کلمه جو
صفحه اصلی

احتساب


مترادف احتساب : شمارش، محاسبه، لحاظ

برابر پارسی : بشمار آوردن، شمردن

فارسی به انگلیسی

calculating

مترادف و متضاد

numeration (اسم)
شمارش، احتساب

شمارش، محاسبه


لحاظ


۱. شمارش، محاسبه
۲. لحاظ


فرهنگ فارسی

حساب کردن، شمردن، شمارکردن، به شمار آوردن، گمان کردن ، آزمودن ، اکتفاکردن، نهی کردن از آنچه که درشرع ممنوع باشد
۱ - ( مصدر ) شماره کردن بشمار آوردن حساب کردن . ۲ - مزد و ثواب چشم داشتن . ۳ - عمل شرطه نهی کردن از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد . ۴ - اعتبار رسمی برای مبلغ معینی پول . یا احتساب بر کسی . نهی از منکر کردن اورا . یا احتساب ممالک . در روزگار صفویان رتب. رئیس محتسبان .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - شمردن ، حساب کردن . ۲ - نهی کردن از کارهایی که در شرع ممنوع باشد.

لغت نامه دهخدا

احتساب. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) شماره کردن و آزمودن. ( منتهی الارب ). بشمار آوردن. ( زوزنی ). حساب کردن. || مزد و ثواب چشم داشتن. ( منتهی الارب ). مزد بیوسیدن. ( تاج المصادر ). مزد چشم داشتن. کاری از بهر مزد کردن : و بتطهیر آن مواضع از خبث و نکد ایشان ، احتساب ثواب جست. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و من خود از مقتضای دین و طریق دیانت روا ندارم شمشیری که همه عمر بدان مجاهدت کرده ام و در دیار کفر بدان راه احتساب و اکتساب ثواب جسته ، در روی اهل اسلام کشیدن... ( ترجمه تاریخ یمینی ). || انکار کردن چیزی بر کسی. ( تاج المصادر ). || شمار کار خود داشتن :
مکر شیطانست تعجیل و شتاب
لطف رحمانست صبر و احتساب.
مولوی.
|| احتساب بر کسی ؛ نهی از منکر کردن او را. ( منتهی الارب ). || احتسب الرجل ابناً له ؛ فرزند او در بزرگی مرد. ( منتهی الارب ). || منتهی شدن. || عمل شرطه. نهی کردن از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد. حسبة. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتساب و حسبة در لغت بمعنی شمردن و حساب آمده است و احتساب بمعنی انکار نیز استعمال شده. و حسبةبمعنی تدبیر و سیاست باشد. و در شرع هر دو لفظ بمعنی امر بمعروف است هنگامی که ترک معروف رواج یابد، و نهی از منکر است زمانی که فعل منکر رایج باشد ولی لفظ حسبة در شریعت عمومیت دارد و شامل هر امر مشروعی باشد که حسبةﷲ تعالی بجای آورند، مانند: اذان ، امامت ،اداء شهادت الی ماشأاﷲ، از کثرت شماره مشروعات. واز این روی گفته اند که امور قضائی بابی از ابواب حسبة باشد. و در عرف به امور محدودی اختصاص یافته ، از قبیل بر زمین ریختن اقسام مسکرات و شکستن آلات و ادوات طرب ، اصلاح طرق و شوارع. کذا فی نصاب الاحتساب - انتهی.
فی شرائطالحسبة و صفةالمحتسب - الحسبة من قواعدالأمور الدینیة و قد کان أئمة الصّدر الاوّل یباشرونها بانفسهم لعموم صلاحها و جزیل ثوابها و هی امر بالمعروف اذا ظهر ترکه و نهی عن المنکر اذا ظهر فعله و اصلاح بین الناس. قال اﷲ تعالی : لاخیر فی کثیر من نجواهم الاّ من امر بصدقة او معروف او اصلاح بین الناس . و المحتسب من نصبه الامام او نائبه للنظر فی احوال الرعیة و الکشف عن امورهم و مصالحهم و من شرط المحتسب أن یکون مسلماً حرّاً بالغاًعاقلاً عدلاً قادراً حتی یخرج منه الصبی و المجنون و الکافر و یدخل فیه آحاد الرعایا و اِن لم یکونوا مأذونین و یدخل فیه الفاسق و الرقیق ( ؟ ) و المراءة. ( معالم القربة فی احکام الحسبة، تألیف محمدبن محمدبن احمد القرشی معروف به ابن الاخوة ص 7 ) :

احتساب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شماره کردن و آزمودن . (منتهی الارب ). بشمار آوردن . (زوزنی ). حساب کردن . || مزد و ثواب چشم داشتن . (منتهی الارب ). مزد بیوسیدن . (تاج المصادر). مزد چشم داشتن . کاری از بهر مزد کردن : و بتطهیر آن مواضع از خبث و نکد ایشان ، احتساب ثواب جست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و من خود از مقتضای دین و طریق دیانت روا ندارم شمشیری که همه عمر بدان مجاهدت کرده ام و در دیار کفر بدان راه احتساب و اکتساب ثواب جسته ، در روی اهل اسلام کشیدن ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || انکار کردن چیزی بر کسی . (تاج المصادر). || شمار کار خود داشتن :
مکر شیطانست تعجیل و شتاب
لطف رحمانست صبر و احتساب .

مولوی .


|| احتساب بر کسی ؛ نهی از منکر کردن او را. (منتهی الارب ). || احتسب الرجل ابناً له ؛ فرزند او در بزرگی مرد. (منتهی الارب ). || منتهی شدن . || عمل شرطه . نهی کردن از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد. حسبة. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتساب و حسبة در لغت بمعنی شمردن و حساب آمده است و احتساب بمعنی انکار نیز استعمال شده . و حسبةبمعنی تدبیر و سیاست باشد. و در شرع هر دو لفظ بمعنی امر بمعروف است هنگامی که ترک معروف رواج یابد، و نهی از منکر است زمانی که فعل منکر رایج باشد ولی لفظ حسبة در شریعت عمومیت دارد و شامل هر امر مشروعی باشد که حسبةﷲ تعالی بجای آورند، مانند: اذان ، امامت ،اداء شهادت الی ماشأاﷲ، از کثرت شماره ٔ مشروعات . واز این روی گفته اند که امور قضائی بابی از ابواب حسبة باشد. و در عرف به امور محدودی اختصاص یافته ، از قبیل بر زمین ریختن اقسام مسکرات و شکستن آلات و ادوات طرب ، اصلاح طرق و شوارع . کذا فی نصاب الاحتساب - انتهی .
فی شرائطالحسبة و صفةالمحتسب - الحسبة من قواعدالأمور الدینیة و قد کان أئمة الصّدر الاوّل یباشرونها بانفسهم لعموم صلاحها و جزیل ثوابها و هی امر بالمعروف اذا ظهر ترکه و نهی عن المنکر اذا ظهر فعله و اصلاح بین الناس . قال اﷲ تعالی : لاخیر فی کثیر من نجواهم الاّ من امر بصدقة او معروف او اصلاح بین الناس . و المحتسب من نصبه الامام او نائبه للنظر فی احوال الرعیة و الکشف عن امورهم و مصالحهم و من شرط المحتسب أن یکون مسلماً حرّاً بالغاًعاقلاً عدلاً قادراً حتی یخرج منه الصبی و المجنون و الکافر و یدخل فیه آحاد الرعایا و اِن لم یکونوا مأذونین و یدخل فیه الفاسق و الرقیق (؟) و المراءة. (معالم القربة فی احکام الحسبة، تألیف محمدبن محمدبن احمد القرشی معروف به ابن الاخوة ص 7) :
بر سر جهال به امر خدای
محتسب او بکند احتساب .

ناصرخسرو.


زاغ بازآمد بباغ و احتساب اندرگرفت .

معزی .


و هرکه بدین فرقه ٔ غالی و اهل بدعت جافی انتماء داشت و از منهاج دین قویم و جاده ٔ مستقیم عدول جسته بود، همه را مثله گردانید و جاه او بسبب این احتساب و مبالغت در این باب زیادت گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). در این ایام هزار مرد از مطوعه ٔ اسلام از اقصای ماوراءالنهر آمده بود و منتظر ایام حرکت سلطان نشسته و شمشیرها کشیده و تکبیر مجاهدت زده و جانها در راه احتساب بر کف دست گرفته ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و بر اهل بازار و محترفه ، محتسبی امین گماشت تا در اعتبار موازین و مکایل احتساب میکرد و راه تظاهر بخمر و زمر و محظورات شرع بربست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).

فرهنگ عمید

۱. حساب کردن، شمردن.
۲. به شمار آوردن.
۳. گمان کردن.
۴. [قدیمی] آزمودن.
۵. [قدیمی] اکتفا کردن.
۶. [قدیمی] نهی کردن از آنچه در شرع ممنوع باشد.

فرهنگ فارسی ساره

بشمار آوردن، شمردن


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] انجام عمل برای خداوند بدون قصد گرفتن اجر بر آن را احتساب گویند که از آن به مناسبت در باب طهارت و صلات سخن رفته است.
صبر در سختی ها و مصیبت به ویژه فقدان فرزند و احتساب آن ، و نیز اذان گفتن و حکایت آن به قصد تقرّب به خدا و تحصیل رضای او مستحب است.



کلمات دیگر: