کلمه جو
صفحه اصلی

بخل


مترادف بخل : حسد، رشک، امساک، خست، زفتی، لئامت، مال پرستی، بخیل بودن ، تنگ چشمی

متضاد بخل : سخاوت، کرم، بخشش

برابر پارسی : تنگ چشمی، رشک، کوته نظری

فارسی به انگلیسی

jealousy, stinginess, niggardliness

jealousy, stinginess


niggardliness


مترادف و متضاد

امساک، خست، زفتی، لئامت، مال‌پرستی


بخیل بودن


حسد، رشک ≠ سخاوت، کرم، بخشش


۱. حسد، رشک
۲. امساک، خست، زفتی، لئامت، مالپرستی
۳. بخیل بودن ≠ سخاوت، کرم، بخشش
۴. تنگچشمی


فرهنگ فارسی

بخیل شدن، بخیل بودن
( اسم ) تنگ چشمی گرسنه چشمی زفتی امساک مقابل کرم بخشش سخاوت .
باخل بخین .

فرهنگ معین

(بُ ) [ ع . ] ( اِ. ) تنگ چشمی ، خسُت .

لغت نامه دهخدا

بخل . [ ب َ ] (ع مص ) بُخْل . (منتهی الارب ). رجوع به بُخْل شود.


بخل . [ ب َ خ َ ] (ع ص ) مرد بسیارزفت ، وصف بالمصدر للمبالغة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


بخل . [ ب َ خ َ ] (ع مص ) بُخْل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به بُخْل شود.


بخل . [ ب ُ خ ُ ](ع مص ) بُخْل . (ناظم الاطباء). رجوع به بُخْل شود.


بخل . [ ب ُخ ْ خ َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ باخل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بخیلان . و رجوع به باخل شود.


بخل. [ ب ُ ] ( ع مص ) زفتی کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). منع کردن و امساک کردن. ( از اقرب الموارد ). بخیلی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بُخُل. بَخَل. ( ناظم الاطباء ). بَخل. بَخَل. ( منتهی الارب ). بَخَل. ( از اقرب الموارد ) : الذین یبخلون و یأمرون الناس بالبخل. ( قرآن 37/4 )؛ ایشان که به آنچه دارند بخیلی کنند و مردمان را ببخل فرمایند [ و از سخاوت بازدارند ]. ( کشف الاسرار میبدی ج 2 ص 498 ). || بی لیاقتی. ناشایستگی. ( از دزی ج 1 ص 55 ). || ( اِ ) زفتی. ضد کرم. ( منتهی الارب ). زفتی. ضد جوانمردی و جود. ( ناظم الاطباء ). تزش. ( منتهی الارب ). بُخُل. بَخَل. ( منتهی الارب ). بخل ، منع از مال خویشتن و شح ، بخل از مال دیگران است و گفته اند بخل ترک ایثار هنگام حاجت است و گفته اند محو صفات انسانی و اثبات عادات حیوانی است. ( از تعریفات جرجانی ). آز. امساک. لاَّمت. طمع. ( ناظم الاطباء ). ناجوان مردی. شح. ضنت. لؤم.مَلامت. مساک. مساکه. مسکه. امساک. حصر. مقابل سخاء،رادی ، کرم ، جوانمردی. ( یادداشت مؤلف ) :
بخل همیشه چنان ترابد از آن روی
کآب چنان از سفال نو نترابد.
خسروانی.
بکند هردو چشم خویش از بخل
همچو حلاج دانه را به وشنگ.
منطقی.
ببندد دهان خود از فرط بخل
که برناید از سینه او رچک.
طیان.
مکره بگه بخل تو باشی و نه مطواع
مطواع گه جود تو باشی و نه مکره.
منوچهری.
یکی بخل و دوم حرص و سوم آز
چهارم مکر و پنجم شهوت و ناز.
ناصرخسرو.
اصل جاه از جهان فضل بگیر
بیخ بخل از زمین آز بکن.
مسعودسعد.
بجود و بخل کم و بیش کی شود روزی
خطا گرفتن بر من بدین طریق خطاست.
مسعودسعد.
که می بینم مردمان را که مرا ببخل نسبت می کنند و بخدا که من بخیل نیستم. ( کلیله و دمنه ).
درع حکمت پوشم و بی ترس گویم القتال
خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا.
خاقانی.
شب بخل سایه برافکند اینک
نماند آفتاب کرم را شعاعی.
خاقانی.
مگر که بخل شبی برکرم شبیخون کرد
چنانکه از صفت ناتمام او زیبد.
خاقانی.
ظلم را چون هدف جگر بدرید

بخل . [ ب ُ ] (ع مص ) زفتی کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). منع کردن و امساک کردن . (از اقرب الموارد). بخیلی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بُخُل . بَخَل . (ناظم الاطباء). بَخل . بَخَل . (منتهی الارب ). بَخَل . (از اقرب الموارد) : الذین یبخلون و یأمرون الناس بالبخل . (قرآن 37/4)؛ ایشان که به آنچه دارند بخیلی کنند و مردمان را ببخل فرمایند [ و از سخاوت بازدارند ] . (کشف الاسرار میبدی ج 2 ص 498). || بی لیاقتی . ناشایستگی . (از دزی ج 1 ص 55). || (اِ) زفتی . ضد کرم . (منتهی الارب ). زفتی . ضد جوانمردی و جود. (ناظم الاطباء). تزش . (منتهی الارب ). بُخُل . بَخَل . (منتهی الارب ). بخل ، منع از مال خویشتن و شح ، بخل از مال دیگران است و گفته اند بخل ترک ایثار هنگام حاجت است و گفته اند محو صفات انسانی و اثبات عادات حیوانی است . (از تعریفات جرجانی ). آز. امساک . لاَّمت . طمع. (ناظم الاطباء). ناجوان مردی . شح . ضنت . لؤم .مَلامت . مساک . مساکه . مسکه . امساک . حصر. مقابل سخاء،رادی ، کرم ، جوانمردی . (یادداشت مؤلف ) :
بخل همیشه چنان ترابد از آن روی
کآب چنان از سفال نو نترابد.

خسروانی .


بکند هردو چشم خویش از بخل
همچو حلاج دانه را به وشنگ .

منطقی .


ببندد دهان خود از فرط بخل
که برناید از سینه ٔ او رچک .

طیان .


مکره بگه بخل تو باشی و نه مطواع
مطواع گه جود تو باشی و نه مکره .

منوچهری .


یکی بخل و دوم حرص و سوم آز
چهارم مکر و پنجم شهوت و ناز.

ناصرخسرو.


اصل جاه از جهان فضل بگیر
بیخ بخل از زمین آز بکن .

مسعودسعد.


بجود و بخل کم و بیش کی شود روزی
خطا گرفتن بر من بدین طریق خطاست .

مسعودسعد.


که می بینم مردمان را که مرا ببخل نسبت می کنند و بخدا که من بخیل نیستم . (کلیله و دمنه ).
درع حکمت پوشم و بی ترس گویم القتال
خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا.

خاقانی .


شب بخل سایه برافکند اینک
نماند آفتاب کرم را شعاعی .

خاقانی .


مگر که بخل شبی برکرم شبیخون کرد
چنانکه از صفت ناتمام او زیبد.

خاقانی .


ظلم را چون هدف جگر بدرید
بخل را چون صدف شکم بشکافت .

خاقانی .


جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول رسید کسی گفت فلان بازرگان نوشدارو دارد اگر بخواهی باشد که دریغ ندارد و چنین گویند که آن بازرگان ببخل معروف بود.(گلستان ).
که بخل و دوستی باهم نباشد.

سعدی .


ببخل چنان مشهور بود که حاتم طائی بکرم . (گلستان ). اگر چه تربیت است طایفه ای بر بخل حمل کنند. (گلستان ).
می شود فریادرس فریاد چون گردد تمام
بخل در فریادبا فریادرس کردن چرا.

صائب (از آنندراج ).


- بخل پرورد ؛ پرورده ٔ بخل . پرورش یافته با بخل و زفتی :
خواجه وعده وفا نکرد، وفا
کی کند، هیچ بخل پروردی .

خاقانی .


- بخل زدا ؛ زداینده و ازبین برنده ٔ بخل . زفتی زدا :
جود از دو کف بخل زدایت کند نفر
بخل از دو دست جودفزایت کند نفیر.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36).


- بخل فرسا ؛ فرساینده و ازبین برنده ٔ بخل . بخل زدا :
مر کفش را دو وصف کن که جز او
بخل فرسای و جودپرور نیست .

عنصری .


- بخل کردن ؛ امساک کردن و زفتی کردن . (ناظم الاطباء). تبلد. (یادداشت مؤلف ) :
نادان که بخل می کند و گنج می نهد
مزدور دشمنست تو بر دوستان فشان .

سعدی .


- بخل کش ؛ کشنده ٔ بخل :
بخل کش دادده و شیرکش و زهره شکاف
تیغکش فاره فکن نیزه زن و تیرانداز.

منوچهری .


- بخل کشتن ؛ از بین بردن بخل . نابود کردن بخل :
بکشد شخص بخل راکرمش
سرنگون زآستان درآویزد.

خاقانی .


- بخل ورز ؛ بخل ورزنده . بخل کننده . بخیل . زفت :
ترا از حیات کریمان چه سود
که از مردن بخل ورزان بود.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 864).


- امثال :
بخل و دوستی با هم نباشد
(بیا تا جان شیرین بر تو ریزم ، که ...)

سعدی .


نظیر: خواستن دل ، ریزش دست . (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 395).

فرهنگ عمید

بخیل بودن، زفتی، خست.

دانشنامه عمومی

شح.


دانشنامه آزاد فارسی

بُخل
(در لغت به معنی منع کردن و امساک کردن) از صفات ناپسند آدمی. چون این صفت در نفس قوی شود، از آن حسد برخیزد و چون آن هم قدرت گیرد، حقد پدید آید و این صفت جز به نور یقین از میان نرود. از نگاه مولوی، بُخل حاصل عدم اعتقاد به روز جزا و آخرت است و جوانمردان چون به آن روز اعتقاد دارند، حتی از جان خود نیز در راه حق و حقیقت دریغ ندارند. عرفا نگاه کردن دقیق در آیات و روایات و نیز به یاد مرگ بودن را درمان این صفت ناپسند می دانند.

نقل قول ها

بخل (خسیس بودن) خود داری نمودن از بذلبخشش چیزی در جایی که بر حسب دستور دینی یا عرف و عادت مردم باید بخشیده شود؛ بخیل کسی است که نمی خواهد از مال، علم و سایر دارایی هاش، در جایی که عقل ، دین و عرف آن را خوب می داند، ببخشد و دیگران را از آن دارایی ها بهره مند سازد.
• «بخیل نباش که هیچ مؤمن و آزاده ای به بخل گرفتار نمی شود. بخل ضدِّ ایمان است.» بحار الانوار، ج ۷۸، ص ۳۴۶ -> علی رضا

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بخل، رذیله ای اخلاقی است و در مقابل جود و سخاوت قرار دارد. از این عنوان به مناسبت در باب هایی همچون صلاة، زکات و شهادات سخن رفته است.
بخل در لغت ضد کَرَم ، و به معنای منع و امساک آمده است ، اما در واژگان دینی خودداری از خرج کردن مال است در مواردی که نباید از آن دریغ شود و این صفت در مقابل جود قرار دارد. به تعبیر دیگر بخل خودداری از ادای حقوق واجب است و آن بر دو نوع است : بخل نسبت به مال خود و بخل نسبت به مال دیگران یا امر به بخل که می توان چنین تقسیمی را از آن برداشت کرد.
بخل در جاهلیت
کمال مطلوب اخلاق جاهلی مروت بود و مروت فضیلت های مختلفی چون سخاوت ، شجاعت ، صبر، صداقت و امانت را شامل می شد. بدین ترتیب ، بخل صفتی ضد ارزش به شمار می آمد و سخاوت نشانه اصالت ، نجابت و شرافت بود.البته این بدان معنا نیست که بخل در میان عرب اصلاً وجود نداشته است ؛ این امر که شاعران بسیاری در عهد جاهلی در اشعار خود از رذیلت بخل سخن ها گفته اند، خود دلیل بارزی بر وجود چنین خوی ناپسندی در جامعه آنان بوده است .گویا این صفت بیشتر در میان زنان بادیه نشین شیوع داشته است . حاتم طایی نمونه واقعی و مَثَل اعلای سخاوت اعراب جاهلی و نماد دوری از بخل است .شعرای جاهلی از جمله زهیر بن ابی سُلمی و طرفه بن عبد نیز اشعاری در مدح سخاوت و نکوهش بخل سروده اند.جاحظ در کتاب البخلاء سخاوت را صفت عرب و بخل را صفت غیر عرب معرفی می کند. پس از فتوحات اسلامی که عرب ها با اقوام و نژادهای دیگر ترکیب شدند، تقابل بخل و سخای عجم غیر مسلمان و عرب های مسلمان در کتاب ها و آثار تاریخی بیشتر به چشم می خورد. در همین راستا در عهد عباسیان ، خراسانی ها جُنگ هایی حاوی حکایاتی درباره بخیلان می نوشته اند.
بخل در زمان پیامبر
با ظهور اسلام ، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) شدیداً مردم را از بخل منع کرد و این ممانعت با آرمان اخلاقی عرب ، یعنی مروت ، سازگاری تمام داشت . اسلام با تهذیب و تشویق سخای دوران جاهلی ، مفهومی را در قالب نظام اخلاقی خود مطرح نمود که در قرآن کریم از آن به انفاق تعبیر شده است . از یک سو قرآن بار خودستایی و خود نمایی را از این ارزش دوران جاهلیت سلب کرد. و از سوی دیگر اسراف و نیز بخل را روا ندانست . در نظر پیامبر (صلی الله علیه وآله) سخاوت چنان فضیلتی داشت که آن حضرت آن را پایه ای برای جامعه دینی - سیاسی خود قرار داد. بازرگانان ثروتمند مکه به هنگام ظهور اسلام از صفت بخل بری نبودند. در جامعه مکه که جامعه ای بازرگانی بود، آرمان مروت جای خود را به تفاخر به مال و ثروت و بخل نسبت به آن داده بود و مفهومی که بادیه نشینان از مجد و شرف داشتند، دیگر به عنوان شالوده واقعی حیات کارایی نداشت . قرآن کریم نیز برخی مردم زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) را به بخل متهم می کند. نویسندگان عرب در دوران اسلامی مانند ابن عبدربه موضوع بخل را از دیدگاه قرآن و حدیث نیز بررسی کردند و به ساختن حکایت ها و سرودن اشعاری درباره بخیلان پرداختند. در این آثار، تنها نام ۴ تن از عرب ها به عنوان بخیل ثبت شده است : خطیئه ، حمید الاربط، ابوالاسود دوئلی و خالد بن صفوان
بخل در جامعه پس از پیامبر
...

جدول کلمات

زفتی, خست, ضد کرم

پیشنهاد کاربران

گمان کردن

بخل و شح=خسیسی

از ریشه بخیل =حسود
بخل هم میگن بهش بعضی جاها همونه

دریغ کردن

🔸 بُخل: ناخن خشکی. سیه کاسگی. کِنِسی.

miserliness


کلمات دیگر: