کلمه جو
صفحه اصلی

گلیم


مترادف گلیم : پلاس، جل، فرش

فارسی به انگلیسی

short-napped coarse carpet, dhurrie, drugget, durrie, rug

short - napped coarse carpet


carpet, dhurrie, drugget, durrie, rug


مترادف و متضاد

پلاس، جل، فرش


فرهنگ فارسی

نوعی ازفرش که بانخ پنبهای یاپشمی بافته میشودوپرزندارد
( اسم ) ۱ - پوششی که از موی بز و گوسفند بافند : به چنج مرد یکی شخص پوستین برتان به پنج کودک نیمی گلیم پوشدنی . ۲ - فرش پشمین : و از وی ( پارس ) بساط و فرشها و زیلو ها و گلیمهای با قیمت خیزد . ۳ - پارچ. پشمین : و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند ... ۴ - جل : نشاید بود گه ماهی و گه مار گلیم خر بزر رشته میازن . ( ناصر خسرو ) یا از گلیم خویش پا بیرون نهادن . از حد خود تجاوز کردن . یا پا بانداز. گلیم خود دراز کردن . از حد خود تجاوز نکردن . یا گلیم خود را از آب بر آوردن ( بیرون کشیدن ) . ۱ - خود را از مهلکه نجات دادن . ۲ - کار خود را انجام دادن . یا گلیم را از سیاهی بیرون آوردن . از مهلکه نجات یافتن . یا گلیم ... را بگیلان رنگ کردن . امری ثابت و لا یتغیر ایجاد کردن : تا در دل ما تعبی. جان کردند صد درد و بلا ز عشق پنهان کردند . صد جهد همی کنم ولی سودی نیست کاین رنگ گلیم ما بگیلان کردند . ( از فردوس المرشدیه ) یا گلیم سیاه ( سیه ) . ۱ - گلیمی که رنگ آن سیاه و تیره باشد . ۲ - بخت بد : بس گلیم سیها کز نظرت گشت سپید نظر تو سیهی پاک بشوید ز گلیم . ( فرخی )

فرهنگ معین

(گِ ) (اِ. ) نوعی فرش که از پشم می بافند. ، ~ خود را از آب درآوردن کنایه : از عهدة کار خود برآمدن .

لغت نامه دهخدا

گلیم . [ گ ِ ] (اِ) پوششی معروف که از موی بز و گوسفند بافند. (آنندراج ). جامه ٔ پشمین معروف که از پشم میش بافند. (غیاث ) :
گولانج و گوشت و گرده و گوزآب و گادنی
گرمابه وگل و گل و گنجینه و گلیم .

لبیبی .


گلیمی که خواهد ربودنْش ْ باد
ز گردن بشخشد هم از بامداد.

ابوشکور.


به پنج مرد یکی شخش پوستین برتان
به پنج کودک نیمی گلیم پوشدنی .

ابوالعباس .


به پای اندرون کفش و بر تن گلیم
به بار اندرون گوهر و زرّ و سیم .

فردوسی .


گشادند گُردان کمرهای سیم
بپوشیدشان جامه های گلیم .

فردوسی .


تن همان گوهر بی زینت خاکیست به اصل
گر گلیمی بد یا دیبه رومیست قباش .

ناصرخسرو.


گر نباشد اسب خر بس مرکبم
ور نباشد حله ، درپوشم گلیم .

ناصرخسرو.


دوست را کس به یک بدی نفروخت
بهر کیکی گلیم نتوان سوخت .

سنائی .


بی آرزوی ملک به زیر گلیم فقر
کوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه .

خاقانی .


گلیم کسان را مبر سر بزیر
گلیم خود از پشم خود کن چو شیر.

نظامی .


فاروق اویس را دید گلیمی از پشم شتر پوشیده و سراپای برهنه و توانگری هژده هزار عالم در تحت آن گلیم ... (تذکرة الاولیاء عطار).
گلیمی که مویش بود سینه گز
برهنه تنان را حریر است و خز.

امیرخسرو.


پشمینه ها و گلیمهای آذربایگان و گیلان . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 53).
|| فرش پشمینه . (انجمن آرا). فرش زیر پا : و از وی [ از ناحیت پارس ] بساط و فرشها و زیلوها و گلیم های باقیمت خیزد. (حدودالعالم ).
بویی ببرم همی ز شادی
باز این چه گلیم و این چه رنگ است .

انوری .


آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان .

سعدی .


گلیمی که برآن خفته بود در رهگذر دزد انداخت . (گلستان ). ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. (گلستان ). || پارچه ٔ پشمی : و از آمل ... گلیم سپید کوش و گلیم دیلمی زربافت خیزد. (حدود العالم ). و گلیم و شلواربند و پشمهای رنگین خیزد.(حدود العالم ). ... محمد (ص ) آن گلیم را به یکی از صحابه داد تا مرقعی کرد و درپوشید. (قصص الانبیاء ص 52). و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ای پر جوز بر گردن آویز و به بازار بیرون شو. (تذکرةالاولیاء عطار)
ز تبریز ار گلیمی نازک آری در برم یارا
به نقش آده اش بخشم سمرقند و بخارا را.

نظام قاری (دیوان ص 37).


- امثال :
از گلیم خویش پا بیرون نمی باید نهاد .

مغربی .


من شدم ساعتی به استقبال
پای کردم برون ز حد گلیم .

ناصرخسرو.


از گلیم نیاید ستبرقی .
بقدر گلیمت بکن پا دراز .
پا به اندازه ٔ گلیم باید دراز کرد .
پایت را به اندازه ٔ گلیم دراز کن .
چیزی به جا نمانده غیر از گلیم پاره .
گلیمی که بور باشد سیاه به .
- طبل زیر گلیم کوفتن یا زدن ؛ کنایه از پنهان داشتن امری است که آن ظاهر و هویدا بود و شهرت یافته باشد. (برهان ) :
نبینی که از ما غمی شد ز بیم
همی طبل کوبد به زیر گلیم .

فردوسی .


وگرت بست به بندی قوی این دیو بزرگ
شو خمش طبل مزن بیهده در زیر گلیم .

ناصرخسرو.


تیره گلیم توام رشته ٔجانم متاب
چند زنی بیش از این طبل به زیر گلیم .

عطار.


- گلیم از سیاهی بیرون آوردن ؛ کنایه از [ از ] مهلکه نجات یافتن . (آنندراج ) :
خضر آورد برون ز سیاهی گلیم خویش
ای عقل واگذار به سودای او مرا.

صائب (از آنندراج ).


- گلیم از موج بیرون بردن ؛ خود و مایحتاج خود را رهاندن . در غم خود بودن :
گفت آن گلیم خویش بدرمیبرد ز موج
وین سعی میکند که بگیرد غریق را.

سعدی .


- گلیم خود را از آب برآوردن ، گلیم از آب برآوردن ، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن ، گلیم از دریا بیرون آوردن ؛ کنایه از [ از ] مهلکه نجات یافتن . (آنندراج ) :
گلیم خویشتن را هر کس از آب
تواند برکشید ای دوست مشتاب .

نظامی .


گلیم خویشتن برآرد سیه گلیم از آب
وگر گلیم رفیق آب می برد شاید.

سعدی .


|| جل :
نشاید بود گه ماهی ّو گه مار
گلیم خر به زر رشته میاژن .

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 399).



گلیم. [ گ ِ ] ( اِ ) پوششی معروف که از موی بز و گوسفند بافند. ( آنندراج ). جامه پشمین معروف که از پشم میش بافند. ( غیاث ) :
گولانج و گوشت و گرده و گوزآب و گادنی
گرمابه وگل و گل و گنجینه و گلیم.
لبیبی.
گلیمی که خواهد ربودنْش ْ باد
ز گردن بشخشد هم از بامداد.
ابوشکور.
به پنج مرد یکی شخش پوستین برتان
به پنج کودک نیمی گلیم پوشدنی.
ابوالعباس.
به پای اندرون کفش و بر تن گلیم
به بار اندرون گوهر و زرّ و سیم.
فردوسی.
گشادند گُردان کمرهای سیم
بپوشیدشان جامه های گلیم.
فردوسی.
تن همان گوهر بی زینت خاکیست به اصل
گر گلیمی بد یا دیبه رومیست قباش.
ناصرخسرو.
گر نباشد اسب خر بس مرکبم
ور نباشد حله ، درپوشم گلیم.
ناصرخسرو.
دوست را کس به یک بدی نفروخت
بهر کیکی گلیم نتوان سوخت.
سنائی.
بی آرزوی ملک به زیر گلیم فقر
کوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه.
خاقانی.
گلیم کسان را مبر سر بزیر
گلیم خود از پشم خود کن چو شیر.
نظامی.
فاروق اویس را دید گلیمی از پشم شتر پوشیده و سراپای برهنه و توانگری هژده هزار عالم در تحت آن گلیم... ( تذکرة الاولیاء عطار ).
گلیمی که مویش بود سینه گز
برهنه تنان را حریر است و خز.
امیرخسرو.
پشمینه ها و گلیمهای آذربایگان و گیلان. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 53 ).
|| فرش پشمینه. ( انجمن آرا ). فرش زیر پا : و از وی [ از ناحیت پارس ] بساط و فرشها و زیلوها و گلیم های باقیمت خیزد. ( حدودالعالم ).
بویی ببرم همی ز شادی
باز این چه گلیم و این چه رنگ است.
انوری.
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان.
سعدی.
گلیمی که برآن خفته بود در رهگذر دزد انداخت. ( گلستان ). ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. ( گلستان ). || پارچه پشمی : و از آمل... گلیم سپید کوش و گلیم دیلمی زربافت خیزد. ( حدود العالم ). و گلیم و شلواربند و پشمهای رنگین خیزد.( حدود العالم ).... محمد ( ص ) آن گلیم را به یکی از صحابه داد تا مرقعی کرد و درپوشید. ( قصص الانبیاء ص 52 ). و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ای پر جوز بر گردن آویز و به بازار بیرون شو. ( تذکرةالاولیاء عطار )

فرهنگ عمید

نوعی فرش که با نخ پنبه ای یا پشمی، بر روی دار و معمولاً طرح آن اشکال هندسی دارد.

دانشنامه عمومی

گلیم دست بافته ای است از تار و پود که معمولاً از پشم حیوانات اهلی بر دار بافته شده و عموماً به عنوان فرش کاربرد داشته است.
۷۰×۱۰۰ سانتی متر
۱۰۰×۱۵۰ سانتی متر، که به ذرع و نیم مشهور است و متداول ترین اندازه است.
۲×۳ متر
۳×۴ متر
کناره ها
گلیم دست بافته ای ساده است از (تار پنبه یا پشم) و پود (پشم) که معمولاً از پشم حیوانات اهلی بر دار افراشته بافته شده که هر منطقه طرح مختص به خود را داراست و عموماً به عنوان فرش کاربرد داشته است.ممکن است بافت گلیم با تغییراتی کاربردهای دیگری غیر از فرش در بین عشایر داشته باشد: از جمله نمک دان، جل اسب، نوار چادر.
شاید بتوان گفت در آسیای مرکزی، شرق اروپا و شمال آفریقا هر جا که پرورش بز و گوسفند و شتر رواج داشته و مردمانش در بافت فرش تخصص داشته اند گلیم هم بافته اند. مردمان ترکمن، ففقاز، ترک، عرب و… دستبافته گلیم را تولید و بکار برده اند.
در ادبیات فارسی عموماً گلیم با زیلو یا جاجیم و… به یک معنی بکار رفته است ولی به طور مشخص گلیم فرشی است که از بافتن پود بر تارهایی که بر دار افراشته تنیده شده است بافته می شود و از دستگاه کمکی نظیر ماسوره و… استفاده نمی شود که این مورد تفاوت گلیم با زیلو یا جاجیم و انواع دیگر ذکر شده در ادبیات می باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

طرح کاشی و موزائیک
طرح کاشی و موزائیک
زیرانداز و دست بافتۀ داری دارای تار و پود و بدون پرز. در بافت آن از نخ تار و نخ پود استفاده می شود. نخ های رنگی پود را از زیر و روی رشته های تار می گذرانند و با تغییر رنگ های نخ پود، نقش ها در گلیم نمایان می شوند. در گلیم بافی کمتر از طراحی و نقشه کشی استفاده می شود، زیرا نقش آفرینی در این بافته بیشتر به طور ذهنی صورت می گیرد. بافت گلیم، نوع بسیار ابتدایی بافت قالی است زیرا منحصراً از تنیدن تار و پود و درگیری این دو به وجود می آید. مواد اولیۀ گلیم، پشم، پنبه، کنف، و گاهی ابریشم است. نمونه ای از گلیم ابریشمین بافت کاشان ایران، که در اواسط قرن ۱۱ هجری بافته شده است، در موزۀ وین به نمایش درآمده است. نقش های گلیم ایرانی از انواع ستاره، اژدها، گل وغنچه و انواع حیوانات به ویژه بز، خرچنگ، خروس، طاووس، عقاب و شیر تشکیل شده است. مشهورترین گلیم های ایران عبارت اند از گلیم معروف به «ورنی» آذربایجان شرقی و اردبیل، گلیم معروف به «شیریکی پیچ» در استان کرمان، گلیم معروف به «رِندی» در استان های فارس و خوزستان، گلیم معروف به «شورکی» و «سفره کردی» در خراسان، گلیم معروف به «گل برجسته» در ایلام، گلیم معروف به «گَچمه» در کهگیلویه و بویراحمد، و گلیم معروف به «مسند» در نمینِ اردبیل. نام های مذکور حاکی از تنوع بافت گلیم است. به آنچه شبیه گلیم بافته می شود، اعم از گستردنی و غیرگستردنی، «گلیمینه» گویند؛ از جمله جَوال، سفرۀ خمیری، مُزْبَدْ (کیسه ای که سرش تنگ می شود و قابل گره زدن است)، چَنته، آینه دان، مَفرش (رختخواب پیچ)، نمکدان.

گویش اصفهانی

تکیه ای: gilim
طاری: gilim
طامه ای: gilim
طرقی: gilim
کشه ای: gilim
نطنزی: gelim


واژه نامه بختیاریکا

زیر پایی؛ گَبِه؛ گالووه

جدول کلمات

کسا_زیلو

پیشنهاد کاربران

کسا

نوعی فرش

فرش دستباف

شاید گُلیم باشد به معنای گل هستیم


کلمات دیگر: