کلمه جو
صفحه اصلی

عنف


مترادف عنف : جبر، خشونت، درشتی، زور، قهر

متضاد عنف : لطف

فارسی به انگلیسی

violence, compulsion, constraint

compulsion, constraint


عربی به فارسی

خشونت , تندي , سختي , شدت , زور , غصب , اشتلم , بي حرمتي


مترادف و متضاد

harshness (اسم)
ناهنجاری، خشونت، عنف

severity (اسم)
دقت، شدت، سختی، خشکی، خشونت، سخت گیری، عنف

جبر، خشونت، درشتی، زور، قهر ≠ لطف


فرهنگ فارسی

شدت وقساوت، درشتی، ضدرفقعنفا:بطورتندی ودرشتی واجبار
( اسم ) ۱ - درشتی شدت مقابل لطف ۲ - سخت دلی قساوت مقابل رفق .
جمع عنیف

فرهنگ معین

(عُ نْ ) [ ع . ] (اِمص . ) شدت ، قساوت ، درشتی .

لغت نامه دهخدا

عنف. [ ع َ ] ( ع مص ) رفق و مدارا نکردن بر کسی. ( از اقرب الموارد ). درشتی نمودن با کسی. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). درشتی کردن و تندی و ستیزه نمودن. ( غیاث اللغات ). عَنافة. رجوع به عنافة شود.

عنف. [ ع َ ] ( ع اِ ) اول هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): هم یخرجون عنفاً عنفاً؛ أی اولاً فأولاً؛ یعنی آنها یکی پس از دیگری خارج میشوند. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

عنف. [ ع َ / ع ُ / ع ِ ] ( ع اِمص ) درشتی و سختی. ضد رفق و مدارا. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) :
مال خدایگان بستاند به عنف و کُرْه
از دست منکرانی چون منکر و نکیر.
فرخی.
از هرات و نواحی آن... به هزارهزار دینار براة نبشتندلشکر را و به عنف بستدند. ( تاریخ بیهقی ص 602 ).
ز عنف و لطف خصال تو خواستند مدد
بلی و گرنه بماندندی ابتر آتش و آب.
مسعودسعد.
بر عدو عنف تو سموم بود
بر ولی لطف تو صبا باشد.
مسعودسعد.
عنف و لطف تو بهر وقت خزانست و بهار
خشم و عفو تو بهر حال سموم است و صباست.
مسعودسعد.
شیر به چنگال عنف گردن آهو شکست
باز به منقار قهر بال کبوتر گرفت.
خاقانی.
به روز کوشش چون شیر همه عنف ، گاه بخشش چون ابر همه کرم و لطف. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 15 ). مکاتبه برادر از سر گرفت و از وعد و وعید سخن راند و به لطف و عنف دقایق اعذار و انذار مقدم داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 157 ). و از سلطان میثاقی خواست ، سلطان بوقوخان را به التماس او درفرستاد تا او را به عنف و نصیحت بیرون آورد. ( جهانگشای جوینی ).
گفت بشنو گر نباشم جای لطف
سر نهادم پیش اژدرهای عنف.
مولوی.
نه خود می رود هرکه جویای اوست
بعنفش کشان می برد لطف دوست.
سعدی.
اسیر بند غمت را بلطف خویش مران
که گر بعنف برانی کجا رود مغلول.
سعدی.
گر از جفای تو در کنج خانه بنشستم
خیالت از در وبامم بعنف درگیرد.
سعدی.
هر جا که لطف اوست کند سوسن از تبر
وآنجا که عنف اوست کند خنجر از گیا.
سراج الدین قمری.

عنف. [ ع ُ ن ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عنیف. رجوع به عنیف شود.

عنف . [ ع َ ] (ع اِ) اول هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): هم یخرجون عنفاً عنفاً؛ أی اولاً فأولاً؛ یعنی آنها یکی پس از دیگری خارج میشوند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


عنف . [ ع َ / ع ُ / ع ِ ] (ع اِمص ) درشتی و سختی . ضد رفق و مدارا. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
مال خدایگان بستاند به عنف و کُرْه
از دست منکرانی چون منکر و نکیر.

فرخی .


از هرات و نواحی آن ... به هزارهزار دینار براة نبشتندلشکر را و به عنف بستدند. (تاریخ بیهقی ص 602).
ز عنف و لطف خصال تو خواستند مدد
بلی و گرنه بماندندی ابتر آتش و آب .

مسعودسعد.


بر عدو عنف تو سموم بود
بر ولی لطف تو صبا باشد.

مسعودسعد.


عنف و لطف تو بهر وقت خزانست و بهار
خشم و عفو تو بهر حال سموم است و صباست .

مسعودسعد.


شیر به چنگال عنف گردن آهو شکست
باز به منقار قهر بال کبوتر گرفت .

خاقانی .


به روز کوشش چون شیر همه عنف ، گاه بخشش چون ابر همه کرم و لطف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 15). مکاتبه ٔ برادر از سر گرفت و از وعد و وعید سخن راند و به لطف و عنف دقایق اعذار و انذار مقدم داشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 157). و از سلطان میثاقی خواست ، سلطان بوقوخان را به التماس او درفرستاد تا او را به عنف و نصیحت بیرون آورد. (جهانگشای جوینی ).
گفت بشنو گر نباشم جای لطف
سر نهادم پیش اژدرهای عنف .

مولوی .


نه خود می رود هرکه جویای اوست
بعنفش کشان می برد لطف دوست .

سعدی .


اسیر بند غمت را بلطف خویش مران
که گر بعنف برانی کجا رود مغلول .

سعدی .


گر از جفای تو در کنج خانه بنشستم
خیالت از در وبامم بعنف درگیرد.

سعدی .


هر جا که لطف اوست کند سوسن از تبر
وآنجا که عنف اوست کند خنجر از گیا.

سراج الدین قمری .



عنف . [ ع ُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عنیف . رجوع به عنیف شود.


عنف . [ ع َ ] (ع مص ) رفق و مدارا نکردن بر کسی . (از اقرب الموارد). درشتی نمودن با کسی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). درشتی کردن و تندی و ستیزه نمودن . (غیاث اللغات ). عَنافة. رجوع به عنافة شود.


فرهنگ عمید

شدت و قساوت، درشتی.

دانشنامه عمومی


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عُنف به معنی خشونت و بی رحمی است.
عنف در لغت به معنای خشونت و بی رحمی در برابر رفق و مدارا است. این واژه با اضافه زنا به آن در کلمات معاصران، از جمله استفتائات آمده است و به معنای زنا کردن با توسل به زور، اجبار و تهدید و بدون رضایت زن می باشد. زنای به عنف در کلمات فقها تحت عنوان زنا به اجبار و اکراه مطرح شده و در روایات با عنوان « غصب فرج » آمده است.
حد زنای به عنف
حد زنای به عنف، قتل زناکار است؛ خواه محصن باشد یا غیر محصن
مهر المثل
زنای به عنف موجب ثبوت مهر المثل بر زانی است؛ خواه زن باکره باشد یا غیر باکره. در زنای به عنف، اگر زن در مقام دفاع از خود مرد را به قتل برساند، دیه ای بر عهده او نیست.
عنف از ناحیه زن
...

پیشنهاد کاربران

ب زور خشونت

در جرایم جنسی به صورت زور و اکراهی


کلمات دیگر: