کلمه جو
صفحه اصلی

میزان


مترادف میزان : اندازه، تعداد، حد، قدر، مبلغ، معیار، ملاک، هنجار، ترازو، قپان، مقیاس، مهرماه، کوک، هم نوا، هم نواسازی

برابر پارسی : تراز، سنجش، همار، پیمانه، ترازو

فارسی به انگلیسی

amount, balance, degree, dimension, extent, matter, measure, peg, pitch, point, poise, quantity, rate, rating, scale, standard, volume, well-adjusted, worth


rhythm, amount, balance, degree, dimension, extent, measure, quantity, rate, rating, scale, standard, volume, worth, bar, [adj.] round (as a sum), [astr.] libra, matter, peg, pitch, point, poise, well-adjusted, basis, metre

[astr.] libra


measure, metre


balance, scale


amount


basis, standard


round (as a sum)


فارسی به عربی

ایقاع , علاج , متر , مستوی , مقیاس , میزان , نسبة

عربی به فارسی

ترازو , ميزان , تراز , موازنه , تتمه حساب , برابرکردن , موازنه کردن , توازن


مترادف و متضاد

ترازو، قپان، مقیاس


مهرماه


کوک، هم‌نوا، هم‌نواسازی


۱. اندازه، تعداد، حد، قدر، مبلغ، معیار، ملاک، هنجار
۲. ترازو، قپان، مقیاس
۳. مهرماه
۴. کوک، همنوا، همنواسازی


measure (اسم)
حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر

rate (اسم)
سرعت، میزان، روش، نرخ، در چند

adjustment (اسم)
تطبیق، تنظیم، تعدیل، اصلاح، میزان، تسویه، اسباب تنظیم، الت تعدیل

bulk (اسم)
توده، میزان، جسم، تنه، حجم، اکثریت، اندازه، جثه، جسامت

criterion (اسم)
محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعی

level (اسم)
میزان، سطح، تراز، سویه، یک دست، هم تراز، سطح برابر، هدف گیری، الت ترازگیری، ترازسازی

amount (اسم)
میزان، مقدار، مبلغ، عده، مایه، مقدار میزان

size (اسم)
میزان، مقدار، اندازه، قالب، قد، سایز، چسبزنی

mete (اسم)
میزان، خط مرزی، کرانه، پیمانه، سنگ مرزی

balance (اسم)
میزان، تعادل، توازن، ترازو، تراز، موازنه، تتمه حساب

quantum (اسم)
ذره، میزان، درجه، مقدار، مبلغ، اندازه، پله، کمیت

equilibrium (اسم)
میزان، تعادل، موازنه، ارامش

equipoise (اسم)
میزان، تعادل، توازن، برابری در وزن

dimension (اسم)
میزان، بعد، اندازه، اهمیت، ابعاد

scales (اسم)
میزان، برج میزان

اندازه، تعداد، حد، قدر، مبلغ، معیار، ملاک، هنجار


فرهنگ فارسی

( ۲۳ سپتامبر تا ۱۴ اکتبر ) است . وجه تسمیه آن این است که در این مدت روزها با شبها مساوی هستند . کتابی است در باب مکانیک و فیزیک تالیف عبد الرحمن جارتی از مهمترین قرون وسطی
ترازو، اندازه، مقدار، موازین جمع، ونام برج هفتم ازبروج دوازده گانه فلکی
( اسم ) ۱ - ترازو . ۲ - مقیاس : [ وخلیل رحمهالله که واضع فن و مستخرج این میزان است ..] ۳ - اندازه مقدار مبلغ : [ بچه میزان پول احتیاج داری ? ] جمع : موازین . ۵ - هفتمین برج از بروج دوازده گانه سال شمسی معادل آبان ماه . ۶ - جمله موسیقی باجزای کوچک مساوی تقسیم میشود که آنها را میزان نامند و آنها بوسیله خط کوچکی از یکدیگر جدا میگردند . میزان بر دو نوع است : میزان ساده و میزان ترکیبی . معمولترین میزان سه قسم است : دو ضربی سه ضربی چهارضربی . میزانهارا بواسطه دو عددی که روی هم قرارداده اندنشان میدهند. عدد بالا( صورت ) عده ضربها و عدد پایین ( مخرج ) تقسیمات گرد را معلوم میکند . یا میزان ساده . میزانهای ساده آنهایی هستند که هر یک از ضربهایشان بدو قسمت مساوی تقسیم شوند مثل یک سیاه دو که مساوی با دو چنگ است . یا میزان بودن . ۱ - راست بودن و محاذی هم بودن دو طرف چیزی مانند دو کفه ترازو.۲ - جاهلها. بر اثر خوردن مشروب یا کشیدن مکیفی نشاه لازم را حاصل کردن . یا میزان ترکیبی .اگر هریک از ضربها بسه قسمت تقسیم شود میزانهایترکیبی بوجود میاید مثل یک سیاه نقطه دار که به سه چنگ تقسیم میشود .
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) ۱ - ترازو. ۲ - اندازه ، مقدار. ج . م وازین . ۳ - هفتمین برج از برج های دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود ماه مهر در آن قرار می گیرد.

لغت نامه دهخدا

میزان . (اِخ ) ابوصالح بصری ، تابعی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوصالح میزان شود.


میزان . (نف ) صفت حالیه از میزیدن و میختن ، میزنده . در حال میختن . (یادداشت مؤلف ).


میزان. ( نف ) صفت حالیه از میزیدن و میختن ، میزنده. در حال میختن. ( یادداشت مؤلف ).

میزان. ( ع اِ ) ( از «وزن » ) ترازو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( دهار ). ترازو. ج ، موازین. ( مهذب الاسماء ). آلتی که با آن وزن اشیا بسنجند. اصل آن مِوْزان بوده. واو به سبب وجود کسره ماقبل به یاء بدل شده است. ( یادداشت مؤلف ). چیزی است که اندازه اشیاء به وسیله آن شناخته شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنچه بدان وزن کردنیها را سنجند. ابوهلال عسکری گفته است نخستین کسی که از آهن ترازو ساخت عبداﷲبن عامر بود. ( از صبح الاعشی ، ج 2 ص 139 ). مطلق ترازو که بدان چیزهاسنجند و نیز ترازو که روز رستاخیز اعمال و نیک و بدبندگان بدان سنجند : و السماء رفعها و وضعالمیزان. الا تطغوا فی المیزان. و اقیموا الوزن بالقسط و لاتخسروا المیزان. ( قرآن 7/55 - 9 )؛ و آسمان را برافراشت و نهاد ترازو را تا تجاوز نکنید در میزان وبپادارید سنجیدن را به عدل و کم نکنید ترازو را. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 9 ص 285 ). این میزانی است که نیکوکردار و بدکردار را بدان بسنجند. ( تاریخ بیهقی ).
یقین گشتم به آیات و به معقول
که باشد مبعث و میزان و محشر.
ناصرخسرو.
که را باشد گران امروز رفتن بر ره طاعت
گران آید مر آن کس را به روز حشر میزانها.
ناصرخسرو.
یکی میزان گزیدم بس شگفتی
کزان به نیست میزانی به جز آن.
ناصرخسرو.
دو عالم چیست دو کفه ست میزان مشیت را
وزین دو کفه بیرون است هر کو هست وزانش.
خاقانی.
با آن همه راستی که میزان دارد
میل از طرفی کند که او بیشتر است.
سعدی.
- جهان سنج میزان ( اضافه وصفی مقلوب ) ؛میزان جهان سنج. ترازویی که جهان را بسنجد :
به میزان همت جهان را بسنج
که همت جهان سنج میزان بود.
خاقانی.
- لسان المیزان ؛ زبانه ترازو. ( ناظم الاطباء ).
|| عیار. معیار. استاندارد. اصل قابل قبول. اس اساس سنجش :
دل او داد را بهین رهبر
امر او خلق را مهین میزان.
ناصرخسرو.
میزان حکمتی و ترا بر دل است زخم
زین شوله فعل عقربک شوم نشترک.
خاقانی.
کمتراز داس سرسنبله بود
اسد چرخ به میزان اسد.
خاقانی.

میزان . (اِخ ) نام برج هفتم از دوازده برج آسمانی . (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). نام صورتی از صور بروج دوازده گانه ٔ فلکیه میان سنبله و عقرب و آن برج هفتم است و آن را بر مثال ترازویی توهم کرده اند و کواکب آن هشت است و خارج از صورت نه کوکب . (از جهان دانش ). اطلاق شود بر برجی که مبداء آن تقاطع معدل هر منطقةالبروج را باشد در آن هنگام که کوکب وقتی به منطقةالبروج می رسد متوجه به جنوب بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). هفتمین از دوازده صورت منطقةالبروج از پنجاه و یک ستاره مرکب می باشد. دو ازقدر دوم و دو ازقدر سوم و دوازده از قدر چهارم و آن را به شکل ترازویی تخییل کرده اند و زبانین و اکلیل و وزن شمالی و وزن جنوبی و ذوذنقه ٔ میزان در این صورت است . و صورت را به فارسی ترازو و شاهین نامند و بودن آفتاب در این برج به مهرماه باشد. میزان هشت کوکب است و خارج از صورت نه کوکب و بر مثال ترازوست . و وجه تسمیه ٔ آن این است که در این مدت روزها با شبها برابرند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 153 شود :
چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود
همچنان در دین از ایشان مردمی پیدا شود.

ناصرخسرو.


در سر میزان جمع اختران
بیست و یک نوع از قران دانسته اند.

خاقانی .


وان کژاوه چیست میزانی دو کفه باردار
باز جوزائی دو کفه شکل میزان دیده اند.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 91).


بیست و یک نوع قران است به میزان همه را
من همه لهوز میزان بخراسان یابم .

خاقانی .


چو عقرب دشمنان داری و من با تو چو میزانم
برای دشمنان ما ز عقرب سوی میزان آی .

سعدی .


کسان ذخیره ٔ دنیا نهند و غله ٔ او
هنوز سنبله باشد که رفت در میزان .

سعدی .


برجها دیدم که از مشرق برآوردند سر
جمله در تسبیح و در تهلیل حی لایموت
چون حمل چو ثور و چون جوزا و سرطان و اسد
سنبله میزان و عقرب ، قوس و جدی و دلو و حوت .

؟


|| از کلدانی ماساثا، ماه هفتم از سال شمسی عرب و ماه اول از خزان مطابق مهرماه فارسی و ایلول سریانی و سپتامبر رومی و فرانسوی . از دهم شهریور است تا دهم مهر ماه اول پاییز است پیش از عقرب و پس از سنبله مطابق مهر. اول آن برابر است با هفتم مهرماه جلالی و تقریباً بیست و سوم سپتامبر فرانسوی و آن سی روز است . || خانه ٔ ترازو. (ناظم الاطباء). یکی از دو خانه ٔ زهره است و خانه ٔ دیگر آن ثور است . و در آن بیت الشرف زحل است . (مفاتیح ) :
زنی باشد نه مردی کز دو عالم خانه ای سازد
که ناهید است بی کیوان که باشد خانه میزانش .

خاقانی .



میزان . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در 28هزارگزی خاور اهر با 309 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


میزان . (ع اِ) (از «وزن ») ترازو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). ترازو. ج ، موازین . (مهذب الاسماء). آلتی که با آن وزن اشیا بسنجند. اصل آن مِوْزان بوده . واو به سبب وجود کسره ٔ ماقبل به یاء بدل شده است . (یادداشت مؤلف ). چیزی است که اندازه ٔ اشیاء به وسیله ٔ آن شناخته شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنچه بدان وزن کردنیها را سنجند. ابوهلال عسکری گفته است نخستین کسی که از آهن ترازو ساخت عبداﷲبن عامر بود. (از صبح الاعشی ، ج 2 ص 139). مطلق ترازو که بدان چیزهاسنجند و نیز ترازو که روز رستاخیز اعمال و نیک و بدبندگان بدان سنجند : و السماء رفعها و وضعالمیزان . الا تطغوا فی المیزان . و اقیموا الوزن بالقسط و لاتخسروا المیزان . (قرآن 7/55 - 9)؛ و آسمان را برافراشت و نهاد ترازو را تا تجاوز نکنید در میزان وبپادارید سنجیدن را به عدل و کم نکنید ترازو را. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 9 ص 285). این میزانی است که نیکوکردار و بدکردار را بدان بسنجند. (تاریخ بیهقی ).
یقین گشتم به آیات و به معقول
که باشد مبعث و میزان و محشر.

ناصرخسرو.


که را باشد گران امروز رفتن بر ره طاعت
گران آید مر آن کس را به روز حشر میزانها.

ناصرخسرو.


یکی میزان گزیدم بس شگفتی
کزان به نیست میزانی به جز آن .

ناصرخسرو.


دو عالم چیست دو کفه ست میزان مشیت را
وزین دو کفه بیرون است هر کو هست وزانش .

خاقانی .


با آن همه راستی که میزان دارد
میل از طرفی کند که او بیشتر است .

سعدی .


- جهان سنج میزان (اضافه ٔ وصفی مقلوب ) ؛میزان جهان سنج . ترازویی که جهان را بسنجد :
به میزان همت جهان را بسنج
که همت جهان سنج میزان بود.

خاقانی .


- لسان المیزان ؛ زبانه ٔ ترازو. (ناظم الاطباء).
|| عیار. معیار. استاندارد. اصل قابل قبول . اس اساس سنجش :
دل او داد را بهین رهبر
امر او خلق را مهین میزان .

ناصرخسرو.


میزان حکمتی و ترا بر دل است زخم
زین شوله فعل عقربک شوم نشترک .

خاقانی .


کمتراز داس سرسنبله بود
اسد چرخ به میزان اسد.

خاقانی .


نیک و بد هر کاری سنجیده به میزان است
عقل و هنر و عزمت در ملک ، مهین میزان .

حاج سیدنصراﷲ تقوی .


|| اندازه و مقدار. ج ، موازین . (ناظم الاطباء). اندازه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). در تداول فارسی معادل همسنگ :
همیشه تا که بود روز و شب به یک میزان
چو آفتاب به برج حمل بگیرد جای .

فرخی .


|| مقیاس :
بندیش تا بر آنچه همی گویی
از عقل هست نزد تو میزانی .

ناصرخسرو.


|| (ص اصطلاح عامیانه ) درست . راست .مرتب . طبیعی . مطابق با قاعده . بی نقص : ساعت من میزان میزان است . حال فلانی میزان است .
- میزان کردن ؛ مطابق کردن . (یادداشت مؤلف ).
- میزان کردن فرمان اتومبیل یا موتور ؛ در اصطلاح متخصصان اتومبیل ، تنظیم کردن حرکت و چرخش آن و به صورت طبیعی و صحیح درآوردن آن .
- میزان کردن ساعت ؛ جلو یا عقب بردن عقربه های آن تا منطبق بر وقت واقعی شود.
- میزان کردن قپان ؛ کم یا زیاد کردن وزنه ٔ آن تا وزن واقعی بار را نشان دهد. (از یادداشت مؤلف ).
|| (اِ) (اصطلاح صرفی ) نزد صرفیان با وزن یکی باشد چنانچه گویند میزان ضَرَب َ فَعَل َ است یعنی وزن ضرب . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). کلمه ای که برای سنجیدن وزن کلمه های دیگر به کار می رود و اصل قرار می گیرد مانند مِفعال که میزان است برای مفتاح و مصباح . ومُفاعِل که میزان مقابل و مجاهد است . || (در اصطلاح عروض ) وزن شعر. (ناظم الاطباء). نزد عروضیان نیز به معنی وزن است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). وزن عبارت یا بیت یا مصراع که اصل قرار گیرد و بیت و مصراع دیگر را با آن سنجند مانند «لاحول ولا قوة الا باﷲ» که میزان است برای شعر رباعی فارسی . عروض . میزان شعر. (منتهی الارب ) : و خلیل رحمه اﷲ که واضعفن و مستخرج این میزان است ... (المعجم چ دانشگاه ص 37). || سجع. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح منطقی ) نزد منطقیان اطلاق شود بر علم منطق . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). منطق . (المنجد). علم میزان ،علم منطق . (یادداشت مؤلف ).
- علم میزان ؛ علم منطق . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح عرفانی ) نزد صوفیه عدالت را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). به معنی عدالت است که از همان معنی ترازو مأخوذ است . (از شعوری ، ج 2 ورق 366). عدل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قسط. داد. عدالت . (یادداشت مؤلف ). || نزد صوفیه تحقیق به عدل الهی . منصبی از مناصب انسان کامل است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح عرفانی ) نزد صوفیه عقل را گویند که منور بود به نور قدس و میزان خاص علم طریقت است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح ریاضی ) نزد محاسبان چیزی است که بعد از آنکه نه نه از عددی طرح و جدا گردید باقی مانده یا حاصل تفریق را میزان نامند. طرح نه از پانزده میزانش شش ، و طرح دو نوبت نه از هیجده میزانش صفر باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). برخی گفته اند طرح نه نه در تعریف میزان شرط نیست بلکه هر عددی که بجای نه از هر عددی جدا و تفریق شد صحیح است که بگویند میزان فلان عدد است عوض آنکه بگویند باقی یا حاصل تفریق فلان است . (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح رمالی ) نزد رمالان نام پانزدهمین خانه از بیوت شانزده گانه ٔ رمل است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح جفر) نزد اهل جفر (علم حروف ) عبارت است از صورت حرف ، و در بعضی رسائل جفر می گوید موازین عبارت است از صور کتابیه ٔ حروف و گفته اند اصول موازین هفده حرف است و ممتزجات یازده . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. مقیاس، معیار.
۲. [جمع: موازین] اندازه، مقدار.
۳. سالم، سرحال.
۴. (نجوم ) هفتمین صورت فلکی منطقةالبروج که درنیمکرۀ جنوبی قرار دارد.
۵. هفتمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با مِهر، ترازو.
۶. (موسیقی ) هریک از جملات مساوی زمانی که در یک قطعۀ موسیقی پیاپی تکرار می شود و خطی عمود بر حامل آن ها را از یکدیگر جدا می کند.

دانشنامه عمومی

میزان به عربی بمعنی ترازو ممکن است در معانی زیر نیز به کار می رود:
برج میزان، از برج های فلکی
میزان، نام دیگر صورت فلکی ترازو
میزان، نام دیگر مهر، ماه هفتم سال خورشیدی در تداول فارسی قدیم و فارسی افغانستان
بند میزان، سدی در شوشتر بازمانده از زمان ساسانیان
میزان (مشگین شهر)، روستایی در استان اردبیل
خبرگزاری میزان، یک خبرگزاری برخط متعلق به قوه ی قضائیه

دانشنامه آزاد فارسی

میزان (Libra)
ترازوی طلایی
صورت فلکی کم فروغ منطقة البروجی، در ناحیۀ استوای آسمانی (← کرۀ آسمانی)، در نزدیکی صورت اسکورپیوس (برج عقرب)، و به شکل ترازوی عدالت. خورشید در مسیر حرکت ظاهری سالانه اش در آبان ماه از میزان عبور می کند. زمانی میزان را بخشی از صورت فلکی عقرب، و چنگال آن در نظر می گرفتند. در احکام نجوم، روزهای اول تا سی اُم مهرماه روزهای بُرج میزان اند. نیز ← حرکت_تقدیمی

فرهنگ فارسی ساره

تراز، ترازو


فرهنگستان زبان و ادب

{Libra, Lib, Balance} [نجوم] صورت فلکی منطقه البروجی بین دو صورت عقرب و سنبله
{measure , bar} [موسیقی] واحد وزن موسیقایی شامل تعدادی نت با مجموع دیرش های معین
{rate} [گردشگری و جهانگردی] اندازۀ یک بخش نسبت به کل

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] وسیله سنجش و وزن کردن اشیاء را میزان گویند. میزان هر شیء متناسب با خود آن شیء می باشد.
در لغت به وسیله سنجش اشیاء میزان گویند.
و آن هر چیزی است که با آن وزن و سنجش شود اعم از اینکه قول باشد یا فعل و یا ترازوی متداول،
که جمع آن موازین است.

میزان در قرآن
در قرآن کریم واژۀ "میزان" نُه بار و جمع آن "موازین" هفت بار آمده است.

کاربرد واژه میزان در قرآن
واژه میزان در قرآن به معانی مختلف استعمال شده است.

← وسیله سنجش کالا و مبادلات مالی
...

[ویکی شیعه] میزان از مفاهیم قرآنی و مواقف قیامت بوده و اشاره به سنجش انسان و اعمال او در قیامت دارد. در این روز انسان و اعمال او را با پیامبران و امامان و اعمال آنها می سنجند. برخی با مَجاز دانستن وزن اعمال، میزان را کنایه از به عدالت رفتار کردن خداوند در قیامت دانسته اند در حالیکه دیگران اعمال انسان را در قیامت دارای حقیقتی قابل سنجش می دانند که با مقیاس و میزانی متناسب سنجیده خواهد شد.
در روایات از باورهای توحیدی، محبت اهل بیت، دوری از گناهان، صلوات فرستادن، نیت خالص، آزار نرساندن و خیرخواهی برای مردم به عنوان مهم ترین عوامل سنگین شدن میزان اعمال در قیامت یاد شده است.
میزان در لغت به معنی ابزار سنجش و ترازو است و «میزان اعمال» چیزی است که با آن اعمال و باورهای انسان مورد سنجش قرار می گیرد. این واژه و جمع آن (مَوازین) شانزده بار در قرآن آمده است که در برخی موارد به معنای وسیله سنجش در مبادلات به کار رفته و در مواردی به قوانین تکوین و آفرینش اشاره دارد و در مواردی به قوانین تشریع.

واژه نامه بختیاریکا

میزُم

جدول کلمات

کیل

پیشنهاد کاربران

همانگونه که جناب محمد حسین گفتند این واژه سغدی و ایرانی است و البته ریشه اش در اوستاست. البته درست ترش میذان است و باید تنها در معنای صفتی به کار گرفته شود نه به معنای ترازو یا وسیله سنجش تراز بودگی. ( همانند واژگانی چون: خندان، گریان، نالان و . . . ) . شایسته است میذیدن، یا میزیدن را نیز به معنای در حالت تراز قرار داشتن به کار گرفت

گرچه دهخدا و دکتر معین این واژه را عربی دانسته اند ولی در زبان سغدی میذانه miżâne و میذیان miżyân ( =میان ) بوده است.

ترازو

میزان : مجموعه ای ثابت از ضرب ها با کشش زمانی معین که می تواند در بردارنده الگوهای ریتمیک گوناگون باشد و با خط های عمودی به نام خط میزان از یکدیگر جدا می شوند در موسیقی جاز اغلب واژه Bar برای آن به کار می رود. ( اصطلاح موسیقی )
https://negare. ir


مایه


کلمات دیگر: