کلمه جو
صفحه اصلی

هدم


مترادف هدم : انهدام، خرابی، نابودی، ویرانی

متضاد هدم : آبادی

عربی به فارسی

ويران کردن , خراب کردن


مترادف و متضاد

انهدام، خرابی، نابودی، ویرانی ≠ آبادی


فرهنگ فارسی

خراب کردن بنا، ویران کردن
۱-(مصدر ) خراب کردن ویران کردن : (که هدم بنای باری عزاسمه مبارک نباشد. ) ) ۲- (اسم ) خرابی ویرانی:((ازابطال سوابق صنایع وهدم قواعد عوارف محترز می شد ) )
آنچه از کرانه فرو دریده در چاه افتاده باشد هر چه ویران شود و فرو افتد

فرهنگ معین

(هَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) خراب کردن ، ویران کردن . ۲ - (اِمص . ) خرابی ، ویرانی .

لغت نامه دهخدا

هدم . [ هََ دِ ] (ع ص ) مخنث . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


هدم . [ هَِ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ). هدم بن زید کلبی از فصحای عرب است . (ابن الندیم ).


هدم . [ هََ ] (ع مص ) دوار سر رسیدن مرد را از سواری کشتی . || پشت شکستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هدام عارض شدن مرد را. (از اقرب الموارد). || شکستن بنا. (منتهی الارب ). شکستن و افکندن بناء. (اقرب الموارد). || ویران کردن . (منتهی الارب ). ویرانی : و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم و سباع ... باد و باران و هدم ... در کمین . (کلیله و دمنه ).
گنج زیر خانه است و چاره نیست
پس ز هدم خانه مندیش و مایست .

مولوی .


از ابطال سوابق صنایع و هدم قواعد عوارف محترز می شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). بفرمود تا دست نهب و ارهاق و هدم و احراق بر دیار و امصار او دراز کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).

هدم . [ هََ / هََ دَ ] (ع ص ) خون رایگان و باطل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هدر شود.


هدم . [ هََ دَ ] (اِخ ) زمینی است . (منتهی الارب ). در شعر زهیر نام آن آمده است . (معجم البلدان ).


هدم . [ هََ دَ ] (ع اِ) آنچه از کرانه ٔ چاه فرودریده در چاه افتاده باشد: دماؤهم بینهم هدم ای هدر. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هرچه ویران شود و فروافتد. || آنچه از گیاه در سال اول باقی مانده . (اقرب الموارد).


هدم . [ هََ دَ] (ع مص ) سخت گشن خواه گردیدن ناقه . (منتهی الارب ).


هدم . [ هَِ ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه و درپی کرده یا خاص است به گلیم پشمینه . ج ،اهدام ، هِدَم . (منتهی الارب ). و جمع هِدَم نادر است .(اقرب الموارد). || (ص )پیر سالخورده . || موزه ٔ کهنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


هدم . [ هَِ دَ ] (ع اِ) ج ِ هِدم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


هدم . [ هَُ دُ ] (اِخ ) آبی است در پشت وادی القراء. (از معجم البلدان ).


هدم. [ هَِ ] ( ع اِ ) جامه کهنه و درپی کرده یا خاص است به گلیم پشمینه. ج ،اهدام ، هِدَم. ( منتهی الارب ). و جمع هِدَم نادر است.( اقرب الموارد ). || ( ص )پیر سالخورده. || موزه کهنه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

هدم. [ هََ / هََ دَ ] ( ع ص ) خون رایگان و باطل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به هدر شود.

هدم. [ هََ دَ] ( ع مص ) سخت گشن خواه گردیدن ناقه. ( منتهی الارب ).

هدم. [ هََ ] ( ع مص ) دوار سر رسیدن مرد را از سواری کشتی. || پشت شکستن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || هدام عارض شدن مرد را. ( از اقرب الموارد ). || شکستن بنا. ( منتهی الارب ). شکستن و افکندن بناء. ( اقرب الموارد ). || ویران کردن. ( منتهی الارب ). ویرانی : و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم و سباع... باد و باران و هدم... در کمین. ( کلیله و دمنه ).
گنج زیر خانه است و چاره نیست
پس ز هدم خانه مندیش و مایست.
مولوی.
از ابطال سوابق صنایع و هدم قواعد عوارف محترز می شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). بفرمود تا دست نهب و ارهاق و هدم و احراق بر دیار و امصار او دراز کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

هدم. [ هَِ دَ ] ( ع اِ ) ج ِ هِدم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

هدم. [ هََ دِ ] ( ع ص ) مخنث. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

هدم. [ هََ دَ ] ( ع اِ ) آنچه از کرانه چاه فرودریده در چاه افتاده باشد: دماؤهم بینهم هدم ای هدر. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || هرچه ویران شود و فروافتد. || آنچه از گیاه در سال اول باقی مانده. ( اقرب الموارد ).

هدم. [ هََ دَ ] ( اِخ ) زمینی است. ( منتهی الارب ). در شعر زهیر نام آن آمده است. ( معجم البلدان ).

هدم. [ هَِ ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ). هدم بن زید کلبی از فصحای عرب است. ( ابن الندیم ).

هدم. [ هَُ دُ ] ( اِخ ) آبی است در پشت وادی القراء. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

خراب کردن بنا، ویران کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلام باطل کننده کلام گوینده قبلی را هدم گویند.
«هدم» از اسلوب های بدیعی و بلاغی قرآن ، در لغت به معنای ساقط و نابودکردن و شکستن، و در اصطلاح علم بیان عبارت است از این که شخصی سخن متضمن معنایی را بیاورد، سپس دیگری ضد آن را بگوید، که در حقیقت، کلام گوینده اول را هدم و نابود کند.
مثال
مانند:۱. (وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ اَبْنَاء اللّهِ وَاَحِبَّاؤُهُ...)؛ «و یهودان و ترسایان گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستیم» که با آیات (مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ...)؛ « خدا فرزندی اختیار نکرده»؛؛ (... وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ)؛ «و خداوند بیدادگران را دوست نمی دارد» و (... قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم...)؛ «بگو پس چرا شما را به کیفر گناهانتان عذاب می کند» هدم و ساقط شده است؛۲. (اِذَا جَاءکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ اِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّکَ لَرَسُولُهُ...) که با آیه (... وَاللَّهُ یَشْهَدُ اِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ) هدم شده است.

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
هدم به معنی شکستن و خراب کردن است یعنی: اگر نه این بود که خدا بعضی از مردم را به بعضی دفع می‏کند، هر آینه صومعه‏ها و کلیساها و معابد یهودو مساجد منهدم و خراب می‏شدند این آیه در «بیع» بررسی شده است و این لفظ بیشتر ازیکبار در قرآن مجید نیامده است.

جدول کلمات

خراب کردن, ویران کردن

پیشنهاد کاربران

معنی هدم در زبان لری بختیاری
:: هستم. منم
در کتیبه های بیستون و قانون کوروش هخامنشی .
کوروش و داریوش در معرفی خود
گفته اند::هدم کوروش شاه ایران
. هدم داریوش شاه ایران

هدم در حقوق دارای مصادیقی است مثل فوت در اثر ویرانی، تصادف ( اعم از دوقطار، دو هواپیماو دو اتومبیل ) زلزله و آتش سوزی

خراب کردن - ویران کردن
خرابی - ویرانی

مصادیق اصطلاحی کلمه هدم ( خرابی بنا ) درقانون مدنی ماده۸۷۳، توارث فرضی یا حکمی در اثر هدم طبق ظاهرواینکه تعریف خاصی از هدم نشده است بصورت محدود تفسیر شده و فقط مرگ در اثر ویرانی بنا را شامل می شود ولی در رای اداره حقوقی قوه قضاییه به شماره ۷/۵۷۳۲_ ۲۷/۵/۱۳۷۷ انهدام به وسیله نقلیه یا در مکان به علت شدت برخورد ، انفجار، اصابت بمب ، موشک و نظایر آن همچنین زلزله به شرطی که موجب خرابی بشود را مشمول کرده است.


کلمات دیگر: