مروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ع اِمص ) مروة. مروءة. مرؤت . مردمی و مردی ، و این مأخوذ است از مرء که به معنی مرد باشد. (غیاث ). آن بود که نفس را رغبتی صادق بود به تجلی بر نیت افادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن . (
اخلاق ناصری ص
79). عبارت است از آنکه نفس را ارادتی صادق بود بر تجلی به نیت استفادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن . (نفائس الفنون - حکمت مدنی ). مروت تغافل است از زلتهای دیگران . (عمروبن عثمان صوفی ). مردی . مردانگی . جوانمردی .بزرگواری . انصاف . عیاری . رجولیت . فتوت
: مروت نپاید اگر چیز نیست
همان جاه نزد کسش نیز نیست .
فردوسی .
ور از مروت گویند از مروت او
همه مروت آل برامکه ست ابتر.
فرخی .
دانش و آزادگی و
دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد.
عنصری .
هم عدت و هم نعمت و هم مروت داشت . (تاریخ بیهقی ص
363). و از مروت نسزد که ما را اندرین رد کرده آید. (تاریخ بیهقی ص
212). از این تمامتر همت و مروت نباشد. (تاریخ بیهقی ). در شارستان بلخ سرائی دیدم [ ابوالفضل ] چون بهشت آراسته و تجملی عظیم که مروتش و همتش تمام بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
142).
ز خوی نیک خرددر ره مروت و فضل
مر اسب تن را زین و لگام باید کرد.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 107).
گر هیچ آدمی رابد خواهم
از مردی و مروت بیزارم .
مسعودسعد.
کردم از همت و مروت او
شکرهایی چنان که من دانم .
مسعودسعد.
حکم مروت ...آن است که ...وجهی اندیشد. (کلیله و دمنه ). شیر...گفت این اشارت ...با مروت مناسبت ندارد. (کلیله و دمنه ). می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و افعالی ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته ... و کرم و مروت متواری . (کلیله و دمنه ). از روی مروت و حمیت واجب آید آن قصد دفع کردن . (سندبادنامه ص
324). صیت سخا و مروت واحسان و فتوت او در افواه افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
363). در مروت و علو همت نقصانی نیامد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص
214).
مر مروت را نهاده زیر پای
گشته زندان دوزخی زان نان ربای .
مولوی .
و روی از محادثه ٔ او گردانیدن مروت ندانستم . (گلستان ).
که من نان و آب از کجا آرمش
مروت نباشد که بگذارمش .
سعدی .
مروت نباشد بدی باکسی
کز او نیکوئی دیده باشی بسی .
سعدی .
مروت نباشد ز آزادگان
لگدکوب کردن برافتادگان .
امیرخسرو دهلوی .
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
بادوستان مروت با دشمنان مدارا.
حافظ.
تمرؤ؛ مروت جستن . (المصادر زوزنی ).
-
اصحاب مروت ؛ جوانمردان
: مراتب به میان اصحاب مروت ... مشترک و متنازع است . (کلیله و دمنه ).
-
اهل مروت ؛جوانمردان
: در همه ٔ معانی مقابله ٔ کفات نزدیک اهل مروت معتبراست . (کلیله و دمنه ). پادشاه اهل فضل و مروت را بر اطلاق به کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه ).
-
بامروت ؛ جوانمرد
: مرد هنرمند و با مروت به عقل و مروت خویش پیدا آید. (کلیله و دمنه ).
-
بی مروت ؛ ناجوانمرد
: ولی بی مروت چو بی بر درخت . (گلستان سعدی ). ملاح بی مروت وی را به خنده گفت . (گلستان سعدی ). مرد بی مروت زن است و عابد با طمع راهزن . (گلستان سعدی ).
-
صاحب مروت ؛ جوانمرد
: مرد دانا صاحب مروت را حقیر نشمرد. (کلیله و دمنه ).
-
مروت کردن ؛ مردانگی کردن
: ما خود کمر به دشمنی خویش بسته ایم
در حق ما دگر چه مروت کند کسی .
میرزا جلال اسیر (از آنندراج ).
|| رفتار شخص بدان سان که وضع اجتماعی او اقتضا کند. مروت یکی ازعناصر عدالت است و ترک آن نفی این را متضمن خواهد بود. || (اصطلاح فقهی ) این کلمه را در باب صلاة و در بحث از شرایطی که باید در امام جماعت موجود باشد می آورند که امام باید دارای مروت باشد و مروت ملازمت بر عادتهای پسندیده و دوری از عادتهای ناپسندی است که حرام نشده است و نیز متأدب گشتن به بزرگ منشی و بلندهمتی که مجموع این صفت ها را مروت نامند.