کلمه جو
صفحه اصلی

خاش

فارسی به انگلیسی

khash, chip, strip

chip, strip


فرهنگ فارسی

مقدار اکسیژنی که باید برای اُکسایش آلودگی‌های موجود در فاضلاب مصرف شود متـ . خواست اکسیژن شیمیایی


شهرستانی است در افغانستان از مضافات فراه که بفاصله کمی در مشرق چخانور ( نقطه سرحدی افغانستان و سیستان در چند فرسخی زابل ) واقع شده .
( اسم ) کسی که محبت بافراط دارد عاشق شوریده .
نام برادر افشین است .

فرهنگ معین

(اِ. ) عاشق شوریده .
(اِ. ) = خش . خشو. خوشه : مادرزن ، مادر شوهر.
(اِ. ) ریزة چوب و علف .

(اِ.) عاشق شوریده .


(اِ.) = خش . خشو. خوشه : مادرزن ، مادر شوهر.


(اِ.) ریزة چوب و علف .


لغت نامه دهخدا

خاش . (اِ) نام گیاهی است که در شیرکوه منزول نام دهند. قطیم . عودالخیر . (معجم انجلیزی عربی فی العلوم الطبیة و الطبیعیة چ محمد شرف ).


خاش . (اِخ ) شهری است کوچک مرکز بخش خاش شهرستان زاهدان واقعدر 185 کیلومتری جنوب زاهدان ، در مسیر شوسه ٔ زاهدان به ایرانشهر و زاهدان به سراوان میباشد. مختصات جغرافیائی آن به شرح زیر است : طول آن 61 درجه 10 دقیقه 25 ثانیه و عرض آن 28 درجه 13 دقیقه و 35 ثانیه است .خاش در جنوب کوه تفتان واقع است و هوای آن گرم و معتدل و متغیر است . خاش در گذشته اهمیتی نداشته و فقط از زمانی که مرکز لشکر و تیپ مکران شده رو به آبادی نهاده است . و در آن جا قنواتی احداث شده و روز بروز به اهمیت آن افزوده میشود. سکنه ٔ فعلی خاش در حدود سه هزار تن است و شغل مردان کسب و تجارت و باغبانی و زراعت و گله داری است و در حدود 150 باب دکان مختلف ویک مسجد و یک گاراژ و 2 دبستان دارد. از ادارات دولتی مرکز تیپ و گروهان ژاندارمری و بخشداری و پست و تلگراف و نماینده آمار و فرهنگ و بهداری و گارد مسلح گمرک و شهرداری و شهربانی در آنجا وجود دارد. در هفته دو مرتبه پست و همه روز اتومبیل از زاهدان به آنجاآمدورفت می نماید. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


خاش . (اِخ ) نام برادر افشین است : مازیار بر خلاف افشین گواهی داد که خاش برادر افشین ببرادراو کوهیار نامه نوشته و اسلام آشکار ساخته . (از تاریخ طبری بنابر حاشیه ٔ ص 358 مجمل التواریخ و القصص ).


خاش . (ع اِ) قماش خانه و متاع روی آن . || خش ّ است که بمعنی پیادگان باشد. (منتهی الارب ). || (ص ) در حالت رفع و جر بدون الف و لام از خشی بمعنی ترسیدن .


خاش . [ ] (ص ، اِ) کسی را گویند که محبت آن مفرط باشد. (برهان قاطع)(انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 366) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ حافظ اوبهی ). || مادرزن و مادرشوهر. (آنندراج ) (برهان قاطع)(فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ). || ریزه ٔ چوب و خار و خاشاک و آن را خاش و خشک نیز گفته اند. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 366) :
ز هر خاشه ای خویشتن پرورد
بجز خاش وی را چه اندر خورد.

(فرهنگ شعوری ج 1 ص 366).


|| قماش ریزه . دم مقراض . (برهان قاطع). || (اِمص ) خائیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ جهانگیری ) :
نشست و سخن را همی خاش زد
ز آب دهان کوزه را شاش زد.

رودکی .


|| (اسم فعل ) هس (در تداول مردم دیلمان ). رجوع به هس شود. || (اِ) استخوان (در تداول مردم دیلمان و سیاه کل ). || جنگ است با «پر» ترکیب میشود و پرخاش میگردد. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 366). و آن ظاهراً براساسی نیست .

خاش. [ ] ( ص ، اِ ) کسی را گویند که محبت آن مفرط باشد. ( برهان قاطع )( انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ شعوری ج 1 ص 366 ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ حافظ اوبهی ). || مادرزن و مادرشوهر. ( آنندراج ) ( برهان قاطع )( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرای ناصری ). || ریزه چوب و خار و خاشاک و آن را خاش و خشک نیز گفته اند. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 366 ) :
ز هر خاشه ای خویشتن پرورد
بجز خاش وی را چه اندر خورد.
( فرهنگ شعوری ج 1 ص 366 ).
|| قماش ریزه. دم مقراض. ( برهان قاطع ). || ( اِمص ) خائیدن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ جهانگیری ) :
نشست و سخن را همی خاش زد
ز آب دهان کوزه را شاش زد.
رودکی.
|| ( اسم فعل ) هس ( در تداول مردم دیلمان ). رجوع به هس شود. || ( اِ ) استخوان ( در تداول مردم دیلمان و سیاه کل ). || جنگ است با «پر» ترکیب میشود و پرخاش میگردد. ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 366 ). و آن ظاهراً براساسی نیست.

خاش. ( ع اِ ) قماش خانه و متاع روی آن. || خش است که بمعنی پیادگان باشد. ( منتهی الارب ). || ( ص ) در حالت رفع و جر بدون الف و لام از خشی بمعنی ترسیدن.

خاش. ( اِ ) نام گیاهی است که در شیرکوه منزول نام دهند. قطیم. عودالخیر . ( معجم انجلیزی عربی فی العلوم الطبیة و الطبیعیة چ محمد شرف ).

خاش. ( اِخ ) نام برادر افشین است : مازیار بر خلاف افشین گواهی داد که خاش برادر افشین ببرادراو کوهیار نامه نوشته و اسلام آشکار ساخته. ( از تاریخ طبری بنابر حاشیه ص 358 مجمل التواریخ و القصص ).

خاش. ( اِخ ) یکی از بخشهای سه گانه شهرستان زاهدان است. این بخش در جنوب زاهدان واقع است. و راه شوسه زاهدان به ایرانشهر از مرکز آن عبور می نماید و حدود آن به شرح زیر است : از طرف شمال به بخش زاهدان و بخش میرجاوه ، از طرف خاور به شهرستان سراوان از طرف جنوب باختری به شهرستان ایرانشهر و از طرف باختر به بخش فهرج از شهرستان بم. خاش منطقه ای است جلگه ای و فقط دهستان گوشه در دامنه کوه تفتان قرار دارد در سایر قسمتهای بخش تپه های خاکی وجود دارد. هوای آن گرمسیر معتدل و مالاریائی است. این بخش طبق سازمان کشور تابعشهرستان زاهدان و دارای 9 دهستان به شرح زیر است :

خاش . (اِخ ) یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان زاهدان است . این بخش در جنوب زاهدان واقع است . و راه شوسه ٔ زاهدان به ایرانشهر از مرکز آن عبور می نماید و حدود آن به شرح زیر است : از طرف شمال به بخش زاهدان و بخش میرجاوه ، از طرف خاور به شهرستان سراوان از طرف جنوب باختری به شهرستان ایرانشهر و از طرف باختر به بخش فهرج از شهرستان بم . خاش منطقه ای است جلگه ای و فقط دهستان گوشه در دامنه ٔ کوه تفتان قرار دارد در سایر قسمتهای بخش تپه های خاکی وجود دارد. هوای آن گرمسیر معتدل و مالاریائی است . این بخش طبق سازمان کشور تابعشهرستان زاهدان و دارای 9 دهستان به شرح زیر است :
1- دهستان حومه 21 آبادی -1000/ نفر
2- گلنکور 5 آبادی -1000/ نفر
3- گوهرکوه 10 آبادی -2000/ نفر
4- گوشه 8 آبادی -1500/ نفر
5- نازل 15 آبادی -2500/ نفر
6- ایرندگان 24 آبادی -3500/ نفر
7- اسگل آباد 7 آبادی -1000/نفر
8- ده بالا 12 آبادی -3000/ نفر
9- کارواندر 19 آبادی -1500/ نفر
بنا بر آمار فوق بخش خاش از9 دهستان و 121 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن 23000 نفر می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


فرهنگ عمید

= خاشاک
۱. مادرزن.
۲. مادرشوهر.
عاشق شوریده، شیدا.

خاشاک#NAME?


۱. مادرزن.
۲. مادرشوهر.


عاشق شوریده؛ شیدا.


دانشنامه عمومی

خاش شهری در بخش مرکزی شهرستان خاش استان سیستان و بلوچستان ایران است. این شهر در محدوده سرحد بلوچستان قرارگرفته است.
کوه تفتان
خاش دارای کارخانه سیمان است. کشاورزی در روستاهای پیرامون خاش در گذشته بیشتر توسط یزدی ها انجام می گرفت. طوایف خاش عبارتند از ریگی .تمندانی .خاشی، قلندرزهی، شهنوازی، سالارزهی، کرد، ایرندگانی، میربلوچ زهی، جمالزهی، شهلی بر، آزادی، مرادزهی، کرم زهی، جمشیدزهی، کوشه ای. ترشابی، محمودزهیمحلات خاش عبارتند از:آبترش، اسلام آباد، حیدر آباد، محمدآباد، فرودگاه، ولی آباد، محله قلندرزهی ها، هواشناسی، ریگ آباد، خلیل آباد، محله براهویی.کهن حبش
خاش در سال های پس از انقلاب ۵۷ از مراکز مهم مهاجرپذیر شرق ایران شد به طوری که بر پایه سرشماری سال ۱۳۶۵ خورشیدی، شمار مهاجران شهر خاش بیش از یک ششم کل جمعیت شهر بود. بیشتر این مهاجران را شهروندان کشورهای هندوستان، پاکستان و افغانستان تشکیل می دادند.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۵۶٬۵۸۴ نفر (۱۴٬۳۸۴ خانوار) بوده است.

فرهنگستان زبان و ادب

{COD, chemical oxygen demand} [مهندسی محیط زیست و انرژی] مقدار اکسیژنی که باید برای اُکسایش آلودگی های موجود در فاضلاب مصرف شود متـ . خواست اکسیژن شیمیایی

گویش مازنی

/khaash/ بوسه & لاغر و مردنی & استخوان – تکه ای استخوان - خوب

بوسه


لاغر و مردنی


۱استخوان – تکه ای استخوان ۲خوب


پیشنهاد کاربران

( در زبان گیلکی ) =استخوان

مادر زن ( در خراسان گفته می شود )

در زبان گیلکی خاش از واژه سومری haš می آید که به معنی سنگ می باشد که اشاره به سختی استخوان دارد.

خشک از ریشه خش میاد، نمونه های دیگر
خشک=خش ک ( پسوند نامساز، نمونه های دیگرش بزک، انگولک، جفتک، سرخک، متلک، ناخنک، مترسک، پرک، کپک، چشمک، سرک، نرمک، گرمک و. . . است )
خشم=خش ( خشن، سفت، اخم ) م ( پسوند نامساز، نمونه های دیگرش زخم، اخم، شخم، تخم، مهم، لخم و. . . است )
خشن=خش ( خشم، خراش، سخت، سفت ) ن ( پسوند نامساز )
خشخش
خاشخاش=خشخاش
خراش
خشاب=خش ( خراش، خشم، سخت ) اب ( پسوند نامساز شدن، نمونه دیگرش گواب ( جواب ) ، نواب، جوراب، کباب، کتاب، دولاب، مهراب، مرداب، گوراب ( خراب ) ، سراب، تناب، نوشاب، شاداب، پرتاب، آسیاب، سیراب )
خشت=برا لبه های تیزش از ریشه خش بهریده اند
خَش

روشنگری: در زبان پارسی سداها مهم نیستند و میتوانند بگردنند
مانند: خَش، خِشخِش، خُشک و. . .


کلمات دیگر: