کلمه جو
صفحه اصلی

پیشکار


مترادف پیشکار : پاکار، پیشخدمت، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، دستیار، عامل، قایم مقام، کارپرداز، کارگزار، مباشر، مددکار، مشاور، معاون، نایب، وشکرده، وکیل

فارسی به انگلیسی

agent, bailiff, chamberlain, steward


agent, steward, major - domo, bailiff, chamberlain, stewardess

agent, steward, major - domo


فارسی به عربی

مضیف , وکیل

مترادف و متضاد

agent (اسم)
عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار

steward (اسم)
پیشکار، ناظر، مباشر، خوانسالار، وکیل خرج

chamberlain (اسم)
پیشکار، ناظر، حاجب، رئیس خلوت

majordomo (اسم)
پیشکار، ناظر، خوانسالار، بزرگتر خانه، وکیل خرج، متصدی امور خانوادگی

پاکار، پیشخدمت، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، دستیار، عامل، قایم‌مقام، کارپرداز، کارگزار، مباشر، مددکار، مشاور، معاون، نایب، وشکرده، وکیل


فرهنگ فارسی

کارسازی که بین کارخواه و کارساز اصلی قرار می‌گیرد و وظیفۀ آن تسریع، تسهیل و محدود کردن دستیابی به برخی پرونده‌ها یا پایگاه‌هاست


( صفت اسم ) ۱- خادم پیشخدمت نوکر مقابل پیشگاه : نه ماه سیامی نه ماه فلک ( سپهر ) که اینت غلامست و آن پیشکار. ( رودکی ) ۲- شاگرد استاد کار. ۳- بزرگترین چاکر هر مرد بزرگ و صاحب دستگاه که نیابت کارهای او کند.۴- ( دریانوردی ) سر و رئیس ملاحان : بعدسه روز که باد بنشست پیشکار کشتی نگاه کرد و فریاد بر آورد و زاری کرد که ای مسلمانان .شهادت بیارید که کار ما به آخر رسید... ما گفتیم آخر چه افتاده است ۵ ?- نایب معاون وکیل قایم مقام مباشر : و کارها فرو بماند تاجوانی را که معتمد بود پیشکار کرد امیر کرد بخلافت خود. میرزا فتحعلی خان صاحب دیوانی وزیر نظام و پیشکار مملکت آذربایجان . ۶-نایب الحکومه شهر با حضور حاکم در آنجا. ۷- رئیس دارایی ایالت ( قاجایه و پهلوی ). ۸- محصولی که زود کاشته باشند.۹- هر یک از چاههای آخر قنات چاهی که از آنجا مقنیان لایروبی را شروع کنند.۱٠-( نانوایی ) کسی که زیر دست شاطر کار کند و نان از تنور در آورد.

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - نوکر، پیشخدمت . ۲ - کارپرداز و مباشر افراد بزرگ و محتشم . ۳ - شاگرد نانوا.

لغت نامه دهخدا

پیشکار. ( اِ مرکب ، ص مرکب ) شاگرد و مزدور. ( برهان ). || خادم. خادمه. سرپائی. پیشخدمت. خدمتکار. پرستنده. فرمانی. فرمانبرداری. مطیع. بزرگترین چاکر و نوکر هر مرد بزرگ و صاحب دستگاه که نیابت کارهای او کند. مقابل پیشگاه :
نه ماه سیامی نه ماه فلک [سپهر]
که اینت غلامست و آن پیشکار.
رودکی.
بخت و دولت چو پیشکار تواند
نصرت و فتح پیشیار تو باد.
رودکی.
بسر برنهاده یکی پیشکار
که بودی خورش نزد او استوار.
فردوسی.
همه گرزدارانش زرین کمر
همه پیشکارانش با زیب و فر.
فردوسی.
بیامد رسن بستد از پیشکار
شد آن دلو دشوار بر شهریار.
فردوسی.
من از بیم آن نامور شهریار
چنین آبکش گشتم و پیشکار.
فردوسی.
اگر شهریاری و گر پیشکار
تو اندر گذاری [تو ناپایداری ] و او پایدار.
فردوسی.
چنویی بدست یکی پیشکار
تبه شد تو تیمار بیشی مدار.
فردوسی.
به پیش براهام شد پیشکار
بگفت آنچه بشنید از آن نامدار.
فردوسی.
چنین داد پاسخ ورا پیشکار
که مهمان ابا گرزه گاوسار...
فردوسی.
کجا پیشکار شبانان ماست
بر آورده دشتبانان ماست.
فردوسی.
چنین داد پاسخ ورا [ضحاک را] پیشکار
که ایدون گمانم من ای شهریار...
فردوسی.
چنین دادپاسخ ورا پیشکار
که هست این یکی نامه شهریار.
فردوسی.
نمک خورده هر گوشت چون چل هزار
ز هر سو به دریا کشد پیشکار.
فردوسی.
بشد نیز بدمهر دو پیشکار
کشیدند بر خون ، تن شهریار.
فردوسی.
ورا گفت گشتاسب کای شهریار
منم بر درت چون یکی پیشکار.
فردوسی.
بفرمود رستم که تا پیشکار
یکی جامه آرد برش پر نگار.
فردوسی.
مبادا که از کارداران من
گر از لشکرو پیشکاران من...
فردوسی.
چو بشنید پویان بشد پیشکار
بنزد براهام شد کاین سوار.
فردوسی.
به پیش براهام شدپیشکار
بگفت آنچه بشنید از آن نامدار.
فردوسی.
چهارم چنین گفت با پیشکار
که پیغام بگذار و پاسخ بیار.
فردوسی.
مرا با پری راست کردی بخوبی

پیشکار. (اِ مرکب ، ص مرکب ) شاگرد و مزدور. (برهان ). || خادم . خادمه . سرپائی . پیشخدمت . خدمتکار. پرستنده . فرمانی . فرمانبرداری . مطیع. بزرگترین چاکر و نوکر هر مرد بزرگ و صاحب دستگاه که نیابت کارهای او کند. مقابل پیشگاه :
نه ماه سیامی نه ماه فلک [سپهر]
که اینت غلامست و آن پیشکار.

رودکی .


بخت و دولت چو پیشکار تواند
نصرت و فتح پیشیار تو باد.

رودکی .


بسر برنهاده یکی پیشکار
که بودی خورش نزد او استوار.

فردوسی .


همه گرزدارانش زرین کمر
همه پیشکارانش با زیب و فر.

فردوسی .


بیامد رسن بستد از پیشکار
شد آن دلو دشوار بر شهریار.

فردوسی .


من از بیم آن نامور شهریار
چنین آبکش گشتم و پیشکار.

فردوسی .


اگر شهریاری و گر پیشکار
تو اندر گذاری [تو ناپایداری ] و او پایدار.

فردوسی .


چنویی بدست یکی پیشکار
تبه شد تو تیمار بیشی مدار.

فردوسی .


به پیش براهام شد پیشکار
بگفت آنچه بشنید از آن نامدار.

فردوسی .


چنین داد پاسخ ورا پیشکار
که مهمان ابا گرزه ٔ گاوسار...

فردوسی .


کجا پیشکار شبانان ماست
بر آورده ٔ دشتبانان ماست .

فردوسی .


چنین داد پاسخ ورا [ضحاک را] پیشکار
که ایدون گمانم من ای شهریار...

فردوسی .


چنین دادپاسخ ورا پیشکار
که هست این یکی نامه ٔ شهریار.

فردوسی .


نمک خورده هر گوشت چون چل هزار
ز هر سو به دریا کشد پیشکار.

فردوسی .


بشد نیز بدمهر دو پیشکار
کشیدند بر خون ، تن شهریار.

فردوسی .


ورا گفت گشتاسب کای شهریار
منم بر درت چون یکی پیشکار.

فردوسی .


بفرمود رستم که تا پیشکار
یکی جامه آرد برش پر نگار.

فردوسی .


مبادا که از کارداران من
گر از لشکرو پیشکاران من ...

فردوسی .


چو بشنید پویان بشد پیشکار
بنزد براهام شد کاین سوار.

فردوسی .


به پیش براهام شدپیشکار
بگفت آنچه بشنید از آن نامدار.

فردوسی .


چهارم چنین گفت با پیشکار
که پیغام بگذار و پاسخ بیار.

فردوسی .


مرا با پری راست کردی بخوبی
پری مر مرا پیشکارست و چاکر.

فرخی .


میان بسته بر گونه ٔ پیشکاری .

فرخی .


این جهان از دست آن شاهان برون کردی که بود
هر یکی را چون فریدون ملک صد پیشکار.

فرخی .


همیشه چنین بخت یار تو باد
جهان پیش کار تو چون پیشکار.

فرخی .


مریخ روز معرکه شاهاغلام تست
چونانکه زهره روز میزد تو پیشکار.

فرخی .


تو آن پادشاهی که بر درگه تو
ملوک جهان پیشکارند و چاکر.

فرخی .


ایزداو را یار و دولت پیشکار
او بکام دل مکین اندر مکان .

فرخی .


سرایی بد سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور.

لبیبی .


رایت منصور او را فتح باشد پیشرو
طالع مسعود او را بخت باشد پیشکار.

منوچهری .


بخوبی بتان پیشکار منند
بمردی سواران شکار منند.

اسدی .


گرفته خورشها همه کوه و دشت
کشان پیشکار آب و دستار و تشت .

اسدی .


سراپرده و خیمه و پیشکار
عماری و پیل و کت شاهوار.

اسدی .


عالمش زیر رکاب است و فلک زیر نگین
آفتابش زیر دست است و زمانه پیشکار.

قطران .


بر جهان پیشکاران فخر دارد جاودان
آنکه روز بار تو یک روز دربانی کند.

قطران .


ز جهل تو اکنون همی جان دانا
کند پیشکار ترا پیشکاری .

ناصرخسرو.


به دانه تخمها در پیشکارانند مردم را
که هر یک زآن یکی کار و یکی پیشه دگر دارد.

ناصرخسرو.


ور اندر یافتن مر پیشکاران را چو درماند
بر آن کو برتر است از عقل خیره وهم بگمارد.

ناصرخسرو.


جهان پیشکاری ست از[زی ] مرد دانا
که بر سر یکی نامبردار دارد.

ناصرخسرو.


کار خداوندگار خود نکند
بلکه همی کار پیشکار کند.

ناصرخسرو.


خورشید پیشکار و قمر ساقی
لاله سماک و نرگس پروینم .

ناصرخسرو.


چاکر قبچاق شد شریف و ز دل
حره ٔ او پیشکار خاتون شد.

ناصرخسرو.


وآن بندها که که بست فلاطون به پیش من
مومی است سست پیش کهین پیشکار من .

ناصرخسرو.


چو گشت آشفته گردد پیشگاهی
رهی و بنده پیش پیشکاری .

ناصرخسرو.


من خانه ندیده ام جز این هرگز
گردنده و پیشکار و فرمانی .

ناصرخسرو.


شتربان و فراش با دیگ پر
نبودند جز پیشکار علی .

ناصرخسرو.


و گر آرزو تست کازادگان
ترا پیشکاران شوند و خدم
بداد و دهش جوی حشمت که مرد
بدین دو تواند شدن محتشم .

ناصرخسرو.


بنده ای را سند بخشی پیشکاری را طراز
کهتری را بر زمین خاوران مهتر کنی .

ناصرخسرو.


بدانش مر این پیشکار تنت را
رها کن ازین پیشکاری و خواری .

ناصرخسرو.


و مردم را بر چهار گروه کرد: گروهی لشکریان و گروهی عالمان و دانایان و گروهی پیشکاران و گروهی را گفت بدکان و بازار باشید و کار کنید. (قصص الانبیاء ص 36).
خطا هرگز نیفتد حزم او را
که او را سعد گردون پیشکار است .

مسعودسعد.


وصف او را چو وهم و خاطر من
بی عدد پیشکار و مزدورست .

مسعودسعد.


دولت کاردان کارگزار
در همه کار پیشکار تو باد.

مسعودسعد.


سعد ملک آن محترم سعدی که سعدین فلک
پیشکارانند و او بر پیشکاران پیشگاه .

سوزنی .


از بوسه گاه خوبان شکر شکار باشی
تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار.

سوزنی .


پیشکار ضمیر و رای تواند
جرم مهر مضیئی و ماه منیر.

سوزنی .


بحل و عقد جهان را زمانه ای ست دگر
که پیشکار قضا و مدبرست قدر.

انوری .


پیشکار حرص را بر من نبینی دسترس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.

خاقانی .


پیشگاه حضرتش را پیشکار
از بنات النعش و جوزا دیده ام .

خاقانی .


از هنر و بذل مال و ز کرم و حسن رای
زیبد اگر چون حسن صد بودت پیشکار.

خاقانی .


شاه علاءالدول داور اعظم که هست
هم ازلش پیشرو هم ابدش پیشکار.

خاقانی .


در صفه ٔ تو دختر قیصر بساط بوس
در پیشگاه تو زن فغفور پیشکار.

خاقانی .


پیشکارانش خراج از هندوچین آورده اند
چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده اند.

خاقانی .


بادش سعادت دستیار، ارواح قدسی دوستار
اجرام علوی پیشکار، ایزد نگهبان باد هم .

خاقانی .


سر برآورد کرد روشن رای
کرد خالی ز پیشکاران جای .

نظامی .


و از مهارت محترفه و فراهت پیشکاران و حذاقت استادان اصفهان ... (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 78).
ای مهر تو رهنمای امید
وی کین تو پیشکار حرمان .

عمادی .


وفا پایمرد و سخا دستیار
ظرافت ندیم و ادب پیشکار.

ظهوری .


دوستداران دوستکامند و حریفان با ادب
پیشکاران نیکنام و صف نشینان نیکخواه .

حافظ.


صف نشینان نیکخواه و پیشکاران با ادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام .

حافظ.


- پیشکار کشتی ؛ ظاهراً سر و رئیس ملاحان : بعد سه روز آه باد بنشست پیشکار کشتی نگاه کرد و فریاد برآورد و زاری کرد که ای مسلمانان شهادت بیارید که کار ما به آخر رسید... ما گفتیم آخرچه افتاده است . (مجمل التواریخ و القصص ).
|| مدیر و مستشار. وزیر عاقل . نائب . معاون . حاکم و مانند او. قائم مقام (در تداول دوره ٔ قاجاریه ). وکیل . نگهبان گنج و تخت و سرا و آب و ضیاع . آنکه کارهای صاحب متمشی گرداند. مباشر. ممد و معاون و مدد کار. (برهان ) :
ای آفتاب صد هزار آفتاب
ای پیشکار صد هزار انجمن .

فرخی .


و کارها فرو بماند تا جوانی را که معتمد بود پیشکار امیر کرد بخلافت خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). ما کدخدایان پیشکار محتشمان باشیم . برما فریضه است که صلاح نگاه داشتیمی . (تاریخ بیهقی ص 354 ایضاً). ارتکین را حاجب خود خواست و پسندید تا پیشکار او باشد و اگر ناشایسته است دور کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 636 ایضاً). سرهنگ بوعلی کوتوال را خلعت داد و مثال داد تاپیشکار فرزند و کارهای غزنین باشد. (تاریخ بیهقی ص 512 ایضاً).
چون ننازم بهر داماد و وصی و اولاد او
گر بنازی تو به تازه پیشکاران ناصبی .

ناصرخسرو.


هست بدو گشتم و زبان و سخن
هر دو بدین گشت پیشکار مرا.

ناصرخسرو.


نامشان زی تو ستاره است ولیکن سوی من
پیشکاران و رقیبان قضا و قدرند.

ناصرخسرو.


و در آن روزگاران امراء، پیشکاران خلیفه را خواندندی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 171).
عمر ابد را شده مدت او پیشکار
سرّ ازل را شده خامه ٔ او ترجمان .

خاقانی .


و در آن وقت وزیر و پیشکارو دستور و کارگزار سالار بوژگان بود. (راوندی ، راحةالصدور ص 104). و رئیس الرؤسا که پیشکار بود و شخصی بکمال فضل و نبل آراسته ، بزاری زار بکشتند. (راوندی ، راحةالصدور ص 108). || نایب الحکومه ٔ شهر با حضور حاکم در آنجا. || در اصطلاح امروز رئیس مالیه ٔ شهری درجه ٔ اول با نواحی اطراف آن و نیز رئیس دارائی مرکز استان . || در اصطلاح مقنیان و کاریزکنان ، قسمت پیشین کار قنات هنگام تنقیه ولای روبی . || پیشیار. پیشاب . قاروره . دلیل . (شرف نامه ٔ منیری ). تفسره .

فرهنگ عمید

۱. کسی که در خدمت شخص بزرگ و محترمی کارهای او را اداره کند.
۲. ناظر و مباشر مخصوص، پیشیار.
۳. (کشاورزی ) چاهی که از آنجا شروع به لای روبی می کنند، چاه های آخر قنات.
۴. [منسوخ] رئیس دارایی استان.
۵. [قدیمی] کسی که زیردست شاطر کار می کند و نان را از تنور درمی آورد.

دانشنامه آزاد فارسی

به معنای بزرگ ترین چاکر و نوکر هر مرد بزرگ و صاحب دستگاه که نیابت کارهای او را برعهده داشته باشد و نیز منصبی دیوانی در دستگاه حکومتی پادشاهان که عنوان نایب الحکومۀ شهر را با حضور حاکم آن جا داشت . در قرون ۵ تا ۷ق، این واژه برای شخصی که مدیر و مدبّر یا وزیر سلطان بوده به کار می رفته است . در دورۀ قاجار، پیشکار نایب الحکومۀ ولایات بود. چون در متون دوره های صفوی تا قبل از قاجار کاربرد آن دیده نشده است ، شاید وظیفۀ پیشکار در این دوره ها همانند دوره قاجار بوده باشد. در واقع پیشکار، حاکم واقعی ولایت بود و حاکمان شهرها که بیشتر شاهزادگان جوان و بی تجربه بودند، زیر نظر او تعلیم می دیدند. گاهی نیز این پیشکاران برضد حاکم می شوریدند تا حکومت را در دست گیرند. برای جلوگیری از این امر، پیشکاری نیز برای امور نظامی در نظر گرفته می شد تا پیشکار نایب الحکومه نتواند از قشون نظامی برضد حاکم شهر استفاده کند. گاه برای رسیدگی به امور مالی یک ولایت ، متصدی گمارده می شد و به او پیشکار مالیه می گفتند که وظیفۀ او محاسبه و دریافت مالیات براساس کتابچۀ مالیاتی بود. به سبب همین مسئولیت مالی پیشکاران ، در مواردی مستوفی گری و پیشکاری یک ولایت به یک نفر داده می شد. پیوند منصب پیشکاری با امور مالیاتی چنان نزدیک بود که بعدها این اصطلاح تنها در حوزۀ مالیاتی به صورت پیشکار دارایی باقی ماند.

پیشکار (رایانه). پیشکار (رایانه)(Proxy server)
یک عنصر محافظت کننده که عبور و مرور ارتباطات اینترنت را در بین شبکه های محلی اداره می کند و می تواند مشخصه های دیگری مانند مخفی سازی سند و کنترل دسترسی را ارائه دهد. سرویس دهنده مجاور می تواند عملکرد را از طریق داده هایی که تقاضا برایشان زیاد است، مانند صفحه وب پرطرفدار، بهبود داده و تقاضاهایی را که مناسب تشخیص نمی دهد (مانند تقاضا برای دسترسی غیرمجاز به فایل های اختصاصی)، پالایش نماید.

فرهنگستان زبان و ادب

{proxy server, proxy} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] کارسازی که بین کارخواه و کارساز اصلی قرار می گیرد و وظیفۀ آن تسریع، تسهیل و محدود کردن دستیابی به برخی پرونده ها یا پایگاه هاست

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پیشْکار، از مشـاغل دیوانـی کـه حدود وظایف آن در دوره های مختلف تاریخی متفاوت بوده، اما در دوره قاجار به طور اخص به مسئولان امور مالی به ویژه در ایالات اطلاقمی شده است.
در اصطلاح امور دیوانی دورۀ قاجار، پیشکار به صاحب منصبی فرهیخته و خبره در سیاست و ادارۀ امور مالی و مالیاتی ذی حسابی گفته می شد که از سوی دولت مرکزی، یا از سوی والی محلی ایالت، برای تدوین و تنظیم کتابچۀ دستور عمل جمع و خرج و بودجۀ کل مملکت یا محل مأموریت، به دستیاری سررشته داران، مستوفیان، تحصیل داران و دیگر مأموران تحت امر خویش، به کار می پرداخت و موظف بود تراز حسابِ سالیانه را به والی یا دولت تقدیم کند.
پیشینه پیشکاری
منصب پیشکاری در ایران و جهان پیشینه ای کهن دارد؛ ولی در هر دوره از آن با عنوان های گوناگون یاد شده است که به نظر می رسد هر کدام، ناظر به بخشی خاص از وظیفه های این صاحب منصب به شمار می رفته است.بر اساس گزارش منابع، چنین می نماید که نخستین بار اصطلاح «پیشکار» در عصر سلجوقیان به کار برده شد. ابوالقاسم بوزجانی، ملقب به سالار بوژگان عنوان پیشکار سلجوقیان را داشت. برخی از خلفای عباسی هم «پیشکار» داشتند، چنان که ابوالقاسم علی ابن حسن ابن مَسلَمه، رئیس الرؤسا لقب داشت و مدبّر و پیشکار خلیفه القائم هم به شمار می رفت. به گزارش ابن بلخی، از حدود روزگار المقتدر (۲۹۵-۳۲۰ق/ ۹۰۸-۹۳۲م) و از دورۀ سامانیان «امرا، پیشکاران خلیفه را خواندندی، هیچ کس را امیر نگفتندی مگر ایشان را». در منابع دیگر از «مدبران» دولت سامانیان، و «دستوران» سلطنت محمودیان، و وزیران دولت سلجوقیان، و «پیشکاران» درگاه خوارزمشاهیان، و «کدخدایی جهان» و «قهرمانی ممالک» و «قهرمانی سلطنت» و وزارت در کنار هم یاد شده است. آق سرایی در سخن از سلجوقیان روم (۴۶۶- ۶۹۹ق/ ۱۰۷۴-۱۳۰۰م) «پیشکاران نیک اندیشِ نیک رای را در اقامت شرایط مملکت، برای ارکان دولت رکنی اعظم و اصلی محکم» شمرده است و دولت ها را از خطر «پیشکاران مجهول» برحذر می دارد و بیش تر فساد ملوک را از ناحیۀ «پیشکاران مفلوک» می داند. ابن اثیر (د ۶۳۰ق/۱۲۳۳م) در تاریخ دولت اتابکان موصل، پیشکار را به معنای وزیر به کار برده، و نظری مشابه نظر آق سرایی ابراز کرده است. گاهی در دولت سلجوقی، عنوان «اتابک» (ه م)، و در دولت ممالیک (۶۲۸-۹۲۳ق/۱۲۳۱-۱۵۱۷م) عنوان «استادالدار» به جای «پیشکار» به کار رفته است
پیشکاری در اروپای اسلامی
در اروپای اسلامی، به ویژه در دربار امویان اندلس (۱۳۸-۴۲۲ق/۷۵۵-۱۰۳۱م) نیز «نظام پیشکاری» معمول بوده است و برخی از پیشکاران ایشان به مقام وزارت نیز رسیدند، همچون منصور بن ابی عامر که نخست مناصبی همچون پیشکاری و مباشرت املاک مواریث اشبیلیه داشت و سپس به مقام وزارت و سرانجام به فرمانروایی رسید . در شبه قارۀ هند هم، نظام پیشکاری مرسوم بوده است، به ویژه در دربار گورکانیان (۸۸۸-۹۳۶ق/۱۴۸۳-۱۵۳۰م) که «پیشکار» معنایی گسترده داشت، و از متولی امور جشن ها و پذیرایی گرفته، تا عامل و متولی امور مالی و نایب سررشته دار و نایب تحصیلدار را «پیشکار» می خواندند.
گسترش معنای پیشکار
...

پیشنهاد کاربران

مختارکار ؛ اختیاردارنده در کارها. پیشکار و کارگزار و عامل و امین و وکیل. ( ناظم الاطباء ) .


کلمات دیگر: