کلمه جو
صفحه اصلی

کشتی


مترادف کشتی : جهاز، زورق، سفینه، غراب، مرکب، ناو | زورآزمایی، گلاویزشدن، مصارعت

فارسی به انگلیسی

ship, vessel, boat, wrestling, craft, wrestle, yawl, shipping

ship, vessel, boat, barge, schooner, ark, gondola, clipper, frigate, dory, pontoon, yawl, craft, navi-


wrestling, wrestle, rassling


craft, ship, vessel, wrestle, yawl, shipping


فارسی به عربی

سفینة , هیکل

مترادف و متضاد

bottom (اسم)
پا، زیر، کف، کشتی، ته، بن، پایین، غور

vessel (اسم)
ظرف، کشتی، رگ، بشقاب، اوند، هر نوع مجرا یا لوله

ship (اسم)
هواپیما، جهاز، کشتی، ناو، کشتی هوایی، مرکوب، سفینه

ark (اسم)
کشتی، صندوقچه، قایق

wrestle (اسم)
تقلا، کشتی، کشمکش

hulk (اسم)
کشتی، کشتی سنگین و کندرو، بدنه کشتی، لاشه کشتی، تنه کشتی

collier (اسم)
کشتی، ذغال سنگ، ذغال گیری

prow (اسم)
کشتی، دماغه کشتی، عرشه کشتی

جهاز، زورق، سفینه، غراب، مرکب، ناو


زورآزمایی، گلاویزشدن، مصارعت


فرهنگ فارسی

وسیله‌ی نقلیه‌ی شناور، ناو، کرجی، سفینه، جهاز


( اسم ) ۱ - کستی . ۲ - گلاویز شدن دو تن با یکدیگر برای زور آزما یی و زمین زدن هم . یا ترکیبات اسمی : تشک کشتی . ( کشتی ) تشکی که بر کف زور خانه یا جای دیگر گسترند و کشتی گیران روی آن کشتی گیرند . یا خاک کشتی . ( کشتی ) سابقا معمول بود برای کشتیها ی خارج از زور خانه زمین را هموار میکردند و در آن خاک نرم میریختند که آنرا [ خاک کشتی ] میگفتند چنانکه امروزه تشک کشتی می اندازند . ورزش فقر بود روز و شبان در سرما خاک کشتی است همه بالش ما بستر ما . ( گل کشتی توبا ) یا سنگ کشتی . ( کشتی ) سابقا پهلوانان نامی که ناچار بوده اند در ایام معینی با اشخاص مختلف الوزن زور آزمایی کنند با یکی از ورزشکار ان که وزن بدنش بیشتر از وزن پهلوان بود چند روز قبل از موعد کشتی میگرفتند خود را با وزن سنگین او عادت میداند تا در موقع کشتی جدی از عهد. بلند کردن حریف خود بر آیند . در گذشته این قبیل کشتی گیران پر وزن را که اکثر هم هنری نداشته و برای همین کارها خوب بودند در مقام مزاح سنگ کشتی میخواند ند یا کشتی پهلوانی . ( کشتی ) این نوع کشتی که اساسی ترین کشتی های باستانی است سابقا مخصوص پهلوانها ی بزرگ و صاحب داعیه بود . این کشتی با خواندن گل کشتی انجام میگرفت بدین صورت که بعد از ختم ورزش مرشد زور خانه یا شخص دیگر ی شروع بخواندن گل میکرد و پیش کسوت ترین افراد حاضر در زور خانه دست دو پهلوان را بدست یکدیگر می نهاد . بمحض اینکه خواندن گل کشتی شروع میشد هر دو پهلوان دست ها را روی زانوی راست خود نهاده بحالت رکوع در میامدند . در این وقت دیگر ان هم که در گود ایستاده بودند بتبعیت از پهلوانان برکوع میرفتند و پس از ختم قرائت گل کشتی عموما بسجده در آمده و بعد از جای بر میخاستند دو پهلوان فرو کوبیده شروع بکشتی میکردند و زور آزمایی تا غلب. یکی بر دیگر ی دوام داشت یا کشتی چهک . ( کشتی ) نوعی زور آزمایی بدین صورت که گودال یا چاه کوچکی می کندند و یکی درون آن رفته و پای می افشرده و دیگر ی که خود را زور مندتر میدانسته می بایست او را بقوت خویش از آن گودال بیرون آورد . یا کشتی خصمانه . ( کشتی ) کشتی هایی است که بنا بتقاضای قبلی یکی از طرفین کشتی صورت میگیرد . پس از موافقت پهلوان یا پیش کسوت ترین فرد زور خانه دست آنها را گرفته و بدست یکدیگر میدهد و مرشد زور خانه با صدای بلند میگوید : اول فتح است بسم الله الرحمن الرحیم پهلوان و دیگر ان مواظب حرکات طرفین هستند تا پشت یکی از آنها بخاک برسد و اگر کشتی طولانی شود و هیچیک فاتح نگردند آنان را از هم جدا میکنند و بقی. کشتی را موقوف بوقت دیگر میسازند : ( داد در کشتی خصمانه دگر دست بدست بنگاهی همه را کشت و در کشتی بست ) . ( گل کشتی ) یا کشتی دسته جمعی . در جشنهای گل ریزان بعد از خاتم. ورزش و مراسم دعا میاندار روی بطرف بزرگان و اساتید ی که در غرفه ها بودند میکرد و میپرسید : اکنون چه کنیم ? در این وقت خوانند. گل کشتی بصدا در می آمد . بلا فاصله هر کشتی گیری حریف خود را انتخاب میکرد و هر دو نفر حریف یکدست خود را بگردن دیگر ی تکیه داده و در معنی بصورت دوستانه دست بگردن هم میکردند و دست دیگر را که آزاد بود بروی زانو ی خود نهاده همگی برکوع در آمده و بمحض اینکه خوانند. گل میگفت [ خدا را سجود ] بهمان قسمی که دست در گردن هم داشتند با یکدست بسجود رفته و از جای بر خاسته و هر دو نفر با هم فرو کوبیده و یکدیگر را رها ساخته در کنار هم می ایستادند و بعد با اشار. میاندار یا پهلوان هر حریفی با حریف خود کشتی میگرفت . یا کشتی دوره . ( کشتی ) در این کشتی رسم چنین بود که پهلوان بعد از خاتم. ورزش و مراسم دعا دست خود را بعزم و طلب کشتی بطرف یکایک ورزشکار ان دراز میکرد و هر یک مایل بکشتی بود با پهلوان گلاویز میگردید . یا کشتی میدانی . ( کشتی ) این کشتی هم نوعی از کشتیها ی خصمانه در زور خانه ها بود با این تفاوت که در این مراسم چون پای امتیاز و بازو بند پهلوانی و مشاغل دیوانی در بین بود پهلوانان بالای جان میزدند و بسا اتفاق میافتاد که جان خود را در این راه بباد می دادند . پهلوانانی بودند که برای کسب شهرت و اخذ این امتیازات شاید از یک سال قبل شروع بتمرین میکردند و از ولایات دور دست خود را در روز معین که غالبا عید نوروز بود بپایتخت میرسانید ند . یا ترکیبات فعلی : خاک کشتی ما در فلان جا ریخته خواهد شد . ( کشتی ) در آنجا مبارزه خواهیم کرد یا کشتی پاک شدن . ( کشتی ) ۱ - تمام شدن کشتی . ۲ - تلافی زمین خوردن از کشتی قبلی شدن : ( چه بهشتی است که آن شوخ غضبناک شود از نگاهی بکشد کشتی ما پاک شود ) . ( میر نجات ) یا کشتی پاک کردن . ( کشتی ) ۱ - تمام کردن کشتی . ۲ - تلافی زمین خوردن در کشتی قبلی را کردن : ( با خلق جهان پاک کنم کشتی همت گر مشعل گردون کندم کهنه سواری ) . ( محسن تاثیر ) یا کشتی در میان بودن ( ماندن ) . ( کشتی ) نا تمام ماندن کشتی است که چون دو تن در کشتی حریف هم نمیشوند و اتمام کشتی را بوقت دیگر موکول کنند گویند : کشتی آنها در میان است . یا در میان مانده است . یا کشتی قدر بودن . برابر بودن در زور و کشتی . یا کشتی گره شدن . ( کشتی ) کشتی در میان ماندن : ( بگشای میان رخ و بفروش نگاهی سودا چو گره گشت خریدار برد رنج ) . ( میر الهی )

(ورزش) نوعی ورزش که در آن دو حریف با هم گلاویز می‌شوند


جملات نمونه

تشک کشتی، تشک کشتی گیری

wrestling mat


کشتی آزاد

freestyle wrestling


کشتی فرنگی

Greco-Roman wrestling


مربی کشتی

wrestling coach


مسابقه‌ی کشتی، هماورد کشتی

wrestling match


کشتی پارویی

paddle boat


کشتی مین‌روب

mine sweeper


کشتی مین‌گذار

minelayer


کشتی تفریحی

yacht, pleasure boat


کشتی توفان‌زده

wreck, wrecked ship, storm-damaged ship


کشتی صیادی، کشتی ماهیگیری

trawler, fishing boat


کشتی صید مروارید

pearler


کشتی را به آب انداختن

to launch a ship


کشتی نجات

rescue vessel, life raft, lifeboat


کشتی نفتکش

tanker, oil tanker


کشتی جنگی

warship, man-of-war, cruiser, battleship, dreadnought, dreadnaught


کشتی چاپاری، کشتی نامه‌بر

packet boat


کشتی خصوصی

yacht, private boat


کشتی دودکله

brig, schooner, brigantine


کشتی فضایی، سفینه‌ی فضایی، فضا ناو

spaceship, spacecraft


کشتی گزاره، فری

ferry, ferryboat


کشتی نفربر

transport ship, troopship, troop carrier


کشتی نوح

Noah's ark, the ark


با کشتی فرستادن

to ship, to send by ship


سوار کشتی شدن

to embark, to go on board a ship, to board a ship


کشتی‌ها، ناوگان

fleet


کشتی نفتکش بزرگ، ابرنفتکش

supertanker


سوار کشتی کردن

to embark, to take on board a ship


سینه‌ی کشتی، جلوی کشتی

bow


عرشه‌ی کشتی

shipboard


عقب کشتی، پاشنه‌ی کشتی

stern


کشتی اتمی، کشتی با سوخت اتمی

nuclear-powered ship, atomic ship


کشتی اقیانوس پیما

ocean liner, ocean-crossing ship


کشتی بادبانی

sailing ship, sailing vessel, sailboat


کشتی باری

cargo ship, freighter, barge


کشتی بازرگانی

merchantman, merchant ship


کشتی‌های بازرگانی، ناوگان بازرگانی

merchant fleet


کشتی بخار

steamship, steamboat, steamer


کشتی‌های جنگی، ناوگان جنگی

battle fleet


کشتی شیلاتی

factory ship


کشتی مسافری

liner, passenger boat


با کشتی به آنجا سفر کردیم

we traveled there by boat


از کشتی پیاده شدن

to disembark, to get off (a boat)


کشتی راندن

to pilot a ship, to sail a ship, to boat, to yacht, to helm


کشتی رودخانه‌ای، ناو رودخانه‌رو

riverboat


کشتی شن‌کشی، کشتی لاروبی

dredger


کشتی هواپیمابر، ناو هواپیمابر

aircraft carrier, carrier, flattop nuclear carrier


کشتی هماپیمابر اتمی

nuclear carrier


کشتی هوایی، بالون، هواناو‍

airship, dirigible, zeppelin


کشتی یخ شکن

icebreaker


فرهنگ معین

(کُ) (اِ.) 1 - ورزش دونفری که هدف از آن به پشت خواباندن یکی به وسیلة دیگری است . مجازاً: تلاش و کوشش جسمی یا ذهنی بسیار سخت . 2 - زنار، کمربند.


(کِ) (اِ.) 1 - سفینه ، قایق بزرگ . 2 - نوعی پیالة شراب . ؛ ~ کسی غرق شدن بسیار افسرده و غمگین شدن .


(کُ ) (اِ. ) ۱ - ورزش دونفری که هدف از آن به پشت خواباندن یکی به وسیلة دیگری است . مجازاً: تلاش و کوشش جسمی یا ذهنی بسیار سخت . ۲ - زنار، کمربند.
(کِ ) (اِ. ) ۱ - سفینه ، قایق بزرگ . ۲ - نوعی پیالة شراب . ، ~ کسی غرق شدن بسیار افسرده و غمگین شدن .

لغت نامه دهخدا

کشتی. [ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) سفینه. ( برهان ) . سفینه و زورق و جهاز و هر مرکبی خواه بزرگ و یا کوچک که بدان بحرپیمائی کنند و از رودخانه های بزرگ عبور نمایند. ( ناظم الاطباء ). فلک. جاریه. ( ترجمان القرآن ) ( دهار ). مرکب. ناو. ناوه. ( الجماهر ). در آنندراج آمده است که رشیدی گوید ظاهراً به کسر است و بواسطه قافیه به فتح خوانده اند اما بزعم مؤلف بهار عجم صحیح به فتح مرکب از کش به معنی هر بیغوله و گوشه عموماً و بیغوله ران و بغل خصوصاً است... و تی که کلمه نسبت است. و نزداهل دریا مقرر است که هر کشتی که در آن مرده یا استخوان مرده گذاشته باشند آن البته طوفانی می گردد و چنانچه از این مطلع تأثیر نیز معلوم شود :
چو دل در سینه شد افسرده عصیان میشود پیدا
در آن کشتی که باشد مرده طوفان میشود پیدا.
و گوید بی لنگر، بی ناخدا، تباهی ، طوفانی ، طوفان رسیده ، دریائی ، دریانشان ، لنگرگیر، پر، تهی از صفات آن است و با لفظ شکستن ، افکندن ، انداختن ، گذاشتن ، نشستن ، افتادن ، کشیدن در چیزی و بر چیزی و راندن بر چیزی و گذاردن و بیرون آوردن و بردن از چیزی مستعمل است. ( دهار ).خلیة، کشتی بزرگ :
ماغ در آبگیر گشته روان
راست چون کشتیی ست قیراندود.
رودکی.
چو هفتاد کشتی بر او ساخته
همه بادبانها برافراخته.
فردوسی.
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس.
فردوسی.
بکشتی ویران گذشتن بر آب
به آید که در کار کردن شتاب.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2359 ).
گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان.
فرخی.
مرد ملاح تیز اندک رو
راند بر باد کشتی اندر ژو.
عنصری.
چون کشتی پر آتش و گرد اندر آب نیل
بیرون زد آفتاب سر از گوشه جهن.
عسجدی.
کشتیها که بر این جانب آوردند. ( تاریخ بیهقی ) خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدید اول بشکوهید که علی تکین تعبیه کرده است خود را فراهم بگرفت و کشتی از میان جیحون باز گردانیده بود. ( تاریخ بیهقی ) کشتی ها دیدند که از هرجای آمدی و بگذشتی و دست کس بدیشان نرسیدی. براند از رباط ذوالقرنین تا برابر ترمذ کشتی یافت و در وی نشست. ( تاریخ بیهقی ).
کشتی خرد است دست در وی زن
تا غرقه نگردی اندرین دریا.

کشتی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) سفینه . (برهان ) . سفینه و زورق و جهاز و هر مرکبی خواه بزرگ و یا کوچک که بدان بحرپیمائی کنند و از رودخانه های بزرگ عبور نمایند. (ناظم الاطباء). فلک . جاریه . (ترجمان القرآن ) (دهار). مرکب . ناو. ناوه . (الجماهر). در آنندراج آمده است که رشیدی گوید ظاهراً به کسر است و بواسطه ٔ قافیه به فتح خوانده اند اما بزعم مؤلف بهار عجم صحیح به فتح مرکب از کش به معنی هر بیغوله و گوشه عموماً و بیغوله ٔ ران و بغل خصوصاً است ... و تی که کلمه ٔ نسبت است . و نزداهل دریا مقرر است که هر کشتی که در آن مرده یا استخوان مرده گذاشته باشند آن البته طوفانی می گردد و چنانچه از این مطلع تأثیر نیز معلوم شود :
چو دل در سینه شد افسرده عصیان میشود پیدا
در آن کشتی که باشد مرده طوفان میشود پیدا.
و گوید بی لنگر، بی ناخدا، تباهی ، طوفانی ، طوفان رسیده ، دریائی ، دریانشان ، لنگرگیر، پر، تهی از صفات آن است و با لفظ شکستن ، افکندن ، انداختن ، گذاشتن ، نشستن ، افتادن ، کشیدن در چیزی و بر چیزی و راندن بر چیزی و گذاردن و بیرون آوردن و بردن از چیزی مستعمل است . (دهار).خلیة، کشتی بزرگ :
ماغ در آبگیر گشته روان
راست چون کشتیی ست قیراندود.

رودکی .


چو هفتاد کشتی بر او ساخته
همه بادبانها برافراخته .

فردوسی .


یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس .

فردوسی .


بکشتی ویران گذشتن بر آب
به آید که در کار کردن شتاب .
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2359).
گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان .

فرخی .


مرد ملاح تیز اندک رو
راند بر باد کشتی اندر ژو.

عنصری .


چون کشتی پر آتش و گرد اندر آب نیل
بیرون زد آفتاب سر از گوشه ٔ جهن .

عسجدی .


کشتیها که بر این جانب آوردند. (تاریخ بیهقی ) خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدید اول بشکوهید که علی تکین تعبیه کرده است خود را فراهم بگرفت و کشتی از میان جیحون باز گردانیده بود. (تاریخ بیهقی ) کشتی ها دیدند که از هرجای آمدی و بگذشتی و دست کس بدیشان نرسیدی . براند از رباط ذوالقرنین تا برابر ترمذ کشتی یافت و در وی نشست . (تاریخ بیهقی ).
کشتی خرد است دست در وی زن
تا غرقه نگردی اندرین دریا.

ناصرخسرو.


هرکس که پدر نام نهد نوح مر او را
کشتیش نباشد که رود بر سر طوفان .

ناصرخسرو.


این یکی کشتی است کورا بادبان
آتش است و خاک تیره لنگر است .

ناصرخسرو.


به هر باد خرمن نشاید فشاند
نه کشتی توان نیز بر خشک راند.

اسدی .


چون بشورد بحر، کشتی راسکون لنگر دهد.

امیر معزی .


گورکن در بحر و کشتی در بیابان داشتن .

سنائی .


حرمت برفت حلقه ٔ هر در گهی نکوبم
کشتی شکست منت هر لنگری ندارم .

خاقانی .


کشتی ما درگذشتن خواست از عیسی ولیک
هفته ای هم سوزن عیسیش لنگر ساختیم .

خاقانی .


زین سوی جیحون توان کشتی و پل ساختن
هردو چو زانسو شدی از همه کم داشتن .

خاقانی .


زرومی کجا خیزد آن دست زور
که کشتی برون آرد از آب شور.

نظامی .


مکن کشتی چینیان را خراب
که افتد ترا نیز کشتی در آب .

نظامی .


کشتی حیات کم شکستی
گر بحر غم آرمیده بودی .

خاقانی .


ملاح خرد بکشتی وهم
در بحر دلش کران ندیده ست .

خاقانی .


گر خضردر بحر کشتی را شکست
صد درستی در شکست خضر هست .

مولوی .


خدا کشتی آنجا که خواهد برد
اگر ناخدا جامه بر تن درد.

سعدی .


مخور غم برای من ای پر خرد
مرا آنکس آرد که کشتی برد.

سعدی .


شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی .

سعدی .


علم کشتی کندبر آب روان
وانکه کشتی کند بعلم توان .

اوحدی .


چون تو با علم آشنا گشتی
بگذری زآب نیز بی کشتی .

اوحدی .


ما کشتی صبر خود در بحر غم افکندیم
تا آخر از این طوفان هر تخته کجا افتد.

حافظ.


اشک چشم من کی آرد در حساب
آنکه کشتی راند برخون قتیل .

حافظ.


اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه ٔ بلا ببرد.

حافظ.


نه امروز است از اشک یتیمی دامنم دریا
به طفلی کشتی گهواره ٔ من بود طوفانی .

صائب .


شانه از موج طراوت کشتی دریائی است
بسکه در زلف تو دلهای اسیران آب شد.

صائب .


کشتی در آب دیده کشیدند دشتیان
دارد محیط عشق و جنون ساحل این چنین .

ظهوری .


- دود کشتی ؛ جهاز دودی . کشتی بخار. (ناظم الاطباء).
- کشتی بادبانی ؛ کشتی شراعی .
- کشتی باده ؛ پیاله ٔ شرابخوری که بصورت کشتی باشد.(آنندراج ) :
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشته هرگوشه ٔ چشم از غم دل دریایی .

حافظ.


موج گل از در و دیوار چمن می گذرد
کشتی باده بیارید که گل طوفان کرد.

دانش (از آنندراج ).


- کشتی بادی ؛ کشتی بادبانی . کشتی شراعی .
- کشتی بخار ؛ کشتی که با بخار حرکت کند. مقابل کشتی بادی . جهاز. (یادداشت مؤلف ).
- کشتی بندان ؛ بندر. مینا. جای لنگر انداختن کشتی ها در بندر: این شهر [ شهر مهروبان ] باجگاهی است و کشتی بندان و چون از آنجا بجانب جنوب بر کناردریا بروند ناحیت توه ... باشد. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 121).
- کشتی به خشک بستن ؛ کنایه از خسیس و ممسک شدن است . (از آنندراج ) :
گشت ممسک خواجه چون گردید مال او زیاد
بست کشتی را بخشک آخر که دریا آتش است .

سعید اشرف (از آنندراج ).


در این زمانه که کشتی بخشک بسته محیط
غنیمت است که در دیده آب می آید.

میرزا حسن واهب (از آنندراج ).


هست تا سرمایه ٔ خست مترس از احتیاج
کشتی خود بسته ای بر خشک طوفان از کجاست .

سلیم (از آنندراج ).


کشتیش را خشکی دریا نمی بندد بخشک
از قناعت هرکه در دل چون گهر می دارد آب .

میرزا صائب (از آنندراج ).


- کشتی به (در) خشک راندن ؛ کشتی در خشکی راندن . کنایه از کار مشکل انجام دادن :
چه رانی کشتی اندیشه در خشک
گرت سوزیست طوفان تازه گردان .

خاقانی .


کشتی بخشک راند و خدام آنجناب
غرق بحار جود تو یکسر ز مرد و زن .

عمید عطا.


دومه شغل راندم چو کشتی بخشکی
همه سال ماندم بدریا چو لنگر.

عمید عطا.


کشتی بخشک رانده و ساحل ندیده ام
بحر محیط غوطه خورد در سراب عشق .

باقرکاشی .


- || کنایه از کار عبث کردن :
کشتیی می کشیم بر خشکی
دل دریا اگر چه حاصل ماست .

ظهوری .


- || کنایه از کار ناممکن کردن :
تا شود معلوم مردم فیض ابر لطف او
کشتی امید خود راند بخشکی ناخدا.

علی خراسانی (از آنندراج ).


- || کنایه از مردن . (آنندراج ) :
بخشکی راند کشتی زین سراب آن دُرِّ دریایی
بیا ای گریه کز بهر چنین روزی بکار آیی .

امیرخسرو (از آنندراج ).


- کشتی به ساحل رساندن ؛ کنایه از اتمام کاری است .تمام کردن . انجام رساندن .
- کشتی به ساحل زدن ؛ به کنار رسانیدن . (آنندراج ) :
میزنم از جوش غم دل را به پهلو همچو باد
کشتی خود را در این طوفان بساحل می زنم .

علی خراسانی (از آنندراج ).


- کشتی جنگی ؛ کشتی که در جنگها بکار می آید. کشتی که زره دارد و مسلح می باشدمر جنگ را. (از فرهنگ رازی ). رزمناو. (از لغات فرهنگستان ).
- کشتی جود ؛ کشتی بخشش . کنایه از جود بسیار است :
تیغ هندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی .

نظامی .


- کشتی خُرد ؛ زورق . (دهار).
- کشتی خود را دریایی کردن ؛ بکاری که مورد تردید بود عزم کردن . عزم جزم کردن . (از آنندراج ).
- کشتی در آب افتادن ؛ کنایه از غرق شدن . (از آنندراج ).
- کشتی دریافشان ؛ پیاله ٔ شراب . (آنندراج ).
- کشتی دریوزه ؛ کاسه ٔ گدائی که بصورت کشتی باشد. (آنندراج ). کشکول گدائی .
- کشتی در گل یا به گل نشستن ؛ از حرکت بازماندن . به مانعی برخوردن :
فریب چشم خوردم کشتیم در گل نشست آخر
نمی ماندی بجا گر میگرفتم دامن دل را.

حافظ.


تا بکی ای خضر خواهی این چنین غافل نشست
کشتی دریا کشان از لای خم در گل نشست .

سلیم .


- کشتی رونده ٔ صبح ؛ کنایه از شتر باشد که عربان بعیر گویند. (از برهان ) (ناظم الاطباء).
- کشتی زر ؛ پیاله ای را گویند از زر که باندام کشتی و سفینه سازند. (از برهان ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ) :
هاتف خمخانه داد آواز کای جمع الصبوح
پاسخش را آب لعل و کشتی زر ساختند.

خاقانی .


- || کنایه از آفتاب عالمتاب است . (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) :
کشتی زر هم کنون آمد پدید
کانک اینک بادبان برکرد صبح .

خاقانی .


سیم کش بحر کش ز کشتی زر
خوان فکن خوانچه کن مسلم صبح .

خاقانی .


- || کنایه از ماه نو و هلال باشد. (از برهان قاطع).
- کشتی زرنگار ؛ کشتی طلائی رنگ .
- || کنایه از آفتاب عالمتاب است .
- || کنایه از ساغر :
بهر دریا کشان بزم صبوح
کشتی زرنگار بندد صبح .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 481).


- کشتی زره پوش ؛ کشتی که بالایش همه کار آهن باشد و درالواحی آهنی گرفته باشند. (آنندراج ). کشتی که بدنه اش از زره ساخته باشد تا گلوله بدان آسیب نرساند. زره دار.
- کشتی زره دار ؛ کشتی که از زره ساخته اند. کشتی که اندامش ازفولاد کرده اند بخود راه ندادن گلوله را.
- کشتی شراعی ؛ نوع کشتی که بر آن برای باد پرده ها بندند. (آنندراج ). کشتی بادبانی . کشتی بادی .
- کشتی صحرا ؛ کشتی که در صحرا حرکت کند و آن کنایه از شتر است . (یادداشت مؤلف ).
- کشتی غم ؛ کنایه ازدنیاست که عالم سفلی باشد. (از آنندراج ).
- کشتی کسی در دریا غرق شدن ؛ کنایه از غصه داشتن . کنایه از غمین بودن .
- کشتی لنگرگیر ؛ سفینه ای که بسبب گرانی لنگر بجای خود ایستد. (آنندراج ) :
بود معذور گر در وجد آید سالک واصل
که کشتی نیست لنگرگیر چون گردید دریایی .

محمد سعید اشرف (از آنندراج ).


|| غُراب . (یادداشت مؤلف ). || خوان . طبق . || کاسه ٔ درویشان . (ناظم الاطباء). کشکول . کچلول . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از کاسه ٔ کلان بصورت کشتی که اکثر قلندران با خود دارند و شراب و جز آن بدان نوشند و این مجاز است . || پیاله ٔ شرابخوری که بشکل زورق باشد. (ناظم الاطباء). پیاله ٔ شراب که به هیأت کشتی سازند :
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشته هر گوشه ٔ چشم از غم دل دریائی .

حافظ.


بده کشتی ّ می تا خوش برانیم
در این دریای ناپیدا کرانه .

حافظ.



کشتی . [ ک ُ ] (اِ) زورآزمائی دو تن با یکدیگر بدون به کار بردن آلات و اسباب به قصد بر زمین افکندن همنبرد. مصارعت . به هم چسبیدن دو پهلوان به یکدیگر و کوفتن و افکندن یکدیگر را بر زمین . (ناظم الاطباء). عمل دو کس که بر هم چسبند و خواهند یکدیگر را برزمین زنند. (از برهان ). زورورزی دو تن با یکدیگر تاکدام یک از پای درآید و آن را کستی با سین نیز گویند. مرد و مرد. مصارعة. (یادداشت مؤلف ) :
بدو گفت پولاد جنگی نبرد
به کشتی پدید آید از مرد مرد.

فردوسی .


گرت رأی بیند چو شیر ژیان
به کشتی ببندیم هر دو میان .

فردوسی .


نه من کودکم گر تو هستی جوان
به کشتی کمر بسته دارم میان .

فردوسی .


چو شیران به کشتی برآویختند
ز تنها خوی و خون همی ریختند.

فردوسی .


به کشتی و نخجیر و آماج و گوی
دلاور شود مرد پرخاشجوی .

فردوسی .


دیگر به تماشای کشتی راغب بودی . (جهانگشای جوینی ). گفت ای پادشاه ...بزورآوری بر من دست نیافت بلکه مرا از علم کشتی دقیقه ای مانده بود. (گلستان سعدی ).
- کشتی پاک شدن ؛ کنایه از تمام شدن کشتی . (آنندراج ) :
چه بهشت است که آن شوخ غضبناک شود
از نگاهی کشد و کشتی ما پاک شود.

میرنجات .


- کشتی پاک کردن ؛ کنایه از تمام کردن کشتی . (آنندراج ) :
با خلق جهان پاک کنم کشتی همت
گر مشعل دولت کندم کهنه سواری .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


- کشتی خصمانه ؛ کشتی که از روی خصومت گرفته شود. کشتی بخصومت و عداوت . (از آنندراج ) :
یاد ایامی که از جوش می سرشار عشق
کشتی خصمانه با خم بود مینای مرا.

محسن تأثیر (از آنندراج ).


در میان ما و گردون کشتی خصمانه است
سالها در عاشقی زورآزمایی کرده ایم .

نادم گیلانی (از آنندراج ).


- کشتی قدر بودن ؛ برابر بودن در کشتی و زور. (آنندراج ).
|| (اِ) زنار و آن ریسمانی است که ترسایان و کافران بر میان بندند و گاهی بر گردن هم اندازند. (برهان ). بندی که زرتشتیان بر میان بندند. (یسنا). کستی . زنار بزبان پهلوی . (صحاح الفرس ). ریسمانی که فارسیان و هندوان بر میان بندند. کستیج . (یادداشت مؤلف ) :
همه سوی شاه زمین آمدند
ببستند کشتی بدین آمدند.

دقیقی .


که گشتاسب خوانند ایرانیان
ببستش یکی کشتی او بر میان .

دقیقی .


ببستیم کشتی و بگرفت باژ
کنونت نشاید ز ما خواست باژ.

دقیقی .


بر کمرگاه تو از کشتی جورست بتا
چه کشی بیهده کشتی و چه بندی کمرا.

خسروی .


گسسته بند کشتی برمیانش
چو شلوارش دریده بر دو رانش .

(ویس ورامین ).


از میان کشتی گسستی وز سر افکندی کلاه
از مغی گشتی بری اسلام کردی اختیار.

سوزنی .



فرهنگ عمید

از وسایل نقلیه ای که روی آب حرکت می کند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی، و مسافربری.
= کشتی نوح: [مجاز] وسیلۀ نجات &delta، دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی که رخ داد با آن جمعی از مردم و جانوران را نجات داد.
نوعی ورزش که بین دو نفر انجام می شود و هر کدام سعی می کند با استفاده از فنون آن ورزش پشت دیگری را به زمین بیاورد.
* کشتی فرنگی: (ورزش ) نوعی کشتی که فنون آن از کمر به بالا اجرا می شود.

از وسایل نقلیه‌ای که روی آب حرکت می‌کند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی، و مسافربری.
= کشتی نوح: [مجاز] وسیلۀ نجات Δ دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی‌ که رخ داد با آن جمعی از مردم و جانوران را نجات داد.


نوعی ورزش که بین دو نفر انجام می‌شود و هر کدام سعی می‌کند با استفاده از فنون آن ورزش پشت دیگری را به زمین بیاورد.
⟨ کشتی فرنگی: (ورزش) نوعی کشتی که فنون آن از کمر به بالا اجرا می‌شود.


دانشنامه عمومی

کشتی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره بدارد:
کشتی (ورزش) ورزشی انفرادی.
کشتی (شناور) یا کَشتی وسیله ای نقلیه بر روی آب برای ترابری و مسافرت.
کستی جامه ای خاص در جشن ها و مراسم مزدیسنا.
کشتی (مجموعه تلویزیونی) یک مجموعهٔ تلویزیونی اسپانیایی

دانشنامه آزاد فارسی

کُشتی
کُشتی
کُشتی
کُشتی
کُشتی
کُشتی
کُشتی
ورزش متداول در مصر و یونان و روم باستان که از ۷۰۴پ م به بازی های المپیک پیوست. دو سبک بین المللی امروزی این ورزش یکی کشتی فرنگی است که ورزشکاران روی منطقۀ کمر به بالای حریف کار می کنند و دیگری کشتی آزاد که در آن می توان پاهای حریف را نیز گرفت. هدف در هر دو سبک به زمین زدن حریف است. بسیاری از کشورها انواع خاص کشتی را در کشور خود دارند. گلیما خاص ایسلند است. شوینگن در سوئیس صدها سال است قدمت دارد و سومو ورزش ملی ژاپنی هاست. مسابقات قهرمانی جهان در سبک آزاد از ۱۹۵۱ و فرنگی از ۱۹۲۱ آغاز شده است. از ۱۸۹۶ کشتی فرنگی به بازی های المپیک افزوده شد. سبک آزاد از ۱۹۰۴ وارد المپیک شد. مسابقات کشتی براساس دسته بندی وزنی انجام می شود و در کشتی دَه وزن وجود داشت و سپس به هفت وزن تقلیل یافت.کشتی در ایران. کشتی یا درست تر کُستی در دوران پیش از اسلام به نوعی شال کمربندی گفته می شد که روحانیان زردشتی و مردان ایران زمین به کمر داشتند. شال مزبور از ۷۲ رشتۀ تابیده تشکیل شده بود که خود تقسیم بندی هایی به واحدهای شش و دوازده تایی داشته که به سه رشته سه تایی می رسید که آن سه، نمایانگر گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک هستند. این واژه، بعدها به یک رشتۀ ورزشی گفته شد که ابتدا در قالب کشتی پهلوانی جای گرفت و سپس با مدرنیزه شدن ورزش در قالب های کشتی آزاد، کشتی فرنگی، جهانی شد. کشتی پهلوانی قوانینی متفاوت با کشتی آزاد و فرنگی دارد و در بسیاری از موارد نام فنون کشتی پهلوانی با کشتی های دیگر فرق دارد. کشتی زورخانه ای چندین نوع است: دوستانه، میدانی، گروهی، دوره ای، پهلوانی و جز آن. هر کدام از انواع کشتی ها با مراسم خاصی اجرا می شود. در هریک از مناطق ایران انواعی از کشتی محلی رواج دارد؛ ازجمله کشتی گیله مرد در منطقۀ گیلان و کشتی چوخه در خراسان نام بردنی است.

کشتی (اخترشناسی). کَشتی (اخترشناسی)(Argo)
(یا: سفینه) صورت فلکی بسیار بزرگ و درخشانِ نیمکرۀ جنوبی، به شکل یک کشتی. بطلمیوس، منجم اسکندرانی، در قرن ۲م این صورت فلکی را توصیف کرد، اما در حال حاضر، برای پرهیز از سردرگمی آن را به چهار صورت فلکی تقسیم می کنند: شاه تخته«تیرِ حمّال»، کشتی دُم «کوثل»، بادبان«شراع»، و قطب نما.

گویش مازنی

/keshti/ گاو تنومند و شیرده

گاو تنومند و شیرده


واژه نامه بختیاریکا

( کُشتی ) گوسفند پرواری؛ کشتنی
گوشتی؛ وَن گلو؛ مُل و گوشتی؛ مُل هُلی

جدول کلمات

سفینه

پیشنهاد کاربران

کُشتی به بند سفید و باریک و بلندی که از هفتاد و دو نخ پشم سفید گوسفند گویند که این کمربند باید به دست بهدینان پارسا بافته شود. ۷۲ نخ، به شش رشته تقسیم شده و هر رشته دارای ۱۲ نخ است. عدد ۷۲ اشاره است به ۷۲ فصل یسنا که مهم ترین قسمت اوستا ست. ۱۲ اشاره است به ۱۲ ماه سال و ۶ اشاره است به شش گاهنبار که اعیاد دینی سال باشد.
نام دیگر کُشتی عبارتتد از : کُستی ، کُستیک، کُست یا بند دین است.

کشتی ( به فتح و به کسر اول ) : پیاله ی می ، ساغر شراب
روزی از روضه ی بهشتی خویش
کرد بر می روانه کشتی خویش
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۵۴.

کِشتی: در پهلوی کشتیگ kaštīg بوده است.
دکتر کزازی در مورد واژه ی " کِشتی" می نویسد : ( ( می تواند که ستاک در "کشتی" کش باشد که در "کشیدن" نیز دیده می آید و در اوستایی کَرْش بوده است. شاید این آبْ پیما از آن روی کشتی نامیده شده است که در گذشته آب پیماها را با دو ریسمان از کرانه ای به کرانه ای دیگر رود در می کشیده اند. ) )
( ( چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبانها برافراخته ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 208 )


کشتی سخت ترین و پرکاربرد ترین ورزش رزمی است و به سلطان ورزشهای رزمی گلاویزی معروف است.


" کِشتی " از فعل ترکی "کِچمک" به معنی عبور کردن ، گذشتن و. . گرفته شده است که از آن مشتق "کچدی یا کچتی" یا "کچدیک یا کچتیک" شکل می گیرد که این شکل از اشتقاق منجر به ایجاد اسم مصدر ، اسم ابزار یا اسمای دیگر ، قید و صفت می شود مانند:
uydu : ماهواره ( اسم ابزار )
buldu : کشف ، یافت
tapduk : ستایش شده ، ستوده از فعل tapmak استانبولی به معنای عبادت کردن پرستش کردن ، ستودن
bildik : دانسته های قبلی ،
sandık : که به صورت صندوق وارد فارسی شده ( اسم ابزار )
bulduk : یافته
beklenmedik : غیر منتظره ، ناخواسته ( قید )
girdi یا girdik : مجرا ، ورودی ( اسم مکان )
chıktı : خروجی ، نتیجه ،
chalındık ( یا چالدئک ) : دزدی ، سرقتی
sapdık : انحرافی ( مثلا sapdık you : راه انحرافی )
sağdık : شیر دوش ، وسیله یا ابزار دوشیدن
و. . . .

که مشتق "کِچتیک" یا "کِچتی" به عنوان اسم ابزار به وسیله تردد کردن یا عبور یا گذر از آب و مسیر های آبی اطلاق می شود ( البته در ابعاد کوچک ) که با تبدیل حرف "چ" به "ش" واژه به شکل "کِشتیک" یا " کِشتی" در آمده که این امر نیز در ترکی مرسوم است مانند :
"آچتئ "که به " آشتی" تبدیل شده و به این شکل وارد فارسی شده
"آچماق" که "آشماق" نیز گفته می شود
"کچمک" که "کشمک" یا "گشمک" نیز گفته می شود
"بیچمک" که " بیشمک" نیز گفته می شود
و. . . .

در نهایت کلمه با حالت " کشتیک " یا " کِشتی" وارد فارسی شده است.



کشتی . [ ک ُ ] ( اِ ) زورآزمائی دو تن با یکدیگر بدون به کار بردن آلات و اسباب به قصد بر زمین افکندن همنبرد. مصارعت . به هم چسبیدن دو پهلوان به یکدیگر و کوفتن و افکندن یکدیگر را بر زمین . ( ناظم الاطباء ) . عمل دو کس که بر هم چسبند و خواهند یکدیگر را برزمین زنند. ( از برهان ) . زورورزی دو تن با یکدیگر تاکدام یک از پای درآید و آن را کستی با سین نیز گویند. مرد و مرد. مصارعة. ( یادداشت مؤلف ) :
بدو گفت پولاد جنگی نبرد
به کشتی پدید آید از مرد مرد.
فردوسی .
کشتى در حرفهٔ پهلوانى کمال کسوت ورزش هاى باستانى بوده و نسل به نسل در هر دوره محفوظ مى مانده است پس از حملهٔ مغول، عملیات پهلوانى و کشتى گیرى پس از مدتى رکود، مجدداً رواج یافت و پهلوانان و کشتى گیران پرآوازه اى به ظهور رسیدند. از اسناد و مدارک رواج کشتى و نام پهلوانان پیش از حملهٔ مغول اثرى نیست، چرا که در هنگام حملات مغول ها به ایران از دست رفته است.
رواج مجدد کشتى گیرى و کسوت پهلوانى در ایران، توجه اوکتاى قاآن ۹۶۳۹ - ۶۳۴ هـ ) را به خود جلب نمود و او به تقلید از شاهان ایرانى کشتى در حضور شاه را برقرار ساخت. از این زمان به بعد نام و احوال کشتى گیران و پهلوانان به طور مشخص در تاریخ ثبت شده است. پهلوان محمدشاه و پهلوان فیلهٔ همدانى از پهلوانان معروف عهد اوکتاى هستند که شرح حال آنان در جهانگشاى جوینى و جامع التواریخ آمده است و پهلوان پوریاى ولى که به نوشتهٔ تاریخ ناصرى تا سال ۷۲۲ هـ مى زیسته، از پیشوایان عالى مقام و صاحب کرامت کشتى باستانى و از روجین زورخانه بوده و ورزش باستانى را کمال بخشیده است. پهلوان اسد کرمانی، پهلوان خرم خراسانی، پهلوان شرف الدین طالف، پهلوان طغانشاه و پهلوان على شاه نیز از پهلوانان معروف اواخر قرن و اوایل قرن هشتم که در تاریخ آن مظفر نام آنان ثبت شده است.
پهلوانان عبدالرزاق بیهقى اهل خراسان نیز متعلق به قرن هشتم، عیارى بلندآوازه بود که بعدها در رأس نهضت سربداران قرار گرفت که شرح آن در حبیب السیر آمده است.
از پهلوانان قرن نهم نیز مى توان به پهلوان یوسف ساوى اشاره کرد که آئین پهلوانى و ورزش باستانى را از ایران به هند برد و در آنجا رواج داد. وى در سال ۸۹۷ هـ. در بیجارپورهند به سلطنت رسید و به عادل شاه معروف شد.
نام پهلوانان بسیارى از دوران هاى مختلف از جمله دوران صفویه و قارجایه در تذکره ها آمده که یکى بعد از دیگرى در هر دوره جانشین هم شده، مقام پهلوانى پایتخت را احراز کرده اند.
پهلوانان مذاقى عراقى در دورهٔ شاه تهماسب اول صفوی، پهلوان کبیر اصفهانى و پهلوان لندره دوز اصفهانى معاصر کریم خان زند بوده اند. پهلوان یزدى بزرگ، پهلوان اکبر خراسانى و پهلوان حاج محمدصادق بلورفروش و حاج سیدحسن رزاز به ترتیب از آغاز سده سیزدهم به بعد از نامدارترین پهلوانان این عهده بوده اند.
کشتى ورزش کاملى است که از ادوار باستان در ایران معمول بوده و بیش از هر ورزش دیگر در کشور ایران داراى اهمیت بوده است.
ایرانیان در عصر حاضر هم قدرت کشتى خود را به جهانیان نشان داده اند.
کشتى عبارت است از رد و بدل کردن فنونى براساس فعالیت طرفین که به نفع یکى و مغلوب شدن دیگرى تمام مى شود. این ورزش کامل سبب طولانى شدن عمر و تقویت فکر و تقویت قواى جسمى و روحى است. در ایران کشتى از دیرزمانى مرسوم بوده و در ایام نوروز همه ساله در پایتخت درهنور سلطان عصر مجالس کشتى گیرى برپا مى شده و پهلوانان از هر شهر و ایالتى اعزام مى شدند؛ فاتح این مسابقه ها پهلوان پایتخت نامیده مى شد و به دریافت بازوبند و افتخارات دیگر نایل مى شد. ایرانیان باستان بزرگ ترین پهلوان را جهان پهلوان مى گفتند و به تدریح این سمت از منصب هاى عالى ارتش گشت اما از زمانى که جنگ آورى و کشتى گیرى از هم جدا شد، عنوان جهان پهلوانى تنها مخصوص پهلوان پایتخت بوده است. کشتى در ایران به جز کشتى آزاد و فرنگى شامل پنج نوع کردی، ترکمنی، مازندارنى ( گیلکی ) ، ایلیاتى و باستانى است.
قدیمى ترین کشتى در ایران که هنوز کاملاً معمول و متداول است، کشتى کردى است که بیش از هر جا در خراسان، گرگان و کرمان متداول است. در این کشتى باید دو مرتبه حریف را مغلوب کرد. در حال حاضر در آسیاى میانه، این کشتی، کشتى ملى و باستانى است و در این رشته مسابقاتى انجام مى شود.
ایرانیان از قدیم الایام به فنون کشتى آشنائى کامل داشته اند و این فنون در گذشته به مراتب بیش از امروز بوده است. فنون کشتى انواع مختلف دارد و مى توان هر یک را از چپ و راست استفاده کرد. هر فنى بدلى دارد که بدلکار با به کارگیرى آن فن حریف را به آسانى رد مى کند.
لباس کشتى پهلوانان تنکه چرمى است که از زیر زانو تا زیر شکم را مى پوشاند. این شلوار از زمان ظهور عیاران است. صنعت تنگه دوزى در قدیم از صنایع قابل توجه بود که کار اساتید صنف سراج بود.
پهلوانان نامدار در موقع ورزش لنگى به نام لنگ کسوت بر بالاى تنگه خود مى بستند و گوشهٔ لنگ را به صورت لچک در صورت خود مى آویرختند. این عمل سابقهٔ تاریخى دارد که به دورهٔ قاجار بازمى گردد. در دوران هاى پیشتر نیز پهلوانان که به مقام استادى مى رسیدند با اجازهٔ پادشاه وقت حق بستن پیش بند چرمین بر بالاى تنگه و روى شکم خود داشته اند. هنوز هم تا پهلوانى به مقام پیش کسوتى و استادى نرسد حق بستن لنگ کسوت را ندارد.
پهلوانان نامى در سابق کاسه بند به زانوهاى خود مى بستند که بستن آن با اجازهٔ اساتید و مشایخ طریفت بوده است.
یکى از رسوم دیرین و شیرین ورزش باستانی، گل کشتى نام دارد که در سابق معمول بوده و آن عبارت از اشعار و عباراتى است که براى شروع کشتى پهلوانان مى خواندند. این مراسم که جنبهٔ مذهبى نیز داشته در زمان شاه اسماعیل اول صفوى پدید آمده است. همان گونه که صوفیان در مقدمه سماع شعر و نثرى مى خواندند تا عواطف را تحریک نمایند، گل کشتى هم به طور حماسه سرائى معمولاً توسط مرشد و گاهى نیز توسط پهلوان یا پیش . . .


کلمات دیگر: