کلمه جو
صفحه اصلی

جام


مترادف جام : پیاله، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه، شیشه

فارسی به انگلیسی

cup, corolla, beaker, bowl, glass, pane, water glass

cup, corolla


beaker, bowl, glass, pane, water glass


فارسی به عربی

زجاج , طاسة , ظرف , قدح , کاس

مترادف و متضاد

پیاله، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه


شیشه


۱. پیاله، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه
۲. شیشه


beaker (اسم)
پیاله، جام، ظرف کیمیاگری، لیوان ازمایشگاه

cup (اسم)
پیاله، جام، حجامت، فنجان، ساغر، گلدان جایزه مسابقات

bowl (اسم)
طاس، پیاله، جام، کاسه، قدح، کاسه رهنما

chalice (اسم)
پیاله، جام، کاسه، فنجان، جام باده، در عشاء ربانی

grail (اسم)
جام، دوری، جام شراب، هدف نهایی

goblet (اسم)
جام، قطعه، قطره، ساغر، گیلاس شراب

glass (اسم)
جام، شیشه، گیلاس، ابگینه، لیوان، استکان، شیشه الات، ایینه، شیشه دوربین، شیشه ذره بین، الت شیشه ای

envelope (اسم)
پوشش، جام، لفاف، پاکت، پاکت نامه، حلقهء گلبرگ

cupel (اسم)
جام، قال، بوته قالگری

فرهنگ فارسی

یا تربت جام یکی از بخشهایهفتگانه شهرستان مشهد از طرف مشرق محدود است برودخانه هریرود که مرز ایران و افغانستان را تشکیل میدهد مرکز بخش تربت جاماست که در ۱۴۴ کیلو متری مشهد و ۶۶ کیلو متری مرز افغانستان واقع و جلگه یی و گرمسیر است و ۶٠۵ تن سکنه دارد . آب آن از رودخانه جام و قنوات تامین میشود . مدفن شیخ احمد جام عارف مشهور بدانجاست .
( اسم ) ۱- پیاله ساغر . ۲- ظرفی برنجین که در آن آب خورند. ۲- قطع. بزرگ شیشه . ۴- مقامی است از موسیقی قدیم .یا جام پر از شیر و می. ۱- پیال. پر از آب کوثر ۲- دهان معشوق . ۳- کلامی که شنیدن آن مردم را بشور دراندازد و در حال آورد. ۴- شعر نیک . یا جام راهب . ۱- ظرف شراب مقدس دیر ۲- خمرالهی . یا جام سحر. آفتاب خورشید. یا جام شهر یاری .قدح بزرگ . یا جام شیر. پستان شیردار. یا جام گوهری . ۱- پیال. بلوری . ۲- لب و دهان معشوق . یا جام بر سنگ زدن . ۱- توبه کردن ازشرابخواری . ۲- توبه کردن انابه کردن.
نام پسر نوح است

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - پیاله ، ساغر. ۲ - هر یک از صفحات بزرگ و برش نخوردة آیینه یا شیشه . ۳ - جایزه ای که در مسابقات ورزشی به برندگان داده می شود. ،~ جهانی مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشتة ورزشی میان تیم های برگزیده از قاره های مختلف برگزار می شود. ،

[ په . ] (اِ.) 1 - پیاله ، ساغر. 2 - هر یک از صفحات بزرگ و برش نخوردة آیینه یا شیشه . 3 - جایزه ای که در مسابقات ورزشی به برندگان داده می شود. ؛~ جهانی مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشتة ورزشی میان تیم های برگزیده از قاره های مختلف برگزار می شود. ؛~ حذفی مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشتة ورزشی برگزار می شود و در طی آن ت یم های بازنده از دور خارج می شوند. 4 - ظرفی برنجین که در آن آب خورند.


لغت نامه دهخدا

جام . (اِ) به اصطلاح کاسه گران هفت تا را گویند از عالم تقوز که در ترکی نه تاست و در هندی کوری بیست تا :
برسم کاسه گرم باده میدهد ساقی
که پیش همت او چند کاسه یک جام است .

اثیر (از آنندراج ).



جام . (اِ) شانه و آن چیزی است که بدان خرمن باد دهند.


جام . (اِخ ) دهی است از دهستان علا بخش مرکزی شهرستان سمنان واقع در 51 هزارگزی شمال خاوری سمنان و 6 هزارگزی جنوب شوسه ٔ سمنان به دامغان . محلی است کوهستانی و معتدل و 700 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و قنات مخروبه و محصول آنجا غلات ، سیب زمینی ، یونجه و انگور میباشد. شغل مردان زراعت در مزارع آب فوری ، شور. کلاته قاسم آباد، پریا، باران آباد، ویراب ،سرکهریز، و کتیرازنی در ارتفاعات شمالی شهرستان و گله داری است . در حدود آبادی معدن زغال سنگ وجود دارد.صنایعدستی زنان کرباس بافی است . از راه شوسه ٔ طریق آب فوری اتومبیل به آبادی میرود. زیره ٔ سیاه در ارتفاعات آن بدست می آید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


جام . (اِخ ) معرفة، نام ولایتی است از اعمال نیشابور. (منتهی الارب ). شهر کوچک و مرکز بخش تربت جام از شهرستان مشهد است که در 144 هزارگزی مشهد و 66 هزارگزی مرز ایران و افغانستان سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد و هرات واقع است . موقعطبیعی : محلی است جلگه ای و گرمسیر و 605 تن سکنه دارد آب آن از رودخانه ٔ جام و قنوات تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن غلات ، بنشن ، زیره و انواع میوه جات است . شغل اهالی کسب و زراعت و تجارت و در حدود 120 باب مغازه ٔ مختلفه دارد. دارای دو خیابان است که همدیگر را در فلکه قطع میکنند. از ادارت دولتی تیپ نظامی ، بخشداری ، ثبت املاک ، پست و تلگراف ، کشاورزی ، آمار، ثبت ، دارائی ، بهداری ، فرهنگ ، ژاندارمری ، شهربانی ، بانک ملی را دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 85). شهری است به نیشابور و اصل آن زام است و عوام جام گویند.


جام . (اِخ ) نام پسر نوح علیه السلام که بعد طوفان زنده بود. (شرفنامه ٔ منیری ). ظاهراً مصحف حام است . رجوع به حام شود.


جام . (ص ) لقب حکام ولایت سند. (آنندراج ).


جام . [ جام م ] (ع ص ) نعت فاعلی از جم ّ: فرس جام ؛اسب گشنی نکرده . || اسب سواری کرده نشده و تازه نفس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زیاده و تمام نشدنی و فراوان . (ناظم الاطباء).


جام. [ جام م ] ( ع ص ) نعت فاعلی از جم : فرس جام ؛اسب گشنی نکرده. || اسب سواری کرده نشده و تازه نفس. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زیاده و تمام نشدنی و فراوان. ( ناظم الاطباء ).

جام. ( اِ ) پیاله آبخوری. ( برهان ). پیاله از سیم و آبگینه و جز آن. ( منتهی الارب ). پیاله شرابخوری. کاسه ای که ته آن دوره نداشته باشد. ( ناظم الاطباء ). ظرفی است که از برای نوشیدن از آن ترتیب یافته و مردمان قدیم شاخ را برای شرب استعمال مینمودند لکن عبرانیان از قدیم به استعمال جام و پیاله عادت داشتند و جامها و پیاله ها را با نقش زینت قرین می ساختند و آنها را از مس و نقره و طلا می ساختند. ( قاموس کتاب مقدس ). پیاله. گیلاس. پیاله شرابخوری. ( ناظم الاطباء ). قدح. ساغر. ساتگین. ساتگن. ایاغ. کأس. پنگان. بنگان. بالغ. شانگنی. ساتگی. فنجان. پیغاره. سه گانه. پیمانه. سغدیانه. سروْ. سروه. کلاحو. کمانه. گنبد. جامه. صواع. میدان. بُلوتَک. چمان.چمانه. روسی. سایگی. طاس. منغر. منغوک :
گر هست باشگونه مرا جام ای بزرگ
بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیش.
رودکی.
بر هبک نهاد جام باده
وآنگاه ز هبک نوش کردش.
رودکی.
موز مکی اگر چه دارد نام
نکنندش چو شکر اندر جام.
طیان.
بیارای خوان وبپیمای جام
ز تیمار گیتی مبر هیچ نام.
فردوسی.
بیامد پریچهره میگسار
یکی جام می بر کف شهریار.
فردوسی.
و جامهای... زرین و سیمین و ارزیزین. ( التفهیم ). جامی زرین از هزار مثقال پر مروارید. ( تاریخ بیهقی ص 296 ).
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد.
باباطاهر.
در بزمگاه مالک ساقی زمانه اند
این ابلهان که در طلب جام کوثرند.
ناصرخسرو.
ز پایت اسب کنی چونت راه باید رفت
بکام تشنه ، کف دست جام باید کرد.
ناصرخسرو.
بیاور آنکه گواهی دهد زجام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام.
ابوالعلاء ششتری.
تهی نکرده بدم جام می هنوز از می
که کرده بودم از خون دیده مالامال.
زینتی.
که کم داشت جامی بگاه خمار
به دور تو گوید به ساقی خُم آر.
؟ ( از شرفنامه منیری ).
بده جام فرعونیم کز تزهد

جام . (اِ) پیاله ٔ آبخوری . (برهان ). پیاله از سیم و آبگینه و جز آن . (منتهی الارب ). پیاله ٔ شرابخوری . کاسه ای که ته آن دوره نداشته باشد. (ناظم الاطباء). ظرفی است که از برای نوشیدن از آن ترتیب یافته و مردمان قدیم شاخ را برای شرب استعمال مینمودند لکن عبرانیان از قدیم به استعمال جام و پیاله عادت داشتند و جامها و پیاله ها را با نقش زینت قرین می ساختند و آنها را از مس و نقره و طلا می ساختند. (قاموس کتاب مقدس ). پیاله . گیلاس . پیاله ٔ شرابخوری . (ناظم الاطباء). قدح . ساغر. ساتگین . ساتگن . ایاغ . کأس . پنگان . بنگان . بالغ. شانگنی . ساتگی . فنجان . پیغاره . سه گانه . پیمانه . سغدیانه . سروْ. سروه . کلاحو. کمانه . گنبد. جامه . صواع . میدان . بُلوتَک . چمان .چمانه . روسی . سایگی . طاس . منغر. منغوک :
گر هست باشگونه مرا جام ای بزرگ
بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیش .

رودکی .


بر هبک نهاد جام باده
وآنگاه ز هبک نوش کردش .

رودکی .


موز مکی اگر چه دارد نام
نکنندش چو شکر اندر جام .

طیان .


بیارای خوان وبپیمای جام
ز تیمار گیتی مبر هیچ نام .

فردوسی .


بیامد پریچهره ٔ میگسار
یکی جام می بر کف شهریار.

فردوسی .


و جامهای ... زرین و سیمین و ارزیزین . (التفهیم ). جامی زرین از هزار مثقال پر مروارید. (تاریخ بیهقی ص 296).
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد.

باباطاهر.


در بزمگاه مالک ساقی زمانه اند
این ابلهان که در طلب جام کوثرند.

ناصرخسرو.


ز پایت اسب کنی چونت راه باید رفت
بکام تشنه ، کف دست جام باید کرد.

ناصرخسرو.


بیاور آنکه گواهی دهد زجام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام .

ابوالعلاء ششتری .


تهی نکرده بدم جام می هنوز از می
که کرده بودم از خون دیده مالامال .

زینتی .


که کم داشت جامی بگاه خمار
به دور تو گوید به ساقی خُم آر.

؟ (از شرفنامه ٔ منیری ).


بده جام فرعونیم کز تزهد
چو فرعونیان ز اژدها میگریزم .

خاقانی .


شادی به روی آنکه به روی تو جام می
از دست غم ستاند و بر یاد غم دهد.

خاقانی .


بیاد حضرت تو یوسفان مصر سخن
مدام جام معانی کشند تا بغداد.

خاقانی .


ندیدند آنچه تو دیدی ز ایام
سکندر ز آینه جمشید از جام .

نظامی (خسرو و شیرین ص 23).


نظامی جام وصل آنگه کنی نوش
که بر یادش کنی خود را فراموش .

نظامی .


گر از می شدم هرگز آلوده جام
حلال خدا هست بر من حرام .

نظامی .


چو در آب جام جهانتاب دید
زیک شربتش خلق سیراب دید.

نظامی .


جام می یافتی زدست مده
تو خودت نوش کن به مست مده .

اوحدی .


ما شیخ و زاهد کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه .

حافظ.


جام می و خون دل هر یک به کسی دادند.

حافظ.


گل جام از نم صد ابر سیرآب است پنداری
ز تاب روی می در خانه مهتاب است پنداری .

میرزا رضا (از آنندراج ).


ز دریا کشانم به این تنگ ظرفی
فرو رفته خمها به گرداب جامم .

ظهوری .


دو شب از ماه نو سالی به عید امید میباشد
هلال جام هر جاهست سی شب عید میباشد.

صائب .


شد تنگ ز کم ظرفی ما مشرب جام
مشکل که دگر سیر کند کوکب جام .

کلیم .


خبر بده ز خروج الشعاع مطرب را
که ماه جام برآمد ز باده ٔ شفقی .

شفیع اثر (از آنندراج ).


|| مجازاً شراب :
فلک جام مروت در گلوی خم نمیریزد
شود گر سرنگون این بحر پر خون نم نمیریزد.

جلال اسیر (از بهار عجم ).


|| آئینه ای باشد از شیشه که روی در آن نماید و گاهی در دیوارهانصب کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || شیشه های الوان که در پنجره های خانه و حمام بکار برند. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیشه هائی که در سقف حمام گذارند. (ناظم الاطباء). آبگینه . هرگونه آئینه . شیشه :
زانکه در بارگاه بی بندی
نبود جان و جام پیوندی .

سنائی .


موسی از این جام تهی دید دست
شیشه بکه پایه ٔ ارنی شکست .

نظامی .


نی درش معمور و نی سقف و نه بام
نه در آن بهر ضیائی هیچ جام .

مولوی .


همچو ابلیسی که گفت اغویتنی
تو شکستی جام و ما را میزنی .

مولوی .


از جامی همان روشنی مینماید که از جام دیگر. (بهاء الدین ولد). در هر جامی صنعتی کرده است . (بهاء الدین ولد).
تنک مپوش که اندامهای سیمینت
درون جامه پدید است چون گلاب از جام .

سعدی .


بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند
کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد.

سعدی .


طاقتم نیست زهر بیخبری سنگ ملامت
که تو در سینه ٔ سعدی چو چراغ از پس جامی .

سعدی .


خانه تاریک و وقت بیگاه است
ره بگردان که جام در راه است .

اوحدی .



ای که رویت به قربت شاهست
چه روی کآبگینه در راهست .
میروی نرمتر بنه گامت
تا مبادا که بشکنی جامت .

اوحدی .


شب روم بر بام آن مه چشم بر روزن نهم
جام بردارم بجایش دیده ٔ روشن نهم .

ذهنی تبریزی (از آنندراج ).


|| نام طاسی از مفرغ که مهره در آن تعبیه کرده بودند که در سر ساعت افتاده و آوازی از طاس برمی آمده است :
بزد مهره در جام بر پشت پیل
وزو بر شد آواز برچند میل .

فردوسی .


چو بر تخت پیل آن شه نامور
زدی مهره در جام و بستی کمر.

فردوسی .


|| دومین حلقه ٔ گل که مرکب از قطعاتی بنام گلبرگ است . (گیاه شناسی گل گلاب ص 177). در اصطلاح گیاه شناسی هریک از حلقه های گل را نامی است و حلقه ٔ دوم هرگل را جام نامند.

جام . (اِ) نام مقامی . (شرفنامه ٔ منیری ). نزد صوفیه احوال را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).


جام . (اِخ ) تربت جام ... نام یکی از بخشهای هفت گانه ٔ شهرستان مشهد که محدود است از طرف خاور به رودخانه ٔ هریرود که مرز ایران و افغانستان راتشکیل میدهد و از باختر به بخش طیبات و فریمان ، از شمال به بخش جنت آباد و فریمان و از جنوب به مرز ایران و افغانستان و دهستان یوسف آباد از بخش طیبات . تربت جام در یک دهلیز بین کوههای شاه نشین و گجرودو کوه بیزک واقع شده و هوای آن گرم و در نزدیکی پل جام و قلعه حمام ، هوای آن سوزان و غیرقابل تحمل است .از طرفی به خواف باختر اتصال داشته و بادهای موسمی جریان یافته و تولید گردوغبار میکند و به همین جهت 95 درصد اهالی مبتلا به تراخم هستند. این بخش از رودخانه ، چشمه سار و قنوات مشروب میشود آب مشروبی شهر از دو رشته ٔ قنات که از شمال باختری به طرف جنوب جریان دارد تأمین و در سالهای خشک سالی آب بقدری کم است که در 15 روز یک دفعه به شهر آب داده میشود. ارتفاعات این محل به این صورت است : بین بخش تربت جام و جنت آباد رشته ارتفاعاتی است که از شمال باختری به طرف جنوب خاوری امتداد یافته و قله ٔ آن که معروف به کوه شاه نشین است 2080 گز ارتفاع دارد. عرض این کوه 48 هزار گز و دارای دره های متعددی است که به هم اتصال داشته و قابل عبور میباشد. کوه بیزک که دنباله ٔ کوههای بینالود میباشد در باختر تربت جام واقع شده و جلگه ٔ باختر را از جلگه ٔ جام جدا میکند و قرائی که در دامنه ٔ این کوه قرار گرفته اند دارای هوای سالم و آب شیرین و گوارا میباشند. رودخانه ٔ جام رود که در شمال بند فریمان و بالاجام میان جام سرچشمه گرفته ، پس از مشروب کردن جلگه ٔ جام از شمال خاوری جام عبور کرده در نزدیکی پل جام رود (دوآب ) به هریرود متصل میگردد. آب این رود در قسمت بالاجام فقط ماه اول سال جریان دارد لیکن در قسمت پائین جام همیشه آب در جریان است . هریرود که مرزایران و افغانستان و شوروی را تشکیل میدهد از خاور این بخش جریان دارد. بخش تربت جام ، از سه دهستان بنام بالاجام ، میان جام ، پائین جام که جمعاً دارای 154 آبادی بزرگ و کوچک است تشکیل می یابد. در حدود 62335 تن جمعیت دارد. طوایفی که در حدود این بخش سکنی دارند عبارتند از: طائفه ٔ کودانی ، کریم دادی ، طاهری ، قوری ،مخته باز، باطوری ، سنگچولی ، ترکمن ، بربری ، مریدار، خلیلی ، علی خوجه ، قلعه گاهی ، میش مست ، محمد درویش ، پریز، قرائی ، سیستانی بلوچ زوری ، کرد، یعقوب خانی ، عرب ، شیخی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 84 - 85). مؤلف نزهة القلوب ذیل کلمه ٔ جام آرد: جام از اقلیم چهارم است ، طولش از جزایر خالدات صد «هَ» (94 درجه و 5 دقیقه ) و عرض از خط استوا «لدن » (34 درجه و 50 دقیقه )، شهری وسط است و قریب دویست پاره دیه از توابع آنجاست . باغستان بسیار و میوه بیشمار دارد و آب شهر و ولایت مجموع از قنوات است و از مزار اکابر تربت زنده پیل احمدجام آنجا است و خواجه علاءالدین محمد بر آنجا گنبدی عالی ساخته و دیگر مزارات متبرکه در آنجا بسیاراست . (از نزهة القلوب ج 3 ص 154). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 صص 85 - 86 شود. جام دارای قلاع متعدد و معروفی است و همچنین قصبات و قرای بسیاری دارد و برای اطلاع بدانها رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 86 ببعد شود. این ناحیه سرگذشت و تاریخ مفصلی دارد که در مرآت البلدان ذکر شده است . رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 89 ببعد شود. در عهد صفویه حاکم جام یکهزارو ششصد و هشتاد و دو تومان و چهارصد و شصت و شش دینار مداخل و پانصد نفر ملازم داشته است . (تذکرة الملوک چ 2 ص 79). چنانکه ذکر شد فرهنگ جغرافیایی ایران «جام » را ذیل تربت جام آورده است و تربت جام همان جام است . رجوع به تربت جام شود.


فرهنگ عمید

۱. ظرفی از طلا، نقره، آبگینه، یا مانند آن که با آن شراب می‌نوشند؛ پیاله؛ ساغر؛ گیلاس.
۲. کاسه.
٣. (تصوف) دل عارف که مالامال بادۀ معرفت است.
٤. (تصوف) عالم وجود: ◻︎ ساقی به نور باده برافروز جام ما / مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ـ ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم / ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما (حافظ: ۳۸).
٥. قطعۀ بزرگ شیشه به اندازۀ معیّن که در کارخانه ریخته شده و هنوز آن را نبریده باشند.
٦. آینه و شیشه‌های رنگی یا ساده که به در و پنجره نصب می‌کنند: ◻︎ نی درش معمور و نی سقف و نه بام/ نه در آن بهر ضیائی هیچ جام (مولوی: لغت‌نامه: جام)، ◻︎ طاقتم نیست ز هر بی‌خبری سنگ ملامت / که تو در سینهٴ سعدی چو چراغ از پس جامی (سعدی۲: ۵۸۸).
٧. [قدیمی، مجاز] شراب.
٨. (زیست‌شناسی) مجموعۀ گلبرگ‌های به‌کاسه‌پیوستۀ گل که ممکن است به‌هم‌پیوسته (مانندِ اطلسی) یا جدا از یکدیگر (مانندِ شقایق) باشد.
⟨ جام ‌جم: [قدیمی]
۱. بنا بر داستان‌های ایرانی، جامی که جمشید پادشاه پیشدادی داشته و نقشۀ جهان در آن نقش بوده یا همۀ جهان را در آن می‌دیده. در شاهنامۀ فردوسی این جام به کیخسرو نسبت داده شده و جامی بوده که صُوَر نجومی و هفت کشور بر آن نقش بوده و خاصیت عجیب و اسرارآمیز داشته که هرچه را می‌خواسته در آن می‌دیده؛ جام جمشید؛ جام جهان‌نما؛ جام جهان‌بین؛ جام جهان‌آرا؛ جام گیتی‌نما؛ جام کیخسرو.
۲. [مجاز] پیالۀ شراب.
⟨ جام ‌جهان‌نما: [قدیمی] = جام‌جم
⟨ جام گیتی‌نما: [قدیمی] = جام‌جم
⟨ جام‌ فرعونی: [قدیمی، مجاز] جام بسیار بزرگ پر از باده: ◻︎ ساعتی گویی به ساقی جام فرعونی بده / لحظه‌ای گویی به مطرب صوت موسیقی بیار (امیرمعزی: ۲۳۵).
⟨ جام‌ کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] باده نوشیدن.


۱. ظرفی از طلا، نقره، آبگینه، یا مانند آن که با آن شراب می نوشند، پیاله، ساغر، گیلاس.
۲. کاسه.
٣. (تصوف ) دل عارف که مالامال بادۀ معرفت است.
٤. (تصوف ) عالم وجود: ساقی به نور باده برافروز جام ما / مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم / ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما (حافظ: ۳۸ ).
٥. قطعۀ بزرگ شیشه به اندازۀ معیّن که در کارخانه ریخته شده و هنوز آن را نبریده باشند.
٦. آینه و شیشه های رنگی یا ساده که به در و پنجره نصب می کنند: نی درش معمور و نی سقف و نه بام/ نه در آن بهر ضیائی هیچ جام (مولوی: لغت نامه: جام )، طاقتم نیست ز هر بی خبری سنگ ملامت / که تو در سینهٴ سعدی چو چراغ از پس جامی (سعدی۲: ۵۸۸ ).
٧. [قدیمی، مجاز] شراب.
٨. (زیست شناسی ) مجموعۀ گلبرگ های به کاسه پیوستۀ گل که ممکن است به هم پیوسته (مانندِ اطلسی ) یا جدا از یکدیگر (مانندِ شقایق ) باشد.
* جام جم: [قدیمی]
۱. بنا بر داستان های ایرانی، جامی که جمشید پادشاه پیشدادی داشته و نقشۀ جهان در آن نقش بوده یا همۀ جهان را در آن می دیده. در شاهنامۀ فردوسی این جام به کیخسرو نسبت داده شده و جامی بوده که صُوَر نجومی و هفت کشور بر آن نقش بوده و خاصیت عجیب و اسرارآمیز داشته که هرچه را می خواسته در آن می دیده، جام جمشید، جام جهان نما، جام جهان بین، جام جهان آرا، جام گیتی نما، جام کیخسرو.
۲. [مجاز] پیالۀ شراب.
* جام جهان نما: [قدیمی] = جام جم
* جام گیتی نما: [قدیمی] = جام جم
* جام فرعونی: [قدیمی، مجاز] جام بسیار بزرگ پر از باده: ساعتی گویی به ساقی جام فرعونی بده / لحظه ای گویی به مطرب صوت موسیقی بیار (امیرمعزی: ۲۳۵ ).
* جام کشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] باده نوشیدن.

