کلمه جو
صفحه اصلی

قله


مترادف قله : اوج، چکاد، ذروه، ستیغ، راس، سر، سرکوه، فراز، فرق، کله، نوک، سبو، کوزه

متضاد قله : دامنه

برابر پارسی : چکاد، چکات، چکاذ، چگات، چیکات

فارسی به انگلیسی

acme, apex, climax, crest, height, mountaintop, peak, spire, summit, superlative, tip, vertex

summit, climax


acme, apex, climax, crest, height, mountaintop, peak, spire, summit, superlative, tip, top, vertex


فارسی به عربی

ذروة , ربوة , قمة , نقطة

عربی به فارسی

کمي , کوچکي , خردي , نبودن , نداشتن , احتياج , فقدان , کسري , فاقد بودن , ناقص بودن , کم داشتن


مترادف و متضاد

۱. اوج، چکاد، ذروه، ستیغ، راس، سر، سرکوه، فراز، فرق، کله، نوک
۲. سبو، کوزه ≠ دامنه


point (اسم)
پست، ماده، معنی، نقطه، سر، قله، هدف، جهت، درجه، نوک، فقره، ممیز، اصل، لبه، پایان، مرحله، موضوع، نکته، امتیاز بازی، نمره درس

acme (اسم)
اوج، سر، بحران، قله، منتها، مرتفع ترین نقطه، نقطهء کمال

climax (اسم)
اوج، قله، راس، منتها درجه

culmination (اسم)
اوج، قله، حد اعلی

zenith (اسم)
اوج، قله، سمت الراس، بالاترین نقطه آسمان

top (اسم)
اوج، سر، قله، بالا، نوک، تپه، راس، رویه، فرق، روپوش، فرق سر، رو، فرفره، تاپ، کروک، درجه یک فوقانی

peak (اسم)
قله، نوک، راس، منتها درجه، ستیغ، حد اکثر، کاکل، کلاه نوک تیز

summit (اسم)
اوج، قله، نوک، اعلی درجه، ذروه، منتها درجه، منتهی

crest (اسم)
قله، طره، تاج، ستیغ، یال، کلاله، بالاترین درجه، فش

vertex (اسم)
سر، قله، نوک، تارک، راس، فرق، فرق سر، سمت الراس

knoll (اسم)
قله، ماهور، نوک تپه، تیزی یا برامدگی خاک از اب

pap (اسم)
قله، نوک پستان، ممه، خمیر نرم، خوراک نرم و رقیق، تفاله گوشت یا سیب، هر چیزی شبیه نوک پستان

knap (اسم)
قله، نوک، پشته، بالای تپه

اوج، چکاد، ذروه، ستیغ، راس، سر، سرکوه، فراز، فرق، کله، نوک ≠ دامنه


سبو، کوزه


فرهنگ فارسی

بلندترین نقطه چیزی، سرکوه
( اسم ) سرکوه چکاد تیغ .
الک دولک دودله و آن چوبی است که اطفال بدان بازی کنند .

← اوج


فرهنگ معین

(قُ لُِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بالاترین بخش کوه . 2 - بالای هر چیزی . ج . قلل .


( ~ .) (اِ.) سبوی بزرگ .


(قُ لَّ ) (اِ. ) اسبی که رنگش به زردی مایل باشد.
(قُ لُِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بالاترین بخش کوه . ۲ - بالای هر چیزی . ج . قلل .
( ~ . ) (اِ. ) سبوی بزرگ .

(قُ لَّ) (اِ.) اسبی که رنگش به زردی مایل باشد.


لغت نامه دهخدا

قله . [ ق ُ ل َ ] (اِ) نوعی از انگور. || اسبی که رنگش به زردی مایل باشد. (برهان ).


قله . [ ق َ ل َه ْ ] (ع مص ) چرکین اندام و زرد شدن آن و داغ داغ شدن پوست از بسیاری ادرفن . || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست ازسختی و خشکی . و فعل آن از سمع است . (منتهی الارب ).


قله. [ ق َ ل َه ْ ] ( ع مص ) چرکین اندام و زرد شدن آن و داغ داغ شدن پوست از بسیاری ادرفن . || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست ازسختی و خشکی. و فعل آن از سمع است. ( منتهی الارب ).

قله. [ ق ُ ل َ ] ( اِ ) نوعی از انگور. || اسبی که رنگش به زردی مایل باشد. ( برهان ).

قله. [ ق ُل ْ ل َ ] ( اِ ) نوعی از رنگهای اسب. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) :
کمیت قله نژاد آنکه داغ جم دارد
سبک درآر بمیدان و گرم گردانش.
خواجه سلمان ( از آنندراج ) ( بهار عجم ).
رجوع به قُلَه شود.

قله . [ ق ُل ْ ل َ ] (اِ) نوعی از رنگهای اسب . (آنندراج ) (بهار عجم ) :
کمیت قله نژاد آنکه داغ جم دارد
سبک درآر بمیدان و گرم گردانش .

خواجه سلمان (از آنندراج ) (بهار عجم ).


رجوع به قُلَه شود.

قلة. [ ق َل ْ ل َ ] (ع مص ) برخاستن از بیماری یا از درویشی . (منتهی الارب ). النهضة من علة او فقر. (اقرب الموارد).


قلة. [ ق ِل ْ ل َ ] (ع اِمص ) کمی . ضد کثرت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و گاهی از آن نفی و عدم اراده کنند چنانکه از: اقل رجل یقول کذا. (اقرب الموارد).
-جمعِ قِلَّة؛ (اصطلاح صرفی ) جمعِ قِلَّة در عربی چهار وزن دارد: اَفْعال ، اَفْعُل ، اَفْعِلَة، فِعْلَة. رجوع به «شرح نظام » شود. || فسره یا لرزه ازخشم یا طمع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
|| قلة الکتف الیمنی و قلة الکتف الیسری ؛ عبارت است از آن موضع که شانه بچنبر گردن پیوسته است . وبعضی اصحاب تشریح گفته اند که آن استخوان دیگر است غیر از کتف و چنبر گردن و این استخوان غیر انسان را نیست . (بحر الجواهر). استخوان سر کتف که بعض از اصحاب تشریح قلة الکتف گویند، دوپاره است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). این موضع از کتف را که با چنبر کردن پوسته است به تازی قلة الکتف گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).


قلة. [ ق ِل ْ ل َ ] (ع مص ) اندک شدن . (ترجمان علامه ، ترتیب عادل ). کم گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قل قلة؛ کم گردید. (منتهی الارب ). || لاغر و کوتاه گردیدن : قل الجسم ؛ضوی و قصر. || برخاستن از بیماری یا از درویشی . (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.


قلة. [ ق ُ ل َ ] (ع اِ) الک دولک . دودله . و آن چوبی است که اطفال بدان بازی کنند. (زمخشری ). غوک چوب یعنی دو چوب است که کودکان بدان بازی کنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). در صحاح آمده است که اصل آن قَلَو است و هاء عوض از واو است و فراء گفت که قاف را ضمه دادند تا دلیل بر حذف واو باشد در کلمه . ج ، قُلات وقُلون و قِلون . (اقرب الموارد). رجوع به قلو شود.


قلة. [ ق ُل ْ ل َ ] (ع اِ) گروه مردم . || خم بزرگ یا سبوی بزرگ یا عام است یا سبوی سفالینه . || کوزه ٔ خرد. و این از اضداد است . ج ، قُلَل و قِلال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
قبله ٔ خاقانی است قله ٔ می تا شود
سوخته چون سیم عقل گشته چو سیماب غم .

خاقانی .


|| قله ٔ سیف ؛ بند شمشیر یا آنچه بر سر قبضه باشد از زر یا از آهن یا آنچه زیر هردو شارب قبضه باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || الک دولک . الک جنبش . قلی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به قُلَة شود. || سر کوه . || تار سر مردم . || بالای کوهان و بالای هر چیزی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) :
آنچه نتوان نمود در بن چاه
بر سر قله ٔ جبل منهید.

خاقانی .


کان باز را که قله ٔ عرش است جای او
در دودهنگ خاک خطا باشد آشیان .

خاقانی .


|| مقدار سیصد صاع باشد از آب و در مذهب شافعی قلتین (دو قله ) ششصد صاع باشد چون کراست نزد امامیه که باتلاقی نجس بدون آنکه رنگ و بوی و مزه آن دگرگون گردد پلید نشود. (یادداشت مؤلف ) :
جامی ز می دوقله کن خاص برای صبحدم
فرق مکن دوقبله دان جام و صفای صبحدم .

خاقانی .


- دوقله بودن ؛ کر بودن :
تا در دل تو هست دو قبله ز جاه و آب
فقرت هنوز نیست دو قله به امتحان .

خاقانی .


اذا بلغ الماء قدر قلتین لم ینجسه شی ٔ. (حدیث ، نقل از کتاب الفیض تألیف آیت اﷲ فیض ). و قله ظرفی است چون سبوی بزرگ که گنجایش بیش از دو مشک را دارد :
تا در یمینت یم بود بحر از دو قله کم بود
بل کان همه یک نم بود از مشک سقا ریخته .

خاقانی .



فرهنگ عمید

۱. [مجاز] بلندترین نقطه چیزی.
۲. (زمین شناسی ) سر کوه.
۳. [مجاز] سبو، کوزه، کوزۀ بزرگ یا کوچک.

دانشنامه عمومی

قله یا ستیغ یا چکاد، به بلندترین جای یک کوه گفته می شود. به عبارت دیگر، قله نقطه ای بر سطح زمین است که ارتفاع آن از همه نقاط اطرافش بیشتر باشد.
بلندترین قلهٔ ایران قلهٔ کوه دماوند است. بعد از قله دماوند قله های علم کوه و سبلان به ترتیب دومین و سومین قلل بلند ایران هستند. بلندترین قلهٔ کرهٔ زمین، قلهٔ کوه اورست است. بلندترین قلّهٔ منظومه شمسی هم کوه المپوس در مریخ است. مشکل ترین قله کره زمین برای صعود کوه نوردان قله k2 با ارتفاع ۸۶۱۱ متر می باشد.

فرهنگستان زبان و ادب

[علوم دارویی] ← اوج

گویش مازنی

دژ قلعه


/ghele/ دژ قلعه

واژه نامه بختیاریکا

( قَلِه ) ( صت ) ؛ قلعه
( قلِّه ) مزرعه گندم؛ در بعضی جاها علاوه بر مزرعه گندم به مزرعه جو هم اطلاق می شود.
( قُله ) تیز؛ رُه رُهی؛ کُلُنگ؛ گُر؛ مُلِّه؛ نُچُلِی ( نُچ ) ؛ دو رُ ( دو رو )

جدول کلمات

چکاد

پیشنهاد کاربران

فراز کوه

معنی قله:اوراز

اوراز

بالا ترین نقطه ی کوه

ستیغ

اوج. . . چکاد. . . فراز کوهی

دامنه کوه

دامنه کوه ولی فکر میکنم


کلمات دیگر: