چيزقشنگ وبي مصرف , اسباب بازي بچه , عروسک , زن زيباي نادان , دخترک , شخص لا ل وگيج وگنگ , ادم ساختگي , مانکن , مصنوعي , بطورمصنوعي ساختن , ادمک , تمثال , صورت , پيکر , تمثال تهيه کردن , پيکرک , عروسک خيمه شب بازي , دست نشانده
دمیه
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
نقاش طابع چاپ سنگی و حجار فرانسوی ( و.مارسی ۱۸٠۸ - ف. ۱۸۷۹ م. ) وی با کاریکاتورهای سیاسی و اجتماعی خود شهرت یافته .
دمیه . پیکر منقوش از سنگ مرمر و عاج و مانند آن یا پیکر منقوش که در آن سرخی هم باشد یا عام است .
دمیه . پیکر منقوش از سنگ مرمر و عاج و مانند آن یا پیکر منقوش که در آن سرخی هم باشد یا عام است .
لغت نامه دهخدا
( دمیة ) دمیة. [ دُم ْ ی َ ] ( ع اِ ) دمیه. پیکر منقوش از سنگ مرمر و عاج و مانند آن یا پیکر منقوش که در آن سرخی هم باشد، یا عام است.( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). صورت نگاشته. ( السامی فی الاسامی ) ( از مهذب الاسماء ). صورتی از رخام کرده یا از عاج و مانند آن.مجسمه. پیکره. تندیس. ( یادداشت مؤلف ). || بت. ج ، دُمی ً. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). بت از عاج. ( یادداشت مؤلف ). || مجازاً، زن خوبروی. ( یادداشت مؤلف ).
دمیه. [ دُم ْ ی ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان با 400 تن سکنه. آب آن از چشمه است. ساکنان از طایفه باشت بابوئی هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
دمیه. [ دُم ْ ی ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان با 400 تن سکنه. آب آن از چشمه است. ساکنان از طایفه باشت بابوئی هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
دمیة. [ دُم ْ ی َ ] (ع اِ) دمیه . پیکر منقوش از سنگ مرمر و عاج و مانند آن یا پیکر منقوش که در آن سرخی هم باشد، یا عام است .(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). صورت نگاشته . (السامی فی الاسامی ) (از مهذب الاسماء). صورتی از رخام کرده یا از عاج و مانند آن .مجسمه . پیکره . تندیس . (یادداشت مؤلف ). || بت . ج ، دُمی ً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بت از عاج . (یادداشت مؤلف ). || مجازاً، زن خوبروی . (یادداشت مؤلف ).
دانشنامه عمومی
کلمات دیگر: