کلمه جو
صفحه اصلی

پهناور


مترادف پهناور : پهن، فراخ، گسترده، واسع، وسیع

متضاد پهناور : تنگ

فارسی به انگلیسی

extensive, wide


ample, broad, extended, extensive, immense, large, vast, wide

فارسی به عربی

شامل , عریض , کافی , هائل , واسع

مترادف و متضاد

پهن، فراخ، گسترده، واسع، وسیع ≠ تنگ


wide (صفت)
وسیع، نامحدود، فراخ، پهناور، پهن، عریض، گشاد، پرت، بسیط، زیاد، کاملا باز

ample (صفت)
وسیع، فراوان، مفصل، فراخ، بیش از اندازه، پر، پهناور، چیز عزیز و پربها

vast (صفت)
وسیع، پهناور، عظیم، زیاد، بیکران

extensive (صفت)
وسیع، بزرگ، پهناور، بسیط، کشیده

immense (صفت)
وسیع، بسیار خوب، پهناور، عظیم، عالی، ممتاز، گزاف، عظیم الجثه، کلان، بی اندازه، بیکران

broad (صفت)
پهناور، پهن، عریض، گشاد

immane (صفت)
بزرگ، پهناور، شریر، زیاد

فرهنگ فارسی

پرپهنا، بسیارپهن، عریض، وسیع
( صفت ) ۱- فراخ وسیع با فضا کشور پهناور : چه ابر با کف دینار بار تو و چه گرد چه بحر با دل پهناور تو و چه شعر. ( فرخی ) ۲- بسیار عریض دارای پهنا: عریض اریض پهناور. ۳- پهن اندام . حاریه سلطحه دختر عریض و پهناور.

فرهنگ معین

(پَ وَ ) (ص مر. ) ۱ - فراخ ، وسیع . ۲ - بسیار عریض .

لغت نامه دهخدا

پهناور. [ پ َ وَ ] ( ص مرکب ) بسیارعریض. دارای پهنا، پهنادار. سخت عریض. پرپهنا. عراض. مصفح. ( از منتهی الارب ). صلاطح. پهن : مجثئل ؛ پهناور و راست ایستاده. عریض ٌ اریض ؛ پهناور. رأس ٌ مفرطح ؛ سر پهناور. ( منتهی الارب ). || ذوسعة. متسع. فراخ. وسیع. بافضا: کشوری پهناور، وسیع :
به آتش درشود گر نی چو خشم اوست سوزنده
بدریا درشود ورنه چو جود اوست پهناور.
( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
چه ابر با کف دیناربار تو و چه گرد
چه بحر با دل پهناور تو و چه شمر.
فرخی.
دست او ابر است و دریا را مددباشد ز ابر
نیز از دستش جهان دریای پهناور شود.
فرخی.
امیر صفه ای فرموده بود بر دیگر جانب باغ برابر خضرا، صفه ای سخت بلند و پهناور. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349 ).
چون تو دانا بسیست گرد جهان
تنگدل زین جهان پهناور.
سنائی.
چو کودک بدست شناور در است
نترسد اگردجله پهناور است.
سعدی.
قَصْعَةٌ صلخفة؛ کاسه پهناور قریب تک. رحرحان ، رحرح ، رحراح ؛ چیز فراخ و پهناور. صفیح ؛ روی پهناور از هر چیزی. ( منتهی الارب ). || دور. || پهن اندام : جاریة سلطحة؛ دختر عریض و پهناور. جاریةٌ صلدحة؛ دختر پهناور. صلطحة؛ زن پهناور. صلندحة؛ ماده شتر پهناور. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. پُرپَهنا، بسیارپهن، عریض.
۲. وسیع.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۸°۴۸′۵۳″ شمالی ۴۶°۱۴′۲۹″ شرقی / ۳۸٫۸۱۴۷۲°شمالی ۴۶٫۲۴۱۳۹°شرقی / 38.81472; 46.24139پهناور یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان نوجه مهر بخش سیه رود شهرستان جلفا واقع شده است.
روستای پهناور با ۴۵ خانوار و ۲۵۰ نفر جمعیت با روستاهای نوجه مهرنظرکندی الف آباد، تلکری همسایه بوده و از طرف غرب مشرف به کوه استوار کامتال می باشد و همچنین عبور رودخانه گوی چای از قسمت شرقی روستا طبیعت سبزی به آن بخشیده است.
از محصولات باغی روستا می توان به انجیر و انار و زردآلو و پسته و خرمالو اشاره نمود و همچنین از محصولات کشاورزی روستا می توان به برنج لوبیا، کنجد و... اشاره کرد.
از مشکلات روستا می توان به نبود خانه بهداشت و نبود دهیاری و پل ارتباطی این روستا با طرف دیگر رودخانه اشاره نمود. شغل غالب اهالی این روستا دامداری و کشاورزی می باشد.

پیشنهاد کاربران

معنی پهناور میشه ↓↓
بزرگ ، وسیع ، گسترده .

وسیع
بزرگ

گسترده وسیع

فراخ بوم . [ ف َ ] ( ص مرکب ) زمین و دشت پهناور : موضعی خوش و فراخ بوم و بسیارنعمت ازبهر ایشان اختیار کرده ام . ( ترجمه ٔ تاریخ قم ص 250 ) .

بچه ها من حشمت لوتی هستم سید سالار گاو کش ها
معنی پهناور
پهن
وسیع
بزرگ
گسترده


کلمات دیگر: