مترادف ترکه : ارث، ماترک، مرده ریگ، میراث | چوب نازک، شاخه باریک بریده
برابر پارسی : واگذاشته، وامانده
bequest, legacy, rod, sprig, sprout, stick, switch, twig, wicker, withe
legacy, patrimony, heirloom
twig
ارث، ماترک، مردهریگ، میراث
چوب نازک، شاخه باریکبریده
هریک از نوارهای چوبی که با اتصال آنها به یکدیگر کاسۀ سازهای عود و لوت و سهتار ساخته میشود
(تَ کِ) (اِ.) 1 - شاخة باریک و دراز که از درخت بریده باشند. 2 - مجازاً لاغر، باریک اندام .
(تَ رِ کِ) [ ع . ترکة ] (اِ.) میراث ، مالی که از مرده به جا مانده باشد.
ترکه . [ ت ُ ک َ ] (اِخ ) صاین الدین علی بن محمدبن محمد ترکه . رجوع به صائن اصفهانی شود.
ترکه . [ ت ُ ک ِ ] (اِخ ) ده کوچکی از بخش گوران شهرستان کرمانشاه است که نزدیک آبادی علیکه واقع است و 50 تن سکنه دارد که از تیره ٔ تفنگچی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ترکه . [ ت َ رِک َ ] (ع اِ) مأخوذ از ترکة تازی ، میراث و آنچه از شخص متوفی باقی ماند. پس نهاد. (ناظم الاطباء). مرده ریگ : پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکه ٔ عمان بدست افتاد. (گلستان ). چون از آن آگاهی یافتند به قم آمدند و ترکه او برداشتند. (تاریخ قم ص 216). و رجوع به تَرِکَة شود.
- ترکه ٔ خانه ؛اثاث البیت . (ناظم الاطباء).
ترکه . [ ت َ ک َ / ک ِ ] (اِ)شاخه ٔ بلند و باریک و سبز از هر درختی مانند ترکه ٔ انار و ترکه ٔ بید. (ناظم الاطباء). شاخ تر و باریک درخت . شاخ باریک و لمس بی گره ، یکساله یا دو ساله ٔ درختی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که ایشان را مثل زدند و تشبیه کردند در این کتابها به زرعی و کشتی (اخرج شطأه ) که ترکه برآرد. (ابوالفتوح ج 9 ص 769 ذیل تفسیر کزرع اخرج شَطْاءَه ُ سوره 48 آیه 29).
ترکه . [ ت ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جوانرود که در بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج و 49 هزارگزی جنوب خاوری و 7 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه و 4 هزارگزی جنوب قلعه ٔ جوانرود قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و توتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ترکة. [ ت َ ک َ ] (ع اِ) خود آهنین . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). خود آهنین . (از اقرب الموارد). خود آهنین که جنگجویان بر سر نهند. (از المنجد). || بیضه ٔ شترمرغ که گذاشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیضه ٔ شترمرغ و یا هر مرغی که جوجه از آن بیرون آمده باشد. (ناظم الاطباء). بیضه ٔ بعداز خارج شدن جوجه . (از اقرب الموارد). تریکه ؛ بیضه ٔمتروکه ٔ شترمرغ و بیضه ٔ بعد از خارج شدن جوجه (از المنجد). ج ، تَرک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || زن میانه قد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || زن بیوه ای که در خانه ٔ پدرش بماند و کسی با وی ازدواج ننماید. (از المنجد). و رجوع به تریکه شود. || و در حدیث است : جاءالخلیل الی مکة یطالع ترکته ، یعنی هاجر و اسماعیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و اگر بکسر راء روایت شود. آنرا وجهی است ، بمعنی شی ٔ متروک . (منتهی الارب ). چیزی که شخص آنرا ترک کند وباقی گذارد. (از تعریفات جرجانی ). در اصطلاح بمعنی تَرِکَة آمده و رجوع به تعریفات جرجانی و ترکه شود.
ترکة. [ ت َ رِ ک َ ] (ع اِ) میراث مرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه مال و متاع از مرده ماند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). میراث . (آنندراج )... و تِرکَة الشی ٔ المتروک و منه : ترکة المیت . (اقرب الموارد) (المنجد). آنچه را که آدمی در این جهان می نهد و خود بسرای دیگر رود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، تَرِکات . (ناظم الاطباء). متروکه ٔ میت . (از تعریفات جرجانی ). || در اصطلاح مالی را گویند که از تعلق حق دیگران بعین آن مال صافی باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ): و فی الاصطلاح الترکه ماترک الانسان صافیاً و خالیاً عن حق الغیر. (تعریفات جرجانی ).
شاخۀ باریک و دراز که تازه از درخت بریده باشند.
۱. هرچیز متروک؛ وامانده.
۲. میراث.
تکیه ای: tarka
طاری: tarka
طامه ای: tarka
طرقی: tarka
کشه ای: tarka
نطنزی: tarka