مترادف چخماق : آتش زنه، پازند، چخماغ، قداحه، فروزینه، مرو، تبرزین
برابر پارسی : سنگ آتش زنه
steet for striking a light, hammer or cock of a gun
آتشزنه، پازند، چخماغ، قداحه، فروزینه، مرو
تبرزین
۱. آتشزنه، پازند، چخماغ، قداحه، فروزینه، مرو
۲. تبرزین
چخماق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه که در 48هزارگزی خاور تربت حیدریه بر سر راه شوسه ٔ عمومی باخرز واقع شده . جلگه و معتدل است و 648 تن سکنه دارد. آبش ازقنات ، محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
چخماق . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) آتش زنه ، و آن را به ترکی «چقماق » گویند. (آنندراج ). چخماغ . بمعنی آتش زنه . (از ناظم الاطباء). آتش باره . (فرهنگ نعمةاﷲ). چخماخ . سنگ چخماق . سنگ آتشزنه . آتش افروزنه . آتش گیره . چقمق . آتش پرک . زند (بعربی ). سنگ یا قطعه ٔ آهنی که بسنگ دیگر زنند و از آن آتش جهد. وسیله ای برای افروختن آتش . رجوع به چخماخ و چقماق شود. || در بعضی فرهنگ ها بمعنی کیسه ای که در آن شانه و سوزن و سنگ چخماق و امثال آن گذارند آمده . (آنندراج ). رجوع به چخماخ شود. || چخماق تفنگ ، و آن یکی از آلات و ادوات تفنگ است که بوسیله ٔ ضربه ٔ آن چاشنی تفنگ میترکد و باروت آتش میگیرد و ساچمه یا گلوله خارج میشود. آلتی آهنین در تفنگ که با کشیدن پاشنه روی پستانک افتد.
چخماق .[ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی که در 61هزارگزی شمال باختری خوی و 31هزارگزی راه عمومی کرگش به الند واقع شده کوهستانی و سردسیر است و 188 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت و گله داری ، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
وسیله ی انفجاری در تفنگ
نوعی سنگ که چوپانان و کوه نشینان با ساییدن دو قطعه ی آن به ...