کلمه جو
صفحه اصلی

پیاله


مترادف پیاله : جام، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه

فارسی به انگلیسی

cup, bowt, goblet


cup, goblet, bowl, cupule, chalice, noggin, pan, porringer, tankard, tumbler, bowt

bowl, chalice, cup, noggin, Pan, porringer, tankard, tumbler


فارسی به عربی

قرن , کاس

مترادف و متضاد

جام، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه


horn (اسم)
شاخ، نوک، شاخه، پیاله، شیپور، بوق، کرنا

beaker (اسم)
پیاله، جام، ظرف کیمیاگری، لیوان ازمایشگاه

cup (اسم)
پیاله، جام، حجامت، فنجان، ساغر، گلدان جایزه مسابقات

bowl (اسم)
طاس، پیاله، جام، کاسه، قدح، کاسه رهنما

chalice (اسم)
پیاله، جام، کاسه، فنجان، جام باده، در عشاء ربانی

porringer (اسم)
طاس، پیاله، کاسه اش خوری، کلاه کاسه مانند

calix (اسم)
پیاله، کاسبرگ، کاسه گل، فنجان

فرهنگ فارسی

فنجان، جام، ساغرظرفی که در آن باده وچیزهای دیگر
( اسم ) ۱- آوندی از چینی و بلور و جز آن که با آن شراب و دیگر نوشیدنیها نوشند پیغاله : یک عدد صراحی نقره مملو از رواح ریحانی ... با پیال. طلا و پیش انداز زر بفت از پی او فرستادند.۲- محبوبمعشوق . ۳- هر ذره از ذرات موجودات که از آن عارف شراب معرفت نوشد. ۴- ساعت پیاله یی . ۵- یکی از لوازم آتشگاه که در تشریفات دینی زردشتیان بکار رود. یا پیال. بنزین . آلتی است که در ساختمان دستگاه کاربوراتور ساد. موتور اتومبیل بکار رفته است و در داخل آن یک شناور قرار دارد که بمحض اینکه سطح بنزین بحد معینی میرسد شناور بسوزنی فشار آورده مجرای ورود بنزین را به پیاله مسدود میسازد.یا پیال. شراب.جام شراب: صخری پیال. شراب در دست داشت و بخواست خورد.
نام برده فداکار شاهزاده قورقود برادر سلطان سلیم خان

فرهنگ معین

(لِ ) (اِ. ) ۱ - ظرفی که با آن شراب یا هر نوشیدنی دیگری را می نوشند. ۲ - یکی از لوازم آتشگاه که در تشریفات دینی زرتشتیان به کار رود.

لغت نامه دهخدا

پیاله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) قدح آبگینه. ( لغت نامه اسدی ). کاسه خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است. جام. پیغاله. ( عنصری ). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب. ( صحاح الفرس ). گاسی. قدح. ( دهار ). کاسه که بدان شراب زنند و آن را جام و ساغر نیز گویند. ( شرفنامه ). چمانه. قارورة. ( دهار ). ساغر. اجانة. ایجانة. ( منتهی الارب ). رکابی. ( لغت محلی شوشتر ذیل رکابی ). گویا اصل کلمه یونانی است و عرب از آن فیالجه ساخته است یا اینکه کلمه را یونانیها از ایرانیان گرفته و بهمین معنی بکار برده اند :
از دور چو بینی مرا بداری
پیش رخ رخشنده دست عمدا
چون رنگ شراب از پیاله گردد
رنگ رخت از پشت دست پیدا.
رودکی.
ساقیا مر مرا از آن می ده
که غم من بدو گسارده شد
از قنینه برفت چون مه نو
در پیاله مه چهارده شد.
ابوشکور.
بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان.
منوچهری.
پیاله روان شد چنانکه از خوان همه مستان بازگشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533 ). صخری پیاله شراب در دست داشت و بخواست خورد. ( تاریخ بیهقی ص 683 ).
تو به پیاله نبید خور که مرا بس
حبر سیاه و قلم نبید و پیاله.
ناصرخسرو( دیوان چ تهران ص 389 ).
ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ بر پیاله فتاده.
خاقانی.
در میی کآسمان پیاله اوست
آفتابی عیان کنید امروز.
خاقانی.
هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده.
سعدی.
دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود.
حافظ.
دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد
دشمن بدسگال تو غرقه بخون چو لاله باد.
حافظ.
زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست.
حافظ.
اوراق کهنه کی به می کهنه میرسد
ذوقی که در پیاله بود در رساله نیست.
طالب.
از یک نگاه ساقی شد دین و دل ز دستم
پنهان نمیتوان کرد از یک پیاله مستم.
؟
جام ؛ پیاله از سیم و آبگینه و جز آن. ( منتهی الارب ).
- امثال :
اول پیاله و بدمستی .
اول پیاله و دُرد.
به یک پیاله مست است .

پیاله . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میلانو بخش شیروان شهرستان قوچان ، واقع در 73 هزارگزی جنوب شیروان و 7 هزارگزی باختر مالرو امیران به دولت آباد. کوهستانی ،معتدل . دارای 101تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه ، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


پیاله . [ ل َ ] (اِخ ) نام برده ٔ وفادار و فداکار شاهزاده قورقود برادر سلطان سلیم خان . وی در معیت مخدوم خود بتکه گریخت و در آنجا گرفتار و به بروسه تبعید شد و پس از کشته شدن مولایش مجاورت آرامگاه ویرا بدو سپردند و بقیت عمر در سر مزار مولای محبوب خود بتضرع و زاری گذراند. (قاموس الاعلام ترکی ).


پیاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) قدح آبگینه . (لغت نامه ٔ اسدی ). کاسه ٔ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است . جام . پیغاله . (عنصری ). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب . (صحاح الفرس ). گاسی . قدح . (دهار). کاسه که بدان شراب زنند و آن را جام و ساغر نیز گویند. (شرفنامه ). چمانه . قارورة. (دهار). ساغر. اجانة. ایجانة. (منتهی الارب ). رکابی . (لغت محلی شوشتر ذیل رکابی ). گویا اصل کلمه یونانی است و عرب از آن فیالجه ساخته است یا اینکه کلمه را یونانیها از ایرانیان گرفته و بهمین معنی بکار برده اند :
از دور چو بینی مرا بداری
پیش رخ رخشنده دست عمدا
چون رنگ شراب از پیاله گردد
رنگ رخت از پشت دست پیدا.

رودکی .


ساقیا مر مرا از آن می ده
که غم من بدو گسارده شد
از قنینه برفت چون مه نو
در پیاله مه چهارده شد.

ابوشکور.


بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان .

منوچهری .


پیاله روان شد چنانکه از خوان همه مستان بازگشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). صخری پیاله ٔ شراب در دست داشت و بخواست خورد. (تاریخ بیهقی ص 683).
تو به پیاله نبید خور که مرا بس
حبر سیاه و قلم نبید و پیاله .

ناصرخسرو(دیوان چ تهران ص 389).


ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ بر پیاله فتاده .

خاقانی .


در میی کآسمان پیاله ٔ اوست
آفتابی عیان کنید امروز.

خاقانی .


هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده .

سعدی .


دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود.

حافظ.


دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد
دشمن بدسگال تو غرقه بخون چو لاله باد.

حافظ.


زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست
تا در میانه خواسته ٔ کردگار چیست .

حافظ.


اوراق کهنه کی به می کهنه میرسد
ذوقی که در پیاله بود در رساله نیست .

طالب .


از یک نگاه ساقی شد دین و دل ز دستم
پنهان نمیتوان کرد از یک پیاله مستم .

؟


جام ؛ پیاله از سیم و آبگینه و جز آن . (منتهی الارب ).
- امثال :
اول پیاله و بدمستی .
اول پیاله و دُرد .
به یک پیاله مست است .
شفا به ته پیاله است .
لانجین پیاله کن که لب یار نازکست .
مثل پیاله .
صاحب آنندراج آرد: سرشار، روشن و آیینه فام ، گوهرنگار، گوهرنشان ، یاقوت نوش ، لاله گون ، لب تشنه ، توبه خوار، مردافکن ، مردآزمای و خاموش از صفات اوست و: پستان ، ناف ، چشمه ، گردآب ، چشم ، گوش ، گل ، کوکب ، ماه ، هلال از تشبیهات او است :
دماغ ما نرسیده ست از گزیدن صبح
گل پیاله نچیدیم از دمیدن صبح .

وحید.


درچشمه ٔ پیاله حباب شراب نیست
ما را هوای باده ٔ لعل تو خام کرد.

غنی .


میی سر کرد در ناف پیاله
که در آتش فروشد داغ لاله .

زلالی .


شراب شیر پستان پیاله
چراغ سرو و نور چشم لاله .

زلالی .


و با لفظ نوشیدن و کشیدن و خوردن و زدن و گرفتن و پیمودن کنایه از شراب خوردن و با لفظ یله کردن بمعنی پیاله کج کردن مستعمل . میگویند این پیاله را یله کن و با لفظ بستن و شکستن نیز آمده :
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
بمی ز دل ببرم هول روز رستاخیز.

حافظ.


جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است .

حافظ.


پیاله ای بر اهل صلاح خوردم دوش
که توبه ٔ همه را باعث شکست شدم .

شانی تکلو.


چه زهرها که بجام حضور احباب است
خوشا پیاله که بر یاد دوستان خوردیم .

نادم گیلانی .


چشم تو پیاله های مستی
یکیک بسر شراب بشکست .

طالب آملی .


مردان اگر پیاله ٔ زهری رسد ز غیب
خندان لب و شکسته دل و تازه را خورند.

طالب .


گذشت عمر و می دیرساله ای نزدیم
بحکم گوشه ٔ چشمی پیاله ای نزدیم .

طالب .


خورد چو لاله ز مستان انجمن هر دم
بیاد چشم تو آهو پیاله در صحرا.

سلیم .


بماهتاب وصال آنکه شب پیاله کشید
چو شمع گوش رحیلش نقاره ٔ صبح است .

سلیم .


کشیدنها ز خون غم پیاله
که تا یک نیزه روید شاخ لاله .

زلالی .


هوا خمارشکن گل پیاله گردان است
پیاله نوش و میندیش از خمار امروز.

صائب .


عس ّ؛ پیاله ٔ بزرگ . ناجود؛ پیاله ٔشراب . (از منتهی الارب ). || ظرف کوچک مقعردیواره دار از چینی و بلور و جز آن از جنس بادیه و کاسه . || مجازاً نبید :
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله ، کنجی گرفته تنها.

کسائی .


|| در اصطلاح سالکان کنایت از محبوب است و برخی گفته اند هر ذره از ذرات موجودات پیاله است که از آن مرد عارف شراب معرفت می خورد. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
ترکیب ها:
- هم پیاله . پیاله دار. پیاله پیما. پیاله فروش . رجوع به این کلمات درردیف خود شود.

فرهنگ عمید

۱. فنجان.
۲. ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند، جام، ساغر.
۳. (تصوف ) صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود.
۴. (تصوف ) هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد: زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست / تا در میانه خواستهٴ کردگار چیست (حافظ: ۱۴۸ ).
* پیالهٴ جور:
۱. پیالۀ مالامال.
۲. پیالۀ پر از می.

۱. فنجان.
۲. ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند؛ جام؛ ساغر.
۳. (تصوف) صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود.
۴. (تصوف) هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد: ◻︎ زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست / تا در میانه خواستهٴ کردگار چیست (حافظ: ۱۴۸).
⟨ پیالهٴ جور:
۱. پیالۀ مالامال.
۲. پیالۀ پر از می.


دانشنامه عمومی

پیاله یا پیغاله کاسهٔ کوچک یا قدحی از شیشه یا بلور است که در آن شراب ریزند. گاه به آن «جام» یا «ساغر» نیز می گویند.
فهرست ظرف های شراب خوری
واژهٔ «پیاله» در زبان های اروپایی هم دیده می شود.
بر اساس لغتنامه دهخدا، گویا واژهٔ «پیاله» دراصل یونانی بوده و اعراب از آن «فیالجه» ساخته اند یا اینکه یونانی ها آن را از ایرانیان گرفته و به همین معنی به کار برده اند.
در فارسی کنونی افغانستان پیاله به چم استکان است.

دانشنامه آزاد فارسی

ظرفی کوچک به شکل کاسه از جنس چینی، بلور، فلز یا جنس دیگر، برای نوشیدن و برداشتن شراب و مایعات دیگر. اصل این واژه یونانی است. آن را جام یا ساغر نیز می نامند و به عقیدۀ برخی یونانیان آن را از ایرانیان گرفته اند و به همین نام به کار برده اند. شکل آن ساده و نیم کروی است که معمولاً دهانۀ گشاد و کف صاف و کوچک دارد. این ظرف در گذشته دسته و پایه داشته است. پیاله بر مبنای شکل لبۀ آن به سه نوع تقسیم می شود؛ لبۀ عمود یا کمی به داخل برگشته (گاهی با یک پایه)، لبۀ کمی به خارج برگشته و لبۀ به خارج برگشته. شاید پیاله از پوست نارگیل و کدو اقتباس شده باشد. این آوند از گذشته از بلور و سفال و جنس های دیگر ساخته می شده است و امروزه نیز به ویژه از جنس چینی آن برای صرف نوشیدنی ها و غذاهای آبدار استفاده می شود. واژۀ پیاله در شعر شاعران کلاسیک فارسی فراوان به کار رفته است. در نزد عرفا معانی مختلف دارد: برخی آن را کنایه از محبوب دانسته اند؛ به اعتقاد برخی هر ذرّه ای از ذرّاتِ موجودات پیاله ای است که مرد عارف از آن شراب معرفت می نوشد؛ بعضی نیز عشقی را گویند که قوی تر از میل اول و مرتبۀ بادۀ رقیق باشد و به قلب بتابد؛ گاه به تعیّن های هستی پیاله گفته اند و نیز نام مرحلۀ دوم از مراتب سیر و سلوک طریقت خاکساری است.

پیاله (اخترشناسی). رجوع شود به:باطیه

نقل قول ها

پیاله کاسه ای کوچک است که در آن شراب ریزند.
• «ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم// ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما» -> دیوان حافظ
• «دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود// تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود» -> دیوان حافظ
• «دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد// دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد» -> دیوان حافظ
• «زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست// تا در میانه خواستهٔ کردگار چیست» -> دیوان حافظ
• «پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر// به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز» -> دیوان حافظ
• «جریده رو، که گذرگاه عافیت تنگ است// پیاله گیر، که عمر عزیز بی بدل است» -> دیوان حافظ
• «ماه نو و صبح بین پیاله و باده// عکس شباهنگ بر پیاله فتاده» -> غزلیات خاقانی
• «وز میی کآسمان پیالهٔ اوست// آفتابی عیان کنید امروز» -> دیوان اشعار خاقانی
• «هوا خمار شکن، گل پیاله گردان است// پیاله نوش و میندیش از خمار امروز» -> دیوان صائب تبریزی (غزلیات)

گویش مازنی

/piyaale/ کاسه ی گلی، مسی و یا چینی

کاسه ی گلی،مسی و یا چینی


واژه نامه بختیاریکا

جُم

جدول کلمات

جام

پیشنهاد کاربران

پیاله*کاله. گاله*::در زبان لری بختیاری به معنی
کاسه

طاس

در زبان گیلکی پیاله به معنای نعلبکی است

کاسه بزرگ

باطیه


کلمات دیگر: