میزان . (ع اِ) (از «وزن ») ترازو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). ترازو. ج ، موازین . (مهذب الاسماء). آلتی که با آن وزن اشیا بسنجند. اصل آن مِوْزان بوده . واو به سبب وجود کسره ٔ ماقبل به یاء بدل شده است . (یادداشت مؤلف ). چیزی است که اندازه ٔ اشیاء به وسیله ٔ آن شناخته شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنچه بدان وزن کردنیها را سنجند. ابوهلال عسکری گفته است نخستین کسی که از آهن
ترازو ساخت عبداﷲبن عامر بود. (از صبح الاعشی ، ج
2 ص
139). مطلق ترازو که بدان چیزهاسنجند و نیز ترازو که روز رستاخیز اعمال و نیک و بدبندگان بدان سنجند
: و السماء رفعها و وضعالمیزان . الا تطغوا فی المیزان . و اقیموا الوزن بالقسط و لاتخسروا المیزان . (قرآن
7/55 -
9)؛ و آسمان را برافراشت و نهاد ترازو را تا تجاوز نکنید در میزان وبپادارید سنجیدن را به عدل و کم نکنید ترازو را. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج
9 ص
285). این میزانی است که نیکوکردار و بدکردار را بدان بسنجند. (تاریخ بیهقی ).
یقین گشتم به آیات و به معقول
که باشد مبعث و میزان و محشر.
ناصرخسرو.
که را باشد گران امروز رفتن بر ره طاعت
گران آید مر آن کس را به روز حشر میزانها.
ناصرخسرو.
یکی میزان گزیدم بس شگفتی
کزان به نیست میزانی به جز آن .
ناصرخسرو.
دو عالم چیست دو کفه ست میزان مشیت را
وزین دو کفه بیرون است هر کو هست وزانش .
خاقانی .
با آن همه راستی که میزان دارد
میل از طرفی کند که او بیشتر است .
سعدی .
-
جهان سنج میزان (اضافه ٔ وصفی مقلوب ) ؛میزان جهان سنج . ترازویی که جهان را بسنجد
:به میزان همت جهان را بسنج
که همت جهان سنج میزان بود.
خاقانی .
-
لسان المیزان ؛ زبانه ٔ ترازو. (ناظم الاطباء).
|| عیار. معیار. استاندارد. اصل قابل قبول . اس اساس سنجش
: دل او داد را بهین رهبر
امر او خلق را مهین میزان .
ناصرخسرو.
میزان حکمتی و ترا بر دل است زخم
زین شوله فعل عقربک شوم نشترک .
خاقانی .
کمتراز داس سرسنبله بود
اسد چرخ به میزان اسد.
خاقانی .
نیک و بد هر کاری سنجیده به میزان است
عقل و هنر و عزمت در ملک ، مهین میزان .
حاج سیدنصراﷲ تقوی .
|| اندازه و مقدار. ج ، موازین . (ناظم الاطباء). اندازه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). در تداول فارسی معادل همسنگ
: همیشه تا که بود روز و شب به یک میزان
چو آفتاب به برج حمل بگیرد جای .
فرخی .
|| مقیاس
: بندیش تا بر آنچه همی گویی
از عقل هست نزد تو میزانی .
ناصرخسرو.
|| (ص اصطلاح عامیانه ) درست . راست .مرتب . طبیعی . مطابق با قاعده . بی نقص : ساعت من میزان میزان است . حال فلانی میزان است .
-
میزان کردن ؛ مطابق کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
میزان کردن فرمان اتومبیل یا موتور ؛ در اصطلاح متخصصان اتومبیل ، تنظیم کردن حرکت و چرخش آن و به صورت طبیعی و صحیح درآوردن آن .
-
میزان کردن ساعت ؛ جلو یا عقب بردن عقربه های آن تا منطبق بر وقت واقعی شود.
-
میزان کردن قپان ؛ کم یا زیاد کردن وزنه ٔ آن تا وزن واقعی بار را نشان دهد. (از یادداشت مؤلف ).
|| (اِ) (اصطلاح صرفی ) نزد صرفیان با وزن یکی باشد چنانچه گویند میزان ضَرَب َ فَعَل َ است یعنی وزن ضرب . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). کلمه ای که برای سنجیدن وزن کلمه های دیگر به کار می رود و اصل قرار می گیرد مانند مِفعال که میزان است برای مفتاح و مصباح . ومُفاعِل که میزان مقابل و مجاهد است . || (در اصطلاح عروض ) وزن شعر. (ناظم الاطباء). نزد عروضیان نیز به معنی وزن است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). وزن عبارت یا بیت یا مصراع که اصل قرار گیرد و بیت و مصراع دیگر را با آن سنجند مانند «لاحول ولا قوة الا باﷲ» که میزان است برای شعر رباعی فارسی . عروض . میزان شعر. (منتهی الارب )
: و خلیل رحمه اﷲ که واضعفن و مستخرج این میزان است ... (المعجم چ دانشگاه ص
37). || سجع. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح منطقی ) نزد منطقیان اطلاق شود بر علم منطق . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). منطق . (المنجد). علم میزان ،علم منطق . (یادداشت مؤلف ).
- علم میزان ؛ علم منطق . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح عرفانی ) نزد صوفیه عدالت را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). به معنی عدالت است که از همان معنی ترازو مأخوذ است . (از شعوری ، ج
2 ورق
366). عدل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قسط. داد. عدالت . (یادداشت مؤلف ). || نزد صوفیه تحقیق به عدل الهی . منصبی از مناصب انسان کامل است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح عرفانی ) نزد صوفیه عقل را گویند که منور بود به نور قدس و میزان خاص علم طریقت است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح ریاضی ) نزد محاسبان چیزی است که بعد از آنکه نه نه از عددی طرح و جدا گردید باقی مانده یا حاصل تفریق را میزان نامند. طرح نه از پانزده میزانش شش ، و طرح دو نوبت نه از هیجده میزانش صفر باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). برخی گفته اند طرح نه نه در تعریف میزان شرط نیست بلکه هر عددی که بجای نه از هر عددی جدا و تفریق شد صحیح است که بگویند میزان فلان عدد است عوض آنکه بگویند باقی یا حاصل تفریق فلان است . (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح رمالی ) نزد رمالان نام پانزدهمین خانه از بیوت شانزده گانه ٔ رمل است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح جفر) نزد اهل جفر (علم حروف ) عبارت است از صورت حرف ، و در بعضی رسائل جفر می گوید موازین عبارت است از صور کتابیه ٔ حروف و گفته اند اصول موازین هفده حرف است و ممتزجات یازده . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).