کلمه جو
صفحه اصلی

الموت

فرهنگ فارسی

۱ - قله ای از کوههای طالقان بین قزوین و گیلان . ۲ - قلعه ایست که بر فراز کوه مزبور قرار داشته و مدتها مقر و مرکز عملیات حسن صباح اسماعیلی و پیروانش بوده است .

لغت نامه دهخدا

الموت . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است مشهور که مابین قزوین و گیلان واقع است و آن را بسبب ارتفاعی که دارد اله موت گفتندی یعنی عقاب آشیان ، چه اله عقاب و آموت بمعنی آشیان باشد، و چون عقاب در جاهای بلند آشیان میکند آن قلعه را بدین نام خواندند و بکثرت استعمال الموت شده است . گویند در زمان سلطان ملکشاه آن قلعه را حسن صباح گرفت و مدتها در تصرف ملاحده بود و تاریخ گرفتن آن نیز «الموت » است . (برهان قاطع). صاحب جامعالتواریخ رشیدی گوید: لفظ الموت کنایه از ابتداء دولت اسماعیلیه است یعنی سنه ٔ سبع و سبعین و اربعمائه (477). در نزهةالقلوب (چ لیدن ص 61) آمده : معتبرترین همه [ قلاع رودبار ] قلعه ٔ الموت که دارالملک اسمعیلیان ایران زمین بود. و صدو هفتادویک سال مقر دولت ایشان بود و آن قلعه از اقلیم چهارم است . طولش از جزایر خالدات «فه لز» و عرض از خط استوا «لوکا» الداعی الی الحق حسن بن زیدالباقری در سنه ٔ ست و اربعین و مأتین (246) ساخت و در سنه ٔ ثلاث و ثمانین و اربعمائه (483) حسن صباح بر آن مستولی شد و به دعوت بواطنه مشغول شد، و آن قلعه را در اول اله اموت گفته اند یعنی آشیانه ٔ عقاب که بچگان را برو آموزش کردی ، بمرور الموت شد، و حرف اله موت بعدد جمل چندِ سال صعود حسن صباح است بر آن قلعه ، و این ازنوادر حالات است . در سنه ٔ اربع و خمسین و ستمائه (654) بفرمان هلاکوخان آن قلعه را خراب کردند - انتهی .
صاحب مرآت البلدان (ذیل الموت ) آرد: الموت در قله ٔ کوهی است که گودیها در حوالی آن است که نصب منجنیق بر آنها ممکن نیست و تیر هیچ تیراندازی نیز بدانجا نمیرسد. معروف است که یکی ازسلاطین دیالمه عقابی را برای شکار رها کرده و خود اورا تعاقب نمود تا به این محل رسیده ، از مشاهده ٔ وضعاین موضع دانست که حصانت آن بدرجه ٔ کمال است قلعه ای آنجا بنا کرد و او را اله موت نامید، ترجمه ٔ این لفظبلغت دیلم تعلیم عقاب است .. - انتهی .
آقای پورداود در «فرهنگ ایران باستان » آرند: حمزه ٔ اصفهانی در کتاب التنبیه علی حدوث التصحیف (نسخه ٔ خطی ) و المیدانی در کتاب السامی فی الاسامی ، عقاب را به «آله » گردانیده اند و همچنین ابوریحان در التفهیم ، و حکیم مؤمن در تحفةالمؤمنین مینویسد «عقاب را به فارسی الوه و به ترکی قراقوش گویند». در فرهنگ جهانگیری آمده : «له با اول مضموم مرغی باشد ذی مخلب که بر کوههای بلند آشیانه کند و بغایت قوی و بزرگ بود، و آن را آله نیز خوانند وعقاب گویند». در همه ٔفرهنگها آله بمعنی عقاب یاد گردیده ، از آنهاست فرهنگ رشیدی ، و در همه جا نوشته شده است که الموت دژ معروف حسن صباح در نزدیکی قزوین لفظاً بمعنی آشیانه ٔ عقاب است .... ابن الاثیر در کامل التواریخ مینویسد: آلموت در مرز دیلم است ، آلوه عقاب است ، جزء دوم این نام که آموت باشد به لهجه ٔ دیلمی بمعنی آموزش است . همچنین زکریابن محمد قزوینی (متوفی به سال 682 هَ . ق .) درکتاب خود عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات و در آثارالبلاد میگوید: آلموت در ناحیه ٔ رودبار میان قزوین و دریای خزر است و بگفته ٔ وی نیز آلوه در فارس بمعنی عقاب و آموت بمعنی آموزش است این کوه چنین نامیده شده برای اینکه عقابی پادشاهی را در شکار به این کوه که به سرزمینهای پیرامون خود مسلط است متوجه ساخت . پادشاه از پی عقاب بر آن کوه برآمد چون آنجا را پایگاه فراخ و باشکوه دید، دژی ساخت و الموت خواند زیرا عقاب او را آموخته بود. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده و در نزهةالقلوب مینویسد:
«و آن قلعه را دراول اله آموت گفته اند، یعنی آشیانه ٔ عقاب که بچگان را برو آموزش کردی ، بمرور الموت شد». رضا قلیخان هدایت آنچه را که پیشینیان نوشته و «آله » را بمعنی عقاب گرفته اند نپذیرفته است ، مهملات کتاب ساختگی دساتیر را به همه ٔ نوشته های معتبر برتری داده ، در فرهنگ خود انجمن آرای ناصری مینویسد: «الموت » نام قلعه ای است مابین قزوین و گیلان که حسن صباح اسماعیلی در تصرف آورده بود و از غایت بلندی آن را اله موت خوانند یعنی آشیان عقاب ، چه اله ، آشیانه و مود و موت ، عقاب است ، و قول صاحب آثارالبلاد واهی است ، در «جهانگیری » آمده است که الموت یعنی آشیانه ٔ عقاب ، و اله عقاب را دانسته ، و مود را آشیانه ، و ارباب لغت بعد از وی پیروی کرده اند، اما در ترجمه ٔ دساتیر که ساسان پنجم کرده در لغات او مود را بمعنی عقاب آورده و تا و دال بیکدیگر تبدیل مییابند چنانکه تود و توت ، در این صورت «مود» بمعنی عقاب و «اله » بمعنی خانه باشد، الموت یعنی خانه ٔ عقاب ، چنانکه ملک الشعرا پسر ملک الشعرا صبای کاشانی گفته :
ماکیان را بودی مخلب و منقار ولی
صید را مخلب و منقار بباید چون مود.

(از فرهنگ ایران باستان صص 296 - 298).


و رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استراباد ص 41 و 45 و لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ذیل الموت و فرهنگ ایران باستان صفحات مذکور و سرزمینهای خلافت شرقی ص 238 و مرآت البلدان ذیل الموت و انجمن آرای ناصری و هفت قلزم و آنندراج و غیاث اللغات و فرهنگ رشیدی و فرهنگ جهانگیری و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 و 2 ص 44 و 204 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 2 و فهرست تاریخ گزیده چ انگلستان و فهرست تاریخ مغول و فهرست اخبارالدولة السلجوقیة و ماده ٔ «آله »شود :
کراست قدرت آن کین حصار گردان را
بجای خویش بدارد چو قلعه ٔ الموت .

عبدالقادر نایینی (از جهانگیری ).



الموت. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) نام قلعه ای است مشهور که مابین قزوین و گیلان واقع است و آن را بسبب ارتفاعی که دارد اله موت گفتندی یعنی عقاب آشیان ، چه اله عقاب و آموت بمعنی آشیان باشد، و چون عقاب در جاهای بلند آشیان میکند آن قلعه را بدین نام خواندند و بکثرت استعمال الموت شده است. گویند در زمان سلطان ملکشاه آن قلعه را حسن صباح گرفت و مدتها در تصرف ملاحده بود و تاریخ گرفتن آن نیز «الموت » است. ( برهان قاطع ). صاحب جامعالتواریخ رشیدی گوید: لفظ الموت کنایه از ابتداء دولت اسماعیلیه است یعنی سنه سبع و سبعین و اربعمائه ( 477 ). در نزهةالقلوب ( چ لیدن ص 61 ) آمده : معتبرترین همه [ قلاع رودبار ] قلعه الموت که دارالملک اسمعیلیان ایران زمین بود. و صدو هفتادویک سال مقر دولت ایشان بود و آن قلعه از اقلیم چهارم است. طولش از جزایر خالدات «فه لز» و عرض از خط استوا «لوکا» الداعی الی الحق حسن بن زیدالباقری در سنه ست و اربعین و مأتین ( 246 ) ساخت و در سنه ثلاث و ثمانین و اربعمائه ( 483 ) حسن صباح بر آن مستولی شد و به دعوت بواطنه مشغول شد، و آن قلعه را در اول اله اموت گفته اند یعنی آشیانه عقاب که بچگان را برو آموزش کردی ، بمرور الموت شد، و حرف اله موت بعدد جمل چندِ سال صعود حسن صباح است بر آن قلعه ، و این ازنوادر حالات است. در سنه اربع و خمسین و ستمائه ( 654 ) بفرمان هلاکوخان آن قلعه را خراب کردند - انتهی.
صاحب مرآت البلدان ( ذیل الموت ) آرد: الموت در قله کوهی است که گودیها در حوالی آن است که نصب منجنیق بر آنها ممکن نیست و تیر هیچ تیراندازی نیز بدانجا نمیرسد. معروف است که یکی ازسلاطین دیالمه عقابی را برای شکار رها کرده و خود اورا تعاقب نمود تا به این محل رسیده ، از مشاهده وضعاین موضع دانست که حصانت آن بدرجه کمال است قلعه ای آنجا بنا کرد و او را اله موت نامید، ترجمه این لفظبلغت دیلم تعلیم عقاب است.. - انتهی.
آقای پورداود در «فرهنگ ایران باستان » آرند: حمزه اصفهانی در کتاب التنبیه علی حدوث التصحیف ( نسخه خطی ) و المیدانی در کتاب السامی فی الاسامی ، عقاب را به «آله » گردانیده اند و همچنین ابوریحان در التفهیم ، و حکیم مؤمن در تحفةالمؤمنین مینویسد «عقاب را به فارسی الوه و به ترکی قراقوش گویند». در فرهنگ جهانگیری آمده : «له با اول مضموم مرغی باشد ذی مخلب که بر کوههای بلند آشیانه کند و بغایت قوی و بزرگ بود، و آن را آله نیز خوانند وعقاب گویند». در همه ٔفرهنگها آله بمعنی عقاب یاد گردیده ، از آنهاست فرهنگ رشیدی ، و در همه جا نوشته شده است که الموت دژ معروف حسن صباح در نزدیکی قزوین لفظاً بمعنی آشیانه عقاب است.... ابن الاثیر در کامل التواریخ مینویسد: آلموت در مرز دیلم است ، آلوه عقاب است ، جزء دوم این نام که آموت باشد به لهجه دیلمی بمعنی آموزش است. همچنین زکریابن محمد قزوینی ( متوفی به سال 682 هَ. ق. ) درکتاب خود عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات و در آثارالبلاد میگوید: آلموت در ناحیه رودبار میان قزوین و دریای خزر است و بگفته وی نیز آلوه در فارس بمعنی عقاب و آموت بمعنی آموزش است این کوه چنین نامیده شده برای اینکه عقابی پادشاهی را در شکار به این کوه که به سرزمینهای پیرامون خود مسلط است متوجه ساخت. پادشاه از پی عقاب بر آن کوه برآمد چون آنجا را پایگاه فراخ و باشکوه دید، دژی ساخت و الموت خواند زیرا عقاب او را آموخته بود. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده و در نزهةالقلوب مینویسد:

دانشنامه عمومی

اَلَموت نام منطقه ای در استان قزوین است که خود متشکل از دو بخش الموت غربی و الموت شرقی در رشته کوه های البرز، واقع در شمال شرقی یکی از بخش های شهرستان قزوین در استان قزوین، جنوب مازندران و گیلان، باختر طالقان و خاور رودبار زیتون قرار دارد. عمده شهرت این منطقه به علت وجود دو دژ الموت و لمبسر در آن است.
بخش رودبار الموت شرقی به مرکزیت معلم کلایه
بخش رودبار الموت غربی به مرکزیت رازمیان
این منطقه چنانچه حمدالله مستوفی در نزهةالقلوب نوشته تا قرن هفتم هجری با عنوان رودبار معرفی می شد تا این که با آمدن حسن صباح به آن جا و رواج فرقه اسماعیلیه و فعالیت خداوند الموت، نوشته شد رودبار الموت و خوانده شد الموت.
الموت کلمه ای است مرکب از دو واژه «آله» و «اموت». نویسنده برهان قاطع این کلمه را به فتح الف و لام بر وزن «جبروت» می داند و می نویسد:
«نام قلعه ای است مشهور که مابین قزوین و گیلان واقع است و آن را به سبب ارتفاعی که دارد آله آموت گفتندی یعنی عقاب آشیان چه «اله» عقاب و «آموت» آشیان باشد.»

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَغْشِیِّ: بیهوش شده - غش کرده (از کلمه غشیه و غشاوة به معنای پوشاندن و پیچیدن چیزی در لفافه است ، و چون با صیغه مجهول گفته میشود غشی علی فلان ، معنایش این است که فلانی در اثر عارضهای فهمش از کار افتاد . و نظر المغشی علیه من الموت نگاهی است که محتضر(آنکه در آست...
معنی مَا یُلَقَّاهَا: آن نمییابند (از لقاء و ملاقات به معنای روبرو شدن و برخورد دو چیز با یکدیگر است ، البته این کلمه در ادراک به حس و به چشم و بصیرت استعمال میشود ، ادراک به حس مانند : تمنون الموت من قبل ان تلقوه - آرزوی مرگ میکنید قبلا از آنکه آن را ملاقات نمایید ، و اد...
معنی لَاقِیهِ: آن را ملاقات کرد (ازلقاء و ملاقات به معنای روبرو شدن و برخورد دو چیز با یکدیگر است ، البته این کلمه در ادراک به حس و به چشم و بصیرت استعمال میشود ، ادراک به حس مانند : تمنون الموت من قبل ان تلقوه - آرزوی مرگ میکنید قبلا از آنکه آن را ملاقات نمایید ، ...
معنی لِقَاءِ: دیدار(لقاء به معنای روبرو شدن و برخوردن دو چیز با یکدیگر است ، و گاهی هم با این کلمه تعبیر میشود از برخورد یکی با دیگری و گفته میشود فلانی را ملاقات کرد و یا ملاقات میکند ، البته این کلمه در ادراک به حس و به چشم و بصیرت استعمال میشود ، ادراک به حس ما...
معنی لِقَاءَنَا: دیدار ما(لقاء به معنای روبرو شدن و برخوردن دو چیز با یکدیگر است ، و گاهی هم با این کلمه تعبیر میشود از برخورد یکی با دیگری و گفته میشود فلانی را ملاقات کرد و یا ملاقات میکند ، البته این کلمه در ادراک به حس و به چشم و بصیرت استعمال میشود ، ادراک به حس...
معنی لِقَائِهِ: دیدار او(لقاء به معنای روبرو شدن و برخوردن دو چیز با یکدیگر است ، و گاهی هم با این کلمه تعبیر میشود از برخورد یکی با دیگری و گفته میشود فلانی را ملاقات کرد و یا ملاقات میکند ، البته این کلمه در ادراک به حس و به چشم و بصیرت استعمال میشود ، ادراک به حس...
معنی لَقُواْ: دیدند - روبروشدند (لقاء به معنای روبرو شدن و برخوردن دو چیز با یکدیگر است ، و گاهی هم با این کلمه تعبیر میشود از برخورد یکی با دیگری و گفته میشود فلانی را ملاقات کرد و یا ملاقات میکند ، البته این کلمه در ادراک به حس و به چشم و بصیرت استعمال میشود ، ا...
معنی لَقِیتُمُ: دیدید - روبروشدید (لقاء به معنای روبرو شدن و برخوردن دو چیز با یکدیگر است ، و گاهی هم با این کلمه تعبیر میشود از برخورد یکی با دیگری و گفته میشود فلانی را ملاقات کرد و یا ملاقات میکند ، البته این کلمه در ادراک به حس و به چشم و بصیرت استعمال میشود ، ا...
معنی لَقِینَا: دیدیم - روبروشدیم (لقاء به معنای روبرو شدن و برخوردن دو چیز با یکدیگر است ، و گاهی هم با این کلمه تعبیر میشود از برخورد یکی با دیگری و گفته میشود فلانی را ملاقات کرد و یا ملاقات میکند ، البته این کلمه در ادراک به حس و به چشم و بصیرت استعمال میشود ، ا...
ریشه کلمه:
موت (۱۶۵ بار)

مرگ. . فعل آن از باب نَصَرَ یَنْصُرُ و عَلِمَ یَعْلَمُ می‏آید علی هذا «ماتَ‏ یَموتُ» و «ماتَ یَماتُ»هر دو صحیح است. در آیه . ایضاً آیه 157. که «مُتُم» به ضمّ میم آمده از نصرینصر است ولی در آیه . که در قرآنها با کسر میم آمده از عَلِمَ یَعْلَمُ است، بیضاوی در ذیل آیه اوّل گفته: نافع، حمزه و کسائی آنرا به کسر میم خوانده‏اند از ماتَ یَماتُ. در مجمع فرموده: نافع و اهل کوفه جز عاصم به کسر میم خوانده‏اند (البتّه در آل عمران). ولی در آیه مؤمنون ظاهراً کسر اجماعی است. *** قرآن ضلالت و بی ایمانی و کفر را موت می داند چنانکه فرموده: . در این آیه آدم گمراه مرده و آدم هدایت یافته زنده به حساب آمده است و نیز خطاب به رسول «صلی الله علیه واله» فرموده: . تو مردگان را شنوا نتوانی کرد و نیز فرموده . پس مؤمنون زنده و کافر مرده است. *** مَیت و میّت: هر دو به معنی مرده است. مثل . . که در مرده انسان وغیرانسان است و مثل . . که در باره انسان و غیرانسان هر دو آمده است. جمع آن اَمْوات، مَوْتی: مَیِتوُن و میتون آمده مثل . . . ولی میتون با تخفیف در قرآن نیامده است. مَوْتَة: مرگ و آن اخص از موت و گویا تاء آن برای وحدت است . مَمات: نیز به معنی موت است. . مَیْتَة: مؤنث میت و در عرف شرع حیوانی است که بدون ذبح شرعی مرده است خواه خودبخود بمیرد و یا به ذبح غیرشرعی. . در آیه . در معنای اولی به کار رفته است.

پیشنهاد کاربران

به معنی آل آموت ( یعنی عقاب آموخت )

نوع ریشه ترکی وبه معنی گلابی می باشد.

آل : عقاب در زبان های مادی ( کردی، تاتی، تالشی و . . . ) موت : نشیمن، نشیمنگاه در زبان گیلانی
الموت : جایی که عقاب می نشیند.


کلمات دیگر: