، varhrām، vahrām ) به «پیروزگر» برگردانده شده، ( در نجوم ) مریخ، ( در گاه شماری ) روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران، ( در قدیم ) در فرهنگ ایران قدیم فرشته ای موکل بر مسافران و روز بهرام است، ( در آیین زرتشتی ) پاسدار پیروزی و عهد و پیمان است، ( اَعلام ) ( در شاهنامه ) ) از پهلوانان ایرانی در زمان کیخسرو، فرزند گودرز برادر گیو است که به دست تژاو تورانی کشته شد، ) نام چند تن از شاهان ساسانی، بهرام اول [، میلادی] فرزند شاپور اول ساسانی و چهارمین پادشاه ساسانی، بهرام دوم [، میلادی] پنجمین پادشاه ساسانی فرزند بهرام اول، بهرام سوم [ میلادی] ششمین پادشاه ساسانی فرزند هرمز اول، بهرام چهارم [، میلادی] سیزدهمین پادشاه ساسانی مشهور به کرمانشاه، بهرام پنجم [، میلادی] مشهور به بهرام گور پانزدهمین پادشاه ساسانی، بهرام اول فرزند شاپور اول ساسانی و چهارمین پادشاه ساسانی، بهرام دوم پنجمین پادشاه ساسانی فرزند بهرام اول، بهرام سوم ششمین پادشاه ساسانی فرزند هرمز اول، بهرام چهارم سیزدهمین پادشاه ساسانی مشهور به کرمانشاه، بهرام پنجم مشهور به بهرام گور پانزدهمین پادشاه ساسانی، فتح و پیروزی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد که در دربار کاووس پادشاه ‏کیانی بود

(تلفظ: bahrām) (در نجوم) مریخ ؛ (در گاه شماری) روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران ؛ (در قدیم) در فرهنگ ایران قدیم فرشته‌ای موکل بر مسافران و روز بهرام است ؛ (در اعلام) نام چند تن از شاهان ساسانی ، بهرام اول فرزند شاپور اول ساسانی و چهارمین پادشاه ساسانی ؛ بهرام دوم پنجمین پادشاه ساسانی فرزند بهرام اول ؛ بهرام سوم ششمین پادشاه ساسانی فرزند هرمز اول ؛ بهرام چهارم سیزدهمین پادشاه ساسانی مشهور به کرمانشاه ؛ بهرام پنجم مشهور به بهرام گور پانزدهمین پادشاه ساسانی .


مترادف و متضاد

mars (اسم)
بهرام

مریخ


فرهنگ فارسی

بهرام یا [ و هرام ] نام چند تن از شاهانی ساسانی است . بهرام اول . فرزند شاپور اول ساسانی و چهارمین پادشاه آن سلسله است ( جل. ۲۷۲ - ف. ۲۷۶ م . ) یا بهرام دو . پنجمین پادشاه ساسانی و فرزند بهرام اول است . ( جل. ۲۷۶ - ف. ۲۹۳ م . ) یا بهرام سوم ششمین پادشاه ساسانی فرزند هرمز اول در سال ۲۹۳ م . فقط چهار ماه سلطنت کرد. یا بهرام چهارم سیزدهمین پادشاه ساسانی مشهور به کرمانشاه ( جل. ۳۸۸ - ف. ۳۹۹ م . ) وی پیمان صلحی با [ تئودور ] امپراطور روم بست و ارمنستان بین دو کشور تقسیم شد . یا بهرام پنجم مشهوربه بهرام گور پانزدهمین پادشاه سلسله ساسانی ( جل. ۴۲۱ - ف. ۴۳۸ م . ) وی در بار منذر از پادشاهان عرب تربیت شد و به طوریکه مشهور است تاج سلطنت را از میان دو شیر ربود این پادشاه تمامی ارمنستان را ضمیمه ایران ساخت و در ممالک تابعه آزادی مذهب داد.
ستاره مریخ، نام روزبیستم ازهرماه خورشیدی
ابن مردانشاه موبد شهر نیشابور یکی از نقله و مترجمین کتب فارسی بعربی است .

فرهنگ معین

(بَ ) [ په . ] ( اِ. ) در آیین زردشتی یکی از ایزدان است وی یار ایزدمهر و پاسبان عهد و پیمان و موکل به روز بیستم هر ماه شمسی (موسوم به بهرام ) است .

لغت نامه دهخدا

بهرام . [ ب َ ] (اِ) نام روز بیستم از هر ماه شمسی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) :
نگه دار از ماه بهرام روز
برو تا در مرو گیتی فروز.

فردوسی .


همی بود تا روز بهرام بود
که بهرام را آن نه پدرام بود.

فردوسی .


ای روی تو بخوبی افزون ز مهر و ماه
بهرام روز باده و بهرام رنگ خواه .

مسعود.


|| نام ماه شمسی . (رشیدی ). || گل کاجیره ، که بعربی عصفر خوانند. (برهان ). || (اِخ ) نام ستاره ٔ مریخ که مکان او آسمان پنجم است و اقلیم سوم را به او منسوب کنند. (برهان ) (آنندراج ). نام ستاره ٔ مریخ که بر فلک پنجم است . (غیاث ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). ستاره ٔ مریخ . (رشیدی ) :
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر باناهید.

ابوشکور.


چشمه ٔ آفتاب و زهره و ماه
تیر و برجیس و کوکب بهرام .

خسروی .


حسودانت را داده بهرام نحس
ترا بهره داده سعادت زواش .

اورمزدی .


برید لشکرش ناهید و هرمز
ز پیش لشکرش بهرام و کیوان .

دقیقی .


مه و خورشید بابرجیس و بهرام
زحل با تیر و زهره بر گرزمان .

دقیقی .


خروش سواران و اسبان بدشت
ز بهرام و کیوان همی برگذشت .

فردوسی .


چو شد روی گیتی بکردار قیر
نه ناهید پیدا نه بهرام و تیر.

فردوسی .


سخاوت تو ندارد در این جهان دریا
سیاست تو ندارد بر آسمان بهرام .

عنصری .


ز بر باز بهرام و برجیس و باز
زحل آنکه تخم و بلا و جفاست .

ناصرخسرو.


باشد آنجا که پای همت تست
فرق بهرام و گنبد خامس .

سوزنی .


گر بزه ماندی کمان بهرام را
لرز تیر از استخوان برخاستی .

خاقانی .


خورشید اسدسوار یابم
بهرام زحل سنان ببینم .

خاقانی .


جایی که بأس حسام و صولت بهرام و سورة ضرغام روی نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 265).

بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) ابن مافنه مکنی به ابومنصور. وزیر ابوکالیجاربن سلطان الدولةبن بهاءالدوله صاحب شیراز. وی حامی شعراء و ادباء و اهل علم بود و مؤلفین وقت کتب خویش بنام او می کردند و صلات وافره از وی می یافتند و از جمله حسن بن احمد الاعرابی المعروف بالاسود الغندجانیست که کتابهای خود را بنام این وزیر نوشت . وفات بهرام بن مافنه بسال 433 هَ . ق . بود. (معجم الادباء چ مارگلیوث ص 23).


بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) ابن مردانشاه مؤید شهر نیشابور. یکی از نقله و مترجمین کتب فارسی بعربی است . (ابن الندیم ).


بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) پسر زراسب که یکی از نجبای زمان لهراسب بود. (ولف ) :
زریر سپهبد سپه را براند
نه بهرام گردنکش و خود براند.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1489).


ز تخم زرسپ آنکه بودند نیز
چو بهرام شیراوژن و ریونیز.

فردوسی (ایضاً ص 1488).



بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام پادشاه ایران پسر هرمز شاپور بود. (ولف ). پسر هرمز پسر شاپور پسر اردشیر بابکان یکی از پادشاهان ساسانی ملقب به بردبار. (مفاتیح یادداشت بخط مؤلف ) :
کنون کار دیهیم بهرام ساز
که در پادشاهی نماند او دراز
چو بهرام بنشست برتخت زر
دل و مغز جوشان ز درد پدر.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 3015).



بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام فرشته ای است که محافظت مردم مسافر حواله بدوست و امور و مصالحی که در روز بهرام واقع میشود به او تعلق دارد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). نام ملکی است که امور روز بهرام بدو متعلق است و محافظت مسافران میکند. (رشیدی ).


بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام موبد انوشیروان که بهرام آذرمهان نیز گویندش . (ولف ) :
میان تنگ خون ریختن را ببست
به بهرام آذرمهان یاخت دست .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2574).



بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) وهرام (پهلوی ). بهرام یا وهرام نام چند تن از شاهان ساسانی است . (فرهنگ فارسی معین ).


بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) یکی از نجبای ایران و معاصر هرمز پسربهرام که نژادش به سیاوش میرسد. (ولف ) :
بیائیم با تو براه دراز
بنزدیک بهرام گردن فراز.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2718).



بهرام . [ ب َ ] (اِخ )نام سردار معروف خسروپرویز است . (ولف ) :
نه جای درنگ و نه راه گریز
پس اندر همی رفت بهرام تیز.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2783).



بهرام .[ ب َ ] (اِخ ) نام سرلشکر هرمزبن نوشیروان ، چون او بغایت لاغر و خشک اندام بود. (برهان ). نام ندیم و امیر لشکر هرمزبن نوشیروان چون او بغایت لاغر و خشک اندام بود لهذا به بهرام چوبین مشهور شد. (غیاث ). سردار سپاه هرمز که بهرام چوبین خوانند. (رشیدی ) :
تو زرین بهره باش از تخت زرین
که چوبین بهره شد بهرام چوبین .

نظامی .


با امل همراه وحدت چون شوی و چون شود
مرد چوبین است با بهرام چوبین همعنان .

خاقانی .


رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2585 - 2654 شود.

بهرام. [ ب َ ] ( اِ ) نام روز بیستم از هر ماه شمسی. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) :
نگه دار از ماه بهرام روز
برو تا در مرو گیتی فروز.
فردوسی.
همی بود تا روز بهرام بود
که بهرام را آن نه پدرام بود.
فردوسی.
ای روی تو بخوبی افزون ز مهر و ماه
بهرام روز باده و بهرام رنگ خواه.
مسعود.
|| نام ماه شمسی. ( رشیدی ). || گل کاجیره ، که بعربی عصفر خوانند. ( برهان ). || ( اِخ ) نام ستاره مریخ که مکان او آسمان پنجم است و اقلیم سوم را به او منسوب کنند. ( برهان ) ( آنندراج ). نام ستاره مریخ که بر فلک پنجم است. ( غیاث ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ). ستاره مریخ. ( رشیدی ) :
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر باناهید.
ابوشکور.
چشمه آفتاب و زهره و ماه
تیر و برجیس و کوکب بهرام.
خسروی.
حسودانت را داده بهرام نحس
ترا بهره داده سعادت زواش.
اورمزدی.
برید لشکرش ناهید و هرمز
ز پیش لشکرش بهرام و کیوان.
دقیقی.
مه و خورشید بابرجیس و بهرام
زحل با تیر و زهره بر گرزمان.
دقیقی.
خروش سواران و اسبان بدشت
ز بهرام و کیوان همی برگذشت.
فردوسی.
چو شد روی گیتی بکردار قیر
نه ناهید پیدا نه بهرام و تیر.
فردوسی.
سخاوت تو ندارد در این جهان دریا
سیاست تو ندارد بر آسمان بهرام.
عنصری.
ز بر باز بهرام و برجیس و باز
زحل آنکه تخم و بلا و جفاست.
ناصرخسرو.
باشد آنجا که پای همت تست
فرق بهرام و گنبد خامس.
سوزنی.
گر بزه ماندی کمان بهرام را
لرز تیر از استخوان برخاستی.
خاقانی.
خورشید اسدسوار یابم
بهرام زحل سنان ببینم.
خاقانی.
جایی که بأس حسام و صولت بهرام و سورة ضرغام روی نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 265 ).

بهرام. [ ب َ ] ( اِخ ) نام فرشته ای است که محافظت مردم مسافر حواله بدوست و امور و مصالحی که در روز بهرام واقع میشود به او تعلق دارد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). نام ملکی است که امور روز بهرام بدو متعلق است و محافظت مسافران میکند. ( رشیدی ).

بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) بهرام اول ،فرزند شاپور ساسانی و چهارمین پادشاه آن سلسله است .جلوس 272، فوت 276 م . || بهرام دوم پنجمین پادشاه ساسانی و فرزند بهرام اول است . جلوس 276، فوت 293 م . || بهرام سوم . ششمین پادشاه ساسانی فرزند هرمز اول در سال 293 م . فقط چهار ماه سلطنت کرد. || بهرام چهارم . سیزدهمین پادشاه ساسانی مشهور به کرمانشاه . جلوس 388 فوت 399 م . وی پیمان صلح با تئودور امپراطور روم بست و در زمان او ارمنستان بین دو کشور تقسیم شد. (فرهنگ فارسی معین ).


بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) پادشاه ایران پسر بهرام . (ولف ) :
یکی پور بودش دلارام بود
ورا نام بهرام بهرام بود.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 3017).



بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام پادشاهی بوده است در عراق که او را بهرام گور میگفتند بسبب آنکه پیوسته شکار گورخر کردی و او پسر یزدجرد اثیم بود. گویند مدت چهار سال در ملک او کسی نمرد و پادشاهی او در دور زهره بود چه در زمان او ساز و نوا رواجی تمام داشت . (برهان ). نام پادشاه عراق که بسیار عادل و سخی بود چون اکثر شکار گورخر میکرد او را بهرام گور گویند. (غیاث ) (از رشیدی ). نام پادشاهی بود ذوشوکت و مشهور به بهرام گور. (جهانگیری ).


بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام پهلوان ایرانی در زمان کاوس . پسر گودرز. (ولف ) :
چو گودرز و چون طوس وگیو دلیر
چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 350).


چو فرهاد و خراد و برزین و گیو
سرافراز بهرام و گستهم نیو.

فردوسی (ایضاً ص 371).



بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از سلاطین اشکانی و لقبش اردوان بزرگ بود. (ولف ). پادشاه اشکانی پسر هرمز و ملقب به روشن . (مفاتیح یادداشت بخط مؤلف ) :
چو زو بگذری نامدار اردوان
خردمند و بارای و روشن روان
چو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 23، 22 و 19).



فرهنگ عمید

۱. (نجوم ) مریخ.
۲. [قدیمی] روز بیستم از هر ماه خورشیدی: ای روی تو به خوبی افزون ز مهر و ماه / بهرام روز بادۀ بهرام رنگ خواه (مسعودسعد: ۵۴۹ ).
۳. [قدیمی] در ایران باستان، فرشتۀ موکل بر مسافران.

دانشنامه عمومی

ورثرغنه یا بهرام ایزد جنگ و جنگاوری است و همکار میترا ایزد پیمان و خورشید و ایزد نور و باروری می باشد. در زمان هخامنشیان و پس از آن در زمان اسکندر ایزدان و ایزد بانوان بسیاری وجود داشتند که عبارتند از میتره، اناهیته، ورثرغنه و تیشتریه، که ورثرغنه نام دیگر بهرام است. بهرام فرشتهٔ انتقام جوی میترا می باشد. آنها در حالی که سوار بر گردونه ای هستند که چهار اسب سفید که سم های پیشین طلایی و سم های پسین نقره ای دارند، به سوی زمین می تازند آنها می خواهند تا پیروان ناراستی را سخت مجازات کنند و به پرهیزگاران پاداش دهند به این صورت که کسانی که پیمان هایشان را پاس می دارند با ثروت و سلامتی و فرزندان نجیب پاداش می دهند و کسانی که به پیمان هایشان پایبند نیستند با بیماری، مرگ، فقر، بدبختی و از دست دادن فرزند مجازات می کنند. ایزدانی که در سنگ نوشتهٔ آنتیخیوس آمده اند، دارای دو نام هستند و تحت این دو نام از حرمت برخوردار بودند که عبارتند از ذئوس-اهورامزد، مهر-آپولو، بهرام-هرکول. کشورارمنستان دین ایرانی داشت و علاوه بر اهورامزد و اناهید ایزد دیگری مورد پسند مردم بود و آن بهرام ایزد پاسدار ایرانشهر و خدای فیروزگری و ایزد ملی آریاها بوده است و بین ایزدان اوستایی بهرام از صدرنشینان است و به عنوان سالار لشکرها و سپاهیان خود را در گونه های مختلف به ستایشگرانش نشان می دهد او مطابق بهرام یشت در ده پیکر مختلف یعنی باد، گاو، اسب، شتر و غیره به زردشت ظاهر می شود یا در جنگی سخت مانند گرازی نر ایزد مهر را همراهی می کند. نام این ایزد در سنگ نوشتهٔ آنتیوخوس و در سکه های شاهان هند و سکایی آمده است. بهرام در ارمنستان یک خدای ملی محسوب می شد و یکی از باستانی ترین شعرهای ارمنستان قطعه ای از یک سرود است که مضمون آن زادن معجزه آسای بهرام از ژرفای آب ها است. پیروزی بهرام بر دیوان و اژدها باعث به وجود آمدن مجموعه ای از افسانه ها از او شده بود. نام بهرام صورت های گوناگونی دارد. صورت ارمنی آن ورهران است.
بادِ تندتازِ
گاوِ نرِ زیبایی با شاخ های زرین،
اسب سپید زیبایی با گوش های زرد و لِگام زرنشان
شترِ سرکش و گازگیر و تیزرو و رهرو و جست وخیز کننده
گراز نری که با دندان های تیز به پیش می تازد،
مردی پانزده ساله و فروغمند، با چشمانی درخشان و زیبا، و با پاشنه های کوچک
پرنده «وارَغْـن» که از پایین می گیرد و از بالا می دَرد و در میان مرغان، تندترین است
قوچ دشتی زیبایی با شاخ های پیچدار
نَر بُـزِ دشتی زیبایی با شاخ های سرتیز
مردِ شکوهمندی که یک کاردِ زرکوب و نگارین و زیورآذین دربرداشت
نام یک ایزد هندوایرانی به نام *vrtra-g'han (مانع شکن) در اوستا به صورت vərəθraγna (ورثرغنه) و در پارسی میانه به شکل ورهران، ورهرام و بهرام درآمده است. ریشه نیا-هندواروپایی آن به صورت *-wltro-gwhen (زننده موانع) بازسازی می شود. vṛtrahan (مانع شکن) که یکی از صفات ایزد هندی ایندرا می باشد، نیز همین واژهٔ بهرام است. نام ورثرغنه در ارمنی به صورت واهاگن و ورام، در سغدی، وشن، در پارتی، وریهرام، و در زبان کوشانی به صورت اُرلاگنو، درآمده است. نیز به روز بیستم هر ماه، بهرام می گویند.
در بهرام یشت آمده که بهرام آفریدهٔ اهورا نیرومند و فرهمند است و نیروی بینایی شگفت انگیزی دارد. او یورش همهٔ دشمنان را، چه جادوان و پریان، و چه کَوی ها و کَرَپان های «ستمگر»، در هم می شکند؛ جهان را تازگی و آشتی می بخشد و به خوبی آرمان ها را برآورده می کند.بهرام هم چنین توانایی فرزندآوری و بازوان نیرومند و تندرستی و دلیری می بخشد.
پیکرهایی که بهرام به صورت آنها پدیدار شده است:

بهرام (ابهام زدایی). بهرام از مفاهیم زرتشتی و از ایزدان ایرانی است.
بهرام (مرند)
بهرام (سقز)
بهرام (خرم آباد)
بهرام (نام کوچک)
بهرام همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

بهرام (خرم آباد). بهرام روستایی از توابع بخش دوره چگنی شهرستان خرم آباد در استان لرستان ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان کشکان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۰ نفر (۱۵خانوار) بوده است.


بهرام (خواننده). بهرام نورائی، شاعر، خواننده، ترانه سرا و آهنگساز فعال در موسیقی هیپ هاپ ایران است که با زمینه شعری سیاسی-اجتماعی خود به شهرت رسید. او از سال ۱۳۸۱ تا کنون در زمینه های مختلفی از رپ فارسی فعالیت داشته است و جز ستون های اصلی و تأثیرگذار موسیقی زیرزمینی ایران به شمار می رود. همچنین رسانه های هافینگتون پست و المانیتور از وی به عنوان یکی از ۵۰ شخصیت تأثیرگذار در فرهنگ خاورمیانه یاد می کنند.

بهرام (سقز). بهرام(به کردی: بارام، Baram) روستایی از توابع بخش سرشیو شهرستان سقز است که در استان کردستان ایران قرار دارد.
این روستا در دهستان ذوالفقار واقع شده و براساس سرشماری سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۴۸ نفر (۲۶ خانوار) بوده است.

بهرام (مرند). بهرام یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان میشاب شمالی بخش مرکزی شهرستان مرند واقع شده است. این روستا حدود ۵۰۰ خانوار دارد و جمعیت آن تقریباً ۲٬۰۰۰ نفر می باشد. شغل اکثر مردم کشاورزی و دامداری است. فاصلهٔ بهرام تا مرند، حدود ۵ کیلومتر است.

بهرام (نام کوچک). بَهرام نامی ایرانی است. افراد شاخص با این نام از این قرارند:
بهرام پسر گودرز، از پهلوانان شاهنامه
بهرام گور، یکی از شاهان ساسانی.
بهرام ورجاوند، یکی از افراد موعود در دین زرتشت
منصور حکمت، نامی که منصور حکمت، مبارز و تئوریسین معروف کمونیست، در اوایل انقلاب ایران از آن استفاده می کرد.
بهرام صادقی، نویسنده معاصر ایرانی
بهرام بیضایی، کارگردان سینما و تئاتر و نمایش نامه نویس و فیلمنامه نویس و پژوهشگر ایرانی
بهرام رادان، بازیگر ایرانی سینما.
بهرام سیاره، شاعر ایرانی، متخلص به پریش، معرف به پریش شهرضایی.

دانشنامه آزاد فارسی

ایزد جنگ و پیروزی در دین زردشتی. از ریشۀ اَوستایی وِرِثْرَغْنَه؛ به معنی اژدهاکُش، درهم شکنندۀ مقاومت دیوان و اهریمنان است. ورثرغنه در متون پهلوی ساسانی به صورت وَرَهران، وَرَهرام و وَهرام آمده است؛ و در فارسی دَری بهرام تلفظ می شود. در زبان اَرمنی به واهاگِن تغییر یافته است. ارامنه، پیش از پذیرش دین مسیحیّت، بهرام را می پرستیدند و بهرام برای آنان هم تراز هِرکول در اساطیر یونانی بود. گیاه سیسَنبَر ویژۀ بهرام است. بهرام در اساطیر ایرانی، معادل ایندْرَه در ادبیات باستانی هند و سانسکریت است. بهرام یاور مِهر، ایزد عهد و پیمان است. بهرام یَشت (یشت ها) در اَوستا ویژۀ این ایزد است؛ بهرام در این یشت، نیرومندترین، پیروزترین، فرهمندترین، نیک ترین، سودمندترین و درمان بخش ترین ایزدان نامیده می شود. بهرام از ایزدانی است که انسان نیکوکار را در روز چهارم مرگ تا پل چینوَد همراهی می کند. بهرام حافظ فرّ ایزدی است. همچنین بهرام نامی است عام برای سه آتش مقدس در دین زردشت: آتشکدۀ بزرگ آذرگُشْنَسپ، که آتش اَرتشتاران و شهریاران بود در شیز آذربایجان؛ آتشکدۀ فَرنْبَغ یا آذَرفَرنبَغ، که آتش موبدان بود در پارس؛ آتشکدۀ بُرزین مهر یا آذَربُرزین مِهر، که آتش کشاورزان و پیشه وران در خراسان بود. در طاق بستان کرمانشاه، نقش بهرام را چون سلحشوری زره پوش سوار بر اسبی برگستوان دار حجاری کرده اند. سیارۀ مریخ در اساطیر ایران باستان، بهرام نامیده می شود؛ به همان گونه که سیارۀ مارس ایزد جنگ در اساطیر روم باستان بود. در تقویم زردشتی، نگهبانی روز بیستم هر ماه با بهرام است که به همین نام خوانده می شود (← تقویم_اوستایی)

بهرام (پسر گودرز). بَهرام (پسر گودرز)
در شاهنامۀ فردوسی ، دلاوری ایرانی، پسر گودَرز کَشواد و برادر گیو. بهرام، سیاوش را از پناه بردن به افراسیاب بازمی داشت و از او می خواست که از کِیکاوس پوزش بخواهد؛ اما چون سیاوش می خواست به توران برود، سپاه خود را به بَهرام سپرد. هنگامی که کِیخسرو سپاهی را به فرماندهی توس مأمور جنگ با توران کرد، بهرام یکی از سرداران او بود. او، با دیدن نشان خانوادگی فُرود، به یاری او برخاست و فرود نیز به یادگار، گرزی از سنگ فیروزه با دستۀ زَریّن به بهرام داد. بهرام در آشتی دادن توس و فرود شکست خورد و با کشته شدن فرود به سرزنش توس پرداخت . بهرام در جنگی با توران، تازیانۀ خود را گم کرد و چون این ننگ را نمی پذیرفت که تازیانه اش به دست دشمن افتد، به رغم مخالفت گودرز و گیو، به رزمگاه شتافت و تازیانه خود را یافت ، اما با همۀ دلاوری، سرانجام در زمان فرمانروایی کیخسروبه دست تَژاو کشته شد.

فرهنگستان زبان و ادب

[نجوم] ← مریخ

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بهرام (ابهام زدایی). بهرام ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • بهرام چوبین، سپهبد شمال (شهربان آذربایجان و ماد) پسر وهرام گشسب از دودمان مهران، از مردم ری و سردارِ هرمز چهارم (حک :۵۷۹ـ۵۹۰میلادی)• بهرام سقای بخاری، بَهْرامْ سَقّایِ بُخاری، شاه بیات بردوانی جغتایی ماوراءالنهری (د۹۷۰ق/۱۵۶۳م)، از عارفان و شاعران بزرگ• بهرام گودرز، از پهلوانان روزگار کیکاووس و کیخسرو• بهرام گور، پادشاه نامی ساسانی، بهرام پنجم (حک: ۴۲۰ـ ۴۳۸میلادی) پسر یزدگرد اول
...

جدول کلمات

ستاره مریخ, نام فرشته ای

پیشنهاد کاربران

بهرام دگرگون شده کلمه ابرام عبری همان حضرت ابراهیم است

بهرام یعنی بهترین جوان

بهرام یعنی سخاوتمند بزرگ با حوصله دقیق او ریز بین

بهرام بهترین بیستم هرماپارسی باستان کرد و کردستانی ها نام اور اولین اسم به یرام یا بایرام . . خدای جنگ. . نیکی و محبت . . . و صلح. . . نام انگلیسی مارس

به ::بهترین
رام::رام کننده

از پای درآورنده ی مقاومت ها

به : بهترین رام : رام کننده و هدایت کننده عهد و پیمان ، روز بیستم هر ماه پارسی و بشارت دهنده پیروزی . . .


خاص و قدرتمند

قدرتمند ، غیرت ، مردانگی ، صبور

بهترین رام کننده. روز بیستم هر ماه پارسی

بهرام و رهام نام پسر های گودرز بودند . پادشاه کیانی

پیروز و قدرتمند - معنی ای که من به اسمم میدم تلاش ها و موفقیت هایم خواهد بود.

بهرام یعنی توانایی خاص. زندگی خاص. بینش خاص

این نام در اوستا " ورثرغنه" ، در پهلوی" ورهرام" ، در ارمنی" وارام" و در گرجی" گورام " می باشد.

خدای جنگ

به کوردی میگن بەیرام و اسم چند تن از بیگ و خوانین موکری است

بهرام::در زبان لری بختیاری به معنی
بهترین رام کنند





بهرام. یعنی دوست داشتنی. یعنی مادر دریا

روز بیستم هرماه در گاهشمار یا گاهنامه پارسی بهرام روز است.

ورثرغنه یا بهرام ایزد جنگ و جنگاوری است و همکار میترا ایزد پیمان و خورشید و ایزد نور و باروری می باشد.

خدای جنگ
Mars سیاره چهارم

اسم فرشته. جنگ آور کورد. قدرت

بهنرین نام. . . اسم در فردای هر فردی نقش کلیدی و نشانه اعتبار عزت و پیشرفت هر انسانی میشه . . نام بهرام بر هر کس نهاده شده او به درجات اجتماعی خوبی رسیده و مردم اورا دوست و دوست داشتنی بیاد دارند و خواهند داشت زنده باد بهرام فارسی و کوردی و ترک پارسی ایران زمین سپاس

بهرام: ستاره مشتری
<< گاه بربنددت به تهمت تیغ
دستِ بهرام، چون قلم، زُنّار>>
دکتر شفیعی کدکنی در مورد این واژه می نویسد: ‹‹بهرام ستاره ی جنگ و خونریزی است و در منسوبات کواکب همواره با تیغ و خشم و سلحشور ی از آن یاد می کنند. >>
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۶۳. )

بهرام : پهلوان نام پرست شاهنامه فرزند گودرز ( از قهرمانان شاهنامه )
دکتر سرامی در مورد شخصیت بهرام می نویسد : ( ( او برازنده ترین پهلوان گودرزیان است مهربان و فداکار و نام پرست است . شخصیت شگفت انگیز این پهلوان جوان از غنای انسانی بی پایانی برخوردار است . هیچ انسان پاکدلی نمی تواند پس از خواندن داستان او و تازیانه اش او را از بن جان نستاید. اوج انسانی اندرون او وقتی است که از گیو می خواهد تا از کشتن تژاو کشنده ی خویش در گذرد و در او به چشم یادگاری از مهربان وی در نگرد . ) )
( از رنگ گل تا رنج خار، دکتر قدمعلی سرامی، ۱۳۸۳، ص 828. )

خوشبخت

بهرام:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " بهرام" می نویسد : ( ( بهرام در پهلوی وهرام wahrām بوده است و در اوستایی وِرِثْرَغْنه ، به معنی زننده و کشنده ی ورثره . " ورثرغنه " برابر است با ورْتْرَهَن در وداها که بر نام اِیْنْدِرا خدای هندوست . " ورثره ی " اوستایی و " ورتره ی "سانسکریت در معنی ایستادگی و پایداری است و در پی آن ، " ورثرغنه " و " ورترهن " در معنی " آنکه ایستادگی و پدافند را در هم می شکند و به پیروزی می رسد " . ستاک واژه در " ورثره " ور است ، به معنی گرد چیزی را گرفتن و پوشانیدن که در واژه های " باره " و " دیوار " به یادگار مانده است و غنه ریختی است از ستاک اوستایی جَن ، برابر با هن در سانسکریت و ghan در هند و ایرانی که از آن در پارسی ، زن در زدن و جن در "جنگ " باز مانده است . ورثره و ورتره ، سپس ، در ابرهای سیاه و بی باران که بیهوده خورشید را فرو می پوشند ، نمادینه شده است و به دیوی جهانْ آشوب دیگر گشته است و " ورثرغنه " یا " ورثره کُش" پهلوانی گردیده است که این دیو را از پای در می آورد . از آن است که در باورشناسی ایرانی ، " بهرام " نماد دلیری و جنگاوری است و همتای " مارس " در اسطوره های رومی و " آرِس " ، در اسطوره های یونانی . بهرام ، مانند مارس در زبان های اروپایی ، نام مرّیخ نیز هست . ریخت باستانی بهرام ، در نام این بغ در زبان ارمنی ، پایدار مانده است ؛ بهرام را ، در این زبان ، وهگن vahagan می گویند . ریختی نوتر از آن " وِیْگِن " است که نامی است روا و رایج ، مردان ار منی را . ) )
( ( دگر طالع تور ِ فرخنده ، شیر ؛
خداوند ، بهرام بَر خون دلیر ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 344. )


مریخ.
برای یادسپاری بهترِ برابری مریخ با بهرام می توان شعر معروف خیام را اینگونه خواند:
مریخ که گور می گرفت همه عمر
دیدی که چگونه گور مریخ گرفت
یا
می توان فرض کرد بهرام از سفینه فضایی در مریخ پیدا شده در همین حال گورخری می بیند و بهرامی که به شکار عادت کرده بود و ترک عادت برایش سخت، بدون لباس مخصوص در پی گور برمی آیدو. . . . . ( بقیه داستان و تصورسازی با شما )

بهرام تلفظ فارسی کلمه بایرام یا بیرام ترکی است
کلمه بایرام از مصدر ترکی � بایراماق� یعنی جشن گرفتن گرفته شده است. این واژه به صورت بهرام و پدرام وارد زبان فارسی شده است



کلمات دیگر: