کلمه جو
صفحه اصلی

ریحان

فارسی به انگلیسی

sweet basil, masculine proper name

sweet basil


فارسی به عربی

ریحان

عربی به فارسی

ريحان , شاهسپرم از خانواده نعناعيان


فرهنگ اسم ها

اسم: ریحان (دختر) (عربی) (طبیعت) (تلفظ: reyhān) (فارسی: ريحان) (انگلیسی: reyhan)
معنی: گیاهی علفی، کاشتنی، و معطر از خانواده نعناع، هر گیاه خوشبو، گیاهی خوشبو از خانواده ی نعناع که مصرف خوراکی و دارویی دارد

(تلفظ: reyhān) (عربی) گیاهی خوشبو از خانواده ی نعناع که مصرف خوراکی و دارویی دارد .


مترادف و متضاد

basil (اسم)
ریحان، شاهسپرم از خانواده نعناعیان

فرهنگ فارسی

یکی از خطوط اسلامی که ابن بواب آنرا اختراع کرد و ( رک . بخش ۱ : خطوط اسلامی برابر ص ۱۴۲۷ ) .
هرگیاه سبزوخوشبو، اسپرغم، ازسبزی های خوردنی
( اسم ) ۱ - هر گیاه خوشبو اسپرغم اسپرم . ۲ - گیاهی است علفی است از تیره نعنایان که یکساله و معطر است و دارای ساقهای منشعب از قاعده میباشد . ارتفاعش ۲۵ تا ۳٠ سانتیمتر است برگهایش متقابل سبز شفاف و بیضوی و کمی دندانه دار و گلهایش معطر و به رنگهای سفید و گلی و گاهی بنفش و مجتمع بطور فراهم در کنار برگهای انتهایی ساقه قرار دارند صعتر هندی حبق ریحانی نازبویه . ۳ - رزق روزی . ۴ - رحمت . ۵ - یکی از خطوط اسلامی . ۶ - ( تصوف ) اثر ریاضت که در سالک پیدا شود نوری که به سبب تصفیه و ریاضت حاصل شده باشد .
ده از بخش مرکزی شهرستان زنجان

فرهنگ معین

(رَ یا رِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - هر گیاه خوشبو، اسپرغم . ۲ - از سبزی های خوردنی با ساقة نازک و برگ های پهن .

لغت نامه دهخدا

ریحان. [ رَ ] ( ع اِ ) شاهسپرم که سپرغم نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). ریحان الملک هم گویند و در فارسی شاه سفرغم خوانند. ( از اختیارات بدیعی ). سپرغم. ( شرفنامه منیری ) ( دهار ) ( از مجمل اللغة ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). شاه سپرغم که آن را به هندی نازبو گویند و بوی آن دافع وبا و مانع دردسر محرورین است. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) ( از منتهی الارب ). ریحان نعنع. حماحم. حبق نبطی اسفرم. شاه اسفرغم. اسپرم. سپرغم. اسپرغم. سپرم. حبق صعتری. حبق ریحانی. ( یادداشت مؤلف ). گیاهی است علفی از تیره نعناعیان که یکساله و معطر است و دارای ساقه منشعب از قاعده می باشد.ارتفاعش 25 تا 30 سانتی متر است. برگهایش متقابل ، سبز شفاف بیضوی و کمی دندانه دار و گلهایش معطر و به رنگهای سفید و گلی و گاهی بنفش و مجتمع بطور فراهم در کنار برگهای انتهایی ساقه قرار دارند. صعتر هندی. حبق ریحانی. نازبویه. ( فرهنگ فارسی معین ) :
در چپ و راست سوسن و خیری
وز پس و پیش نرگس و ریحان.
فرخی.
ریحان که دهدت چون همی تو
ریحان نشناسی از مغیلان.
ناصرخسرو.
وگر دشوارمی بینی مشو نومید از آسانی
که از سرگین همی روید چنین خوشبوی ریحانی.
ناصرخسرو.
تن تو چون بیافت صورت دین
هم جنان یافتی و هم ریحان.
ناصرخسرو.
روز عیش و طرب و بستان است
روز بازار گل و ریحان است
انوری.
شاه اسفرم به چند نوع است عرب هرچه کوچکتر بود آن را ریحان و آنچه بزرگتر بود آن را ضیمران خواند. ( نزهة القلوب ).
همچو عیسی گل و ریحان ز نفس بردهمت
گرچه نزد گل و ریحان شدنم نگذارند.
خاقانی.
زین خار غم که در دل ریحان و گل خلید
نوحه کنان به باغ صبای اندر آمده.
خاقانی.
ای جان همه عالم ریحان همه عالم
سلطان همه عالم مولای تو اولیتر.
خاقانی.
گر تو مشک و عنبری را بشکنی
عالمی از فیح ریحان پر کنی.
مولوی.
امید وصل تو جانم به رقص می آورد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان.
سعدی.
من چه ام در باغ ریحان خشک برگی گو بریز
یا کی ام در ملک سلطان پاسبانی گو مباش.
سعدی.
دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده. ( گلستان ).

ریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 149 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین می شود و محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


ریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش زرند شهرستان کرمان . دارای 280 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین می شود و محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و پسته و پنبه وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


ریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان اهر. دارای 416 تن است . آب آن از رودخانه ٔ اهرچای و چشمه است ومحصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و صنایع دستی زنان فرش و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


ریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش راور شهرستان کرمان . دارای 150 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


ریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان زنجان . دارای 383 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود و محصول عمده ٔ آنجا غلات و انگور و سیب زمینی و صنایع دستی آنجا قالی و گلیم و جاجیم بافی است . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


ریحان . [ رَ ] (ع اِ) شاهسپرم که سپرغم نیز گویند. (ناظم الاطباء). ریحان الملک هم گویند و در فارسی شاه سفرغم خوانند. (از اختیارات بدیعی ). سپرغم . (شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (از مجمل اللغة) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). شاه سپرغم که آن را به هندی نازبو گویند و بوی آن دافع وبا و مانع دردسر محرورین است . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ). ریحان نعنع. حماحم . حبق نبطی اسفرم . شاه اسفرغم . اسپرم . سپرغم . اسپرغم . سپرم . حبق صعتری . حبق ریحانی . (یادداشت مؤلف ). گیاهی است علفی از تیره ٔ نعناعیان که یکساله و معطر است و دارای ساقه ٔ منشعب از قاعده می باشد.ارتفاعش 25 تا 30 سانتی متر است . برگهایش متقابل ، سبز شفاف بیضوی و کمی دندانه دار و گلهایش معطر و به رنگهای سفید و گلی و گاهی بنفش و مجتمع بطور فراهم در کنار برگهای انتهایی ساقه قرار دارند. صعتر هندی . حبق ریحانی . نازبویه . (فرهنگ فارسی معین ) :
در چپ و راست سوسن و خیری
وز پس و پیش نرگس و ریحان .

فرخی .


ریحان که دهدت چون همی تو
ریحان نشناسی از مغیلان .

ناصرخسرو.


وگر دشوارمی بینی مشو نومید از آسانی
که از سرگین همی روید چنین خوشبوی ریحانی .

ناصرخسرو.


تن تو چون بیافت صورت دین
هم جنان یافتی و هم ریحان .

ناصرخسرو.


روز عیش و طرب و بستان است
روز بازار گل و ریحان است

انوری .


شاه اسفرم به چند نوع است عرب هرچه کوچکتر بود آن را ریحان و آنچه بزرگتر بود آن را ضیمران خواند. (نزهة القلوب ).
همچو عیسی گل و ریحان ز نفس بردهمت
گرچه نزد گل و ریحان شدنم نگذارند.

خاقانی .


زین خار غم که در دل ریحان و گل خلید
نوحه کنان به باغ صبای اندر آمده .

خاقانی .


ای جان همه عالم ریحان همه عالم
سلطان همه عالم مولای تو اولیتر.

خاقانی .


گر تو مشک و عنبری را بشکنی
عالمی از فیح ریحان پر کنی .

مولوی .


امید وصل تو جانم به رقص می آورد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان .

سعدی .


من چه ام در باغ ریحان خشک برگی گو بریز
یا کی ام در ملک سلطان پاسبانی گو مباش .

سعدی .


دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده . (گلستان ).
- ریحان الجمال ؛ سلیخه است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از اختیارات بدیعی ).
- ریحان الحماحم ؛ حبق نبطی . (یادداشت مؤلف ).
- ریحان الحمام ؛ حبق نبطی . حبق ریحانی . ریحان . (یادداشت مؤلف ).
- ریحان الشیطان ؛ شابانج است . (ازتحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- ریحان الشیوخ ؛ نام گلی . (ناظم الاطباء). مروخوش .خرنباش . مرورشک . حبق الشیوخ . مرو. تب بر. (یادداشت مؤلف ). مرو است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به مرو و مترادفات کلمه شود.
- ریحان القبور ؛ آس بری است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مرواسفرم . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). مرسین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به آس شود.
- ریحان الکافور ؛ سوسن . کافور یهودی .(تذکره ٔ مفردات ابن بیطار). نباتی است در گل و ساق و شاخ شبیه شب بو و برگش مانند برگ انار ریزه ٔ تر و گلش کبود مایل به سفیدی و از جمع اجزای آن بوی کافور آید. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- ریحان الملک ؛ شاهسپرم . شاه اسفرم . شاهسفرم . شاسپرم . شاه اسپرغم . ترجمه ٔ شاه اسپرم یعنی ضیمران است و اسپرم به معنی مطلق ریحان است . (یادداشت مؤلف ). شاهسفرم است و از مطلق ریحان مراد آن است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- ریحان بدوی ؛ خزامی . (یادداشت مؤلف ).
- ریحان تاتاری ؛ لاله ٔ خطایی . (یادداشت مؤلف ).
- || خوبروی و خوش منظر. (ناظم الاطباء). به معنی خوش منظر است و آن را به ترکی قلعه گویند. (برهان ).
- ریحان جبلی ؛ دانه های این گیاه را تخم شربتی و بادروج ابیض نامند. (یادداشت مؤلف ).
- ریحان رخ ؛گلرخ . که روی زیبا و شاداب چون گل و ریحان دارد :
ریحان رخی از جهان گزیدم
الا به رخش جهان ندیدم .

نظامی .


- ریحان داود ؛ آذان الفار و مرزنجوش . (ناظم الاطباء). ریحان دورو نیز گویند و آن اذن الفار است . (اختیارات بدیعی ). رستنیی باشد که آن را مرزنگوش خوانند و به عربی آذان الفار گویند. (برهان ). اذن الفار است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اذن الفار شود.
- ریحان دشتی ؛ ضومران ، ضیمران .(یادداشت مؤلف ).
- ریحان زرد ؛ کنایه از شعاع آفتاب است . (از ناظم الاطباء)(برهان ).
- ریحان سبز ؛ ضیمران و آن نوعی از شاه اسفرم است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). شاه اسپرم که گلهای سپید و برگهای معطری دارد . (از گیاه شناسی گل گلاب ص 249).
- ریحان سرشت ؛ خوشبو. برسرشت ریحان :
بیا ساقی آن راح ریحان سرشت
به من ده که بر یادم آمد بهشت .

نظامی .


- ریحان سلیمان ؛ ریحان سلیمانی . جم اسفرم . جمسپرم . چمسفرم . (یادداشت مؤلف ). حشیشه ای است مانند شبت تر و به اصفهان روید. (مفاتیح ).گیاهی از جنس عشقه و بر درخت می پیچد و همیشه سبز است و شبیه به برگ لبلاب و دانه اش مثل فلفل و سیاه و گلش سفید در اصفهان و دارالمرز بر درختها روید و در دیلم و تنکابن «ولکام » نامند و در اصفهان گل عقرب خوانند و جهت گزیدن عقرب و زنبور، ضماد آن را به کار برند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- ریحان فروش ؛ گلفروش . که به فروش ریحان بپردازد:
دهند آب ریحان فروشان دی
سفالینه خم را ز ریحان می .

نظامی .


- ریحان کوهی ؛ شاهسپرم سپید. (ناظم الاطباء). بادروک . حوک . (یادداشت مؤلف ). بادروج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). دانه های سیاه آن بنام تخم شربتی یا بادروج مشهور است . (از گیاه شناسی گل گلاب ص 249). رجوع به مترادفات کلمه شود.
- ریحان ملکی ؛ ریحان الملک . شاه اسپرغم . (یادداشت مؤلف ). شاه اسفرم . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). رجوع به ترکیب ریحان الملک در ذیل همین ماده شود.
- ریحان نعنع، ریحان النعنع ؛ به لغت مصری ترنجان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ترنجان شود.
- ریحان نفس ؛ که دمی خوش بوی دارد. که نفسی چون ریحان معطر دارد :
جادومنشی به دل ربودن
ریحان نفسی به عطر سودن .

نظامی .


- ریحان هندی ؛ سنبل العصافیر. (یادداشت مؤلف ).
- ریحان یمانی ؛ قطف است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قطف شود. و برای ریحان و ترکیبات آن رجوع به مترادفات هریک شود. || هر گیاه خوشبوی . (از مجمل اللغة) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برگ کشت و سبزه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). عرفاً هر گیاه خوشبوی را گویند و نزد فقها هر گیاهی که ساقه ٔ آن مانند برگش معطر باشد مانند آس . و گویند ریحان گیاهی است که آن را درخت نتوان خواند زیرا آن را تنه ٔ مانند درخت نباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
جای تو در دل شکسته ٔ ماست
که تو ریحان و ما سفال توایم .

خاقانی .


سفال است این جهان ریحان او غم
سفال دل چو ریحان تازه گردان .

خاقانی .


ریحان هر سفالی پیداست آن من کو
من دل سفال کردم ریحان چرا ندارم .

خاقانی .


|| اطراف و شاخ گیاه خوش بوی و برگ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رزق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). روزی . (دهار) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). || فرزند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || رحمت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
- روح و ریحان ؛ استراحت و رزق . (یادداشت مؤلف ) : روح او را به روح و ریحان و ترحم و رضوان از حضرت رحمان می طلبند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 144). || راحت : سبحان اﷲ و ریحانه (منصوبان علی المصدر)؛ ای تنزیهاً له واسترزاقاً منه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راحت . (آنندراج ). || هر گل سوای گل سرخ . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شراب . (ناظم الاطباء). مجازاً به معنی شراب . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). نوعی از خمر است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || یکی از خطوط ششگانه ٔ ابن مقله . (ناظم الاطباء). نوعی از انواع خطوط. (شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ).

فرهنگ عمید

۱. از سبزی های خوردنی خوش بو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسپرغم، اسپرم، شاه اسپرغم.
۲. [قدیمی] هر گیاه سبز و خوشبو.

دانشنامه عمومی

ریحان (نام علمی: Ocimum basilicum) نام گیاهی یک ساله از تیرهٔ نعناعیان است که آن را در فارسی «شاهِسپَرَم» و «شاهسپرغم» و نازبو نیز گفته اند. برگ های معطرش را خام می خورند، و لعاب (موسیلاژ) دانه های سیاهش برای نرم کردن دست به کار می رود. در دو نوع سبز و بنفش وجود دارد. این سبزی بیشتر به عنوان سبزی خوردن استفاده می شود. دانه آن برای معده درد نیز مفید است.ریحان با گل و برگ هایش   برگهای تازه ریحان   گیاه ریحان   ریحان با گل   برگ ریحان   Ocimum basilicum   بذر ریحان، زیر میکروسکوپ
در ایران اغلب بذر ریحان با تخم شربتی و دانهٔ چیا اشتباه گرفته می شود، در حالی که این سه متفاوت از یک دیگرند و هر کدام خاصیت جداگانه ای دارند. در ایران تخم شربتی از قدیم در نوشیدنی های خنک برای برطرف کردن عطش در فصل تابستان استفاده می شود. گاهی تخم شربتی یا دانه های چیا به اشتباه به عنوان بذر ریحان خریداری شده و مورد استفاده قرار می گیرد، یا خواص مربوط به بذر ریحان به تخم شربتی که در ایران فراوان است نسبت داده می شود که درست نیست. تنها شباهت بذر ریحان با دانه چیا و تخم شربتی لعاب دار شدن هر سه است (دارای موسیلاژ می باشند)، ولی خواص این سه دانه با یکدیگر فرق اساسی دارند.
ریحان با گل و برگ هایش
برگهای تازه ریحان

دانشنامه آزاد فارسی

گیاهان متعلّق به جنس Ocimum از تیرۀ نعناع (Labiatae). این گیاهان، علفی، یکساله یا پایا و معطّرند. گل ها در چرخه های شش گلی و کاسۀ گل تخم مرغی یا استوانه ای و جام آن دو لبه است. گونۀ O. basilicum، گونه معروف این جنس در ایران است و به منظور مصارف خوراکی کاشته می شود. ریحان مقدس یا درختچه ای از گونه های زینتی و کاشته شدۀ این گیاهان در استان های جنوبی است. ریحان خوراکی را بومی ایران، افغانستان و سند به شمار می آورند. از قسمت های مختلف ریحان، استفاده های درمانی می شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ریحان‏ نوعی گیاه خوش بو هست که همراه غذا نیز برای خوردن استفاده می شود.
به هرگیاه خوش بو و نیز نوعی سبزی خوردنی از خانواده نعناع را ریحان می گویند.

ریحان در فقه
از احکام آن به معنای نخست در بابهای صوم، اعتکاف و حج سخن گفته ‏اند.و به معنای دوم در باب اطعمه و اشربه نام برده‏ اند.

احکام ریحان
...

[ویکی الکتاب] معنی رَیْحَانٌ: همه گیاهان معطر
معنی ضِغْثاً: یک دسته ریحان و یا علف و یا شاخه درخت (جمع آن اضغاث میشود )
معنی أَضْغَاثُ: جمع ضغث که معنای یک دسته ریحان و یا علف و یا شاخه درخت است ودر عبارت"أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ " خوابهای پریشان را که حقایقش روشن نیست به دستههایی از چوب و یا ریحان تشبیه کرده چون خواب پادشاه مصر به نظر ایشان یک دسته خاطرات غیر مربوط به هم بوده . واین که ...
ریشه کلمه:
روح (۵۷ بار)

«رَیحان» به معنای شیء یا گیاه خوشبو است، سپس این واژه به هر گونه نعمت و روزی خوب و فرحزا، اطلاق گردیده، بنابراین، «ریحان» الهی، شامل تمام وسائل راحتی و آرامش انسان و هر گونه نعمت و برکت الهی می گردد. و به تعبیر دیگر، می توان گفت که «ریحان» اشاره به مواهب و نعمت هایی است که بعد از رفع ناملائمات، عائد انسان می گردد.
مفسران اسلامی تفسیرهای متعددی برای این دو واژه ذکر کرده اند که شاید بالغ بر ده تفسیر شود: گاه، گفته اند: «ریحان» هر «شرافت» و فضیلتی را شامل می شود. و گاه، گفته اند: «ریحان» دخول در بهشت است. گاه، «ریحان» را آرامش در بهشت دانسته اند. گاه، «ریحان» را به معنای «غفران الذنوب» (آمرزش گناهان) تفسیر کرده اند. و گاه، «ریحان» را «استماع کلام الله» شمرده اند... و مانند اینها. ولی، اینها مصادیقی است از آن مفهوم کلی و جامع که در تفسیر آیه ذکر شد.
، . در تمام قرآن مجید این کلمه فقط دو بار آمده است. ریحان را بوئیدنی. و ر.زی گفته‏اند راغب گوید: ریحان چیزی است که رائحه داشته باشد و گفته‏اند: رزق است. در اقرب چند معنی نقل شده که از جمله بوئیدنی و رزق است و همچنین است در مجمع: ابن اثیر در نهایه گوید: ریحان برحمت و رزق و راحت اطلاق‏می شود و ریحان هر گیاهی است که بوی خوش داشته باشد و در اثر اطلاق برزق به فرزند ریحان گفته شده و از آن است حدیث رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم که به علی علیه السلام فرموده «اَوْصیکَ بِریحانَتیّی خَیْراً فی الدُّنیا...» مرادش حسنین علیهمالسلام بود. به نظر می‏آید معنای اصلی آن بوئدنی است و در رزق و رحمت با عنایت استعمال می‏شود و آن در آیه اول بوئیدنی و در آیه دوم روزی است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: reyhun
طاری: reyhun
طامه ای: reyhun
طرقی: reyhun
کشه ای: reyhun
نطنزی: reyho(n)


جدول کلمات

نازبو

پیشنهاد کاربران

ریحان

( داده ریحان دراو بالک ) اسم یک شخصیت معروف در منطقه مریوان می باشد.

ضمیران . نازبو

اسپرغم

نوعی سبزی خوش بو


زعفران، این کلمه در نگاه اول یک کلمه ی عربی است. چون عین دارد. و عین جزوحروف مخصوص عربی ( ح ع ث ص ض ذ ط ظ ) هست. ولی چون در عربی کلمه ی هم خانواده ی زعفران وجود ندارد. زفران کلمه ترکی باشد. با املای صحیح آن زفران ( زف ران ) کلمات ترکی که آخرشان ران دارنند. مثل ایران، آیران، توران، تهران، شیمران، چمران، کوران، بوران، بادران، تیران. مازندران. باران ( باراندوز ) سیران. چمران. . . . . . کلمات ترکی را عمدا با حروف مخصوص عربی می نویسند. مثل ( اطاق، اتاق ) ( طهران، تهران ) ( اصلان، اسلان ) ( عاشیق، آشیق ) ( قطار، قاتار ) ، ( قاطر، قاتیر ) ، ( عریان، اوریان ( ، ( عورآباد، اورآباد ) . . . ( خواستگاه زفران، قاینات خراسان می باشد. ترکان غورا سان )

خخخ. . . سبزی خوشبوتون اومد! جررر:|

ضیمران

نوری که پس از تصفیه و ریاضت سالک عاید او می شود
رحمت وآرامش
موهبت و نعمتی که پس از رفع ناملایمات ، عاید انسان می شود


کلمات دیگر: