مترادف گنگ : صامت، مبهم، ابکم، اصم، الکن، بکم، بی زبان، لال
متضاد گنگ : گویا
dumb, mute
earthen water - pipe
absent, ambiguous, bent, blank, dumb, equivocal, fuzzy, gang, inarticulate, inexpressive, mute, noncommittal, obscure, opaque, silent, speechless, vague
صامت ≠ گویا
ابکم، اصم، الکن، بکم، بیزبان، لال
۱. صامت
۲. مبهم
۳. ابکم، اصم، الکن، بکم، بیزبان، لال ≠ گویا
( ~ .) (اِ.) = کنگ : امرد قوی جثه .
( ~ .) (اِ.) جزیره .
( ~ .) (اِ.) بادی است که گویند به سبب سودا در بدن مردم به هم می رسد و بن موها می خارد و تا موی را نکنند خارش برطرف نمی شود.
(گَ) (ص .) خمیده ، کج ، کوژ (مادرزاد و غیره ).
( ~ .) (اِ.) لولة سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار می گذاشتند.
(گُ) [ په . ] (ص .) لال ، بی زبان .
( ~ .) (ص .) نیکو، خوب ، زیبا.
گنگ . [ گ َ ] (اِخ ) نام قبله ٔ پیشینیان است که بیت المقدس باشد. (برهان ). رجوع به گنگ دژهوخت شود.
گنگ . [ گ َ ] (اِخ ) نام شهر تاشکنت است که آنرا چاچ هم میگویند. (برهان ). ظ: کنت (با کاف تازی )مخفف «تاشکنت » = تاشکند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شعوری گوید: این معنی از تاریخ ظفرنامه نقل شد.
گنگ . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اشتهارد بخش کرج شهرستان قزوین که در 87 هزارگزی جنوب باختری کرج و 9 هزارگزی جنوب راه فرعی کرج به اشتهارد واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 230 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، حبوب و صیفی و میوه جات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
گنگ . [ گ َ ] (اِ) اگزما. (یادداشت مؤلف ).
خسروانی .
فردوسی .
فردوسی .
معزی .
ازرقی .
سوزنی .
فردوسی .
ابوطاهر خسروانی .
فردوسی .
سوزنی .
سوزنی .
سوزنی .
منجیک .
عنصری .
؟ (از لغت فرس ).
سنایی (دیوان چ مدرس رضوی ص 277).
عمید لوبکی (از رشیدی ).
منجیک .
عسجدی یا عنصری .
(شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1683).
فردوسی (از رشیدی ).
گنگ . [ گ َ ] (اِخ ) همان گنجه و گنزه است که محل آتشکده ٔ آذرگشسپ بوده . رجوع به گنجه و گنزه و گنزک و گندزک و شیز و مزدیسنا و... تألیف معین چ 1 ص 203 و 204 و 206 شود.
گنگ . [ گ ُ ] (اِ) لوله ای که به جهت راه آب از سفال سازند ودر زیر زمین به هم وصل کنند. (برهان ). تِنْبوشه . کَوَل . موری : و تن آدمی گویی گنگی است میان این دو عالم و حاجزی میان این دو دریا. (معارف بهاء ولد چ فروزانفر چ اداره ٔ انطباعات وزارت فرهنگ ص 414). تا غایت که در بیشترین مواضع و محلتها و دربهای قم این آب بر ظاهر روان بود و بعضی از آن در زیر زمین به گنگها و گوها روان کرده بودند. (تاریخ قم ص 42).
گنگ . [ گ ُ ] (اِ) نامی است که در نیک شهر و ایرانشهر به پنج انگشت (گیاه ) دهند. رجوع به پنج انگشت شود.
عماره .
فردوسی .
خطیری .
فرخی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
سنایی .
سوزنی .
مولوی .
مولوی .
سعدی (گلستان چ قریب ص 199).
فرخی .
خاقانی (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 734).
مولوی .
؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1480).
سنایی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327).
گنگ . [ گ ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد که در 45000 گزی شمال خاوری فیروزآباد نزدیک راه مالرو میمند به سیمکان واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 248 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن لبنیات ، پشم ، پوست و جزئی غلات و شغل اهالی گله داری و زراعت و گلیم بافی و راه آن مالرو است . ساکنان در حدود خرمن کوه و سفیدار برای تعلیف تغییر محل میدهند و ساختمان ندارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است چهارفرسنگ ونیمی میانه ٔ شمال و مغرب شهر خفر [ از بلوک خفر فارس ] . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار2 ص 197).
مرد قویجثه.
۱. خمیده؛ کج.
۲. دارای پشت خمیده؛ قوز.
جزیره: ◻︎ همانگه سپاه اندر آمد به جنگ / سپه همچو دریا و دریا چو گنگ (عنصری: ۳۵۸).
۱. کسی که اصلاً نتواند حرف بزند؛ بیزبان.
۲. [مجاز] مبهم؛ نامفهوم.
لولۀ سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار میگذاشتند؛ تنبوشه.
نوعی آواز رپ، دربارۀ پلیس ِ جنگ و اسلحه و ...
(املشی؛ شرق گیلان) gong؛ لوله های سیمانی، با قطر دهانۀ نزدیک به یک متر، که برای ساختن چاه آب کم عمق در دشت های گیلان استفاده می شود.
۱لوله سفالی برای گذر آب ۲ارتفاعی درشهرستان سوادکوه
دست و پا گم کرده – عقل از دست داده – سرگردان – خل خنگ