دانشنامه عمومی

جام (انگلیسی: Cup) یک ظرف کوچک برای نوشیدن است. که میتواند از چوب، پلاستیک، شیشه، ولز، سنگ، چینی و گل ساخته شود.
جام برای نوشیدنی های گرم
جام یک بار مصرف
جام برای مشروبات الکی
استفاده آشپزی
استفاده مذهبی
جام ورزشی
استفاده از جام ها براساس نوع فرهنگ، طبقه اجتماعی و نوع نوشیدنی مختلف است، جام ها در طول هزاران سال برای حمل نوشیدنی و همچنین تزئینات و دکوراسیون مورد استفاده بوده است.
Pottery Jars
جام گلی

دانشنامه آزاد فارسی

جام (ظرف). جام
ظرف آبخوری و شرابخوری. جام ظرفی مخروطی یا نیم کروی است، که از گذشته پایۀ بلند یا کوتاه، شیپوری یا گرد، کوچک یا بزرگ و نسبتاً مسطح داشته، و گاه بدون پایه بوده است. دهانۀ این ظرف گشاد با قطر زیاد و بدون گردن با لبۀ عمود یا به خارج برگشته و از جنس شیشه، مس، نقره، طلا، سنگ، چوب، شاخ، عاج و جز آن بوده است که گاهی به آن ساغر و پیاله نیز می گویند. در قدیم جام ها دسته داشتند، اما بعدها دستۀ آن ها حذف شد، باریک تر شدند، و پایۀ آن ها بلندتر و کاسۀ آن ها پیاله ای تر شد. برخی جام ها نیز دارای کتیبه و نقش ونگار بودند. هنوز از این ظرف برای نوشیدن استفاده می شود، که بیشتر از جنس شیشه و بلور است.

فرهنگستان زبان و ادب

{corolla} [زیست شناسی] مجموعۀ گلبرگ های یک گل * مصوب فرهنگستان اول
{Crater, Crt, Cup} [نجوم] صورتی فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان بین دو صورت شجاع و سنبله
{cup} [ورزش] 1. ظرفی که به عنوان جایزه به تیم یا فرد قهرمان اهدا شود که معمولاً به شکل گلدانی دسته دار و پایه دار است 2. یک دوره مسابقه که در پایان آن به فرد یا تیم قهرمان جام اهدا شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جام (ابهام زدایی). واژه جام ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • جام (ظرف)، ظرفی برای نوشیدن مایعات به ویژه شراب• جام (قرآن)، کاربردهای واژه جام در قرآن• جام (عرفان)، کاربرد واژه جام در عرفان• جام (ادبیات)، اصطلاحی در ادبیات و شعر فارسی
...

گویش مازنی

/jaam/ قاب شیشه ای و چوبی در و پنجره ها - کاسه ۳ظرف آب و غذا

۱قاب شیشه ای و چوبی در و پنجره ها ۲کاسه ۳ظرف آب و غذا


جدول کلمات

قدح

پیشنهاد کاربران

قفل کردن موتور وسایل نقلیه به صورت ناگهانی

پیاله

ادم برجسته که همیشه موفقیت کسب کرده و جام زندگی را بدست اورده

ظرف در زبان ملکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )

آوند شراب


کلمات دیگر: