کلمه جو
صفحه اصلی

مروت


مترادف مروت : انسانیت، انصاف، رحم، جوانمردی، حمیت، غیرت، مردانگی

برابر پارسی : جوانمردی، رادمنشی، مردانگی

فارسی به انگلیسی

[o.s.] manliness, [fig.] compassion, generosity


compassion, generosity, manliness, [o.s.] manliness, [fig.] compassion, caritas, equity, humanity, mercy

caritas, equity, humanity, mercy


فارسی به عربی

انسانیة

فرهنگ اسم ها

اسم: مروت (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: morovvat) (فارسی: مروت) (انگلیسی: morovvat)
معنی: جوانمردی، مردانگی، ( در فقه ) ملازمت عادات پسندیده و پرهیز از عادات مکروه و داشتن بزرگ منشی و بلند همتی

(تلفظ: morovvat) (عربی) جوانمردی ، مردانگی ؛ (در فقه) ملازمت عادات پسندیده و پرهیز از عادات مکروه و داشتن بزرگ منشی و بلند همتی .


مترادف و متضاد

انسانیت، انصاف، رحم


جوانمردی، حمیت، غیرت


مردی، مردانگی


courage (اسم)
یارایی، مروت، چیرگی، شجاعت، دلیری، جرات، رشادت، دلاوری

goodness (اسم)
حسن، مروت، خوبی، نیکی

kindness (اسم)
مهربانی، محبت، خوش قلبی، خدمت، مروت، خوبی، لطف، مرحمت

humanism (اسم)
نوع دوستی، مروت، مردمی، انسانگرایی، علوم انسانی، ادبیات و فرهنگ، فلسفه همنوع دوستی

audacity (اسم)
جسارت، گستاخی، بی پروایی، بی باکی، مروت

generosity (اسم)
مروت، بخشش، سخاوت، فتوت، گشاده دستی

manliness (اسم)
مروت، فتوت

mercy (اسم)
مروت، بخشش، شفقت، رحم، رحمت، امان

humanity (اسم)
مروت، بشریت، نوع بشر

clemency (اسم)
مروت، بخشندگی، رحم، اعتدال عناصر

pity (اسم)
افسوس، مروت، بخشش، رحم، ترحم، همدردی، مرحمت، حس ترحم

۱. انسانیت، انصاف، رحم
۲. جوانمردی، حمیت، غیرت
۳. مردی، مردانگی


فرهنگ فارسی

جوانمردی، مردمی، مردانگی، نرم دلی
( اسم ) مردی مردانگی : سبکتگین بمبارزی و مروت و سخاوت و خوش خویی و خداترسی...از عمه مقدم تر است. یا خداوند مروت . صاحب مردانگی : خداوندان مروت را باید که وکیلی فرا دارند ...
زمین پیوسته نم که علف نرویاند

فرهنگ معین

(مُ رُ وَّ ) [ ع . ] (مص نسب . ) جوانمردی ، مردانگی .

لغت نامه دهخدا

مروت . [ م َ ] (ع ص ) زمین پیوسته نم که علف نرویاند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مَرت . و رجوع به مرت شود.


مروت . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَرت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مرت شود.


مرؤت. [ م ُ ءَ ] ( ع اِمص ) مروءة. مروت. رجوع به مروءة و مروّت شود.

مروت. [ م َ ] ( ع ص ) زمین پیوسته نم که علف نرویاند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مَرت. و رجوع به مرت شود.

مروت. [ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ مَرت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به مرت شود.

مروت. [ م ُ رُوْ وَ ] ( ع اِمص ) مروة. مروءة. مرؤت. مردمی و مردی ، و این مأخوذ است از مرء که به معنی مرد باشد. ( غیاث ). آن بود که نفس را رغبتی صادق بود به تجلی بر نیت افادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن. ( اخلاق ناصری ص 79 ). عبارت است از آنکه نفس را ارادتی صادق بود بر تجلی به نیت استفادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن. ( نفائس الفنون - حکمت مدنی ). مروت تغافل است از زلتهای دیگران. ( عمروبن عثمان صوفی ). مردی. مردانگی. جوانمردی.بزرگواری. انصاف. عیاری. رجولیت. فتوت :
مروت نپاید اگر چیز نیست
همان جاه نزد کسش نیز نیست.
فردوسی.
ور از مروت گویند از مروت او
همه مروت آل برامکه ست ابتر.
فرخی.
دانش و آزادگی و دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد.
عنصری.
هم عدت و هم نعمت و هم مروت داشت. ( تاریخ بیهقی ص 363 ). و از مروت نسزد که ما را اندرین رد کرده آید. ( تاریخ بیهقی ص 212 ). از این تمامتر همت و مروت نباشد. ( تاریخ بیهقی ). در شارستان بلخ سرائی دیدم [ ابوالفضل ] چون بهشت آراسته و تجملی عظیم که مروتش و همتش تمام بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142 ).
ز خوی نیک خرددر ره مروت و فضل
مر اسب تن را زین و لگام باید کرد.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 107 ).
گر هیچ آدمی رابد خواهم
از مردی و مروت بیزارم.
مسعودسعد.
کردم از همت و مروت او
شکرهایی چنان که من دانم.
مسعودسعد.
حکم مروت...آن است که...وجهی اندیشد. ( کلیله و دمنه ). شیر...گفت این اشارت...با مروت مناسبت ندارد. ( کلیله و دمنه ). می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و افعالی ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و کرم و مروت متواری. ( کلیله و دمنه ). از روی مروت و حمیت واجب آید آن قصد دفع کردن. ( سندبادنامه ص 324 ). صیت سخا و مروت واحسان و فتوت او در افواه افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 363 ). در مروت و علو همت نقصانی نیامد. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 214 ).

مروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ع اِمص ) مروة. مروءة. مرؤت . مردمی و مردی ، و این مأخوذ است از مرء که به معنی مرد باشد. (غیاث ). آن بود که نفس را رغبتی صادق بود به تجلی بر نیت افادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن . (اخلاق ناصری ص 79). عبارت است از آنکه نفس را ارادتی صادق بود بر تجلی به نیت استفادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن . (نفائس الفنون - حکمت مدنی ). مروت تغافل است از زلتهای دیگران . (عمروبن عثمان صوفی ). مردی . مردانگی . جوانمردی .بزرگواری . انصاف . عیاری . رجولیت . فتوت :
مروت نپاید اگر چیز نیست
همان جاه نزد کسش نیز نیست .

فردوسی .


ور از مروت گویند از مروت او
همه مروت آل برامکه ست ابتر.

فرخی .


دانش و آزادگی و دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد.

عنصری .


هم عدت و هم نعمت و هم مروت داشت . (تاریخ بیهقی ص 363). و از مروت نسزد که ما را اندرین رد کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 212). از این تمامتر همت و مروت نباشد. (تاریخ بیهقی ). در شارستان بلخ سرائی دیدم [ ابوالفضل ] چون بهشت آراسته و تجملی عظیم که مروتش و همتش تمام بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142).
ز خوی نیک خرددر ره مروت و فضل
مر اسب تن را زین و لگام باید کرد.

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 107).


گر هیچ آدمی رابد خواهم
از مردی و مروت بیزارم .

مسعودسعد.


کردم از همت و مروت او
شکرهایی چنان که من دانم .

مسعودسعد.


حکم مروت ...آن است که ...وجهی اندیشد. (کلیله و دمنه ). شیر...گفت این اشارت ...با مروت مناسبت ندارد. (کلیله و دمنه ). می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و افعالی ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته ... و کرم و مروت متواری . (کلیله و دمنه ). از روی مروت و حمیت واجب آید آن قصد دفع کردن . (سندبادنامه ص 324). صیت سخا و مروت واحسان و فتوت او در افواه افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 363). در مروت و علو همت نقصانی نیامد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 214).
مر مروت را نهاده زیر پای
گشته زندان دوزخی زان نان ربای .

مولوی .


و روی از محادثه ٔ او گردانیدن مروت ندانستم . (گلستان ).
که من نان و آب از کجا آرمش
مروت نباشد که بگذارمش .

سعدی .


مروت نباشد بدی باکسی
کز او نیکوئی دیده باشی بسی .

سعدی .


مروت نباشد ز آزادگان
لگدکوب کردن برافتادگان .

امیرخسرو دهلوی .


آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
بادوستان مروت با دشمنان مدارا.

حافظ.


تمرؤ؛ مروت جستن . (المصادر زوزنی ).
- اصحاب مروت ؛ جوانمردان : مراتب به میان اصحاب مروت ... مشترک و متنازع است . (کلیله و دمنه ).
- اهل مروت ؛جوانمردان : در همه ٔ معانی مقابله ٔ کفات نزدیک اهل مروت معتبراست . (کلیله و دمنه ). پادشاه اهل فضل و مروت را بر اطلاق به کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه ).
- بامروت ؛ جوانمرد: مرد هنرمند و با مروت به عقل و مروت خویش پیدا آید. (کلیله و دمنه ).
- بی مروت ؛ ناجوانمرد : ولی بی مروت چو بی بر درخت . (گلستان سعدی ). ملاح بی مروت وی را به خنده گفت . (گلستان سعدی ). مرد بی مروت زن است و عابد با طمع راهزن . (گلستان سعدی ).
- صاحب مروت ؛ جوانمرد : مرد دانا صاحب مروت را حقیر نشمرد. (کلیله و دمنه ).
- مروت کردن ؛ مردانگی کردن :
ما خود کمر به دشمنی خویش بسته ایم
در حق ما دگر چه مروت کند کسی .

میرزا جلال اسیر (از آنندراج ).


|| رفتار شخص بدان سان که وضع اجتماعی او اقتضا کند. مروت یکی ازعناصر عدالت است و ترک آن نفی این را متضمن خواهد بود. || (اصطلاح فقهی ) این کلمه را در باب صلاة و در بحث از شرایطی که باید در امام جماعت موجود باشد می آورند که امام باید دارای مروت باشد و مروت ملازمت بر عادتهای پسندیده و دوری از عادتهای ناپسندی است که حرام نشده است و نیز متأدب گشتن به بزرگ منشی و بلندهمتی که مجموع این صفت ها را مروت نامند.

فرهنگ عمید

۱. جوانمردی، مردمی، مردانگی.
۲. نرم دلی.

دانشنامه عمومی

مروت (به انگلیسی: Marot) یک شهر در پاکستان است که در بهاولنگر، پاکستان واقع شده است. مروت ۲۸۰٬۰۰۰ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای پاکستان

نقل قول ها

مروّتیا جوانمردی منش به حسن نیت نسبت به دیگران است که مهمترین ویژگی آن « بخشش » است.
• «ارزش مرد به اندازۀ همت اوست، و راستگویی او به میزان جوانمردی اش، و شجاعت او به قدر ننگی است که احساس می کند، و پاکدامنی او به اندازة غیرت اوست.» نهج البلاغه، کلمات قصار، ۴۷ -> علی بن ابی طالب
• «مرد بی مروّت زن است و عابد با طمع رهزن.» گلستان،باب هشتم در آداب صحبت، بخش ۴۷ -> سعدی
• «جوانمردی آنست که بار خود بر خلق ننهی و آنچه داری بذل کنی.»از تذکرة الأولیاء ، عطار نیشابوری ، بخش«ذکرِ جنید بغدادی» -> جنید بغدادی

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] یکی از واژه هایی که همیشه در مورد انسان های خودساخته و آزاده بکار برده می شود همین صفت «مروّت» است. این کلمه ـ که از ریشه «مرء» گرفته شده است که به معنای «مرد» است ـ معادل مردی و مردانگی است و مراد از آن، شخصیت انسانی و انسانیت است. در حقیقت، مروت صفتی است نفسانی که انسان را به کسب اخلاق پسندیده و ترک اخلاق فاسد و پست، وادار می کند.
معادلهایی که برای این واژه نقل شده است، بسیار است. از آن جمله جوانمردی، بزرگواری، انصاف، عیّاری، رجولیت و فتوت است.
در عدالت، علاوه بر ترک گناهان کبیره و اصرار نکردن بر گناهان صغیره، انجام ندادن کار خلافِ مروّت هم شرط است؛ یعنی: متخلق شدن به اخلاق افراد زمان و مکان خود؛ یعنی فرد فعلی را که در نزد عامه مردم مستهجن است، مرتکب نشود. البته سنت های حسنه از این امر، استثنا شده اند؛ اگرچه مردم آن را مستهجن بشمارند و عامه مردم آن را ترک کنند. مانند سرمه کشیدن، حنک بستن و حناکردن، و... مادامی که رجحان شرعی دارند.
در فرهنگ دینی، مروت به نوعی بذل و بخشش، نیکی به دیگران، گشاده رویی، عفاف و خویشتنداری، پرهیز از آزار دیگران و دوری از دنائت و پستی تفسیر شده است.
امام صادق علیه السلام فرمودند: «آیا گمان کردید که فتوت به فسق و فجور تحقق می یابد؟! خیر، فتوت و مروّت عبارت است از این که سفره طعامت برای واردین، گسترده و عطایت به حد وفور در اختیار مستمندان بوده و با چهره شکفته با اشخاص مواجه شوی و آزارت به دیگران نرسد».
و نیز فرمودند: «مروّت، عبارت است از حفظ دین، عزت نفس، نرمش و احسان، پرداخت حقوق و اظهار دوستی نسبت به مردم».
از امام حسن علیه السلام سؤال شد که: مروت چیست؟ آن حضرت فرمود: «عفاف در دین و حُسن تدبیر در معیشت و صبر بر حوادث تلخ زندگی».

پیشنهاد کاربران

انصاف

معنی مرؤت یعنی:انصاف - رحم - انسانیت



کلمات دیگر: