کلمه جو
صفحه اصلی

بز

فارسی به انگلیسی

goat, bargain, billy goat, steal

goat


bargain, billy goat, steal


فارسی به عربی

عنزة

عربی به فارسی

بهتر از ديگري انجام دادن , شکست دادن


مترادف و متضاد

goat (اسم)
برج جدی، فاسق، بز، پوست بز، بزغاله، ادم شهوانی، مرد هرزه

فرهنگ فارسی

( اسم ) جام. کتانی یا پنبه یی پارچ. نخی جام. ریسمانی . جمع : بزوز .
لقب ابراهیم بن عبدالله نیشابوری محدث معرب بز فارسی .

فرهنگ معین

( ~.) (اِ.) = پژ. پج : 1 - پشتة بلند. 2 - تیغ کوه .


(بُ) ( اِ.) هر یک از گونه های جانوران پستان دار نشخوارکننده از تیره گاوان که جزو دام های اهلی تربیت می شود و از گوشت و پنیر و پشم و کرک آن استفاده می کنند و به هیئت وحشی نیز به نام بز کوهی وجود دارد.


(بَ) (اِ.) آیین ، قاعده ، طرز، روش .


(بَ زّ) [ ع . ] ( اِ.) جامة کتانی یا پنبه ای .


( ~. ) (اِ. ) = پژ. پج : ۱ - پشتة بلند. ۲ - تیغ کوه .
(بُ ) ( اِ. ) هر یک از گونه های جانوران پستان دار نشخوارکننده از تیره گاوان که جزو دام های اهلی تربیت می شود و از گوشت و پنیر و پشم و کرک آن استفاده می کنند و به هیئت وحشی نیز به نام بز کوهی وجود دارد.
(بَ ) (اِ. ) آیین ، قاعده ، طرز، روش .
(بَ زّ ) [ ع . ] ( اِ. ) جامة کتانی یا پنبه ای .

لغت نامه دهخدا

بز. [ ب ُ ] ( اِ ) گوسفند اعم از آنکه دنبکی باشدیا غیردنبکی ، و آنرا به عربی تیس گویند. ( آنندراج ).قسمی از گوسپند بی دنبه که دارای شاخهای راست بدون اعوجاج است و نر و ماده میباشد. ( ناظم الاطباء ). گوسفند شاخ و ریش دار بی دنبه. ( یادداشت دهخدا ). پستانداری از خانواده تهی شاخان جزو زیرراسته نشخوارکنندگان از راسته سم داران که جزو دامهای اهلی تربیت می شود واز گوشت و شیر و پشم و کرک آن استفاده می کنند. احتمالاً در ایام باستانی در ایران آنرا اهلی کردند. بزهای حقیقی از نوع کاپرا و از تیره بوویده و اصلاً ازبر قدیم هستند و در آن بر استعمال شیر بز معمول است. ( از فرهنگ فارسی معین ) ( از دائرةالمعارف فارسی ). معز. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). ماعز. چپش. ( یادداشت دهخدا ). در بعضی لهجات محلی بز تنها بر ماده گوسپند بی دنبه مودار اطلاق می شود و نر آنرا تیشتر گویند. بز به هیئت وحشی و بنام بز کوهی به صورت دسته های کوچک در کوهستانهای آسیای صغیر و ایران و کوههای هیمالیا و هندوکش فراوان است و غالباً به شکار شکارگران درمی آیند. و اصطلاحاً آن را «شکار» نیز می گویند.
درشواهد ذیل غالباً بز اهلی مراد است :
پشک بز ملوکان مشک است و زعفران
ببساو مشکشان و بده زعفران خویش.
ابوالعباس.
کهین بنده توبود اورمز
که تو چون شبانی جهانی چو بز.
فردوسی ( از فرهنگ میرزا ابراهیم ).
میان بز و گاومیش و ستور
شمردم شب و روز گردنده هور.
فردوسی.
بز و اشتر و میش را همچنین
بدوشندگان داده بد پاکدین.
فردوسی.
چو تنگ اندرآمد شبانان بدید
اَبَر میش و بز پاسبانان بدید.
فردوسی.
نیکو مثلی زده ست شاها دستور
بز را چه به انجمن کشند و چه به سور.
فرخی.
نیابد بز لنگ هرگز نهازی.
قطران.
میش و بز و گاو و خر و پیل و شیر
یکسره زین جانور اندر بلاست.
ناصرخسرو.
گرگ پی باش تات چون قی و غز
بز پیر فلک نگیرد بز.
سنائی.
بز گرفتی تو مرا چند گهی تا چو بزان
دیدمت غرق به پشم از سر سم تا بر رو.
سوزنی.
آن بز نگر که در پی طفلی همی رود
بهر مویزکی که جز آنش عزیز نیست.
خاقانی.
بر سر تیغ به سری که سر است

بز. [ ب َزز ] (ع اِ) جامه . (غیاث اللغات از لطائف ). جامه ٔ ریسمانی . (برهان ). جامه یا متاع خانه از جامه مانند سلاح . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (منتهی الارب ). جامه و سلاح . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). بتازی بمعنی قماش و لباس آمده ، و بزاز از آنست :
اکنونْت باید خزّ و بز گردآوری ّ و اوعیه .

منوچهری .


شاه چو بر خزّ و بز نشیند و خسبد
بر تن او بس گران نماید خفتان .

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 950).


این جاهل را به بزّ چون پوشی
در طاعت و علم چونْش بگذاری ؟

ناصرخسرو.


جان تو برهنه ست و تنت ، زیر خز و بز
عار است از این ، چون که نپرهیزی از عار؟

ناصرخسرو.


خالد بر بستر خزّ است و بز
جعفر در آرزوی بوریاست .

ناصرخسرو.


آزر بتگر توئی کز خزّ و بز
تنْت چون بت پر ز نقش آزر است .

ناصرخسرو.


از کرم پدید آید بی آگهی کرم
چندین قصب و اطلس و خز و بز و دیباه .

سوزنی .


|| آخر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). فی المثل : آخرالبز علی القلوص ؛ أی هذا آخر عهدی بهم لاأراهم بعده .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) ریش شدن . (المصادر زوزنی ). || ربودن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ربودن و گرفتن چیزی . (آنندراج ). غالب شدن و ربودن . فی المثل : من عز بز؛ أی من غلب أخذ السلب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نزع . سلب . انتزاع . غصب . غلبه . گرفتن به ستم یعنی بزور. (یادداشت بخط دهخدا). گرفتن چیزی بستم و قهر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (اِخ ) از قریه های عراق است . (مراصدالاطلاع ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

بز. [ ب ِ ] (اِ) زنبور.(برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). چون بَوز بفتح زنبور سیاه است ، شاید این بز مخفف آن باشد پس بفتح باید نه بکسر. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) :
شاید اگر درحرم سگ ندهد آب دست
زیبد اگر در ارم بز نبود میوه چین .

خاقانی (از آنندراج ).



بز. [ ب ُزز ] (اِخ ) لقب ابراهیم بن عبداﷲ نیشابوری محدث . معرب بز فارسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


بز. [ ب َ ] (اِ) رسم . آئین . قاعده . قانون . طرز. روش . (برهان ). رشیدی گفته معنی آئین و روش را از بَزّ که بمعنی قماش و عربی است گرفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) :
حجره زینسان و ناز زین کردار
شغل زین طرز و حرفتی زین بز.

سوزنی .


|| (فعل امر) امر بر بزیدن بمعنی وزیدن است . (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) :
حجره ٔ ماست بادخانه ٔ بوق
ساعتی باد بوق زین سو بز.

سوزنی .


|| (اِ) مخفف بزم که مجلس عیش و میهمانی است . (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ). || زمین . || پشته ٔ بلند و تیغ کوه . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). سر کوه که آنرا تیغ کوه نامند. (شرفنامه ٔ منیری ).

بز. [ ب ُ ] (اِ) گوسفند اعم از آنکه دنبکی باشدیا غیردنبکی ، و آنرا به عربی تیس گویند. (آنندراج ).قسمی از گوسپند بی دنبه که دارای شاخهای راست بدون اعوجاج است و نر و ماده میباشد. (ناظم الاطباء). گوسفند شاخ و ریش دار بی دنبه . (یادداشت دهخدا). پستانداری از خانواده ٔ تهی شاخان جزو زیرراسته ٔ نشخوارکنندگان از راسته ٔ سم داران که جزو دامهای اهلی تربیت می شود واز گوشت و شیر و پشم و کرک آن استفاده می کنند. احتمالاً در ایام باستانی در ایران آنرا اهلی کردند. بزهای حقیقی از نوع کاپرا و از تیره ٔ بوویده و اصلاً ازبر قدیم هستند و در آن بر استعمال شیر بز معمول است . (از فرهنگ فارسی معین ) (از دائرةالمعارف فارسی ). معز. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). ماعز. چپش . (یادداشت دهخدا). در بعضی لهجات محلی بز تنها بر ماده گوسپند بی دنبه ٔ مودار اطلاق می شود و نر آنرا تیشتر گویند. بز به هیئت وحشی و بنام بز کوهی به صورت دسته های کوچک در کوهستانهای آسیای صغیر و ایران و کوههای هیمالیا و هندوکش فراوان است و غالباً به شکار شکارگران درمی آیند. و اصطلاحاً آن را «شکار» نیز می گویند.
درشواهد ذیل غالباً بز اهلی مراد است :
پشک بز ملوکان مشک است و زعفران
ببساو مشکشان و بده زعفران خویش .

ابوالعباس .


کهین بنده ٔ توبود اورمز
که تو چون شبانی جهانی چو بز.

فردوسی (از فرهنگ میرزا ابراهیم ).


میان بز و گاومیش و ستور
شمردم شب و روز گردنده هور.

فردوسی .


بز و اشتر و میش را همچنین
بدوشندگان داده بد پاکدین .

فردوسی .


چو تنگ اندرآمد شبانان بدید
اَبَر میش و بز پاسبانان بدید.

فردوسی .


نیکو مثلی زده ست شاها دستور
بز را چه به انجمن کشند و چه به سور.

فرخی .


نیابد بز لنگ هرگز نهازی .

قطران .


میش و بز و گاو و خر و پیل و شیر
یکسره زین جانور اندر بلاست .

ناصرخسرو.


گرگ پی باش تات چون قی و غز
بز پیر فلک نگیرد بز.

سنائی .


بز گرفتی تو مرا چند گهی تا چو بزان
دیدمت غرق به پشم از سر سم تا بر رو.

سوزنی .


آن بز نگر که در پی طفلی همی رود
بهر مویزکی که جز آنش عزیز نیست .

خاقانی .


بر سر تیغ به سری که سر است
خرج قصاب بِه ْ بزی که نر است .

خاقانی .


پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود.

مولوی .


شیر که از بز به سبو ریختی
آب در آن شیر درآمیختی .

امیرخسرو.


میش کو از گرگ پیش از عدل تو دلریش بود
وه چه بزبازی که اکنون با غضنفر میکند.

؟ (از شرفنامه ٔ منیری ).


از ریش و پوستین نشود خواجه کدخدای
بز نیز ریش دارد و سگ نیز پوستین .

؟


- امثال :
از بز بُرند و بپای بز بربندند .
ازبز نر شیر دوشیدن ؛ بمعنی امر غریب و ممتنعالوقوع بظهور آوردن . (آنندراج ) (بهار عجم ) :
نابینا را عشق کند صاحب دید
توفیق ازوست مابقی گفت و شنید
آری مثل است اینکه دلش گر خواهد
شیر از بز نر شبان تواند دوشید.

حاجی قدسی (از آنندراج ).


اگر دو بز داشته باشد یکیش را یدک میکشد.
اگر دو بز داشته باشم جلوش نمی اندازم .
بز بسته ٔ ملانصرالدین است .
بز را بپای خود آویزند. (از قرةالعیون ).
بز را چراغ پا می کند.
بز را غم جانست قصاب را غم پیه .
بز که گرگین شد از گله برون باید کرد.
بز گر از سر چشمه آب می خورد.
بز وشمشیر هر دو در کمرند.
بزی که صاحبش بر سر نباشد نر زاید.
دزد و بز حاضر؛ امری پوشیده در میان نیست .
غم نداری بز بخر.
هر بزی را بپای خود آویزند. (جامعالتمثیل ).
- بز اخفش ؛ اصطلاح است برای کسی که ندانسته بعلامت تصدیق سر بجنباند. (دائرة المعارف فارسی ). کسی را گویند که مطلبی رانفهمیده تصدیق کند. (فرهنگ فارسی معین ). اصل این ضرب المثل از آنجاست که گویند اخفش زشت چهره بود و کسی با او مباحثه نمی کرد. او بزی داشت که مسائل علمی را مانند همدرس بر او تقریر میکرد و بگفته ٔ برخی تا بز مزبور آواز نمی کرد همچنان تقریر مینمود و آواز کردن او را دلیل تصدیق می پنداشت . و این معنی مثل شد. (از دائرةالمعارف فارسی ) (از فرهنگ فارسی معین ) (از آنندراج ). مؤلف ثمارالقلوب آرد: بز اخفش مصحف بز اعمش [ عنز اعمش ] است ، بدان مثل آرند برای کسی که در مقامی قرار گرفته که شایستگی آنرا ندارد، بدانجهت که فرد صالح موجود نیست . و اصل آن چنین بود که هر وقت اعمش هیچ کس از یاران خود را برای مباحثه نمی یافت با بز خود به محادثه و مباحثه می پرداخت ، زیرا هم از بی کاری بیزار بود و هم از فراموش شدن مطالب می ترسید و هم برکار تدریس و روایت بسیار مایل بود. بهمین جهت بز اعمش ضرب المثل شد در آنچه ذکر شد و درباره ٔ مخاطبی که نمی فهمد. (ثمارالقلوب فی المضاف و المنسوب ص 131) :
قدرتش را قضا بز اخفش
هرچه گوید هم آنچنان باشد.

سنجر کاشی (از آنندراج ).


و رجوع به بز اعمش در همین ترکیبات شود.
- بز اعمش ؛ مثل است برای کسی که مطلبی را نفهمیده تصدیق کند، و بز اخفش مصحف همین کلمه است . (از ثمارالقلوب ص 131). بز اخفش . رجوع به بز اخفش در همین ترکیبات شود.
- بزدل ؛ ترسو. مرغ دل .
- بزرو ؛ جاده ای که بز در آن رود. جاده ٔ کور باریک .
- بز کوهی ؛ وعل . صدع . (مهذب الاسماء). بز وحشی . رجوع به شرح کلمه ٔ بز شود.
- بز گرفتن ؛ فریفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). گول زدن و مسخره کردن . (ناظم الاطباء):
گرگ پی باش تات چون قی و غز
بز پیر فلک نگیرد بز.

سنائی .


- بز گیر آوردن ؛ بقیمت سخت ارزان خریدن .
- بز نر ؛ معز. تیس . شاک . تکه . ماعز. (یادداشت بخط دهخدا).
- بزینه ؛ منسوب به بز.
- ماده بز ؛ عنز. (یادداشت بخط دهخدا).
|| مسخره . || (اِخ ) کنایه از برج حمل که خانه ٔ زحل است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ابوریحان در التفهیم گوید: و آن فروتر که از پس اوست [ پس عیوق ] بز و آن دو که از پس بزند بزغالگان . (التفهیم ).

بز. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز است ، ساکنین آن از طایفه ٔ هفت لنگ بختیاری می باشند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

پارچه یا جامۀ کتانی یا پنبه ای.
= بزیدن
آیین، روش، رسم.
= پژ۱
پستانداری اهلی، علف خوار، و نشخوارکننده با ریش، دم کوتاه، و شاخ های خمیده.
* بز آوردن: (مصدر لازم ) در قماربازی بد آوردن و باختن.
* بز کوهی: (زیست شناسی ) حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، بز نر، پازن، پاژن.

بزیدن#NAME?


آیین؛ روش؛ رسم.


پژ۱#NAME?


پارچه یا جامۀ کتانی یا پنبه‌ای.


پستانداری اهلی، علف‌خوار، و نشخوارکننده با ریش، دم کوتاه، و شاخ‌های خمیده.
⟨ بز آوردن: (مصدر لازم) در قماربازی بد آوردن و باختن.
⟨ بز کوهی: (زیست‌شناسی) حیوانی علف‌خوار شبیه آهو با شاخ‌های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می‌شود؛ بز نر؛ پازن؛ پاژن.


دانشنامه عمومی

بُز (نام علمی: Capra aegagrus hircus) حیوانی است اهلی از راستهٔ زوج سُمان (Artiodactyla)، خانوادهٔ گاوسانان (Bovidae)، زیرخانوادهٔ بزیان (Caprinae)، جنس بزها (Capra).«بُز» گونه ماده و «کَل» گونه نر این حیوان می باشد.
بز در ایران
بز پاکوتاه
بز بوئر
مارخور
به بچه بز یا بزِ خردسال، بُزغاله گویند. به بزغالهٔ شیرمست یا بزغاله شش ماهه کهره می گویند. بز بالغ نیز «پازن» و بز غالب (آلفا) گله تکشاد یا تَکّه نام دارد.
نخستین نشانه های اهلی سازی بز در ایران یافت شده که مربوط به حدود ۱۰٬۰۰۰ سال پیش از میلاد است.
اولین شواهد از اهلی سازی بز در ایران یافت شده (حدوداً ده هزار سال قبل از میلاد) که نشان دهندهٔ پرورش سازمان یافتهٔ این حیوان است. گونه های والد Capra hircus aegagrus است که هنوز به طور وحشی (بز کوهی) از ترکیه تا بلوچستان یافت می شود.

بز (ابهام زدایی). بز ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
بز (فیلم)
بز (فیلم ۱۹۱۷)
بز (فیلم ۱۹۱۸)
بز (فیلم ۱۹۲۱)

بز (فیلم ۱۹۱۷). «بز» (انگلیسی: The Goat) یک فیلم کمدی به کارگردانی آروید ئی. گیلستورم است که در سال ۱۹۱۷ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به بیلی وست، اولیور هاردی، لئو وایت و جو کوهن اشاره کرد.
۱۵ اوت ۱۹۱۷ (۱۹۱۷-08-۱۵)

بز (فیلم ۱۹۱۸). «بز» (انگلیسی: The Goat (1918 film)) یک فیلم به کارگردانی دانالد کریسپ است که در سال ۱۹۱۸ منتشر شد.
۲۹ سپتامبر ۱۹۱۸ (۱۹۱۸-09-۲۹)

بز (فیلم ۱۹۲۱). بز (انگلیسی: The Goat) یک فیلم کوتاه کمدی به کارگردانی باستر کیتون و مالکوم سنت کلیر است که در سال ۱۹۲۱ منتشر شد.
۱۸ مه ۱۹۲۱ (۱۹۲۱-05-۱۸)

بز (فیلم ۲۰۱۶). «بز» (انگلیسی: Goat (film)) یک فیلم است.

دانشنامه آزاد فارسی

بُز (goat)
بُز
پستانداری نشخوارکننده، و از خویشاوندان نزدیک گوسفند. هر دو جنس نر و مادۀ این جانور دارای شاخ و ریش اند. بزها پاهای محکمی دارند و بیشتر از برگ ها و جوانه ها تغذیه می کنند و کمتر علف می خورند. جنس Capra در خانوادۀ گاویان قرار دارد. انواع اهلی بزها اخلاف بزهای وحشی (Capra aegagrus) و دارای شاخ های نوک برگشته اند. این جانوران را بیش از ۹هزار سال در جنوب اروپا و آسیا، برای استفاده از شیر و مویشان (بزهای کشمیری و آنقوره) پرورش می دهند. گونه های وحشی بزها شامل بز کوهی (Capra ibex) ساکن نواحی آلپ، و مارخور (Capra falconeri) ساکن کوه های هیمالیاست. گونۀ اخیر یک متر قد، و شاخ هایی بلند و پیچ خورده دارد. بز کوه های راکی (Oreamnos ameericanus) نوعی آهوی بزمانند است که قرابت نزدیکی با بزهای حقیقی ندارد. پازنه یا بز کوهی (Capra aegagrus) ساکن نواحی صخره ای و کوهستانی ایران است. جنس نر این جانوران، شاخی بلند و شمشیرمانند دارد. شاخ بزهای ماده بسیار کوتاه تر است. از جنس capra فقط یک گونه در ایران یافت می شود (capra hircus یا capra aegagrus) که به پازن یا کل و بز موسوم است. این جانور ساکن نواحی صخره ای و کوهستانی ایران است. زیر گونه ای که در ایران شناسایی شده و در معرض خطر است capra aegagrus aegagrus نام دارد. زیستگاه این جانور کوه های سنگی است.

نقل قول ها

بز، بزغاله از بزسانان و ذوج سمان اهلی است.
• «بره ها برای لباس تو و بزها به جهت اجارهٔ زمین به کار می آیند.» -> انجیل عهد عتیق، امثال سلیمان - ۲۷، ۲۶
• «و خداوند موسی را خطاب کرده گفت: به بنی اسراییل بگو که برای من هدایا بیاورند از هرکه به میل دل بیاورد هدایای مرا، بگیرید. و این است هدایا که از ایشان می گیرید، طلا و نقره و برنج و لاجورد و ارغوان و قرمز و کتان نازک و پشم بز.» -> انجیل عهد عتیق، سفر خروج - ۲۵، ۱-۲-۳-۴
• «برادری بجا، بزغاله یکی هفتصد دینار.»• «بز به میش می گوید: دیدم، دیدم!»• «بزخری کردن.»• «بز دل»• «بز را به پای خودش آویزان می کنند.»• «بز را به پای خودش می آویزند، میش به پای خود.»• «بزغاله که اجلش برسد، نان چوپان را می خورد.»• «بز گر از سرچشمه آب می خورد.»• «بزی که صاحبش بر سرش نباشد، نر زاید.»• «سر بز آهنگر را ببرید تا چشم خرس بترسد.»• «شیر بز مال بزغاله است.»• «علف به دهن بزی شیرین است.»• «یک بز گر گله را گـَرگین کند.»• «بزک نمیر بهار میاد// کمبزه با خیار میاد» -> اشرف الدین حسینی
• «چون که گله باز گردد از ورود// پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود» -> مولوی
• «روز بی آبی آسیا از شاش موشی گردد// در گاه تنگی، شبان از بز نر نیز دوشد» -> امیر خسرو
• «کار هر بز نیست خرمن کوفتن// گاو نر می خواهد و مرد کهن» -> سعدی
• «می چنانت کند به نادانی// که بز ماده را پَری دانی» -> اوحدی مراغه ای

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بُز، پستاندار نشخوارکننده شاخدار اهلی، از جنس کاپرا (تیره گاویان)، با نام علمی کاپرا هیرکوسمی باشد. و یکی از اقسام گوسفند است و از این عنوان، به مناسبت در باب های زکات،حج، تجارت و اطعمه و اشربه سخن رفته است.
بُز، پستاندار نشخوارکننده شاخدار اهلی، از جنس کاپرا (تیره گاویان)، با نام علمی کاپرا هیرکوس.شواهد باستانشناختی نشان می دهد که بز کوهی/ وحشی، جدّ اعلای بز اهلی کنونی، نخست در حدود نه هزار سال پیش احتمالاً در جنوب غربی آسیا اهلی شد. قدیم ترین مدارک این تاریخ گذاری و احتمال مربوط به ایران زمین است. بز وحشی هنوز در کوهستان این منطقه وسیع و از جمله، در کوه های سراسر ایران یافته می شود (درباره بز وحشی رجوع کنید به پازَن).مدارک گوناگون (اساطیری، نیمه تاریخی و تاریخی) موجود از اقوام قدیم سامی (سومری ها، بابلی ها، یهودی ها و دیگران) و آریایی (یونانی ها، رومیان، ایرانیان و دیگران) درباره بز همه بر اهمیت نقش اجتماعی ـ اقتصادی آن در جوامع ابتدایی شبانی قدیم دلالت دارد، که هنوز هم کمابیش در زندگانی ایلاتی یا بَدَوی مردم خاورمیانه و نزدیک مشهود است. تأثیر بز را بر اذهان یونانیان و رومیان باستان در اساطیر آن ها و دیگران باز می یابیم: مثلاً، در دین یونان، ساتورس ها، خدایان یا دیوان آدم نمای جنگلی، که غالباً با گوش های نک تیز، پای ها و شاخ های کوتاه بز مجسّم می شدند و، همچون بز نر، به شدت شهوت معروف بودند؛ پان، اله یا ربّ النوع بیشه ها و کشتزارها و رمه ها در همان دین، که او را با بالاتنه آدمی ولی با پای ها و شاخک ها و گوش های بز تجسیم می کردند (= فاونوس در اساطیر روم)؛ و عَیّوق، تابناک ترین ستاره صورت فلکیِ مُمسِک الاعِنّه، که به رومی کاپلاّ (= ماده بز) خوانده شده، به روایتی ماده بزی به نام آمالتیا (لاتینی: Amalthaea، یونانی: Amaltheia) است که به ربّ الارباب، یوپیتر/ زئوس، در کودکیِ وی شیر داد و، به پاس این ارضاع، یوپیتر آن بز را در میان ستارگان جای داده جاویدان ساخت اما ابوریحان بیرونی عیّوق را چنین وصف کرده است: «آن (کوکب) روشن بزرگ (را) که بر بازوی گیرنده عِنان (= ممسک الاعنه) است عیوق خوانند، و آن خردتر که از پس اوست بز (= عَنز = ماده بز)، و آن دو که از پس بُزند، بزغالگان (= العِناز، جمع عَنز)، و زین جهت عیوق را بُزبان خوانند.»).
بز در صورت های فلکی
صورت های موهوم فلکی (که دوازده تای آن ها در منطقه البروج گنجانیده شده)، گرچه از طریق ترجمه های قدیم عربی از منابع یونانی ـ رومی (بویژه المجسطی بطلمیوس که ترجمه یا تفسیر عربی آن نخست در زمان یحیی بن خالد برمک (۹۰ـ۱۲۰) و به فرمان او انجام گرفت) به ما رسیده و نام های رایج کنونی آن ها ترجمه های کمابیش دقیق قدیم عربی از نام های لاتینی آن هاست (مثلاً، حَمَل (در عربی = بَرّه) : لاتینی Aries = قوچ؛ ثور (در عربی = گاو نر) : لاتینی Taurus، به همان معنی؛ جَدْی (در عربی = بزغاله نر یکساله) : لاتینی Capricornus به معنیِ «بزِ شاخدار» یا «بُزْ شاخ»)، منشأ آن صورت ها و نام گذاری آن ها به احتمال بسیار به تمدن سامی یا حتی پیش از سامی منطقه رودخانه فرات (کلدانی ها، سومری ها، بابلی ها و دیگران، دست کم حدود ۰۰۰، ۲ ق م) باز می گردد (dique Larousse، ذیل " Zodiaque "). در ارتباط با موضوع اصلی مقاله حاضر، تصوّر یک بز (یا بزغاله) در میان گروهی از ستارگان (صورت فلکی جَدی، و نظیر آن در منطقه البروج، را از روزگار قدیم تاکنون چنین می پندارند که «تا بَر و شکم چون نیمه پیشین از بزی است، و باقی چون نیمه پسین از ماهی با دنبال»؛ و نام گذاری آن گروه به آن جانور، یعنی جَدْی (در آشوری gadu، سریانی و آرامی gadya، عبری gedi) ، حاکی از اهمیت بز در جوامع سامی قدیم درّه فرات و طوایف اطراف است. دورتر، در مغرب ناحیه فرات، مدارکی آشکارتر و ملموس تر درباره اهمیت اقتصادی بز در میان قوم سامی باستانی دیگری، بنی اسرائیل، در سرزمین کنعان و غیره یافته شده است، مثلاً زیوری (یا تعویذی) سوسْکدیس با نقش بز وحشی و بزغاله اش، متعلّق به عصر مِفرغِ متأخّر (۱۵۵۰ـ۱۲۰۰ ق م) در نزدیکی عَکّا، و صورتک های گِلین به شکل بز، گوسفند، گاو یا خوک، متعلّق به هزاره پنجم ق م، در شهر اَریحا (در فلسطین). این شواهد محسوس علاوه بر اشارات بسیار متعددی است که در کتاب های عهد عتیق و عهد جدید به بز (یا بزغاله) رفته، و روی هم رفته حاکی از این است که بز، گوشت و شیر و موی و پوست آن، یکی از اقلام عمده دارایی و دادوستد یهود بوده، و یهود و همچنین طوایف بدوی حوالی ایشان (بویژه عرب ها) در پرورش و تکثیر آن اهتمام داشته اند : «و بعضی از فلسطینیان هدایا و پول (به عنوان) جزیه برای یهوشافاط (پادشاه محتشم یهود در قرن نهم ق م) می آوردند، و عرب ها نیز از مواشی هفت هزار و هفتصد قوچ و هفت هزار و هفتصد بز نر برای او آوردند»؛ ( ، : «برّه ها برای لباس تو و بزها به جهت اجاره زمین به کار می آیند، و شیر بز برای خوراک تو و خاندانت و معیشت کنیزانت کفایت خواهد کرد»). پوست بز برای ساختن مَشک و سفره خمیر یا آرد، و موی بز برای بافتن بالاپوش (مانند عبا) و روپوش خیمه ها به کار می رفت؛ جامه فقرا و زاهدان و درویشان و عزاداران و «پیغمبران» نیز از پوست بز بود.
بز در جامعه ابتدایی عرب
با این مقدّمات، می توان اهمیت بز را در جامعه بَدَوی ـ شبانی عرب نیز دریافت. نام ها و صفت های متعددی که برای انواع بز (از حیث جنس، سنّ، ظاهر، و جز آن) در زبان عربی وجود دارد، خود دلیلی بر اهمّیت آن است (مثلاً: ماعِز، مَعْز، مِعْزی ' = بز؛ عَنز = ماده بز یکساله؛ جَذَع = ماده بز دو ساله؛ ثَنیّ = ماده بز سه ساله؛ عَقصاء = ماده بز «سُرو واپس پیچیده»؛ عَصْماء = ماده بزی که دست هایش سفید باشد؛ أَجَمّ = بز بیشاخ؛ جَفْر = بزغاله چهار ماهه؛ عَریض، عَتود = بزغاله ای که «به چَرا آمده باشد»؛ صُبَّه = گله ده تا چهل بز؛، که ۲۱ صفت برای بز گرد آورده است). تازیان بز را به سبب فراوانی نِسبی شیر و ستبری و سختی پوست آن، برتر از گوسفند می دانستند، و معتقد بودند که، اگر بز دنبه ندارد، در عوض چربیش بیش از چربی گوسفند است، و می گفتند: «أَلیَه المَعْز فی بَطْنِه» («دنبه بز در شکمش است») در ستایش فلان گوشت می گفتند که «(همچون) گوشت بز اخته سه ساله است» گوشت بزغاله را بهتر و خوش مزه تر از گوشت برّه می دانستند، و به رسمی بازمانده از عصر جاهلیّت، بزغاله تودلی را به بهای یک گوسفند می خریدند، و بهترین کشک از شیر بز به دست می آمد . علاوه بر استفاده از کُرک («مِرْعِزَّی») و موی بز، از پوست آن، نیام شمشیر، مَشک آب و شیر، «مِشْعَل» (= مَشک یا دولچه چهار پایه دار که در آن نبیذ می ساختند)، خیک روغن، دولچه برای نگهداری و خنک کردن آب، دلو، سفره طعام، انبان، خورجین، باربند، آستر و جز این ها می ساختند. مزیّت دیگر بز ماده و بزغاله برای بادیه نشینان در این بود که، چون این جانوران کمتر از گوسفند علف می چریدند، آنان معتقد بودند که «اِنّ العنز/ العُنوق (جمعِ عَناق = ماده بزغاله ای که هنوز یکساله نشده) تَمنعُ الحیَّ الجلاءَ» («همانا بزها و بزغاله های ماده مانع از جَلای حَیّ (= قبیله کوچک) می شوند»). شاید نظر به این منافع بوده که پیامبر اسلام که، بنا بر خبری، خود وقتی یازده ماده بز در خانه می داشته، و بنا بر خبر دیگری که دمیری از بخاری و ابوداود نقل کرده، «مَنیحه» بز ماده را بسیار مستحب دانسته و مؤمنان را به آن ترغیب کرده است: «أربعون خصله أعلاها منیحه العنز؛ ما مِن عاملٍ یعمل بِخصله منها (...) الاّ أدخَلَهُ اللّهُ الجنّه؛ چهل خصلت هست که برترین آن ها منیحه ماده بز است؛ اگر کسی به یکی از آن ها عمل کند (...) خدا او را داخل بهشت خواهد کرد»). (منیحه، لفظاً به معنی بخشش، رسمی در میان عرب بوده که کسی جانور ماده شیردهی از آنِ خود را موقتاً به مستحقّی وامی گذاشت تا وی از شیر و پشم و غیره آن استفاده کند و سپس آن رابه صاحبش برگرداند).
بز در فرهنگ عوام عرب
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: boz
طاری: boz
طامه ای: bez
طرقی: bez
کشه ای: boz
نطنزی: boz


گویش مازنی

/bez/ بز

بز


واژه نامه بختیاریکا

( بُز ) ( ن ) ؛ بز مردِن

پیشنهاد کاربران

بز به ترکی: " کئچی " ، " گئچی "

در گویش شهرستان بهاباد به بچه ی بز ( بزغاله ) ، کَعْرِه و نوع نر آن را کعره نر و ماده آن را کعره مایه می گویند و کعره مایه با رشد به بز و کعره نر با رشد به چَبُش ( این کلمه در اصل چپش است ) و سپس دو بر ( dobor ) تبدیل می شود. کلمه ی کعره در اصل کهره است که طبق لغتنامه دهخدا به بزغاله شش ماهه گفته می شود گاهی قصاب ها و دامداران از عبارت کعره شش ماه صحبت به میان می اورند که یا می خواهند سن بزغاله ( کعره ) را بیان کنند یا قصد دارند که مشخص کنند کعره همان بزغاله ی شش ماهه است.

نمادحیوانی که گیاه را از ریشه بیرون می کشد و صحرا را بی علف می سازد. نماد بی ریشه بودن است. نماد کسانی که بعد از ویرانی دیار خود به دیار دیگری کوچ می کنند زیرا اهل سازندگی نیستند. نماد ملت ایران است. ملتی که هرگز پای ایستادگی و سازندگی ندارند زیرا تابع قوانین دین و قوانین عرف جامعه خود نیستند تا با اتکا به این قوانین بتوانند بمانند و پایداری کنند تا کشوری آباد بسازند به همین دلیل کوچ می کنند تا طبق قوانین ساخته شده سایر ملل زندگی کنند . زیرا خود قدرت ساختن و پیروی از قوانین شرع و عرف را ندارند .

بز حیوانی اهلی و بازیگوش است و بز از بازی گرفته شده است، پس بز همان بازیگر و بازیگوش است و رقصیدن همان بازی کردن است

بَز = غلیظ، متراکم
گویش فارسی جیرفت

اگر می توانی پنج بار بگو:
سه دزد رفتند پی دزدیدن بز، یک دزد دو بز دزدید و دو دزد یک بز، دزد دو بزی گفت به دو دزد یک بزی، من یک دزد دو بز دزدیدم و شما دو دزد یک بز.

بز ( Boz ) : در زبان ترکی به معنی خاکستری

در زبان ترکی به بز نر تکه یا ارکج ( Təkə - Erkəc ) و به بز ماده ( Ge�i - Ke�i ) می گویند

به بزغاله در ترکی چه پیش ( بز یکساله ) - اوغلاق و کچی جیک می گویند

امروزه نام گوسفند بر تمام گوسفندان اهلی نر و ماده که دارای پشم یا مو هستند اطلاق می شود به بچه گوسفند بر اساس داشتن مو یا پشم به ترتیب بزغاله یا بره گفته می شود که شامل هر دو جنس نر و ماده می شود بزغاله ی ماده با بزرگ شدن به بُز و بزغاله ی نر به چپش تغییر نام پیدا می کند اما بره ی ماده با بزرگ شدن به میش و بره ی نر به قوچ تغییر اسم می یابند. بطور کلی بُز و چپش، بی دنبه، مودار و دارای شاخهای راست بدون اعوجاج اند و میش و قوچ به گوسفندان دنبه دار دارای پشم و شاخهای خمیده و اعوجاج گفته می شود.

بَز/baz/در گویش شهرستان بهاباد به معنای کلفت و ضخیم است.
نان بَزو به نان ضخیم گفته می شود و معمولا از نوع تافتون است. این نان دندان گیرتر و نرم تر نسبت به نمونه نازک ان است و به همین دلیل افراد پیر بیشتر این نان را می پسندند اما در کل تافتون از نوع ضخیم کمتر پخته می شود شاید مردم بیشتر نان با ضخامت معمولی را ترجیح می دهند و یا پخت این نوع برای نانوا ها همراه با مشکلاتی است.
در ضمن در بعضی از شهرستان های کرمان به نان ضخیم نان خورشیدی گفته می شود.

Baz
ذخیم، کلفت در زبان ملکی گالی بشکرد

حیوان بز
بز به معنی بازی کردن، جست و خیز کننده

پارچه

بز نماد مهربانی و همیاری است و حیوان مورد احترام ایرانیان بوده است. چون که
کیومرث حدود چهل سال برزمین زندگی کرد و سپس با اهریمن زشتی ها در افتاد و به دست اهریمن کشته شد. دو قطره خون کیومرث بر زمین می چکد و از آن یک بوته ریواس دو شاخه می روید. این دو شاخه ریواس برهم می پیچند و از یک شاخه ی آن پسر زیبای جوانی به اسم�مشی� ( ماری ) و از شاخه دیگر آن دختر زیبای جوانی به اسم�مشیانه� ( ماریانه ) متولد می شود وچون آنها غذا خوردن را نمی دانستند، �خداوند فرشته ای را قالب یک بزکوهی سفید رنگ می فرستد تا مشی و مشیانه را شیر بدهد. این بزکوهی تا آنها غذا خوردن را یاد بگیرند به آنها شیر می دهد، آنها بعد از گذشت سالیان بزرگ می شوند و . . . . .


کلمات دیگر: